عشق در ۹ فیلم داریوش مهرجویی
داریوش مهرجویی که به همراه همسرش به طرز دردناکی به قتل رسیدند، همیشه در فیلمهایش راوی زندگی بود. او در غرب فلسفه خوانده بود و با نگاهی ویژه به زندگی، آدمها و احساسات انسانی نگاه میکرد. یکی از برجستهترین موضوعاتی که مهرجویی در اکثر فیلمهایش به آن پرداخته، عشق است. این عشق گاهی بیرحم، گاهی نجاتدهنده و گاهی حتی فراانسانی است. اما به هر شکل و با هر نتیجهای، در بیشتر آثار این کارگردان حرف و ردی از عشق وجود دارد. در اینجا نگاهی داریم به عشق در آثار برتر مهرجویی.
۱. گاو / عشق فرا انسانی
در اواخر دهه ۴۰ و در میان آثار سینمای موسوم به فیلمفارسی، که همیشه مرد و زن عاشق میشدند و بعد چالشی کوچک مسیر داستان را مشخص میکرد، ناگهان فیلم «گاو» روی پرده میرود. فیلمی که نقش زن در آن بسیار کمرنگ است و از عشقی حرف میزند که به افسانه شبیه است. عشق یک انسان به گاوش. داستان از قصهای سورئال اقتباس شده، اما اینکه مخاطب این عشق فراانسانی را باور کند، کار کارگردان و بازیگر است. مش حسن آنقدر در عشق به گاوش که از قضا تمام داراییش هم است، غرق شده که پس از مرگ گاو، انسانیت خودش را فراموش میکند و ترجیح میدهد گاو باشد تا انسان.
۲. آقای هالو / عشق ممنوع
مردی که سالها در شهرستان در منصبی اداری کار کرده، حالا برای گرفتن زنی به همسری، به تهران میآید. اما از همان دقایق ابتدایی ورودش به تهران با تناقضاتی که پایتخت و خاستگاه او دارند، روبرو میشود. در این میان هالو عاشق زنی میشود که خوشنام نیست. رفتارها و دلبریهای مهری برای آقای هالو بسیار جذاب است، اما متوجه واقعیت این زن نمیشود تا اینکه بالاخره دیگران این موضوع را به او گوشزد میکنند. اما باز هم از این عشق دست بر نمیدارد و تصمیم میگیرد آب توبه روی سر مهری بریزد. اما مهری زندگیش را همینطور که پیشمیرود دوست دارد و نمیخواهد تغییری در آن ایجاد کند. آقای هالو هم در نهایت بدون رسیدن به عشق ممنوعهاش به شهر خود برمیگردد.
۳. هامون / عشق بیرحم
«هامون» اولین فیلم داریوش مهرجویی است که مستقیما از یک عشق زمینی حرف میزند. عشقی که در تقابل با یک تضاد فلسفی درباره عشق والای حضرت ابراهیم به فرزندش و اعتقادش به خدا قرار میگیرد. حمید هامون در تلاش است تا گرههای ذهنی خود را درباره فلسفه زندگی باز کند و در این میان، بر سر عشق خودش بلایی ناگوار میآید. او در جوانی عاشق دختر متمولی شده که در طول زندگی به بنبست عاطفی رسیدهاند. هامون در دنیای خود غرق است که با خبر میشود زن تصمیم گرفته با مرد دیگری ازدواج کند و قصد جدایی از او را دارد. حمید هامون خودش میگوید که آدم از آن چیزی که بسیار دوست میدارد خود را جدا میسازد. همین بلا بر سر خود هامون هم میآید و مجبور میشود در نهایت زنی را که عاشقانه دوست داشته رها کند. عشق «هامون» بیرحم است، تاریخش گذشته و معشوق بیتوجه به سرگذشت عشق، عاشق را رها میکند.
۴. بانو / عشق سرخورده
«بانو» سیر عرفانی یک زن را نشان میدهد. اما سیری که در دل یک داستان عامهپسند جا گرفته و پر از استعاره و نشانه است. اما عشق در «بانو» یک عشق سرخورده است. زن که آرام و دوستدار عرفان و کتاب است، متوجه میشود که شوهرش برای رسیدن به زن دیگری قصد سفر دارد. او سالها به پای مرد نشسته، اما مرد آن آتش عشقی که انتظار دارد را از بانو دریافت نمیکند و دنبال هوسش میرود. خیانت در عشق، بزرگترین ضربهای است که به بانو میخورد و او را دچار یاس میکند. فاز دوم داستان زمانی است که همسایهها قصد به دست گرفتن اختیار خانه بانو را دارند و او مستاصل میشود و خودش را کنار میکشد. اما او به بلوغ عاطفی میرسد و وقتی شوهرش با ندامت پیش او برمیگردد، بانو عشقی که به خیانت آلوده شده را دیگر نمیپذیرد و شهر را ترک میکند.
۵. سارا / عشق زن سنتی ایرانی
وقتی «سارا» را میبینیم، تصویر روشنی از مادرها و مادربزرگهایمان برایمان زنده میشود. زن سنتی ایرانی که پیش از ورود به خانه شوهر عشق را درک نکرده و حالا در مسیر زندگی، فداکاری و از جان مایه گذاشتن برای همسرش، برای او تبدیل به عاشقانگی کردن شده. سارا برای اینکه شوهرش از مریضی نجات پیدا کند و بتواند دوباره سرپا شود، خودش را کامل فدا میکند. اما دست آخر مرد به دلیل منافع خودش، از خودگذشتگی زن را نمیبیند. عشق سارا، عشق پس از ازدواج است، عشق زن سنتی ایرانی است که در زندگی بیشتر زنان نسلهای گذشته میبینیم. عشقی که فداکارانه ابراز میشود و در عمل بیشتر نمود پیدا میکند، اما در نهایت سرخورده میشود. سارا منتظر نشانهای از شوهرش است تا بماند، اما بازهم نشانهای نمیبیند و همه آنچه را ساخته میگذارد و میرود.
۶. لیلا / عشق بازیچهشده
لیلا و رضا با عشق ازدواج کردند. عشقی که بعد از ازدواج به تکامل رسیده و برای هردوی آنها خوشایند است. اما بچهدار نشدن لیلا زخم ناسوری میشود بر روی این عشق. فیلم «لیلا» داستان زنانهای دارد، اما اگر از زاویه رضا به عنوان یک مرد ایرانی زاده شده در خانواده سنتی ایرانی که از سنتها فراری است به آن نگاه کنیم، شکل متفاوتی از عشق را میبینیم. رضا نمیخواهد لیلا را از دست بدهد و از طرف دیگر نمیخواهد مادرش را هم ناراحت کند. لیلا هم میان از دست دادن رضا و بچهدار شدن او از یک زن دیگر تحت فشار است و عشق میان آنها بازیچه ماجرایی میشود که چندان تحت کنترلشان نیست. اما در «لیلا» مهرجویی تصمیم گرفته عشق را برنده داستان کند. برخلاف «سارا» و «هامون» اینبار عشقی که بازی گرفته شد، در آخر پیروز میشود.
۷. درخت گلابی / عشق نوجوانی
عشق در فیلمهای پیشین مهرجویی همه مسیری را مقابل کاراکتر اصلی میگذارند که او را به سمتی ناخوشایند میکشد. اما عشق در «درخت گلابی» همان احساس عمیق و دلپذیری است که یک دختر و پسر نوجوان را میتواند به هم وابسته کند و حتی آینده آنها را تحت تاثیر قرار دهد. مهرجویی «درخت گلابی» را براساس کتاب از گلی ترقی ساخته و عشق آن داستان به کمک کارگردان آمده تا اینبار عشق را مهربانانهتر تصویر کند. مردی پس از سالهای به باغی میرود که دوران نوجوانیاش را در آن گذرانده و این بازگشت عشق این مرد را به دختری به نام میم به مخاطب نشان میدهد. البته که وصال یا تکاملی در این عشق وجود ندارد و در آخر مرد برای آرمانهای سیاسیاش عشقش را رها میکند، اما خود عشق بلایی بر سر نقش اصلی فیلم نمیآورد.
۸. سنتوری / عشق فداشده
علی در فیلم «سنتوری» دو عشق موازی را تجربه میکند. عشق به سنتور و موسیقی که از کودکی در وجودش بوده و بعد از آن عشق به هانیه. اما مسیر زندگی آنچنان هموار نیست که بتوان همیشه این دو عشق را در کنار هم پیشبرد. از جایی به بعد کمکم هانیه فراموش میشود و جای آن را اعتیاد میگیرد. در اینجای داستان تغییر نگرش مهرجویی به عشق زنانه را هم میبینیم. زن تحت هر شرایطی پای عشقش نمیایستد و به دنبال آرزوهای خودش میرود. اما عشق به سنتور همچنان با علی میماند. موسیقی آخرین پناه علی است که حتی در ناکجاآبادها هم در کنارش میماند. اما از جایی به بعد انگار همه چیز را بر گردن سنتور و موسیقی میاندازد و میخواهد از آن رها شود و سنتور را هم دور میاندازد. پس از اینکه پدر، علی را از بیخانمانی و اعتیاد شدید نجات میدهد، دوباره عشق قدیمی بر میگردد، اما نه عشق انسانی، بلکه دوباره موسیقی است که نجات دهنده میشود.
۹. طهران تهران و نارنجی پوش / عشق به خاک
محیطی که در آن زندگی میکنیم، شهری که در آن ریشه داریم به صورت ذاتی در دوران زندگی تبدیل به یکی از علاقمندیهای بزرگ روح ما میشود. این علاقه در برخی کمتر است و در برخی به شکل دغدغه نمود پیدا میکند. مهرجویی در اپیزود اول فیلم «طهران تهران» از آثار و بناهای قدیمی تهران حرف میزند و عشق به خاک و شهر را با بازسازی یک خانه قدیمی شکل میدهد. اما «نارنجی پوش» حرف دیگری دارد. حرفی که همیشه زده شده و کمتر مورد توجه قرار میگیرد؛ محیط زیست. عشق به زمینی که بر روی آن زندگی میکنیم در این فیلم نه به شکل یک دغدغه لاکچری و سانتیمانتال که حتی با عصبیت به مخاطب نشان داده میشود. در واقع در این دو فیلم از عشقی حرف زده میشود که خیلی از ما کمتر به آن توجه میکنیم در صورتی که باید در بخشی از وجودمان آن را داشته باشیم.