۱۰ قسمت برتر انیمیشن «عشق، مرگ و رباتها» نتفلیکس
مجموعهها همیشه ریسکهایی با خود به همراه دارند. رسیدن به رویکرد مشابه و موضوع قابل تعریف مشترک برای جمعآوری آثار متفاوت از هنرمندان متفاوت کاری دشوار است. چرا که هر کدام از هنرمندان نگاه خاص و حساسیتهای هنری منحصربهفرد خود را دارند. اما خوشبختانه، وقتی حرف از انیمیشن نتفلیکسی «عشق، مرگ و رباتها» به میان میآید، میبینیم که این چالش سنگین به خوبی مهار شده.
اما این تنها چالش پیش روی مجموعهها نیست. یکی دیگر از مسائلی که ناگزیر در اینگونه عناوین بهوجود میآید، این است که برخی از قسمتهای مجموعه، نسبت به قسمتهای دیگر موفقتر خواهند بود. آنها متمرکزترند، بسیطترند و یا دارای اتمسفر خاصی هستند که به داستان اجازهی تنفس میدهد. نکتهی جالب و خوبی که دربارهی «عشق، مرگ و رباتها» وجود دارد این است که تهیهکنندگان آن به تیمهای متفاوتی که وظیفهی تولید هر قسمت را دارند این اجازه را میدهند تا روی ایدههای خود متمرکز شوند و آنها را گسترش دهند.
در حالی که در انتظار برای قسمتهای جدیدی برای اضافه شدن به این مجموعه هستیم، در اینجا برخی از قسمتهای محبوب از مجموعه را بررسی میکنیم.
هشدار: ممکن است قسمتهایی که در زیر معرفیشان میکنیم برای شما اسپویل شوند.
۱۰) ۱۳ خوششانس (Lucky 13)
استفاده از راوی صوتی در اینگونه انیمیشنها، همیشه چشماندازی دشوار دارد. به عنوان آثاری که معمولاً از داستانهای کوتاه بهعنوان زیربنای داستانی استفاده میکنند، بهراحتی میتوان فهمید که چرا این اقتباسها مایلند بخشی از این روایت را در محصول نهایی حفظ کنند. «۱۳ خوششانس» مملو از دستاوردهای فنی دقیقی است که اثر را از وجود راوی در انمیشین بینیاز میکند. دقت و عمقی در آنچه سمیرا وایلی به شخصیت خلبانش میبخشد (همچنین دایسوکه سوجی) وجود دارد که «۱۳ خوششانس» را از یک اثر تجربی صرف، ارتقا میدهد. این قسمن همینطور از یک رانهی متافیزیکی بهره میبرد تا حتی برای ساکنین جهان داستانی خودش هم، چیزهای غیرمنتظرهای را به ارمغان بیاورد.
۹- سوتس (Suits)
این قسمت مانند یکی از تجهیزات ویژهی سرهمبندیشدهای که کاراکترهایش با خود به نبرد میبرند طراحی شده؛ یک منظرهی مزرعهی روستایی، روح هیجانانگیز یک اکشن دهه نودی و یک دروازه به بعدی دیگر، با هم ترکیب شده و یکی از سرگرمکنندهترین قسمتهای مجموعه را بهوجود میآورند. حتی در زمان فشرده و با حجم زیاد کارهایی که باید انجام شود، فرانک بالسون و تیم بلور استودیو راههای سریع و کارآمدی برای جلو رفتن گروه پیدا میکنند. این قسمت همچنین یکی از معدود قسمتهای مجموعه است که به هر ۳ کلمهی بهکار رفته در عنوان سریال به به ۳ شکل معنیدار و تا آخرین فریم اشاره میکند.
۸- کمک دست (Helping Hand)
خشونت با تار و پود «عشق، مرگ و رباتها» عجین شده. اینطور احساس میشود که بسیاری از آنها در آن گنجانده شدهاند تا با چند جریان خون اضافی، نشان دهند که چهقدر همه چیز میتواند جدی باشد. قسمت «کمک دست» یکی از نمونههای کاملی است که نشان میدهد چگونه آشفتگی درونی تقریباً همیشه توجهبرانگیزتر است. البته شکی نیست که خلاء بیکرانی که در فضا وجود دارد، یکی از ترسهای جهانشمول است. جان یئو به همراه گروهی از طراحان انیمیشن در این قسمت نشان میدهد که دور شدن از مسیر رستگاری چه شکلی دارد. در زمانی که فضانورد توی داستان مجبور میشود یک دستگاه را قربانی کند تا نیروی کافی برای حرکت به سمت سفینهاش را ایجاد کند، «کمک دست» تمام آن ترس و درد دور شدن از رستگاری را در ترکیب با یک داستان فضایی، به شکل وحشتناکی عرضه میکند.
۷- جیبارو (Jibaro)
«جیبارو» که پا در حریم استعارهها و اساطیر قرون وسطی میگذارد، داستانیست که به طرز حیرتآوری بر خونریزی متمرکز نیست. در «جیبارو» از زاویهی دید شوالیهای ناشنوا به نام جیبارو، گروهی را میبینم که با یک زن طلایی مرموز در دریاچه روبرو میشوند. ترانهی دلفریب او، مردان گروه جیبارو را از خود بیخود میکند اما او در امان است. نویسنده و کارگردان این اثر، آلبرتو میلگو پرترهای فوقالعاده کارآمد از انتقام و خشونت ذاتیای که در بسیاری از داستانهای قرون وسطی وجود دارد را ترسیم میکند. عناصری چون طمع و طلب، درست مانند درختان در جایجای این داستان جنگلی فرو رفتهاند. تیم انیمیشنسازی پینکمنتیوی همچنین یک رویکرد فوتورئالیستی موثر اتخاذ میکند تا فضای این دنیای خیالی را مدام میان کابوس و رویا تغییر دهد.
۶- زیما بلو (Zima Blue)
با توجه به اینکه غالب آثار این مجموعه در سطح خاصی از هایپررئالیسم سیر میکنند، تماشای قسمتی که رویکردی روانتر و سبکتر نسبت به انیمیشن را پیش میگیرد، تازگی دارد. نگاه آرتدکویی رابرت ولی به مقولهی آینده – که در فصل دوم هم در قسمت «یخ» قابل مشاهده بود – اینجا در یک هنرمند بروز پیدا میکند؛ هنرمندی تخیلی که در آینده زندگی میکند. آشکار شدن آهستهی هویت واقعی نقاش با مجموعهای از نقاشیهای دیواریاش که ابعاد غیرممکنی دارند، بزرگترین آشکارسازی «زیما بلو» محسوب میشود. توانایی تبدیلسازی چیزی بسیار پیشپاافتاده به خلاقیتی چنین عمیق، مصداق بهترین چیزیست که «عشق، مرگ و رباتها» میتواند عرضه کند. تمام اینها را هم مدیون کوین مایکل ریچاردسونی هستیم که توانسته یک هستهی عاطفی متمایز برای زیما خلق کند.
۵- لایف هاچ (Life Hutch)
برای خلق یک فیلم هیجانانگیز کلاستروفوبیک، به چیزی بیش از مایکل بی. جردن که در حال تماشای یک دست لهشده، تلاش میکند جلوی وحشتش را بگیرد تا توسط یک ماشین قتل هوشمند تشخیص داده نشود نیاز ندارید. جردن چهرهای بهغایت رسا دارد و تیم بلور به کارگردانی الکس بیتی، میتواند آن چهره را به زبان انیمیشن ترجمه کند. انیمیشنی که نشان میدهد چگونه یک خلبان سرنگونشده تلاش میکند از همان ساختمانی که قرار بوده امنیتش را حفظ کند، جان سالم به در ببرد. اما بحث از چیزی بیشتر از «اتاق وحشت» در میان است. «لایف هاچ» یکی از نمونههای خوب در «عشق، مرگ و رباتها» است که نشان میدهد «کم هم زیاد است».
۴- فراتر از شکاف آکیا (Beyond the Aquila Rift)
یکی دیگر از گروههایی که در ۲ فصل متفاوت از سریال تولیداتی داشتهاند، لئون برل، دومینیک بوئیدن، رمی کوزیرا و ماکسیم لوئر هستند. این گروه در اولین قسمت انیمیشنی که برای این مجموعه تولید کردهاند، بسیار تأثیرگذارند. چیزی که در ابتدا به شکل یک رویارویی احساسی در فضا، پس از بیدار شدن از خوابهای طولانیمدت رخ میدهد، به تدریج مخاطب را متوجه این ایده میکند که ممکن است اتفاقات توی این سفینه، آنگونه که در نگاه اول بهنظر میرسند نباشند.
۳- جنگ مخفی (The Secret War)
یک رویکرد «فریم بسته» در این مجموعه وجود دارد که ممکن است باعث شود اثر نهایی، بیش از حد شلوغ به نظر برسد. اما در این اثر از دیجیک پیکچرز، هدف هم همین است. تلاش برای بقا در این قسمت به اوج خود رسیده. در این قسمت، نیروهای ارتش سرخ علیه یک نیروی شیطانی نامقدس در جنگلهای سیبری میجنگند.
۲- سفر بد (Bad Travelling)
ایدهی «کاوشگرانی که به یک نیروی شرور بر میخورند» تبدیل به نوعی زیرژانر در «عشق، مرگ و رباتها» شده است. هیچ یک از اپیزودهای دیگر مانند این اپیزود ماجراجویانه که در دریا میگذرد به احساس واقعی خطر نپرداخته. این قسمت به خدمهی یک کشتی میپردازد که با ماموتی مواجه میشوند که از آنها طلب قربانی دارد. با وجود نورپردازی ضعیف شومی که از پروژهای به کارگردانی فینچر انتظار داریم، این قسمت همچنان وضوح فوقالعادهای در نحوهی نمایش جزئیات ترسناک جدید دارد.
۱- هیولای غرقشده (The Drowned Giant)
فصل دوم «عشق، مرگ و رباتها» با یک آه و نه یک انفجار به پایان میرسد و این یک چرخش خوشایند است. و این واقعیت که این قسمت را میلر کارگردانی کرده، تعجب را دوچندان میکند. جسد انسانی عظیمالجثه بهوسیلهی آب به ساحل شهر میآید و تمام بینظمیها و اشکال زندگی ماشینیشده را طی این اتفاق عجیب به اوج خود میرساند.
این قسمت در حالی که اشاراتی به داستان «هیولای غرقشده» از جی. جی بالارد میکند، ایدههای تصویری خود را هم دخیل میکند و با وجود این، بسیار ادبیتر از داستانهای قبل از خودش است. در این قسمت، همچنین با یک ایدهی متفاوت نسبت به مقولهی مرگ روبرو میشویم؛ مرگ چیزی نیست که از انتهای اسلحهی دشمنمان به سمتمان میآید. بلکه چیزیست که… میآید! در هر صورت اتفاق میافتد. جایگزینی این ایدهی مرگ به مثابهی تراژدی فروپاشی آهسته با ایدهی نابودی آنی، یکی از عمیقترین مضامین «عشق، مرگ و رباتها» رقم میزند. در مجموع این قسمت نشان میدهد که برای این سریال و یکی از کارگردانان برجستهاش و همچنین کل مدیومی که اثر نمایندگیاش میکند، حذف برخی از زرق و برقها میتواند به یک داستانسرایی زیبا و صبورانه منتج شود.
منبع: IndieWire