۱۰ درس زندگی که از بتمنهای نولان یاد گرفتیم
بتمنهای نولان علاوه بر تصاویر خیرهکننده و داستانهای گیرا، چند درس زندگی مهم برای تماشاگرانش داشت که قرار است با هم مرورشان کنیم.
۱۵ سال از زمانی که کریستوفر نولان اولین فیلم سهگانهی تماشایی شوالیهی تاریکی را ساخت و نامی بزرگ و مهم در صنعت سینما شد، میگذرد. نولان با ساخت این سه فیلم نه تنها بتمن و ژانر ابرقهرمانی را احیا کرد، بلکه تعدادی از بهترین تجربههای سینمایی را برای مخاطبان سراسر دنیا به ارمغان آورد.
کریستوفر نولان بالاترین مهارتهای کارگردانیش را در این سه فیلم به کار گرفت و جمعی از بزرگترین ستارههای سینما را جلو دوربین برد؛ از کریستین بیل و مایکل کین گرفته تا هیث لجر بزرگ و فقید. اما در کنار تمام ویژگیهای مثبت و دلچسب این سهگانه و ساختار داستانی خیلی خوبش، مولفههای دیگری هم وجود دارد که باعث شده در طول این سالها هواداران زیادی داشته باشد و سینمادوستان از دیدن چندینبارهی آن لذت ببرند؛ و آن هم چیزی نیست جز نکات و حرفهایی که فیلم به مخاطبانش میگوید.
بتمنهای نولان پیامهای مهم و تأثیرگذاری به نسلهای مختلف منتقل کرد که هرکدام میتواند دیدگاه جدیدی به ما بدهد. دیدگاهی نو برای زندگی و تصمیمهایی که در آینده میگیریم. در ادامه ۱۰ درس زندگی را که از سهگانهی شوالیهی تاریکی یاد گرفتیم مرور میکنیم.
۱۰. جنون و دیوانگی در یک قدمی همهی ماست
نولان با دومین فیلم بتمنش یعنی شوالیهی تاریکی تاریخساز شد و بهترین فیلم این سهگانه را رقم زد که به گواه همه جایگاهی رفیع در میان آثار ابرقهرمانی و به طور کل در سینما دارد. تماشاگران در فیلم اول با بروس وین و سفر پرماجرایش در تبدیل شدن به بتمن و قهرمان گاتهام آشنا شده بودند و برای همین تمرکز فیلم دوم روی معروفترین و بزرگترین دشمن بتمن یعنی جوکر بود. شخصیتی پیچیده و مرگبار با بازی درخشان و خیرهکنندهی هیث لجر، شخصیتی که تمام هدفش هرج و مرج و به آتش کشیدن دنیا بود.
جوکر تمام تلاشش را میکند برای اینکه جامعه را تا مرز فروپاشی بکشاند و مردم متمدن را به جان هم بیندازد، چرا که به قول خودش «جنون مثل گرانش زمینه، فقط کافیه یه هُل کوچیک بدی تا همه به قعر دیوانگی سقوط کنن.»
جوکر سرانجام و بعد از پیچ و خمهای فراوان موفق میشود این ادعایش را ثابت کند؛ کل شهر را به هرج و مرج و آشوب میکشاند و در انتها کاری میکند تا هاروی دنت به قعر جنون و دیوانگی سقوط کند. هاروی دنت، این شوالیهی سفید گاتهام و تنها امید بروس وین برای نجات شهرش، عملا به هیولایی بیرحم تبدیل میشود که حتی از کشتن یک پسربچهی بیگناه ابایی ندارد.
جوکر برندهی جدال حماسی و نفسگیر بتمن و جوکر میشود و بتمن برای نجات مردم گاتهام راهی جز دروغ نمیبیند. با کمک جیم گوردون تصویری جعلی و دروغین از هاروی دنت میسازند و او را در دید عموم به عنوان قهرمان معرفی میکنند. دروغی بزرگ و دردناک که درستی حرفهای جوکر را بیش از پیش ثابت میکند.
۹. شانس و زندگی دست خودمان است
هاروی دنت دادستان عدالتطلب گاتهام و یکی از معدود نقاط روشن این شهر تاریک و پرفساد بود. مردی قابل احترام، جذاب و بهشدت مهربان که به ما ثابت میکرد حتی در تاریکترین جاها نیز آدمهای خوب پیدا میشوند.
ولی چیزی که باعث شد هاروی دنت فردی چنان موفق باشد و یکی یکی موانعش را کنار بزند و جلو برود، دیدگاهش به زندگی و فرصتهای پیش رو بود. هاروی دنت تصویر روشن و دقیقی از خواستههایش داشت و برای رسیدن به آنها از چیزی نمیگذشت، همانطور که همیشه به ریچل میگفت: «من خودم شانس و موقعیتهام رو تو زندگی درست میکنم.»
جاهطلبی و انگیزه برای جلو رفتن، نکتههایی کلیدی و مهم در جهان امروز هستند که بدون داشتن آنها ممکن نیست به جایی برسیم، و هاروی دنت با سکهی معروفش که هردو طرفش شیر بود، به ما نشان داد که شکست و نرسیدن برای او بیمعنی است و تا رسیدن به اهدافش کوتاه نمیآید. این به تماشاگران انگیزه میداد تا دنبال چیزی که دلشان میخواهد بروند و صرف نظر از شرایط و سختیها، برای رسیدن به خواستههایشان تمام تلاش خود را بکنند.
۸. آدمها سفید و سیاه نیستند
فیلمهای ابرقهرمانی معمول دو تیپ شخصیت دارند. یکی که قهرمان است، کسی که از همه چیز زندگیش میگذرد تا از آدمهای در خطر محافظت کند، و دیگری ضدقهرمان، که تمام تلاشش را میکند تا دنیای دور و برش را به نابودی بکشاند. اما کریستوفر نولان این پیشفرض کلیشهای فیلمهای ابرقهرمانی هالیوود را شکست و همهی شخصیتهایش را جوری تصویر کرد که خاکستری و چندبعدی باشند، نه صرفا بد و نه صرفا خوب.
در یکی از صحنههای پایانی فیلم، جوکر دو کشتی را مورد آزمایش قرار میدهد. در یک کشتی زندانیهای گاتهام نشستهاند و در کشتی دیگر مردم عادی و ظاهرا بیگناه و قرار است سرنشینهای هر کشتی تصمیم بگیرند که کشتی مقابل را منفجر کنند یا خودشان منفجر شوند. احتمالا قضاوت اولیهی همه این است که زندانیها مستحق نجات نیستند و مردم عادی سزاوار زنده ماندن هستند. ولی غافلگیری اینجاست که یکی از زندانیها رفتاری انسانی از خودش نشان میدهد و با تصمیمی درست و به جا، فرصت رستگاری را برای خودش میخرد.
شخصیت دیگری که چندلایهای بودن آدمها را نشان میدهد، هاروی دنت است. دنت عملا بعد از سوختن نصف صورتش، به «دو چهره» بدل میشود و در پی مرگ ریچل چنان خودش را میبازد که به سوی منفی و تاریک درونش فرصت احیا میدهد. به قول خودش «یا مثل یه قهرمان میمیریم، یا انقدر زنده میمونیم تا خودمون تبدیل به ضدقهرمان بشیم.»
آدمهای خوب، صد در صد خوب و مثبت نیستند و هر آن امکان لغزش و سقوط به قعر تاریکی دارند، و آدمهای بد و منفی هم فرصت رستگاری و بازگشت به روشنایی.
۷. گاهی وقتها لازم است حقیقت پنهان بماند
اگر کل سهگانهی شوالیهی تاریکی و داستانش را در نظر بگیرید، میبینید که ساختار داستان برای تکامل شخصیت بروس وین و سفر این قهرمان طراحی شده. در «بتمن آغاز میکند» او به سفری دور و دراز میرود تا خودش را پیدا کند و در نهایت تبدیل به قهرمان شنلپوش گاتهام شود. در پایان فیلم دوم، شخصیتش پختهتر میشود و هدف واقعی بتمن را درک میکند، اینکه قرار نیست شوالیهای محبوب یا قهرمانی مردمی و معروف باشد، بلکه قهرمانی است در سایهها، شوالیهای محافظ و خاموش که با تلخیها و تاریکیهای برآمده از دل گاتهام مبارزه میکند.
بعد از اینکه بتمن جوکر را متوقف میکند و هاروی دنت هم کشته میشود، بروس و جیم گوردون متوجه میشوند که گاهی وقتها باید به همه دروغ گفت تا در مقابل واقعیت هولناک و تلخ محافظت شوند، و گاهی وقتها این تصمیم سخت و طاقتفرسا ضروری است. البته که تاوان این دروغ را در قسمت سوم میدهند، ولی شوالیهی تاریکی با تصمیمی تکاندهنده و تأثیرگذار به پایان میرسید که تماشاگرانش را حسابی شوکه میکرد و به فکر فرو میبرد.
۶. باید به ترسهای خود غلبه کنیم
خیلی از شخصیتهایی که در این سهگانه میبینیم شجاع و دلیر و نترس هستند. از جیم گوردون و هاروی دنت گرفته تا بروس وین و لوشس فاکس، همگی با جرم و جنایت مبارزه میکنند و جلو نیروهای پلید میایستند و از همه مهمتر، بر ترس و وحشت خود غلبه میکنند. مثال بارز این قضیه بروس وین است که یاد گرفت با ترسش از خفاشها رو به رو شود و با مرگ تراژیک پدر و مادرش که در بچگی شاهدش بود، کنار بیاید.
بروس وین از ترس و وحشتی که درونش رخنه کرده بود به نفع خودش استفاده کرد و شخصیت بتمن را به خودش گرفت تا جان انسانها را نجات دهد و جلو جنایتکاران شهرش را بگیرد. او حتی ترسش از خفاشها را به کار گرفت و لباسی شبیه خفاش طراحی کرد تا آدمهای بد و جنایتکارانی که به مردم ظلم میکردند از او بترسند. ترس و وحشت بروس وین هم به او قدرت ذهنی داد و هم ارادهای پولادین به او بخشید تا هدف بزرگش را پیگیری کند.
۵. تسلیم نشویم
در سومین و آخرین فیلم این سهگانه، بروس وین که حالا قهرمانی در سایه است، با ضدقهرمانی تازه و نیرومند به نام بین رو در رو میشود. بین با بازی تام هاردی تعلیمدیدهی لیگ سایهها بود و قدرتی داشت مافوق تصور و از نظر فیزیکی بتمن را حسابی به چالش کشید. در اولین مبارزهی تنبهتن، بین با بیرحمی تمام بتمن را شکست داد و کمرش را شکست.
بروس وین، حالا با بدن و ذهنی شکستخورده در زندانی مرگبار میافتد که به نظر هیچ راه فراری از آن نیست. ولی بروس ناامید نمیشود و قدم به قدم قدرتش را بازمیگرداند. از قلب تاریکی و افسردگی برمیخیزد و نیرویی دوباره میگیرد، تا شهرش را از چنگال بین نجات دهد. شوالیهی تاریکی به معنای واقعی کلمه برمیخیزد و در جدالی دوباره با بین، او را شکست میدهد.
بروس از همان بچگیهایش یاد گرفت که هربار شکست خورد و زمین افتاد، برخیزد و ادامه دهد. صدای پدرش که میگفت: «ما چرا شکست میخوریم و زمین میافتیم بروس؟ واسه اینکه یاد بگیریم دوباره بلند شیم و ادامه بدیم.» همیشه در سرش میچرخد و به او انگیزه میدهد.
۴. عمل مهمتر از حرف است
بروس وین برای اینکه هویتش لو نرود و مردم نفهمند او در واقع بتمن است، در مناظر عمومی شبیه یک پسر پولدار و بیعار ظاهر میشود که تمام وقتش را صرف خوشگذرانی و دختربازی میکند. در یکی از صحنههای «بتمن آغاز میکند»، او در راستای همین حفظ ظاهر با دو سوپرمدل جذاب وقت میگذراند و در یک رستوران توجه همه را به خودش جلب میکند. همه چیز خوب و طبق برنامه پیش میرود تا اینکه ریچل، دوست دوران بچگی بروس، سر میرسد و با دیدن وضعیت او متأسف میشود. در همین صحنه یکی از دیالوگها و نقل قولهای معروف فیلم را میشنویم.
ریچل به بروس میگوید: «این اعمال و رفتارته که شخصیتت رو به بقیه نشون میده بروس، نه اینکه درونت چه کسی هستی.» حرفی که در فینال فیلم، بروس حالا در قامت بتمن به ریچل میگوید و هویتش را پیش او افشا میکند. این جمله به مخاطبان فیلم گوشزد میکند که عمل و رفتار مهمتر از حرف و شعار است و شخصیت همهی ما با اعمالمان مشخص میشود.
۳. شکست مقدمهی پیروزی است
یکی از جذابترین و بهترین بخشهای سهگانهی نولان، بازیگران مکمل درجهیک و بینظیرش است که در صدر آنها، استاد مایکل کین قرار دارد. آلفرد خدمتکار باوفای خانوادهی وین است، ولی خدمتکار واژهی کوچکی برای توصیف این مرد بزرگ به حساب میآید. آلفرد جای پدر را برای بروس وین یتیم پر کرده، پدری دلسوز، مهربان، باملاحظه و حواسجمع که درسهای حیاتی و مهمی به او میدهد.
یکی از مضمونهای ثابت بتمنهای نولان، مواجهه با شکست است.در مقاطع مختلف به این موضوع رجوع میشود. از بچگیهای بروس که در چاهی فرو میافتد و خفاشها او را به وحشت میاندازند، تا وقتی که راسالغول (لیام نیسون) قصر وین را ویران میکنند و بروس در آستانهی ناامیدی و قبول شکست است، و در نهایت هم وقتی با بین رو در رو میشود.
حالا که آلفرد جای خالی پدر را برای بروس پر کرده، همان توصیهی معروف را از زبان او میشنویم. اینکه بعد از هر شکست، یاد میگیریم چطور بلند شویم و ادامه دهیم. شنیدن این جملهها از زبان مایکل کین تأثیری روی مخاطب میگذارد که فراموششدنی نیست.
۲. همه نقاب به صورت میزنند تا واقعیت خودشان را پنهان کنند
بتمن یکی از مشهورترین و محبوبترین ابرقهرمانهای تمام دوران است و تعجبی ندارد لباس مخصوصش هم یکی از مطرحترین و جذابترین لباسها در میان تمام ابرقهرمانها باشد. یکی از بخشهای اساسی این لباس، نقاب بتمن است که هم هویت او را پنهان نگه میدارد تا نزدیکانش آسیب نبینند، هم تبدیل به نمادی از امید برای مردم گاتهام شده.
ولی این قضیهی نقاب و ماسک، بُعد و لایهی دیگری هم دارد. همهی ما نقاب میزنیم تا واقعیت خودمان را از بقیه پنهان کنیم، و فقط وقتی آن را کنار میزنیم و خود واقعیمان را نشان میدهیم که به طرف مقابل کاملا اعتماد داشته باشیم. تنها کسانی که دوستشان داریم و بیشترین اعتماد را نسبت به آنها حس میکنیم، از چهرهی واقعی ما باخبر هستند.
۱. از دوستهای خود کمک بگیریم و تنهایی کار نکنیم
معروف است که بتمن به تنهایی کار میکند و یکتنه با جرم و جنایت میجنگد، ولی همانطور که نولان به ما نشان داد، نقش متحدان او و دوستهایش در موفقیت او کلیدی است و اگر مردان بزرگی مثل جیم گوردون و فاکس و آلفرد کنارش نبودند، نمیتوانست مردم را نجات دهد. برای مثال در «بتمن آغاز میکند» آلفرد دو بار جان بروس را نجات میدهد. یکبار وقتی اسکرکرو با گاز توهمزا به او حمله میکند، و بار دیگر وقتی که راسالغول و نیروهایش قصر وین را آتش میزنند.
در شوالیهی تاریکی برمیخیزد، اگر کمک و هوش لوشس فاکس نبود بتمن موفق نمیشد جوکر را پیدا کند و در قسمت آخر نیز بدون کمک سلینا کایل / کتوومن بروس نمیتوانست بین را شکست دهد. پس کار گروهی همیشه بهتر از فردی جواب میدهد و بد نیست هرازگاهی به آدمهای مورد اعتمادمان تکیه کنیم.
منبع: CBR