برف آخر؛ بیصدا در کوهستان (جشنواره فیلم فجر)
دور شدن از تم رایج تنگدستی و فیلمهای اجتماعی و قدمگذاشتن در مناطق صعبالعبور کوهستان که در کمتر فیلم ایرانی شاهدش هستیم، اولین چیزی است که توجه شما را با افتتاحیهی «برف آخر» به خود جلب میکند. امین حیایی که در نقش اول این فیلم ظاهر شده است، اسلحه به دست، به دل شب میزند و دمار از روزگار گرگهای تشنه به خون گاوهای روستا درمیآورد و مخاطب با دیدن چند صحنهی ابتدایی، شاید احساس کند که او یک شکارچی است اما با شنیدن کلمهی دکتر، کاشف به عمل میآید که او دامپزشک است و با درمان و رسیدگی به دامهای روستاییان و مهارتی که در این دارد، توانسته جایی برای خود در میان مردم روستا باز کند و محبوب آنها باشد بهخصوص بعد از اینکه به خاطر نجات دامها، خود را به دل آتش زده است.
این فیلم که دومین ساختهی بلند امیرحسین عسگری محسوب میشود، تکیهی استواری به بازی سکوت امین حیایی دارد و حیایی که در این فیلم شخصیتی درونگرا و متفکر دارد، با استادی تمام توانسته از پس این نقش برآید و عملا در فیلم ما دیالوگ چندانی از او نمیبینیم مگر به موقع لزوم. در مقابل دوست او خلیل که نقشش را مجید صالحی بر عهده دارد، شخصیتی کاملا برونگرا دارد و به بهانهی گمشدن دخترش، به آب و آتش میزند و همه چیز و همه کس را مقصر میداند. فیلم با محور قراردادن ماجرای گمشدن دختر خلیل و روایت خردهداستانها و نمایشی از موقعیتهای روزمرهی زندگی یک دامپزشک در روستا و افراد پیرامونش، روایتی از زندگی مردی تنها ارائه میدهد که که گذر زندگیاش شده واکسنزدن به گاوها و کمک به زایمان این موجودات و رسیدگی به دیگر حیوانات روستاییان اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود.
فیلم در واقع با دستمایه قراردادن اعتقاد روستاییان به اینکه گرگها تلفات سنگینی به بار میآورند و خرج روی دستشان میگذارند، تقابل انسان با محیط زیست حیوانات وحشی را به تصویر میکشد. انسانی که معتقد است که گرگها مقصر سیهروزی زندگیاش است، خود در دامان طبیعت دست برده و زیستگاه آنها را تخریب کرده است و محیطبانان مثل نوش دارویی بعد از مرگ سهراب، به فکر نجات گرگهای وحشی از دست انسانها و بقای اکوسیستم بکر کوهستانی هستند. اینجاست که ماجرای دلدادگی هم به داستان فیلم ورود میکند.
دامپزشک تنهای ما که زنش او را ترک کرده، دل به یکی از محیطبانان میدهد که در میانهی گرگها زندگی میکند و مثل خودش، سر نترسی دارد و حیایی که مهر سکوت بر لب خود زده بود، با شیرینی عشق دهانش باز میشود و دوست دارد با طرف مقابل حتی اگر کلکل هم باشد، صحبت کند. فیلم در واقع با نشاندادن ارتباط شخصیت دامپزشک با افراد پیرامون خود که در تمامی اوقات با احترام خاصی همراه است، مردی در لبهی سردگرمی را نشان میدهد که با مشغولکردن خود با حرفهاش، عمر خود را سپری میکند.
نمیتوان غافلگیری یا تعلیق خاصی را در فیلم پیدا کرد و حتی گره اصلی فیلم هم با شنیدن حرف دل مردم، زود باز میشود و دیدن واقعیت پیشبینیشده، حس خاصی را در مخاطب ایجاد نمیکند. از طرفی موسیقی مسعود سخاوتدوست با هدف کمک به جلوهگری صحنههای کوهستان و موقعیت شخصیتها به داستان اضافه شده، اما عملا تنها شنیدنش خوشایند است و ارتباط لحنی خاصی با فضا ندارد. اما بیکلامی حیایی و بازی درخشانی که از خودش ارائه میدهد، نقطهی عطف فیلم است و حضور دوربین فیلم در روستایی در دامنهی کوهستان و گرفتن صحنههایی از روال عادی زندگی افراد ساکن در روستای و پیشهای که به آن اشتغال دارند، درامی باورپذیر و قصهگو از فیلم ساخته که ما را تا انتهای فیلم میکشاند. گرچه گاها دیدن بعضی صحنهها ملالآور میشود و بیش از حد کشدار است اما گویا قرار نبوده که ما با فیلمی هیجانانگیز در دل طبیعت روبهرو شویم و تنها هدف کارگردان رسیدن از نقطه مبدا به مقصد در روایت بوده است.
ساخت چنین فیلمهایی از سوی کارگردانان جوان سینما، ما را به آیندهی سینمای ایران امیدوار میکند و تنوع بخشیدن به ژانرها که پیش از این منحصر در ارائهی آثار اجتماعی بود، نوید کنکاش در سوژههایی را میدهد که اغلب با بیمهری مواجه میشوند اما به شکل بالقوه زمینهی موضوعی پرباری برای تبدیل شدن به یک اثر سینمایی دارند. اما نباید ذکر این نکته را هم از یاد برد که تنوعا ژانری نباید مساوی با از دست رفتن کیفیت باشد و انتظار من از دیدن این فیلم و حضور آن در محیط کوهستان، بالارفتن آدرنالین خونم با دیدن تکتک لحظات فیلم بود که متاسفانه با به تماشا نشستن قصهای که عملا نقطهی اوجی در داستان خود ندارد، به یاس بدل شد.
امتیاز نویسنده: دو از پنج