سریال «ناکلز» مشکل اصلی اقتباس‌های سونیک را برجسته می‌کند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۵ دقیقه
سریال ناکلز

تاریخ ثابت کرده ساخت اقتباس‌های سینمایی و تلویزیونی از بازی‌های ویدیویی کار ساده‌ای نیست. اما سریال‌های موفقی مثل «آخرین ما» (The Last of Us) و «فال‌آوت» (Fallout) و فیلم «برادران سوپر ماریو» نشان دادند این اقتباس‌ها همیشه محکوم به شکست نیستند. سریال «ناکلز» (Knuckles) اولین سریالی است که از دنیای سونیک اقتباس شده که با اینکه پشتوانه‌ی سری فیلم‌های لایواکشن «سونیک خارپشت» (Sonic the Hedgehog) را دارد، اما همچنان نتوانسته طرفداران سونیک را راضی کند و کسانی که منتظر دیدن ناکلز به عنوان نقش اصلی داستان بودند، ناامید از سر سریال بلند شدند.

«ناکلز» یک مجموعه‌ی اسپین‌آف شش قسمتی است که به عنوان دنباله‌ای بر فیلم «سونیک خارپشت ۲» عمل می‌کند. داستان «ناکلز» البته در مقیاسی کوچک‌تر، کاراکتر مقابل سونیک، یعنی ناکلز، را در مقام قهرمان داستان قرار داده و داستان او و وید ویپل با بازی آدام پلی را دنبال می‌کند که پلیس شهر کوچکی است که ناکلز، سونیک و تیلز آن را خانه‌ی خود می‌دانند.

با اجرای ادریس البا در نقش اصلی، سریال «ناکلز» توانسته بسیاری از عناصر دنیای رنگارنگ این خارپشت را گرفته و به بهترین شکل پیاده کند؛ مثل سکانس‌های اکشن سرگرم‌کننده و حس شوخ‌طبعی خاص کاراکترهای سونیک که بیشترش به خاطر توانایی‌های صداپیشه‌ی ناکلز یعنی البا است. بهترین ویژگی سریال را می‌توان تیتراژ آغازین آن دانست که با انیمیشن‌هایی به سبک خاص خود داستان «ناکلز» را روایت کرده و زمینه را برای چیزی خلاقانه فراهم می‌کند؛ اما بقیه‌ی سریال این زمینه‌سازی را نادیده گرفته است.

ادریس البا، ستاره‌ی سریال «لوتر» (Luther) توانسته در نقش یک کاراکتر فانتزی مثل ناکلز هم عالی عمل کرده و امیدواری به دنیای لایواکشن سونیک را بالاتر برده است. صدای کلفت البا برای این کاراکتر جواب داده و به او وزن یک قهرمان باورپذیر را می‌دهد. البته در قسمت‌های اول می‌توان ضعف‌های اجرایی دید که تا آخر سریال بهبود پیدا می‌کنند و این به تازه‌کار بودن البا در زمینه‌ی صداپیشگی بازمی‌گردد. مخصوصا با فیلمنامه‌ای که به او داده شده می‌توان گفت البا با دیالوگ‌ها معجزه کرده که توانسته آن‌ها را اینقدر خوب ارائه دهد. فقط جای تأسف است که سازندگان از این پتانسیل استفاده نکرده‌اند.

در کل، کاستی‌های زیادی وجود دارد که باعث شده سریال «ناکلز» اسپین‌آف موفقی از آب درنیاید؛ مثل شرورهایی که داستان‌های پس‌زمینه‌ی آن‌ها می‌لنگد یا جریان ناهماهنگ مجموعه؛ مثلا در اپیزود دوم پیش از آنکه وید بخواهد ناکلز را نجات دهد، کل صحنه را در ذهنش تصور می‌کند که جریان داستان را می‌اندازد و به نظر می‌رسد برای آب بستن به فیلمنامه در آن گنجانده شده است. به جز این‌ها اما یک عنصر واحد علت اصلی ضعف‌ها و نقاط قوت سریال و سایر فیلم‌های فرنچایز سونیک است: عنصر انسانی.

صادقانه بگوییم، سریال اصلا انگار نه انگار که نقش اصلی‌اش ناکلز اکیدنا (Knuckles the Echidna) است. این مجموعه با محوریت قرار دادن کاراکتر وید ویپل پلیس داستان را به سمت و سوی کاملا تازه‌ای می‌برد. وید و اعضای خانواده‌اش به سرعت در طول سریال به کانون اصلی داستان تبدیل می‌شوند و با اینکه بینندگان با پرداختن به آن‌ها مشکلی ندارند، اما هیچکس پای سریال «ناکلز» ننشسته تا داستان یک خانواده از انسان‌ها را تماشا کند. «ناکلز» سرجمع شش قسمت بیشتر ندارد و با اینکه وید در فیلم‌های سونیک قابل تحمل‌تر بود، اما دیدن داستان او برای کل سریال دیگر پا را از خط فراتر می‌گذارد.

این مشکلی است که نه تنها در این مجموعه، که در فیلم‌های اقتباسی «سونیک خارپشت» هم دیده بودیم. اگر این فرنچایز می‌خواهد که برای مدت طولانی دوام داشته باشد و طرفداران بازی ویدیویی را هم به سمت خود بکشاند، باید چیزی فراتر از کاراکترهای انسانی به بیننده ارائه دهد؛ هر چه باشد، بالاخره همه به خاطر سونیک و رفقایش پای فیلم یا سریال آن نشسته‌اند.

وید ویپل نقش اصلی سریال «ناکلز» است

سریال ناکلز اسپین‌آف سونیک

نویسندگان سریال نقش «ناکلز» را در حد شخصیت‌های فرعی مجموعه پایین آورده‌اند؛ آن هم در حالی که نام «ناکلز» بر عنوان خود سریال خورده است! بخش اعظمی از این مشکل به قوس شخصیتی کاراکتر ناکلز بازمی‌گردد که اصلا پروبال نمی‌گیرد. در اپیزود اول می‌بینیم که ناکلز باید تربیت خود به عنوان یک جنگجو را فراموش کند و بکوشد به یک فرد تأثیرگذار در جامعه روی کره‌ی زمین تبدیل شود؛ اما این در حالی است که این قضیه چیز تازه‌ای نیست و پیش از این در فیلم‌های سابق سونیک مطرح شده بود.

مسئله اینجاست که ناکلز در فیلم «سونیک خارپشت ۲» به این موضوع پی برده بود، پس ایده‌ی سریال از همان ابتدا به بن‌بست خورده و تکراری به نظر می‌رسد. در فیلم دوم سونیک ناکلز به او و تیلز ملحق می‌شود تا هدف خود را در این سیاره‌ی جدید بیابند و ناکلز موافقت می‌کند تا به وید بولینگ یاد بدهد تا در تورنمنت رنو مسابقه بدهد. بچه‌ها همه به یک سفر جاده‌ای می‌روند و عده‌ای جایزه‌بگیر دنبالشان می‌افتند؛ داستانی که آنقدرها با فیلم اول فرقی ندارد. در اولین فیلم، سونیک با یک پلیس همکار می‌شود و آن‌ها هم پا به یک سفر جاده‌ای می‌گذارند. مشکل اینجاست که در این فیلم هم داستان به سرعت مسیر خود را به سمت کاراکترهای انسانی کج می‌کند.

شاید دلیل آنکه به داستان وید بیشتر پرداخته می‌شود و صحنه‌هایی که در آن وید را می‌بینیم، خیلی بیشتر از قهرمان داستان است به ضعف نویسندگی کاراکتر ناکلز بازمی‌گردد. وید می‌خواهد توانایی خودش را به عنوان یک جنگجوی شجاع ثابت کند و با پدرش (کری الوز) هم رابطه‌ی بهتری داشته باشد که اگر بخواهیم به سریال آسان بگیریم می‌توانیم بگوییم تا اینجا قابل قبول است. اما از زمانی که سریال کاراکترهای مادر وید وندی (استاکرد چنینگ) و خواهرش واندا (ادی پترسون) را معرفی می‌کند، دیگر همه چیز حول وید و خانواده‌ی ویپل می‌چرخد؛ نه اکیدنای قرمز.

تمرکز روی کاراکتر وید به این معنی است که دیگر خبری از ناکلز نیست و طرفدارانی که مشتاق بودند بیشتر درباره‌ی خود ناکلز و ارتباط او با سونیک بدانند حسابی توی ذوقشان خورد. سریال «ناکلز» به جای آنکه داستان قهرمان را در دنیای سونیک به تصویر بکشد، او را بخشی از دنیای معمولی کرده و فرصت خود برای بال‌وپر دادن به شخصیت ناکلز را از دست داده و به جایش، مسخره‌بازی‌های وید را در اولویت قرار می‌دهد.

برای اینکه هیچ شبهه‌ای در آن نباشد باید بگوییم که عناصر مربوط به خانواده‌ی ویپل بد نیستند. در واقع، آن‌ها دست‌تنها برخی از بهترین لحظات نمایش را ساخته‌اند. رابطه‌ی بین پدر و پسر، که یک رابطه‌ی محکوم به فناست واقعا خوب از آب درآمده و حتی در برخی لحظه‌ها بیننده را متأثر می‌کند. در مقابل این موضوع تیره‌وتار، صحنه‌های روشن‌تری هم داریم؛ مثل سکانس رویای موزیکال وید که یکی از خنده‌دارترین بخش‌های سریال «ناکلز» است. با این حال، این صحنه‌ها حواس مخاطب را از چیزی که سریال باید در ارجحیت قرار می‌داد منحرف می‌کنند. با مجموعه‌ای به نام «ناکلز» توقع داریم داستان مستقل ناکلز در اولویت سریال قرار بگیرد.

فیلم‌های سونیک توجه بیش‌ازحدی به کاراکترهای انسانی دارند

خانواده‌ی وید ویپل

سریال «ناکلز» تنها اقتباسی از بازی‌های سونیک نیست که به راه اشتباهی رفته است. دو فیلم اصلی «سونیک خارپشت» هم همین ایراد «ناکلز» را تکرار کرده و توجه اصلی خود را روی کاراکترهای انسانی گذاشته‌اند. البته این فیلم‌ها همچنان به خود سونیک (بن شوارتز) می‌پردازند و  بالاوپایین کاراکتر او را نشان می‌دهند. مثلا اینکه سونیک از یک جانور سریع آبی، به یک فرد گوشه‌گیر و منزوی تبدیل می‌شود واقعا ایده‌ی تازه‌ای است. سپس، همه سونیک را به عنوان یکی از اعضای محبوب جامعه در آغوش می‌گیرند و این در کنار ارتباط او با آدم‌های گرین هیلز (Green Hills) واقعا دیدنی است.

به جز دکتر رباتنیک (جیم کری) انسان‌ها معمولا نقش کوچکی در داستان‌های سونیک در بازی‌های ویدیویی دارند و اصلا می‌توان گفت ردشان را در بازی پیدا نخواهید کرد. اما همین قضیه برای فیلم‌ها صدق نمی‌کند. تام (جیمز ماردن)، مدی (تیکا سامپتر) و به ویژه ریچل (ناتاشا راثول) همگی لحظات بسیار خوبی در فیلم‌های فرنچایز سونیک ساخته‌اند و شخصیت‌های کلیشه‌ای و یکنواختی ندارند که معمولا در فرنچایزهای دیگر دیده‌ایم. اما بهترین شکل استفاده از این شخصیت‌ها مثل زمانی است جیم کری روی صحنه می‌آید و با شوخی‌ها و اقدامات دیوانه‌وارش، فیلم را از خشکی درمی‌آورد.

در مقابل، کاراکترهای وید و خانواده‌ی ویپل را داریم که حتی نمی‌توانند به حد جذابیت شخصیت‌های دو فیلم سونیک برسند و دغدغه‌های آن‌ها ذره‌ای به پای کاراکترهای خود بازی‌های ویدیویی نمی‌رسد. به همین دلیل بهتر بود اگر سریال «ناکلز» کلا از معرفی شخصیت‌های انسانی صرف نظر می‌کرد. این نشان می‌دهد چقدر نقش بازیگرانی مثل جیم کری و جیمز مارسدن در فیلم‌های سونیک پررنگ است که بدون حضور آن‌ها، دیگر دنیای سونیک آن رنگ و لعاب لازم را ندارد.

در مقام مقایسه، آن چیزی که از «فیلم برادران سوپر ماریو» (The Super Mario Bros. Movie) یک فیلم عالی و سرگرم‌کننده ساخت که توانست هم مخاطبان معمولی و هم طرفداران بازی ویدیویی را راضی کند، توجه آن به شخصیت‌های اصلی داستان، یعنی خود ماریو و لوئیجی بود. چه بسا اگر «فیلم برادران سوپر ماریو» هم شخصیت‌های انسانی به ماجرا وارد کرده و داستان را از حوزه‌ی ماجراجویی فانتزی به سمت فیلمی رئال می‌برد، همه ناراضی از پای فیلم بلند می‌شدند.

مشکل سریال «ناکلز» زمانی بدتر می‌شود که می‌بینید حتی وقت‌هایی که این کاراکتر روی صحنه حضور دارد هیچ کار خاصی انجام نمی‌دهد که داستان را جلو ببرد. او در ابتدا تصمیم می‌گیرد که به وید آموزش دهد، چندتایی از آدم‌بدها را لت‌وپار می‌کند و بعد بی‌هیچ توضیحی یک‌دفعه غیبش می‌زند و تا مدت‌ها بعد سروکله‌اش در سریال آفتابی نمی‌شود. این در حالی است که هر زمان که ناکلز در صحنه نیست، بقیه‌ی کاراکترها باید عدم حضور او را گوشزد کنند تا بیننده یادش نرود دارد کدام سریال را می‌بیند؛ اما انگار هیچکس برایش مهم نیست که قهرمان داستان پیدایش نمی‌شود.

برای آنکه نخواهیم تمام ایراد را روی دوش انسان‌های ماجرا بگذاریم باید بگوییم که یک مشکل بزرگ دیگر سریال، شرورهای آن است. مأمور میسون (کید کودی) یکی از آدم‌بدهای اصلی داستان است که با همکارش، مأمور ویلوبای (الی تیلور) یک زوج بد کاملا فراموش‌شدنی و کسل‌کننده ساخته‌اند. آن‌ها دو مأمور فاسد هستند که می‌خواهند ناکلز را دزدیده و قدرت او را به بایر یا خریدار بفروشند تا او از ناکلز برای ساخت تسلیحات و ماشین‌های پلیدش استفاده کند. بایر (روری مک‌کان) شرور اصلی ماجراست که از قرار معلوم زیر دست دکتر رباتنیک کار کرده؛ اما سریال هیچ اطلاعات دیگری درباره‌ی او به ما نمی‌دهد.

وقتی ناکلز برای اولین بار مأمورهای بدجنس را می‌بیند، یکی از آن‌ها اسلحه را به سمت ناکلز گرفته و می‌گوید: «به نظرت من به قدرت تو نیاز دارم؟» بعد از این، مأمور دوم می‌گوید: «در مورد چی حرف می‌زنی؟ معلومه که ما به قدرتش نیاز داریم!» از همین دیالوگ به سطح کمدی سریال پی می‌برید.

بهترین آدم‌بدها آن‌هایی هستند که داستان به شما می‌گوید چرا دست به شرارت می‌زنند، نه اینکه جوک‌های آبکی می‌گویند و فقط دوست دارند جلوی پای قهرمان سنگ بیندازند. این مشکل دیگر سریال را نشان می‌دهد که نویسندگان نه چیزی درباره‌ی علت اقدامات شرورهای داستان می‌گویند، نه شمه‌ای از آن را به مخاطب نشان می‌دهند.

با دیدن سریال نمی‌توانید این ایده را کنار بگذارید که سازندگان «ناکلز» نمی‌خواستند آنقدرها برای سریال خرج بکنند؛ مثلا غیبت کاراکتر تام واچوفسکی (جیمز مارسدن) با این توضیح توجیه شده که تام به مسافرت رفته است! اما بیشتر به نظر می‌رسد شرکت پارامونت (Paramount) نمی‌خواسته روی حضور کوتاه مارسدن هزینه کند.

علاوه بر این، عدم حضور خود ناکلز هم به احتمال زیاد به خاطر همین کمبود بودجه بوده است. «ناکلز» که نمی‌تواند به اندازه‌ی فیلم‌های سونیک خرج بکند، مجبور است مسیر داستان را از اکشن و فانتزی به سمتی دیالوگ‌محور برده و آن را به سیت‌کام‌های خانوادگی شبیه کند. سریال خیلی اوقات هم به طرز هوشمندانه از نشان دادن کاراکتر طفره می‌رود؛ یعنی علاوه بر غیبت‌های طولانی کاراکتر در طول داستان، کارگردان مواقعی که حتی ناکلز در اتاق حضور دارد دوربین را به جهت دیگری گرفته تا خود ناکلز دیده نشود و نخواهند برای جلوه‌های ویژه‌اش خرج کنند.

دیالوگ‌های زیادی از سونیک یا تیلز نیز در سریال وجود ندارد و آن‌هایی هم که می‌شنویم می‌توانند صداهای ضبط‌شده برای فیلم‌های قبلی بوده باشند تا در هزینه‌ها صرفه‌جویی شود. با اینکه سونیک یا تیلز نقش اصلی «ناکلز» نیستند، اما بد نمی‌بود اگر از داستان آن‌ها برای شروع ماجرای ناکلز استفاده می‌کردند؛ چرا که دیدن یک چهره‌ی آشنا می‌تواند مخاطبان بیشتری را پای مجموعه بکشاند. همچنین ایجاد پیوند داستانی در دنیای لایواکشن سونیک یک مزیت ویژه است که سازندگان «ناکلز» می‌توانستند از آن استفاده بکنند؛ اما به نظر می‌رسد ترجیح دادند خرج خود را پایین بیاورند.

بخش‌هایی هم در سریال وجود دارد که از نقش منفعل ناکلز برای داستان‌گویی استفاده شده و اتفاقا تأثیر زیادی هم بر بیننده می‌گذارد. در یکی از اپیزودها مادر وید درباره‌ی پیشینه‌ی خانوادگی‌اشان به ناکلز توضیح می‌دهد که بیشتر بار احساسی آن البته بر دوش استاکرد چنینگ است. با اینکه گنجاندن چنین صحنه‌ای در یک سریال درباره‌ی موجودات سریع فانتزی خیلی تصمیم عاقلانه‌ای به نظر نمی‌رسد، اما یکی از معدود صحنه‌هایی است که جواب داده است.

بعضی مواقع، سکانس‌های اکشن کاملا با عناصری که سری سونیک را به یک سری خارق‌العاده تبدیل کرده ترکیب می‌شوند؛ اما از این دست صحنه‌ها به ندرت در کل مجموعه پیدا می‌کنید؛ زیرا، «ناکلز» نمی‌داند باید روی هر کدام از این عناصر چقدر مانور بدهد یا اصلا چطور باید اکشن به سبک ویدیوگیم را به سریال بیاورد.

فرنچایزهایی مثل «مانسترورس» و «تبدیل‌شوندگان» هم همین مشکل را دارند

سریال ناکلز

نمی‌دانیم چرا اقتباس‌های غربی به استفاده از کاراکترهای انسانی اصرار دارند. انگار که مخاطب غربی نمی‌تواند داستان شخصیت‌های فانتزی، مثل گودزیلا، تبدیل‌شوندگان یا خارپشت‌های آبی را بدون اینکه یک عنصر انسانی وجود داشته باشد بپذیرند.

با اینکه شخصیت‌های وید و ویپل‌ها در سریال «ناکلز» قابل تحمل هستند، نمی‌توان همین قضیه را به فیلم‌های فرنچایزهایی مثل «مانسترورس» (Monsterverse) و «تبدیل‌شوندگان» (Transformers) اطلاق کرد. یکی از نمونه‌های کنونی فیلم‌هایی مثل «گودزیلا: شاه هیولاها» (Godzilla: King of the Monsters) و «گودزیلا در برابر کنگ: امپراتوری تازه» (Godzilla x Kong: The New Empire) هستند که در سری «مانسترورس» می‌گنجند و به نظر می‌رسد نویسندگان آن‌ها دائما می‌خواهند شخصیت‌های انسانی را به گونه‌ای نشان دهند که انگار از کاراکتر کنگ یا گودزیلا اهمیت بیشتری دارند؛ در حالی که همین موضوع باعث شده فیلم‌هایشان به شدت خسته‌کننده شود. این مشکل را می‌توان در سریالی مثل «مونارک: میراث هیولاها» (Monarch: Legacy Of Monsters) هم مشاهده کرد.

یکی دیگر از نمونه‌های این اشتباه را می‌توان در فرنچایز «تبدیل‌شوندگان» دید؛ آن هم نه در یکی، که در تک‌تک فیلم‌های این سری. با فیلم‌های «تبدیل‌شوندگان» هر دقیقه‌ای که به ماشین‌ها اختصاص داده می‌شود، دوبرابرش را صرف کاراکترهای انسانی کرده‌اند که بیشتر اوقات در حال فریاد کشیدن سر یکدیگر هستند یا از انفجارها فرار می‌کنند. تنها استثنا در این سری فیلم «بامبلبی» (Bumblebee) است که حتی آن هم تمام عناصر خوب خود را از فیلم‌هایی مثل «غول آهنی» (The Iron Giant) اقتباس کرده است و حرف تازه‌ای برای زدن ندارد.

بالاخره بعد از مدت‌ها سری «تبدیل‌شوندگان» تکانی به خودش داده و از قرار معلوم در پیش‌درآمد انیمیشنی برای این سری قرار است هیچ کاراکتر انسانی در داستان حضور نداشته باشد. فعلا باید منتظر باشیم و ببینیم این کار می‌تواند جان تازه‌ای به فرنچایز «تبدیل‌شوندگان» ببخشد یا نه.

آیا شکست سریال «ناکلز» خبر بدی برای کل فرنچایز است؟

ناکلز و وید

گفتیم که برجسته‌ترین مشکل سریال «ناکلز» و تمام فیلم‌های سری لایواکشن سونیک به تمرکز بیش از اندازه به کاراکترهای انسانی بازمی‌گردد. اما نمی‌توان گفت این تنها ایراد این پروژه‌ها بوده است. در بعضی صحنه‌های می‌توانید به طور واضح ببینید که نشان دادن نام محصولات و تبلیغات در ارجحیت قرار گرفته تا داستان؛ انگار نویسندگان یک صحنه‌ی به‌خصوص نوشته‌اند که قهرمان را در حال چیپس خوردن نشان بدهد.

موسیقی متن آن هم بیهوده است؛ وقتی می‌بینید کوله‌باری از موسیقی متن‌های عالی در خود بازی‌ها وجود دارد و لایواکشن‌های سونیک سراغشان نرفته‌اند؛ برای مثال، سریال بخشی از بودجه‌ی خود را صرف خرید کپی‌رایت آهنگ‌هایی مثلThe Warrior  از «اسکندل» (Scandal) یا Holding Out For a Hero از بانی تایلر کرده که یکی از آهنگ‌هایی است که هر فیلم اکشن حداقل یکبار سراغش می‌رود. بیشتر جوک‌های داستان هم ربطی به خود سونیک یا ناکلز ندارند و از فرهنگ پاپ امریکایی گرفته شده‌اند؛ تکنیکی که شاید برای فیلم اول جواب می‌داد؛ اما نباید برای پروژه‌های بعدی تکرار می‌شد.

فیلم «سونیک خارپشت ۲» زمانی که به ایده‌های اولیه‌ی بازی ویدیویی نیم‌نگاهی داشت خوب بود؛ اما «ناکلز» این را به کلی فراموش کرده و گاه چیزهایی از بازی در آن گنجانده شده که تعدادش آنقدری نیست که بیننده را به وجد بیاورد. از اواسط سریال دیگر به این فکر می‌افتید که «ناکلز» یک کمدی خانوادگی است که هرازچندگاهی یک جانور قرمز از پشتش رد می‌شود.

سازندگان «ناکلز» از فرصت طلایی این سریال به سادگی عبور کرده‌اند. داستان این مجموعه فرض خود را بر این گذاشته که بینندگان پیش از این قسمت اول و دوم لایواکشن سونیک را دیده‌اند. از این رو فرصت طلایی وجود داشت تا نویسندگان برای بازگشت دکتر رباتنیک زمینه‌سازی کنند یا راهی برای ارتباط سریال با قسمت سوم فیلم‌ها بیابند. اما می‌توان به قطعیت گفت هیچ اتفاقی که در سریال «ناکلز» می‌افتد، بر جریان داستان فیلم‌های بعدی سونیک تأثیری نخواهد داشت؛ مثلا تمام قسمت چهارم در ذهن وید اتفاق می‌افتد که هیچ تأثیری حتی روی داستان خود سریال هم ندارد، چه رسد به کل فرنچایز. همین دیدن مجموعه‌ی تلویزیونی را به یک کار عبث تبدیل می‌کند.

نمی‌خواهیم بگوییم مارول کار درستی انجام داده، اما تا همین چند ماه پیش تمام فیلم‌ها و سریال‌های دنیای سینمایی مارول به هم مرتبط می‌شدند و اگر می‌خواستید یکی را ببینید، باید بقیه‌ی آن‌ها را هم می‌دید تا از عاقبت کاراکترها باخبر می‌شدید. این حربه، هرچند صدای زیادی از طرفداران مارول را درآورده بود، اما باعث می‌شد بینندگان به اجبار هم که شده پای برنامه‌های بی‌کیفیت‌تر مارول هم بنشینند.

به نظر می‌رسد فیلم سوم «سونیک خارپشت» به حرف طرفداران گوش داده و می‌خواهد تأکید بیشتری بر کاراکترهای سری اصلی داشته باشد. این فیلم در تاریخ ۲۰ دسامبر امسال (۳۰ آذر) اکران خواهد شد که شخصیت شدو (Shadow) را معرفی می‌کند. کیانو ریوز بازیگر این کاراکتر تازه است و می‌تواند راه حل مناسبی برای مشکل اصلی فرنچایز ارائه دهد؛ البته به شرطی که ورود کاراکترهای بازی ویدیویی مساوی با کاهش حضور آدم‌ها در داستان باشد.

علاوه بر این، امیدواری‌هایی برای بازگشت به داستان «ماجراجویی سونیک ۲» وجود دارد و احتمالا تم آهنگ اصلی بازی ویدیویی نیز این بار سروکله‌اش در فیلم پیدا شود. بهتر بود که سریال «ناکلز» هم اشاره‌ای هر چند کوتاه به کاراکتر شدو کرده و ارتباطی بین او و ناکلز برقرار می‌کرد و از این طریق، شاید طرفداران هم مشتاق می‌شدند پیش از دیدن فیلم سوم سراغ مجموعه‌ی «پارامونت» هم بیایند.

با وجود معرفی شدو، می‌توان گفت اگر سازندگان توجه خود را روی سونیک و دوستانش می‌گذاشتند کفایت می‌کرد؛ چرا که داستان‌های زیادی وجود دارد، چه مبتنی بر بازی‌های ویدیوی و چه در قالب محتوای تازه که این شخصیت‌های محبوب می‌توانند در مرکزیتشان قرار بگیرند. به ویژه که سازندگان پروژه‌های لایواکشن سونیک می‌خواهند فیلم‌ها و سریال را تا جای ممکن برای خانواده سالم و ساده نگه دارند و این احتمال پرداختن به داستان پس‌زمینه‌ی شدو را کمتر می‌کند؛ با این اوصاف، فعلا نمی‌توانیم برای آینده‌ی این فرنچایز امیدوار باشیم.

منبع: Collider

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما