چرا کوین کاستنر هرگز نتوانست موفقیت‌های فیلم «رقصنده با گرگ‌ها» را تکرار کند؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶ دقیقه
فیلم رقصنده با گرگ‌ها

هیچکس به کوین کاستنر باور نداشت. رسانه‌ها با اشاره به فیلم شکست‌خورده‌ی «دروازه بهشت» (۱۹۸۰)، به تمسخر کاستنر می‌پرداختند و می‌گفتند که «رقصنده با گرگ‌ها» هم به سرنوشت مشابهی دچار خواهد شد. شک و تردیدهای آن‌ها بی‌دلیل نبود، کاستنر بازیگر فیلم‌های اغلب ورزشی بود که حالا ناگهان روی صندلی کارگردانی نشسته است و می‌خواهد یک فیلم جاه‌طلبانه بسازد. سرنوشت اما به شکل دیگری رقم خورد؛ این فیلم نه تنها منتقدان را شوکه کرد بلکه به یک موفقیت تجاری بزرگ تبدیل شد و جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به خانه برد. کاستنر ثابت گرفت که باید جدی گرفته شود و این نوید را به سینمادوستان داد که می‌تواند همان مسیری را طی کند که پیش از این، کلینت ایستوود و رابرت ردفورد رفته بودند. با وجود این، واقعیت چیز دیگری است، در واقع ۳۴ سال بعد، کاستنر هنوز هم نتوانسته فیلمی بسازد که بتوان آن را با «رقصنده با گرگ‌ها» مقایسه کرد.

کوین کاستنر ژانر وسترن را احیا کرد

فیلم رقصنده با گرگ‌ها

اینکه کوین کاستنر تنها پس از چند سال بازیگری در سطح اول هالیوود، یک فیلم وسترن حماسی را کارگردانی کرد، فی‌نفسه تحسین‌برانگیز است. او این روزها چهره‌ی سرشناسی محسوب می‌شود اما پیش از «رقصنده با گرگ‌ها»، حدودا سه سال بود که به عنوان یک بازیگر جوان، در نقش‌های اصلی ظاهر می‌شد. او در آن مقطع، در فیلم‌های خوش‌ساختی همچون «تسخیرناپذیران» (۱۹۸۷)، «بول دورهام» (۱۹۸۸) و «سرزمین رؤیاها» (۱۹۸۹) بازی کرد. او شاید در دنیای فیلم‌ها، امپراتوری آل کاپون را نابود کرده و یک زمین بیسبال افسانه‌ای ساخته بود اما در واقعی می‌خواست کاری را انجام دهد که غیرممکن به نظر می‌رسید: احیای ژانر وسترن. کاستنر اما غیرممکن را ممکن ساخت.

اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته‌ی مایکل بلیک (که خودش هم فیلم‌نامه‌اش را نوشت)، داستان «رقصنده با گرگ‌ها» درباره جان دونبار (کوین کاستنر) است، یک ستوان باتجربه‌ی جنگ داخلی که برای یک ماموریت جدید به یک پاسگاه دورافتاده در غرب اعزام می‌شود. او آنجا به یک قبیله‌ی سرخپوست نزدیک می‌شود و رفته‌رفته با آداب و رسوم و فرهنگ آن‌ها آشنایی پیدا می‌کند و حتی عاشق زن سفیدپوستی که توسط قبیله بزرگ شده می‌شود. هنگامی که ارتش تصمیم می‌گیرد تا زمین‌های قیبله را تصاحب کند، جان در کنار سرخپوستان، مقابل آن‌ها قرار می‌گیرد. با اینکه ایده‌ی «منجی سفیدپوست» حالا منسوخ شده است و مخاطبان مدرن با آن مخالف هستند اما فیلم «رقصنده با گرگ‌ها» به شدت درخشان است و این ایده را با ظرافت پیاده‌سازی کرده است؛ بیشتر به این دلیل که از سرخپوستان واقعی استفاده شده و به شخصیت‌های آن‌ها نیز مانند قهرمان قصه، توجه می‌شود. شخصیت جان دونبار شاید گاهی شعاری شود اما به قبیله احترام می‌گذارد و مردی نشان داده می‌شود که پس از ورود به یک سرزمین ناشناخته، با بحران روبه‌رو شده است.

فیلم‌های کوین کاستنر هرگز به خوبی «رقصنده با گرگ‌ها» از آب درنیامدند

فیلم چراگاه آزاد

اولین ساخته‌ی او به فروش حیرت‌انگیز ۴۲۴ میلیون دلاری رسید و حالا همه منتظر بودند که ببینند کاستنر برای فیلم بعدی‌اش به سراغ چه پروژه‌ای می‌رود. او اما ترجیح داد تا به دنیای بازیگری برگردد و در آثار پرفروشی همچون «رابین هود: شاهزاده دزدان»، «جی‌اف‌کی» و «بادیگارد» بازی کند. البته او در دهه‌ی ۹۰ میلادی، فیلم «دنیای آب» را هم دارد که آن را با همکاری کوین رینولد تولید کرد، فیلمی که به سرنوشت فاجعه‌باری دچار و به یکی از بزرگترین شکست‌های تجاری تمام دوران تبدیل شد. مانند «رقصنده با گرگ‌ها»، منتقدان به این فیلم هم بدبین بودند و انتظار شکست آن را می‌کشیدند اما پیش‌بینی‌هایشان کاملا درست از آب درآمد. ساخت این فیلم، مملو از هرج و مرج بود و حتی گفته می‌شود که رینولد از کارگردانی فیلم کناره‌گیری کرد و خود کاستنر ساخت آن را مخفیانه برعهده گرفت. در هر صورت، شکست «دنیای آب» تا حد زیادی به پای کاستنر نوشته شد.

از زمان اکران «رقصنده با گرگ‌ها»، کاستنر تنها سه فیلم ساخته و سه فیلم دیگر نیز احتمالا در دسته توسعه دارد. فاجعه‌ای که برای «دنیای آب» رخ داد، می‌توانست این فیلمساز را از ساخت یک اثر حماسی بزرگ دیگر منصرف کند اما او «پستچی» را ساخت؛ فیلمی که با بودجه‌ای ۸۰ میلیون دلاری، ۲۰ میلیون دلار فروخت و به خاطر آشفتگی فیلمنامه، ریتم کند و بازی نه چندان خوب خود کاستنر، مورد انتقاد قرار گرفت. از آنجایی که اولین فیلم بلندپروازانه‌ی او از هر نظر موفق بود، کاستنر فکر می‌کرد که می‌تواند آن را تکرار کند اما «پستچی» یک شکست کامل بود. سال ۲۰۰۳، او «چراگاه آزاد» را ساخت، فیلمی که به مسیر متفاوتی رفت، نمی‌خواست یک اثر حماسی بزرگ باشد بلکه ادای دین کاستنر به آثار وسترن دهه‌ی ۵۰ میلادی هاوارد هاکس و آنتونی مان بود. «چراگاه آزاد» فیلم خوبی است، منتقدان از آن استقبال کردند و با توجه بودجه‌ی کوچکش، حداقل به سوددهی رسید، اما همچنان در مقایسه با «رقصنده با گرگ‌ها» حرف زیادی برای گفتن ندارد.

موفقیت‌های «رقصنده با گرگ‌ها» کاستنر را به اشتباه انداخت

فیلم افق: حماسه آمریکایی

کوین کاستنر همواره بی‌پروا و سنتی بوده است، و علاقه‌اش به ژانر وسترن و بازی بیسبال بر کسی پوشیده نیست. با وجود این، «رقصنده با گرگ‌ها» به عنوان شاهکار او، همان ابتدای مسیر، بر کارنامه‌ی هنری کاستنر سایه انداخت و انتظارات از او را به شدت بالا برد. چند دهه‌ی بعد، او هنوز در تلاش است تا فیلمی بسازد که به همه بگوید کیفیت «رقصنده با گرگ‌ها» تصادفی نبوده است و جواب منتقدان را بدهد. او مدتی قبل، تصمیم گرفت تا با فیلم «افق: حماسه آمریکایی» بلندپروازی‌هایش را وارد مرحله‌ی تازه‌ای کند و در این مسیر، ریسک مالی دیوانه‌واری را هم پذیرفت. او امیدوار بود که قسمت اول -از این مجموعه چهار قسمتی- بتواند به موفقیت بالایی برسد و بودجه‌ی ۱۰۰ میلیون‌ دلاری‌اش (مشترک با قسمت دوم) را جبران کند اما «افق» به فروش پایینی رسید و بازخوردهای مثبتی هم دریافت نکرد. با شکست تجاری «افق: حماسه آمریکایی» و تاخیر خوردن قسمت دوم، اینکه کاستنر بتواند قسمت‌های سوم و چهارم را هم بسازد و ایده‌ای که دهه‌ها در ذهن داشت را تکمیل کند، در هاله‌ای از ابهام قرار گرفته است.

کارنامه هنری پرفراز و نشیب کوین کاستنر به وضوح قابل مشاهده است. او گاهی در اوج بوده و گاهی هم سقوط آزاد تمام‌عیار را تجربه کرده است. با وجود این، میراث اصلی او با «رقصنده با گرگ‌ها» پابرجا خواهد بود. کاستنر در سالی جایزه اسکار را به خانه برد که رقیب بزرگی همچون مارتین اسکورسیزی با «رفقای خوب» در مقابل او قرار گرفته بود. در ادامه اما، او گویی اسیر خودشیفتگی شد و در مدیریت پروژه‌هایش هم درست عمل نکرد. «دنیای آب» و «پستچی» فیلم‌های منسوخی هستند که قدرت جذب مخاطب را هم ندارند. تلاش‌های کاستنر برای احیای ژانرهای از مُد افتاده را باید تحسین کرد اما آثار او در گذشته سیر می‌کنند و حتی می‌توان ادعا کرد که درجا می‌زنند. این می‌تواند برای بعضی از مخاطبان اتفاق جذابی باشد، مثلا کسانی که عاشق وسترن‌های کلاسیک هستند اما برای مخاطب مدرن، هیجان‌انگیز نیستند. ایده‌های او در فیلم «رقصنده با گرگ‌ها» جواب داد اما زمانی که آثار بعدی‌اش از راه رسیدند، مخاطبان دیگر هر آنچه که او برای عرضه داشت را تماشا کرده‌ بودند. «افق: حماسی آمریکایی» می‌توانست همان شاهکاری باشد که منتظرش بودیم اما به خاطر تکیه‌ی بیش از حد بر کلیشه‌ها، همان طور که منتقدان هم اشاره داشته‌اند، بیشتر به آثار تلویزیونی شباهت دارد تا سینمایی.

فارغ از اینکه چه دیدگاهی به کاستنر دارید، او برای اینکه نامه‌های عاشقانه‌اش به ژانر سینمایی محبوبش را بنویسد، تلاش‌های فراوانی کرده است. او در «چراگاه آزاد»، حتی نقش اول را در اختیار نگرفت و آن را به رابرت دووال داد. در «افق: حماسه آمریکایی» هم، تلاش نمی‌کند تا ستاره‌ی اول باشد و برای اینکه با او ملاقات کنید، باید یک ساعت منتظر بمانید، اتفاقی که البته طرفداران کاستنر و سریال «یلواستون» را ناامید کرد. «رقصنده‌ با گرگ‌ها» جواب داد، زیرا کاستنر می‌خواست خود را اثبات کند و یک پیام مهم را مخابره کند: او می‌خواست به همه بگوید که فیلم‌های وسترن اهمیت دارند. او به هدف خود رسید و شاید بهتر بود با همان یک شاهکار، کارگردانی را رها کند و به دنیای بازیگری برگردد.

منبع: collider



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما