معرفی کتاب «قیدار» رضا امیرخانی؛ قصهای عاشقانه در بستر تهران قدیم
رضا امیرخانی یکی از موفقترین نویسندگان متعهد به انقلاب در کارنامهاش شش رمان، سه سفرنامه، دو جستار و یک مجموعه داستان به چشم میخورد. کتاب «قیدار» یکی از بهترین نوشتههای او که سال ۱۳۹۱ منتشر و با استقبال بخشی از کتابخوانها روبرو شد، ماجرایی عاشقانه را روایت میکند.
بعد از انقلاب و استقرار حکومت تازه در ایران، فعالیت مراکز و نهادهای فرهنگی و هنری به اقتضاء فضای انقلابی متوقف شد و تعداد زیادی از نویسندگان، روزنامهنویسان، هنرمندان و به طور کلی اهالی فرهنگ و هنر بیحاصل و بیکار شدند. برخی گوشهی عزلت برگزیدند، افسرده و دلمرده روزها را بیهدف گذراندند. بعضی حرفهای انتخاب کردند و تعداد زیادی در غربت زندگی تازه ساختند. برخی انقلابیون که از مساجد، هیئات و موسسات مذهبی به راس نهادهای فرهنگی کشور رسیده بودند از فرصت به وجود آمده استفاده کردند و تصمیم گرفتند نویسندگان، شعرا و ادبا انقلابی تربیت کنند. امیرخانی یکی از محصولات آنان است که در میانهی دههی هفتاد ثمر داد.
امیرخانی زمانی ظهور کرد که نویسندگان نسلهای گذشته دورهی طلاییشان را سپری کرده، از صحنه خارج شده بودند و فعالان ادبیات انقلاب امیدی به آمدن نویسندهای تازه نداشت. او نویسندهای جوان بود که ادبیات و داستان مدرن را میشناخت، به آرمانهای انقلابی باور داشت و بخشی از مخاطبان نسل جدید و مخاطبان انقلابی را به خواندن رمان و داستان علاقهمند کرد.
رضا در روزهای پایانی دومین ماه فصل بهار سال ۱۳۵۲ در خانهی بزرگ خانوادهای ثروتمند در محلهی بیست و پنج شهریور، میدان هفتم تیر، به دنیا آمد. پدرش کارخانهدار بود و تیزهوشی پسرش دردسرهایی برای اعضا خانواده درست میکرد.
او دبستان را در مدرسهی بهرستگان و مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در مدرسهی تیزهوشان علامه حلی به پایان برد و سال ۱۳۷۰ به دانشگاه صنعتی شریف رفت و در دانشکدهی مکانیک مشغول تحصیل شد.
یک سال از دههی بیست زندگیاش گذشته بود که گواهینامهی خلبانی گرفت و به جوانترین خلبان ایران تبدیل شد. رضا در آن دوران به شدت سرگرم پروژهی هواپیمای دونفرهای بود که دوست داشت به سرانجام برسد. به عضویت موسسهی خصوصی هواپویان درآمد اما پروژهاش در مزایدههای دولتی و خصوصی رد شد. دولت شرکتی خارجی را به او و شرکتاش ترجیح داد. امیرخانی افسرده و زمینگیر برای رهایی از عوارض بیماری در دبیرستان علامه حلی مشغول به کار شد و فعالیتهای فرهنگیاش نظرها را جلب کرد.
او که بعد از حضور در شبهای شعر انقلاب اسلامی به ادبیات علاقهمند شده بود نوشتن را شروع کرد و سال ۱۳۷۴ اولین رمانش «ارمیا» منتشر شد که مضموناش نقد دوران سازندگی و عملکرد دولت هاشمی رفسنجانی بود. اثر امیرخانی علیرغم آنکه از ضعف تکنیک و پیرنگ رنج میبرد، جایزهی اول جشنوارهی آثار ۲۰ سال دفاع مقدس را به دست آورد.
این نویسنده بعد از مدتها مطالعه و تحقیق دربارهی تهران قدیم دومین رماناش «من او» را سال ۱۳۷۸ منتشر کرد که به یکی از پر مخاطبترین آثار دههی هشتاد شمسی تبدیل شد.
امیرخانی سال ۱۳۸۱ به روزنامهنگاری روی آورد و چهار سال مسئولیت تحریری سایت لوح، ارگان نویسندگان ادبیات پایداری را بر عهده داشت. سال اخر دههی ۷۰ شمسی به ایالات متحده رفت و مدتها در آن سرزمین زندگی کرد.
معرفی و نقد کتاب «قیدار» رضا امیرخانی
نقل است از بزرگان نقد ادبی که شهر در ادبیات و رمان ایرانی شخصیت نمیشود و همواره نقش پسزمینه را بازی میکند.
جلال ستاری اسطورهشناس و پژوهشگر نامدار در کتاب «اسطوره تهران» نوشته: «رماننویسان ایرانی، شهر و خصوصیات آشکار و پنهان و اسرار و رموز و جادو و افسونش را نمیشناسند. آنجایی هم که شهر را در نوشتههایشان میآورند آن را به عنصری صوری یا کلامی تبدیل میکنند که در ساختار رمان اثرگذار نیست.»
کتاب «قیدار» هم از این قاعده مستثنا نیست و مثل اکثر رمانهای ایرانی تنها از تهران قدیم به عنوان بستر و پسزمینهای برای پروراندن قصهای عاشقانه استفاده کرده.
قهرمان قصه مردی درشتهیکل، ثروتمند، پابهسن گذاشته و جوانمرد است. با تختی همنشین بوده و ارادت خاصی به اهل بیت دارد و به حلال و حرام معتقد است. او در جامعهای سرگردان میان سنت و مدرنیسم سلایقاش را تحمیل میکند و برای همهی آنها توجیه میآورد. در عینحال دهنبین، متکبر، خودبزرگبین است. یکمشت چاپلوس و بادمجان دورقابچین اطرافاش هستند که او را به زورگویی مستبد تبدیل کردهاند که احساس میکند از ماورا خط میگیرد و مأمور اجرای دستورات عالم بالاست.
شهلا دختری جوان که شاهرخ رقیب قهرمان رمان به او تعرض کرده، به «قیدار» معروفترین گاراژدار تهران پناه میآورد. «قیدار» که الگویش غلامرضا تختی است، دهها نوچه دارد و راننده کامیونها و کارگران در گاراژش خانهزاد هستند، از سر خیرخواهی با شهلا ازدواج میکند. آنها در سفر به اصفهان، سوار بر مرسدس بنز کروک، تصادف میکنند و همسرش نابینا میشود.
«قیدار» که از گلپا روحانی خوشنام حرفشنوی دارد از بیخانمانها و معتادان در حسینهای بزرگ که میسازد نگهداری میکند. او قصد دارد با شاهرخ گاراژداری که به دربار باج میدهد تسویهحساب کند اما مالک گاراژ اتوبوس دمبهتله نمیدهد. شخصیت اصلی رمان به مرور منزوی و متواری میشود تا فضا برای جولان دادن دشمنان باز شود و کارهای خیرش را نابود کنند اما شکست میخورند.
در بخشی از کتاب «قیدار» که توسط نشر افق منتشر شده، میخوانیم:
«فن آخر روی تن و بدن آقا، فن ناصر اگزوز بود. بعد از ظهری داده بود پا رکابی، لنگ بیاندازند به جان یکی از اسب های اینترنشنال گاراژ و حسابی تر و تمیز کند اسب تریلی را. اسب تریلی شده بود این عین زرورق سیگار وینستون اصل آمریکایی. براق و خوشرنگ؛ جوری که عکس خود ناصر در برق گل گیرش پیدا می شد. خودش هم رفته بود و از خشک شویی یکی از محلات بالا شهر یک دست کت و شلوار جین که معلوم نبود مال کدام سناتور بخت برگشته بود، برای یک شب کرایه کرده بود. کراواتی هم به خرج قیدار خریده بود و بسته بود گل گردن. بعد رفته بود صاف کنار هتل اینتر کنتینانتال.»
منبع: دیجیکالا مگ