نقد فیلم «جنگل پرتقال»؛ دنیا دار مکافات است

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۴ دقیقه
نقد فیلم جنگل پرتقال

شاید برای نقد و نگاهی به فیلم «جنگل پرتقال» کمی دیر باشد؛ با توجه به اینکه از اکران عمومی و آنلاینش مدت‌زمان قابل‌‌ توجهی می‌گذرد. اما در چند سال اخیر سینمای ایران وضعیت به این گونه است که میان سیل فیلم‌های کمدی‌ای که به روی پرده می‌روند یا وارد شبکه نمایش خانگی می‌شوند، فیلم‌های درام خوب کمتر دیده می‌شوند. کمدی درام «چرا گریه می‌کنی؟» علیرضا معتمدی هم به همین سرنوشت «جنگل پرتقال» دچار شد و لابه‌لای هیاهوی تبلیغاتی سینمای کمدی این روزها که از حجم گسترده حمایت و تبلیغات بهره می‌برند، گم شد. این در حالی است که هر دو فیلم به یک اندازه شایسته توجه هستند و باید بیشتر به‌شان پرداخته شود. نقد فیلم «جنگل پرتقال» را در این مطلب بخوانید.

در وهله اول نباید از این نکته مهم گذشت که «جنگل پرتقال» به عنوان فیلم اول آرمان خوانساریان حقیقتاً غافلگیرکننده است. خوانساریان پیش از این با یک فیلم کوتاه مورد توجه منتقدان و جشنواره فیلم کوتاه قرار گرفته بود و حالا با اولین فیلم بلندش هم نوید فیلمسازی آینده‌دار را به ما می‌دهد. او متولد ۱۳۷۱ است و این خبر خوبی برای سینمای ایران و مخاطبانش است. باید به رسول صدرعاملی تبریک گفت که ریسک تهیه‌کنندگی فیلم‌اولی‌ها را می‌پذیرد. او پیش از این هم چنین کرده است اما خوانساریان جزو سرمایه‌گذاری‌های خوب او به حساب می‌آید و باید آن را به فال نیک گرفت. اگرچه هم خوانساریان هم معتمدی (که دهه شصتی است) و هم‌نسلانشان دارند در بدترین شرایط سینمای ایران کار می‌کنند. اما همین که در چنین شرایطی به جای فیلم تجاری ضعیف، چنین فیلم‌هایی می‌سازند و سینما برایشان اهمیت دارد، میدوارکننده است؛ کمی به پیکر بی‌جان سینمای ایران جان می‌بخشند. امید که امیدشان را از دست ندهند.

هشدار: در نقد فیلم «جنگل پرتقال» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

مهم‌ترین ویی «جنگل پرتقال» آرمان خوانساریان باورپذیر بودن قصه و شخصیت‌هایش است. فیلم متعلق به زمانه خودش است و حرف روز را می‌زند.‌‌ از چیزهایی می‌گوید که کمتر کسی سراغش رفته یا اگر رفته به این شکل نبوده است. دغدغه کسی شدن به‌خصوص برای هنرورز و هنرمند در جهان امروز سوژه‌ مرسومی نیست. فیلم‌ به لحاظ درون‌مایه یادآور «شعله‌ور» حمید نعمت‌الله است اما زاویه دید دانای کلش (به جای اول شخص در «شعله‌ور») هم مزیتش محسوب می‌شود هم تحمل و همذات‌پنداری با آن را راحت‌تر می‌کند. شخصیت اصلی هر دو فیلم از جهاتی به هم شباهت دارند، با این تفاوت که اولی (شعله‌ور) از طبقه و متعلق به خاستگاه دیگری است و در نهایت دچار رستگاری‌ نمی‌شود و به‌مراتب و عامدانه اغراق‌شده‌تر است. دلیل باورپذیرتر بودن شخصیت سهراب «جنگل پرتقال» که خوب نوشته و بازی شده و قصه‌اش، نزدیک بودنش به آدم‌های بسیاری است که می‌شناسیم یا درباره‌شان می‌شنویم.

آدم‌های سرخورده و شکست‌خورده در جوانی بلندپرواز که ترکیبی از دست روزگار و انتخاب‌های شخصی که در دهه چهارم و پنجم زندگی هیچ اثری از بلندپروازی و آرزوهای بزرگشان در زندگی‌شان دیده نمی‌شود و به همین خاطر به موجودات تلخ و بعضاً عقده‌ای تبدیل شده‌اند. تفاوت سهراب «جنگل پرتقال» که میرسعید مولویان نقش‌‌اش را به خوبی بازی کرده و شخصیت امین حیایی در «شعله‌ور» در همین است. اولی بااستعداد بوده و شکست خورده و فیلم هم جایی روی مرز بین حقیقت و رؤیا می‌خواهد روی این نکته تأکید کند اما دومی مشخصاً صرفاً موجود بی عرضه و بی‌کاره است که نمی‌تواند موفقیت‌ها و دستاوردهای دیگران را ببیند. سهراب «جنگل پرتقال» کمالگرایی بوده که فیلم می‌خواهد بگوید ترکیبی از کارما و مشکلات شخصی او را به آن نقطه‌ای که می‌خواسته و احتمالاً لایقش بوده، نرسیده است.

نقد فیلم جنگل پرتقال

سهراب (علی) بهاریان دانشجوی سابق ادبیات نمایشی در تنکابن (به نظر می‌آید دلیل انتخاب تنکابن اشاره به عوض شدن نامش باشد؛ این را از زبان شخصیت اصلی فیلم می‌شنویم یا شاید خوانساریان متولد تنکابن است‌ و این فیلم ادای دینی به زادگاهش است) را روایت می‌کند که ظاهراً از دانشجویان خوب دانشگاه بوده اما امروز معلم ادبیات فارسی است که حتی مدرک کارشناسی‌اش را هنوز به مدرسه محل تدریسش نداده و شغلش به این خاطر و اخلاق سختگیرانه‌اش با دانش‌آموزان در معرض خطر است. سهراب حالا باید به دانشگاه برگردد تا مدرکش را بگیرد و به مدرسه ارائه کند. اما این اتفاق قرار نیست به راحتی میسر شود. بازگشت او به دانشگاه فرصتی برای بازبینی گذشته‌ای می‌شود که گویا سهراب از آن فرار کرده است؛ به طوری که حتی مدرکش را هم نگرفته است. حالا این گذشته به اجبار قرار است در برابرش قرار بگیرد. او شخصیتی عاصی و شاکی دارد. از قانون و کاغذبازی بیزار است. سکانس معرفی شخصیتش که او را در کلاس درس در حال تدریس فعل معلوم و مجهول می‌بینیم، یکی از ریسکی‌ترین انتخاب‌هایی است که فیلمساز برای معرفی شخصیت اولش می‌تواند داشته باشد.

او ناعادلانه می‌خواهد در همان جلسه‌ای که ساختار معلوم و مجهول را درس داده، از دانش‌آموزانش امتحان کلاسی بگیرد. فیلم پر از موقعیت‌های این‌چنینی است که تو را در مقام قاضی قرار می‌دهد. وقتی از زاویه دید معلم به ماجرا نگاه می‌کنی، به او حق می‌دهی که قوانین خودش را داشته باشد. وقتی جای دانش‌آموزان قرار می‌گیری معلم را زیر سؤال می‌بری که چرا باید از درس نخوانده از بچه‌هایش امتحان بگیرد. این موقعیت در ادامه وخیم‌تر هم می‌شود. وقتی معلم از شاگردانش می‌خواهد کسی را که متلکی به معلم گفته لو دهند وگرنه به همه نمره منفی می‌دهد. وقتی یکی از شاگردان مقر می‌آید، معلم هر دو دانش‌آموز را توبیخ و از کلاس بیرون می‌کند. در این موقعیت باز هم نمی‌توانی قضاوت مشخصی نسبت به عمل تک‌تک افراد دخیل در این اتفاق داشته باشی. اما مشخصاً متوجه می‌شوی که با شخصیتی چندوجهی و پیچیده مواجهی. لحظه‌ای او را بیخودی سختگیر و حتی عقده‌ای می‌پنداری، لحظه‌ای به خاطر اخلاقگرایی‌اش با او همسو می‌شوی‌.

نقد فیلم «مصائب شیرین ۲»؛ عاشق سینما بودن به سبک داودنژادها

فیلمساز در خلق موقعیت‌های دوسویه این چنینی در سرتاسر فیلم موفق است. مگر جز این است که انسان به طور دائم در همین دوگانگی بر سر اخلاق قرار می‌گیرد؟ از این نظر سوژه و موقعیت شخصیت اصلی یادآور فیلم‌های اصغر فرهادی است. در سینمای او هم این کشمکش دائمی انسان بین عمل خیر و شر دیده می‌شود و مخاطب همیشه در مقام قاضی قرار می‌گیرد و سرآخر هم نمی‌تواند تصمیم بگیرد که حق با کیست. سهراب در شهر دانشجویی‌اش به‌کرات در این موقعیت قرار می‌گیرد. در مواجهه با کارمندی که باید مدرک تحصیلی‌اش را تأیید کند و تحویلش دهد. در مواجهه با حضور غیرفیزیکی یک هم‌دانشگاهی که حالا بر خلاف سهراب موفق شده، نمایش جدیدش را به تنکابن آورده و حتی دانشجویان فعلی جوان دانشگاه او را به عنوان تنها خروجی موفق دانشگاه می‌شناسند. در مواجهه با دختری که با او رابطه عاطفی داشته و مشکلاتی برای او به وجود آورده است.

در تمام این موقعیت‌ها ما به ناچار سهراب را قضاوت می‌کنیم. وقتی پشت میزنشینی کارمند دانشگاه را مسخره می‌کند، بی آنکه کارمند با او رفتار نادرست و نامحترمانه‌ای داشته باشد، او را قضاوت می‌کنیم و نمی‌توانیم حق را به او بدهیم. اگرچه همه از سیستم کاغذبازی ادارات و مراکز دولتی خسته‌‌ایم. وقتی بدگویی‌هایش از شخصیت دانشجوی موفق هژیر را می‌شنویم‌، جز حسادت و بدخواهی نمی‌توانیم چیز دیگری در او ببینیم. و مهم‌تر از همه این‌ها، در مهم‌ترین بخش قصه که مربوط به ماجرای رابطه او با مریم سیفی (سارا بهرامی) است، هیچ راهی برای همذات‌پنداری با او نداریم؛ حتی وقتی از خودش دفاع می‌کند و ناآگاهی و عدم شناخت از زن را دلیل کار زشت و غیرانسانی‌ای که در حق مریم کرده است، می‌داند.

با اینکه فیلمساز دست روی نکته بسیار مهمی گذاشته و دیالوگ مهمی را در دهان شخصیتش قرار داده است. جدا بودن دختر و پسر در سیستم آموزشی ما یکی از عوامل اصلی بسیاری از روابط نادرست و رفتارهای غیراخلاقی و غیرانسانی‌ای است که از نوجوانی تا جوانی گریبان تمام محصلان این سیستم آموزشی را گرفته است و به طور کلی، عشق و شکل درست و منطقی رابطه زن و مرد را از بین برده است. کمتر کسی به این وضوح به این نکته اشاره کرده است و کاش فیلمساز بیشتر روی این بخش مانور می‌داد. اما خوانساریان نمی‌خواست فیلم عاشقانه بسازد. بنابراین، تمام تمرکزش را روی این بخش قصه نگذاشته است. اگرچه همین‌جاست که ما جواب بعضی سؤال‌هایمان درباره گذشته و هویت حقیقی سهراب را می‌گیریم. دست‌کم این را می‌فهمیم که چه بلایی سر دختر قصه آورده است و این شاید سرراست‌ترین جوابی باشد که دریافت می‌کنیم. او از سر نادانی عمل شرّی را در گذشته انجام داده و تاوانش را هم پس داده و می‌دهد. فیلمساز مشخصاً معتقد است که آدمی پاسخ عمل شرّش را در همین دنیا می‌گیرد.

سهراب هیچ‌چیز خود امروزش را دوست ندارد. آنچه امروز از او باقی مانده است، هیچ‌ ربطی به تصویری ندارد که از خودش داشته و فکر می‌کرده در آینده خواهد داشت. بنابراین، مجبور شده دروغ بزرگی از خودش بسازد. حتی موهای سرش هم که با تاپیک جاهای خالی‌اش را پر می‌کند، دروغ است. و این بازگشت اجباری به گذشته او را با خود حقیقی‌اش مواجه می‌کند. خودی که در حق دیگری بدی کرده اما حق‌طلب است. هم می‌خواهد به مردی که خانه‌اش را به دروغ با نمای دریا اجاره می‌دهد در حالی که پنجره اتاق اسیتجاری‌اش رو به دیوار یک ساختمان باز می‌شود، درس اخلاق بدهد. هم دانشجویان امروز را که از نگاهش بی‌هدف‌اند و فقط به فکر تفریح‌اند، زیر سؤال می‌برد.‌ در حالی که کارنامه خودش از پایه خراب است. اما فیلمساز به هیچ‌وجه قصد ندارد او را از بقیه ما جدا کند. وضعیت سهراب فقط متعلق به شخصیت سهراب نیست. وضعیت انسان در جهان چنین است.

نقد فیلم جنگل پرتقال

حتی زمانی که احساس می‌کند اخلاق را تمام و کمال رعایت می‌کند باز هم جایی گره‌ای به وجود می‌آید که باز کردنش کار سخت یا حتی محال است. ما به ذات حق‌به‌جانبیم. تصویری از خودمان در ذهن داریم که با تصویر دیگران از ما زمین تا آسمان فرق دارد و کاری هم نمی‌توانیم برایش بکنیم. این وضعیت محتوم ماست. در قضاوت سهراب در واقع خودمان را قضاوت می‌کنیم که هیچ معلوم نیست اگر به جای او و در موقعیت او بودیم چطور رفتار می‌کردیم. حتی بعد از آشکار شدن تمام زوایای پنهان شخصیت و گره‌های او، با پایان نسبتاً بازی که فیلم دارد، باز هم نمی‌دانیم که آیا این شخصیت به رستگاری رسیده است. بله، دیگر ریختن موهایش را با تاپیک پر نمی‌کند و از سارا طلب بخشش می‌کند، حتی هژیر هم با او تماس می‌گیرد و ما می‌فهمیم که سهراب واقعاً در گذشته جوان مستعد و آینده‌داری بوده است، تشویقی که از دانشجویان جوان در شب مهمانی هم می‌گیرد، گواه دیگری برای گذشته روشن اوست (البته اگر این‌ها باز هم نتیجه خیال او نباشد) اما همچنان نمی‌دانیم و نمی‌توانیم مطمئن باشیم که سهراب بعد از این مسیر دیگری را پیش خواهد گرفت یا نه. او موفق به ترک مشکل اعتیادش به الکل شده اما آیا می‌تواند وابستگی به هویت دروغینش را هم ترک کند و خود واقعی‌اش را پیدا کند. در پایان نمادین فیلم که سنگ‌ها را از سر راه سخت جاده الموت برمی‌دارد، قرار است جواب این سؤال مثبت باشد اما آیا موانع زندگی به سادگی همین برداشتن سنگ بر سر راه جاده است؟

نقد فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟»؛ یک فیلم وودی آلنی برای نسلی مهجور

آنچه واضح است این است که سهراب دیگر نمی‌تواند با دروغ‌هایش زندگی کند. تشویق و تحسین هرچند اندکی که در این سفر گرفته، بخشیده شدن نصفه‌اش از سوی مریم، و آن تماس تلفنی مهم هژیر (که چه انتخاب خوب و ظریفی در فیلمنامه است، می‌تواند انگیزه ادامه مسیر و صلح او با خودش و جهان اطرافش باشد. خوانساریان فیلمساز مهربانی است. دوست ندارد شخصیت‌هایش را اذیت کند. به همان اندازه که باور دارد هر عمل شرّی تاوانی دارد، به بخشش و ماهیت بی‌رحم و خارج از کنترل زندگی معتقد است. قصد مجازات شخصیت‌هایش را ندارد. برای اعمال شرّشان دنبال دلیل می‌گردد. اگر مرد صاحب‌ ویلا خانه‌اش را به دروغ با نمای دریا در وبسایت کرایه اقامتگاه تبلیغ می‌کند، نیازمند است که چنین می‌کند. لزوماً آدم بدی نیست. می‌گوید اگر با نمای اصلی تبلیغ کند، دیگر چه کسی حاضر می‌شود خانه‌اش را اجاره کند. اگر سهراب در حق مریم بدی کرده است، یاد نگرفته در برابر ابراز عشق یک دختر باید چگونه رفتار کند. بله، حاضر نیست از عاقبت این اعمال به راحتی بگذرد اما بی‌رحمانه به قضاوت انسان هم نمی‌شیند. به همین خاطر است که می‌توانی با تک‌تک شخصیت‌های این فیلم همذات‌پنداری کنی. جای هر کس خودت را قرار می‌دهی، درکش می‌کنی و به او حق می‌دهی.

«جنگل پرتقال» فیلم ریزه‌کاری‌هاست. تاپیک موی سر که دغدغه بسیاری از مردانی است که نمی‌توانند با بالا رفتن سن و تأثیراتش کنار بیایند، نمای رو به دیوار خانه لب دریا که به ساخت و سازهای بی‌رویه و نادرست شمال اشاره دارد که به طبیعت ضربه می‌زند، آن انتخاب تم کلاه‌به‌سر مهمانی که یکی از بهترین راه‌ها برای دور زدن حجاب است، عنوان فیلم که به سادگی شخصیت دختر قصه اشاره دارد، تصویری که از جوانان امروز به نمایش می‌گذارد، اشاره به تغییر نام شهسوار، این‌ها همه نکات ظریفی است که فیلمساز هوشمندانه و دغدغه‌مند لابه‌لای فیلمنامه‌اش گنجانده است. این‌ها ربطی به خط اصلی داستان ندارند اما از آن بیرون هم نمی‌زنند.

سلیقه خوب فیلمساز در انتخاب موسیقی هم قابل تحسین است‌ که نشان از دلبستگی او به موسیقی قدیمی پاپ ایران دارد. نه فقط خود موسیقی، بلکه ابزار پخش آن هم سلیقه قدیمی و کلاسیک خوانساریان را بازتاب می‌دهد. این موسیقی را از صفحه گوش دادن کار شیفتگان موسیقی قدیمی است. تمام ترانه‌هایی که انتخاب کرده که به طور ویژه روی ترانه ویگن تأکید دارد، به فضاسازی فیلم کمک می‌کنند و حس خوبی را منتقل می‌کنند. یک ترانه مازندرانی هم در سکانس خانه مریم پخش می‌شود که انتخابش غافلگیرکننده است. ترانه «تلاونگ بزو» (به معنای خروس می‌خواند) از محمد دنیوی را که یک ترانه دوصدائه قبل انقلابی با همراهی یک زن خواننده قدیمی است، فقط بومی‌های مازندران می‌شناسند و اینکه در یک فیلم سینمایی شنیده شود، مایه بسی خرسندی است. بالاخره یک فیلمساز از راه رسید که به موسیقی بومی مهجور این بخش از کشور توجه بکند، تا این اندازه که در فیلمش از آن استفاده کند. اصلاً انتخاب شهری در مازندران به عنوان مکان اصلی فیلم جزو نکات مثبت فیلم است. چون سینمای ایران اساساً انگار که متعلق به تهران و آدم‌ها و قصه‌های این کلان‌شهر است. به‌خصوص در دهه هفتاد و به‌ویژه در دهه هشتاد این سینمای آپارتمانی تهرانی بوده که غالب بوده است.

۴
خوب
نکات مثبت
  • فضاسازی خوب
  • سوژه و قصه درگیرکننده
  • فیلمنامه قوی و شسته‌رفته
  • ریزه‌کاری‌های ظریف فیلمنامه
  • دوربین، تدوین و کارگردانی روان
  • انتخاب مکان متفاوت در یک فیلم ایرانی به جز تهران
نکات منفی
  • شخصیت‌پردازی کمی ضعیف شخصیت زن فیلم

اما اشارات فراوان منتقدان ایرانی باعث شد در دهه نود، فیلمسازان ایرانی مکان قصه‌های خود را از تهران خارج کنند و به شهرها و استان‌های دیگر ببرند. اگر در گذشته جنوب و مرکز ایران بیشتر در سینما بازتاب داده می‌شد، از دهه نود (بیشتر از نیمه دوم دهه نود) شمال ایران بیشتر مورد توجه قرار گرفت. نمونه موفق و محبوبش در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» صفی یزدانیان بوده که عنصر مکان در آن نقش بسیار مهمی در فیلم و فضاسازی‌اش ایفا کرده است. و فیلم خوانساریان هم چه دوریین و نماهایش و چه فضاسازی‌اش یادآور این فیلم است. اگر در فیلم یزدانیان طبیعت و بازار رشت برجسته شده، در فیلم خوانساریان دریا و اهمیت آن در مازندران عنصر تکرارشونده است و ما شاهد نماها و لحظات زیبا و تأثیرگذاری از دریا و طبیعت مازندران در این فیلم هستیم.

خوانساریان اصراری ندارد روی خرده‌روایت‌هایش زیادی تمرکز کند. قیچی تدوینش سخاوتمندانه رفتار کرده است. همین باعث می‌شود فیلم از ریتم نیفتد. با اینکه کاملاً این پتانسیل را دارد. تنها بخشی که شاید می‌شد به شخصیت‌پردازی و پس‌زمینه‌اش بیشتر پرداخت، شخصیت سارا بهرامی است. این شخصیت نیاز به اطلاعات و مدت زمان بیشتری روی پرده داشت تا تأثیرگذاری‌اش بیشتر شود. موسیقی متن در خدمت فیلم است. علی صمدپور پیش از این تجربه ساخت موسیقی متن یک فیلم موفق و تحسین‌شده دیگر سینمای ایران که در شمال کشور می‌گذرد، «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» علی رفیعی را دارد و خوب می‌داند برای چنین حال و هوایی چه نوع موسیقی‌ای باید بسازد. بازی‌های فیلم یکدست و خوب است.

میرسعید مولویان بازیگر بی‌حاشیه و قدرنادیده‌ای است اما جان می‌دهد برای نقش‌های این‌چنینی. او سهراب را خیلی خوب درک و بازی کرده است. سارا بهرامی مثل همیشه است. شخصیتش هم وقت و فرصت زیادی ندارد که بخواهد دستش را باز بگذارد. اما عملکردش قابل قبول است، به‌خصوص در سکانس خانه که قرار است رازها برملا شود. شاید باید در انتخاب بازیگران نقش دانشجویان دقت بیشتری می‌شد. با اینکه بخش پارتی خوب درآمده اما به لحاظ بازیگری نقصان‌هایی دارد. اما ایرادهای فیلم در همین اندازه است. «جنگل پرتقال» یکی از بهترین فیلم‌های ایرانی دهه اخیر است و باید دیده شود. وامدار فیلمسازان نسل‌ قبلی است اما حرف خودش را می‌زند و در آن موفق است.

شناسنامه فیلم «جنگل پرتقال»

کارگردان: آرمان خوانساریان
بازیگران: میرسعید مولویان، سارا بهرامی، رضا بهبودی
محصول: ۱۴۰۱
خلاصه داستان: معلمی به نام علی بهاریان، با نام هنری سهراب بهاریان در رشته نمایشنامه‌نویسی تحصیل کرده و حالا پس از سال‌ها بیکاری به تازگی در یک مدرسه به عنوان معلم ادبیات مشغول به کار شده‌است. معلمی آنچنان سختگیر که در عرض سه روز پنج‌ نفر را از کلاس اخراج می‌کند و حالا از طرف مدیر تهدید می‌شود که اگر تا دو روز دیگر مدرک تحصیلی‌اش را تحویل ندهد، عذرش را از مدرسه می‌خواهند. سهراب علی‌رغم میلش حالا باید به شهر محل تحصیلش در تنکابن برود.

نقد فیلم «جنگل پرتقال» بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X