جیمز کان؛ ستارهی بزرگی که نباید فراموش شود
جیمز کان، بازیگر افسانهای هالیوود در سن ۸۲ سالگی درگذشت اما نباید میراثی که از خود بر جای گذاشت را فراموش کنیم. کان استعداد ویژهای در بهتصویرکشیدن مردان بیاحساس و برونگرا داشت. او یک بازیگر خشن، عصبانی و بیپروا بود که همیشه شق و رق و بامهابت میایستاد و با نگاه ثاقبش تماشاگران را تحتتاثیر قرار میداد. با موهای بلوند-قهوهای پیچخورده و چهرهای دلکش، نمیتوانستید او را در هیچ نمایی نادیده بگیرید، کان بیوقفه نگاهها را به خود معطوف میکرد. «پدرخوانده» نه تنها جایگاه کان را به عنوان یک بازیگر درجه یک تثبیت کرد، بلکه او را میان بازیگران افسانهای تاریخ سینما قرار داد. کان نقش «سانی کورلئونه» را بازی میکرد، پسر آتشیمزاج و پرهیاهوی خانواده.
- چرا «پدرخوانده» پس از ۵۰ سال هنوز پادشاه فیلمهای گنگستری است؟
- ۱۰ نقشآفرینی برتر در فیلمهای فرانسیس فورد کوپولا
«ویتو کورلئونه» با آرام حرفزدنش همه را کنترل میکرد، «مایکل» یک روشنفکر عبوس بود، «فردو» یک آدم بیعرضه به حساب میآمد که مایهی ننگ خانواده است و «توماس هاگن» مغز متفکر خانواده در نظر گرفته میشد. اما سانی؟ او چشمغره میرفت، کنترلی روی احساساتش نداشت، فریاد میکشید و گاهی دیوانهوار رفتار میکرد. هرچه به ذهنش میرسید را میگفت، با هرکسی که دلش میخواست رابطه داشت و هنگامی که دشمنان میخواستند او را مجازات کنند تا برای دیگران درس عبرت باشد، خشمگینساختنش چندان سخت به نظر نمیرسید. سانی، «کارلو ریتزی» را در یکی از واقعگرایانهترین سکانسهای مبارزهی تاریخ، به شدت کتک زده بود. او میخواست کارلو را به خاطر رفتارهایش با «کانی» ادب کند و هنگامی که این اتفاق دوباره تکرار شد، سانیِ کمهوش و بداخلاق هرگز تصور نمیکرد همه چیز یک پاپوش است.
شاید ندانید که جیمز کان در ابتدا برای نقش مایکل کورلئونه استخدام شده بود (مدیران شرکت «پارامونت» او را دوست داشتند و براین باور بودند که قد «آل پاچینو» برای این نقش کوتاه است). حالا حتی نمیشود چنین چیزی را تصور کرد، کان در نقش مایکل؟ مثل این است که از یک ژرمن شپرد بخواهید ادای یک سگ لابرادور رتریور را در بیاورد. خوشبختانه این تصمیم اشتباه به سرانجام نرسید تا کان به سانی تبدیل شود و او همهی وجودش را برای این نقش گذاشت. نقشآفرینی کان در پدرخوانده آنقدر ماندگار است که در هنگام تماشای وی شاید به این مسئله فکر کنید که سانی همان کان است، او دارد نقش خودش را بازی میکند.
اما در واقع اینطور نیست. اگر میخواهید بدانید چه میزان از شخصیتپردازی سانی حاصل تلاشها و خیالپردازیهای کان است، باید او را در فیلم درامی تماشا کنید که یک سال قبل از پدرخوانده، از تلویزیون پخش شد و بیش از ۳۰ میلیون بیننده داشت: «آهنگ برایان». او نقش «برایان پیکِلو» را بازی میکند، بازیکن تیم فوتبال آمریکایی «شیکاگو بیرز» که به یک سرطان علاجناپذیر دچار میشود، و «بیلی دی ویلیامز» نقش دوست و همتیمیاش «گیل سیرز» را برعهده دارد. قصهی این فیلم تلویزیونی نه فقط دربارهی مبارزه با یک بیماری خطرناک، بلکه پیرامون دوستی سیاهپوستان و سفیدپوستان بود، در نتیجه از بُعد فرهنگی همانند «در گرمای شب» اثر مهمی است. کان، برایان پیکِلو را به نمادی برای گشادهرویی تبدیل کرد، مردی که بهصورت غریزی با تبعیض دنیای اطرافش مبارزه میکند.
رفتارهای غلوآمیز جیمز کان در فیلمها که از دمدمیمزاجی و خونگرمیاش سرچشمه میگرفت، همیشه انرژیبخش و جذاب بود. او میتوانست در هر سکانس کوتاه یا بلندی قدرتنمایی کند. کافی است به چند دقیقه از بازیاش در «قمارباز» بنگرید که دو سال پس از پدرخوانده به نمایش درآمد (ساختهی «کارل رایز» و اقتباسی آزاد از رمان کوتاه مشهور «فئودور داستایوفسکی»). او نقش یک استاد دانشگاه را بازی میکند که به قمار معتاد میشود؛ مردی که به خطر کردن عادت دارد، گویی با خودش در جنگ است. «اکسل فرید» بیگمان یکی از مهیجترین نقشآفرینیهای کان محسوب میشود.
او در دههی ۷۰ میلادی تلاش کرد تا هویت خود به عنوان یک بازیگر را پیدا کند. به مسیر آثار عاشقانه رفت و در «آزادی سیندرلا» نقش یک دریانورد غمگین را در مقابل «مارشا میسون» بازی کرد. سپس در یک فیلم کمدی-رومانتیک دیگر به نام «دختر شوخ» در کنار «باربارا استرایسند» حاضر شد. اما نقشهای «آدم سرسخت» همچنان او را فرامیخواند: در «فریبی و بین» نقش یک پلیس کلهشق را برعهده داشت، در «قاتل ویژه» یک آدمکش بود که به وی خیانت میشود، در «رولربال» به یک گلادیاتورِ دیستوپیایی تبدیل شد و در «از نظر پنهان» یک مرد مطلقه بود که خودسرانه به مجری قانون تبدیل میشود.
اکثر اینها فیلمهای «درجه ب» پرزرقوبرق بودند که با تشکر از بازی جیمز کان به آثار بهتری تبدیل شدند. اوجگیری دوبارهی او را باید «سارق» (۱۹۸۱) بدانیم، اولین ساختهی «مایکل مان» و یکی از فیلمهای درخشان کارنامهی هنری وی. فیلم سبکوسیاق منحصربهفردی دارد و یک برداشت مدرن از ژانر نوآر ارائه میدهد اما چیزی که آن را از نمونههای مشابه متمایز میکند، بازی کان در نقش خلافکاری است که میخواهد به رستگاری برسد. در سارق، او نه تنها یک برداشت درست از مردانگی ارائه میدهد بلکه همزمان از آن انتقاد هم میکند. اگر پدرخوانده را کنار بگذاریم، «فرانک» شاید بهترین نقشآفرینی او باشد.
کان با «میزری» بهشکل مختصر به وادی بلاکباسترها قدم گذشت، یک اقتباس کمدی-گوتیک از رمان «استیون کینگ» که در آن نقش یک نویسندهی قصههای عاشقانه را بازی میکرد که توسط یکی از طرفداران دیوانهاش (با بازی فراموش نشدنی «کتی بیتس») به اسارت گرفته میشود. فیلم، انتقادی از فرهنگ سلبریتیها بود که در آن کتی بیتس با رفتارهای خصمانه اما مودبانهاش در کانون توجه قرار دارد اما این جیمز کان است که با واکنشهای آرام و زیرکانهاش کمک میکند تا فیلم به یک درام قدرتمند تبدیل شود. پس از آن، او چندین بار نقش خلافکاران سالخورده را بازی کرد، از «منور» تا «محوطه» و «داگویل». حتی در یک کمدی نامتعارف همچون «اِلف» که نسلهای جدیدتر او را با همین فیلم میشناسند، آدم جدیِ قصه بود؛ پدر یکدنده و ناسازگارِ «ویل فرل».
به بازی حیرتانگیز او در پدرخوانده بازگردیم؛ این فیلم یک تصویر واضح و پرجزئیات از گانگسترها ارائه داد اما در حقیقت، از میان همهی شخصیتهای داستان که شاید به یک گانگستر واقعی نزدیک باشند، این سانی کورلئونه است که به نمونههای واقعی بیشترین نزدیکی را دارد. با وجود این، علاقهی ما به این شخصیت ناشی از خشونتها و سرسخت بودنش نیست، به خاطر هیبت و فرهمندی او است. به گفتهی «فرانسیس فورد کاپولا»، دلیل طولانی شدن سکانس به قتل رسیدن سانی این بود که آنها برای حذف چنین شخصیتی از قصه باید حتما افراطی عمل میکردند. و حتی باز هم بینندگان مردد بودند، باورکردنی به نظر نمیرسید که آدمی با این حجم از آتش و اقتدار در وجودش، کشته شده است.
جیمز کان مرد پیچیدهای بود، به هنرهای رزمی علاقه داشت، گاوبازی میکرد و در سال ۱۹۹۴ روی یک خوانندهی رپ اسلحه کشید و دستگیر شد. با پایان «هالیوود نو» از اوج فاصله گرفت، گاهی فیلمهای فراموشنشدنی بازی کرد و هرگز جایزهی مهمی بدست نیاورد اما او حتی در بدترین آثارش هم طیف گستردهای از احساسات انسانی را ارائه میدهد و گاهی مبهوتکننده است. از این پس، تماشای هر کدام از فیلمهای گذشتهی او یک یادآوری تلخ خواهد بود که یکی دیگر از بازیگران برجستهی تاریخ سینما را هم از دست دادیم.
منبع: Variety