آیا فیلمهای کنت برانا در ارائهی تصویر جدیدی از پوآرو موفق بودهاند؟
کنت برانا تاکنون سه فیلم از داستانهای کارآگاه معروف آگاتا کریستی، یعنی هرکول پوآرو اقتباس کرده که در همهی آنها خودش به عنوان کارگردان و بازیگر ایفای نقش میکند. جدیدترین فیلم او در این مجموعه «یک جنزدگی در ونیز» است که مانند دو فیلم پیشین، یعنی «قتل در قطار سریعالسیر شرق» و «مرگ بر روی نیل»، گروه بازیگران پرستارهای در آن حضور دارد و باری دیگر، یک ماجرای قتل پیچیده پوآرو را به صحنه میکشاند. هر یک از این فیلمهای برانا ویژگیهایی دارند که میتوانند برای طرفداران این کارآگاه نام آشنا جذاب باشند؛ چه این بازیگران آن هستند، یا معماها، یا حتی سبیل خاطرهانگیز پوآرو، بالاخره چیزی در فیلم پوآرو کنت برانا پیدا میشود که بتواند شما را سرگرم کند. اما آیا این فیلمها بازنمایی خوبی از داستانهای کریستی هستند؟
کنت برانا بازیگر و کارگردان سرشناس در تصمیمی کاملا سنجیده و بابرنامه خودش نقش هرکول پوآرو را در فیلمهای خود بازی میکند. میدانیم که برانا پیش از آنکه بخواهد این بار سنگین را بر دوش بگیرد آمادهسازیهای ویژهای انجام داد؛ دقیقا یک سال قبل از فیلمبرداری بود که برانا شروع به خواندن تمام کتابهای پوآرو کرد. اولین این کتابها «ماجرای اسرارآمیز در استایلز» بود که کسی به عنوان هدیهی تولد به برانا داد. از شانس او این رمان اولین کتابی است که کریستی قهرمان خود هرکول پوآرو را به مخاطبان معرفی میکند. پس از آن، این کارگردان انگلیسی از شهر اسپا در بلژیک دیدن کرد که در داستانهای پوآرو به عنوان محل تولد او ذکر شده است. همچنین کنت هفتهای سه بار با یک مربی گویش تمرین میکرد تا لهجهی خاص پوآرو را به طور دقیق تجزیه و تحلیل و سپس تقلید کند. این بار از بخت بد او، گویش والونیایی که مخصوص مناطق خاصی از بلژیک است، حسابی برانا را ضربه فنی کرد و برانا بعد از اینکه در تقلید لهجهی والونیایی شکست خورد تصمیم گرفت زبان فرانسوی یاد بگیرد. علاوه بر این، او تمام توضیحات مکتوب آگاتا کریستی از سبیل پوآرو را جمعآوری کرد و طی یک فرایند نه ماهه به تحقیق، تصویرسازی و سپس ساخت این سبیل دست زد؛ سبیلی که به گفتهی خود کریستی، باید باشکوهترین سبیل در کل انگلستان باشد.
یکی دیگر از اقدامات طاقتفرسای برانا برای ساخت دقیقترین بازنمایی از پوآرو به لباسهای این کارآگاه برمیگردد. برانا از نه ماه پیش از فیلمبرداری شروع به تست کتها و پاپیونهای مختلف کرد. در این مرحله دشوارترین مسئله برای دوخت لباسهای پوآرو، میزان ضخامت و زاویهی دقیق گره پاپیون او بود که علاوه بر اینکه باید به نحو احسن پیاده میشد، باید برای هر روز فیلمبرداری عینا شبیه روز قبل میبود و این خودش حداقل سه ماه کامل زمان برد که طی آن مدت، دپارتمان لباس باید با پارچههای مختلف آزمایش میکردند. یکی دیگر از تدارکات عجیب و غریب برانا این بود که مدتها به صدای ضبطشدهی لهجههای مختلف بلژیکی در زمان انگلیسی صحبت کردن گوش میداد که گویندهی آنها همه مردانی همسن پوآرو بودند. بعد از اینکه تیم لباس برای سه ماه متوالی تنها روی کفشهای دستدوز کاراکتر پوآرو کار کردند، برانا به این اکتفا نکرد و سه ماه اضافه بر آن هر روز این کفشها را میپوشید و واکس میزد. برانا در میان تحقیقات خود آثار نویسندهی سورئال بلژیکی رنه ماگریت و هرژه، نویسندهی «تنتن» را نیز بررسی کرد. اما آیا همهی اینها برای تبدیل فیلمهای پوآرو کنت برانا به بهترین اقتباسهای پوآرو کافی بوده است؟
فیلمهای پوآرو کنت برانا در چه شرایطی اکران شدند؟
فیلمهای پوآرو کنت برانا جای عجیبی از اکوسیستم فیلمسازی زمان حال را اشغال میکنند؛ آنها نه در میان فیلمهای با بودجههای عجیب و غریب دیزنی و مارول جای میگیرند، و نه به عرصهی فیلمسازی مستقل تعلق دارند. اولین فیلم پوآرو کنت برانا یعنی «قتل در قطار سریعالسیر شرق» (۲۰۱۷) سالی اکران شد که گیشهها همه متعلق به دیزنی و یونیورسال (Universal Pictures) بودند؛ از «جنگ ستارگان: آخرین جدای»، «زشت و زیبا»، «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه»، «نگهبانان کهکشان ۲» تا «سریع و خشن ۸» و «مومیایی». فیلم دوم یعنی «مرگ بر روی نیل» در سال ۲۰۲۲ میلادی به سینماها آمد، درست زمانی که بحران ناشی از پاندمی هجمهای از تعطیلیها و تأخیرها را به صنعت سینما تحمیل کرد. این سالها سالهایی بودند که خاطرهی جمعی همهی ما متأثر از دستهای پشت پردهی سیستم سرمایهداری با تهاجمی از فرهنگ پاپ دستکاری شد که تقریبا تمام فیلمهایی که به خوردمان دادند از یک الگوی ثابت داستانسرایی شرکتی پیروی میکرد. در این میان فیلمهایی داریم که از استانداردهای همیشگی این استودیوها پیروی میکنند؛ مثل «بتمن»، «ثور: عشق و آذرخش» و «مینیونها: ظهور گورو» و فیلمهای دیگری نیز محصول فرمول جدید کسب سود شرکتها هستند؛ فیلمهایی که صرفا بازبینیهای جدید بر فیلمهای قدیمیاند، مثل «آواتار: راه آب»، «تاپ گان: ماوریک» و «گربهی چکمهپوش: آخرین آرزو».
اکران فیلم «مرگ بر روی نیل» نیز مثل بسیاری از فیلمهایی که در اواخر سال ۲۰۱۹ تا اوایل ۲۰۲۰ میلادی فیلمبرداری شدهاند، تحت تأثیر فشارها و سختگیریهای تازهی صعنت سینما بود. پوآرو کنت برانا در این میان در تکاپو بود تا بتواند برای فیلم خود توزیعکنندهای بیابد که در این زمین بازی به او رحم کند؛ اما در وهلهی اول، فیلم برانا مجبور بود راه حوصلهسربری از حفظ اوسط هنری را طی کند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب.
شرایط اما برای اکران «یک جنزدگی در ونیز» فرق میکند؛ خلاصهاش را بگویم اینطور به نظر میرسد که فیلمهای ابرقهرمانی دیگر آن طور که همین چند سال پیش شاهدش بودیم خریدار ندارند؛ البته این فیلمها هنوز هم بخش اعظمی از بودجهی شرکتها را به خود اختصاص میدهند. در کنار اینها، همان قشر جدید آثار اغلب شکستخوردهی سینمایی را داریم که حاصل فرمول تکراری چسباندن یک نام محبوب به فیلمی میانمایه هستند؛ مثل «ایندیانا جونز: گردانهی سرنوشت» و «پری دریایی کوچولو». البته فیلمهایی هم هستند که امید سینمابازان به رونق گرفتن دوبارهی صعنت را زنده نگه داشتهاند؛ مثل «برادران سوپرماریو» و جنجال اخیر «اوپنهایمر» علیه «باربی». این آثار ثابت میکنند که تکنیک فیلمهای اسپیلبرگ همیشه جواب میدهد: یک کامیون پول بدهید دست یک کارگردان نامآشنا و بعد تا میتوانید تبلیغ کنید! تبلیغ کنید و تبلیغ کنید و بعد از اینکه تبلیغ کردید اندکی دیگر هم تبلیغ کنید تا جایی که دیگر دیوار هیچ وبسایت و شبکهی اجتماعی (و شاید حتی دیوارهای دنیای واقعی) از پوستر فیلمتان خالی نماند! شک نکنید که مردم برای دیدن این فیلمها به سینما میآیند.
با تمام این اوصاف، شرکتهای فیلمسازی هنوز هم به عنوان قدرتمندترین آنتاگونیستهای فیلمسازی عمل میکنند. این استودیوها تا جایی که بتوانند از فیلم میزنند تا بتوانند قسمت دوم و سوم و چندم آن را بسازند و مخاطبان را مجبور کنند برای دیدن یک فیلم چند بار پول بدهند. برای همین است که درست لحظهای که فکر میکنید دیگر فیلمسازی به رونق گذشته بازگشته، یک ابرسیستم که با سوخت دلار کار میکند جلوی پایتان سبز میشود و رعشه به اندام هنرمند بیچاره میاندازد. پوآروی کنت برانا خلاف اقتباسهای دیگران، مثل پوآروی سوشی یا یوستینف، کارآگاهی است که نه تنها با شرایط متغیر و قید و بندهای معمای پیش رویش دست و پنجه نرم میکند، بلکه از سوی حالات متزلزل و دنیای پلاستیکی زمانهی ما هم به چالش کشیده میشود.
چرا باید فیلمهای پوآرو کنت برانا را ببینیم؟
حالا اصلا چه دلیلی دارد که در این دوره و زمانه و با این صعنتی که تا اینجا وصف آن را کردیم، بنشینیم و فیلمهای پوآرو را ببینیم؟ داستانهای کلاسیک معمایی اصلا مثل داستانهای قهرمانهای کمیک یا کتابهای ترسناک نیستند که به نظر میرسد پیوندی ناگسستنی با سینما دارند. اسمهایی مثل بروس وین و ماجراهای کارآگاهی داستانهای استیون کینگ بهتر برای فیلم اقتباس میشوند و به طرز اجتنابناپذیری فیلمهایی مثل پوآرو کنت برانا هرگز نمیتوانند مثل فیلمهای ابرقهرمانی یا ترسناک به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل شوند. در مقابل، در سالهای اخیر فیلمهایی مثل «چاقوکشی» (Knives Out) را داشتهایم که با وجود استقبال تماشاگران، تفاوت زیادی با فیلمهای برانا دارند. این فیلمها تمرکز خود را بر ساخت یک معمای پیچیده و منسجم قرار میدهند که مخاطب را به این وامیدارد که در حین دیدن فیلم مدام تئوریهای مختلف را بررسی کند و در رمز و راز آن غرق شود. فیلمهای پوآرو کنت برانا اما فیلمهای ویژهای هستند که انگار غایت خود را پیچاندن مخاطب و غافلگیر کردن او در آخرین لحظه قرار ندادهاند؛ کنت برانا میخواهد با این فیلمها پوآرو را به وسیلهای برای ترسیم مشاهدات خود از بشریت تبدیل کند؛ هر چقدر هم که از نظر مخاطبان همیشگی داستانهای کارآگاهی این کار خیانتی به میراث آگاتا کریستی به حساب بیاید. اگر پوآرو کنت برانا را با دیگر اقتباسهای تلویزیونی یا سینمایی از این داستانها مقایسه کنید میبینید که این فیلمها نه متعلق به جهان شتابزده و زیادهخواه قرن بیست و یکمی هستند که شرکتها بخواهند روی آن سرمایهگذاری کنند، و نه در دنیای روایی سالهای اوایل قرن بیستم میگنجند. واقعا که هر کس با ارادهی شخصی پا به این مسئولیت خطیر بگذارد قابل تقدیر است. برای کنت برانا اما به نظر میرسد ساختن فیلم پوآرو اساسا یک مسئلهی شخصی باشد؛ انگار که کریستی در خواب بر او ظاهر شده و این مأموریت را به او محول کرده است.
حالا که برانا مأمور معرفی پوآرو به مخاطبی وسیعتر شده است، این کارگردان/بازیگر در نقش یک مؤلف عمل میکند؛ او فرمول جدیدی برای ارائهی پوآرو به جماعتی پیدا کرده که خاطرهی سینمایی یا تلویزیونی این کارآگاه از خاطرهی ادبی او برایشان پررنگتر است. کنت برانا هم جنبهی تکنیکی و عصاقورتدادهی پوآرو را میفهمد، و هم جنبهی عاشقانه و زیباییشناسانهی او را و توانسته به بهترین نحو این ادراک را به روی تصویر بیاورد. فیلمهای پوآرو کنت برانا تکهای از هر چیز دارند؛ این پوآرو جریانی است همسو که اقتباسهای سفت و سخت تئاتری شکسپیری را با کارگردانیهای شرکتی میآمیزد و در عین حال، نشانگر امیال و آرزوهای شخصی یک هنرمند باشور و اشتیاق است که یک دفعه پول هنگفتی به او رسیده. برای کسانی که طرفدار سبک کلاسیک اجرا هستند، برانا از بازیگرانی چون جودی دنچ و درک جکوبی استفاده میکند. برای بچههای نسلهای بعدتر که با ستارگان دههی هشتاد و نود میلادی بزرگ شدهاند کسانی مثل میشل فایفر و جانی دپ را داریم، برای نسل زد هم جاش گد و دیزی ریدلی. برانا به درستی متوجه شد که برای آنکه بتواند توجه مخاطبان از گروههای سنی متفاوت و با سلایق گوناگون را جلب کند باید رویکردی جدید نیز به داستانهای کریستی اتخاد کرد. دیگر نمیتوان همان تکنیکهای قدیمی فیلمهای معمایی را بازیافت کرده و به بیننده تحویل داد و توقع داشت صندلیهای سینما پر شوند. یکی از روشهای برانا برای تحقق این مسئله این بود که بیش از آنچه از یک اقتباس سینمایی از داستان پوآرو توقع داریم از صحنههای اکشن و پرهیجان بهره میگیرد که باوجود آنکه طرفداران سختگیر و سنتی آگاتا کریستی را راضی نکرد، اما توانست پوآرو را به مخاطبان تازهای معرفی کند؛ این مسئله به ویژه در «قتل در قطار سریعالسیر شرق» بسیار مشهود است.
کنت برانا؛ بازیگر یا کارگردان؟
نمیخواهیم شما را خسته کنیم و یک رسالهی تاریخ فرهنگی بنویسیم که لیستی از اقتباسهای بدون خلاقیت و کسلکنندهی سابق داستانهای پوآرو ارائه میدهد و در مقابل فیلمهای برانا را فهرست میکند تا بگوییم این یکی از آن یکی بهتر است. اما برای اینکه بفهمیم آیا بازنماییهای برانا از پوآرو واقعا خوب هستند، باید بدانیم که برانا از کجا میآید و برای این کار میخواهیم او را در کنار یکی از همکاران معاصرش قرار دهیم که مسیر حرفهای هر دو به طرز عجیبی به هم شباهت دارد و این شاید به درک بهتر ما از برانا کمک کند.
یکی از بازیگران مشهور که همیشه دست کم گرفته شدهاند بن افلک است که مثل خود برانا مدام مسیر حرکتش بین ساخت فیلمهای سینمایی بزرگ با بودجهی عظیم و فیلمهای کوچک و پر از ایده اما دیده نشده در نوسان است. هر دوی این هنرمندان سابقهی فیلمهای ابرقهرمانی را در کارنامهی خود دارند؛ «بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت» (۲۰۱۶) برای افلک و «ثور» (۲۰۱۱) برای برانا. فیلمهای جایزهبگیر هم در میان آثارشان پیدا میشود، مثل «آرگو» (۲۰۱۲) و «بلفاست» (۲۰۲۱). فیلمهایی هم دارند که استحقاق جایزه داشتند اما هیچکس ندیده است، مثل «کافه امید» (۲۰۲۱) و «همه چیز حقیقت دارد» (۲۰۱۸). فیلمهایی با ذهنیت کاملا کالامحوری هم کارگردانی کردهاند؛ مثل «سیندرلا» (۲۰۱۵) با کارگردانی برانا و «هوا» (۲۰۲۳) به کارگردانی بن افلک. آثار تاریخی؟ بله حتما فیلمهای «هفتهای که با مریلین گذراندم» (۲۰۱۱) و «تا شب زنده بمان» (۲۰۱۶) را فراموش نکردهاید. مشخصا هیچ کارنامهی سینمایی بدون یک دز درست و درمان خشونت علیه زنان کامل نمیشود که برای این دسته باید فیلمهای «تنت» (۲۰۲۰) و «آخرین دوئل» (۲۰۲۱) را نام ببریم.
با این حال، فراتر از رزومهی آنها نقاط اشتراک دیگری وجود دارد که سیر فراز و نشیب این دو بازیگر/کارگردان را به هم نزدیکتر میکند؛ برانا و افلک هر دو علیرغم حضور در دنیاهای باشکوه و پرستارهی فیلمهای بلاکباستر، رابطهی خاصی با کارگردانی آنتیک دوران تولیدات استودیویی دارند که مثل اقتباسهای ادبی کنت برانا و فیلمهای جنایی بن افلک تجربهی کهنهای از فیلمسازی هستند که دیگر امروزه به حاشیهها رانده شدهاند. با این وجود، آنها هیچ وقت به اسارت آن شفافیت پلاستیکگونهای که بر فرهنگ پاپ سال ۲۰۲۳ میلادی غلبه دارد درنیامدند.
مثل افلک، برانا هم بیش از همه به خاطر کارنامهی بازیگری خود شناخته میشود؛ هرچقدر هم که کولهبار آثاری که کارگردانی کرده سنگین باشد. او بیشک یک بازیگر بااستعداد و منحصربهفرد است که امروزه به سختی نظیر او را پیدا میکنید. در فیلمهایی که دیگر به لطف تکنولوژیهای مدرن مثل IMAX دیگر هر لرزه و اشارهی هرچند جزئی به بیننده منتقل میشود، کنت برانا بازیگری است که پیش از هر چیز «بازیگری» میکند. انگار که غریزهاش بر این است که موقعیتهای دراماتیک را به همان بزرگی اجرا کند؛ در مقایسه با بازیگران عصر جدید که اغلب در دام تشخص رئالیسم میافتند. برای نمونه هملت برانا را با هملت هاک یا کامبربچ مقایسه کنید، یا ثور او را با هر یک از فیلمهای فکاهی و طنزهای سطحی بعد از آن مقایسه کنید که انگار اگر هر دو دقیقه جوک نگویند رسالتشان به خطر افتاده است. برانا به جای اینکه از روایت یا شخصیت به عنوان فرصتی برای تحمیل ایدههای بزرگ سوء استفاده کند، همیشه میکوشد که احساسات بیننده را تحت تأثیر قرار دهد. قبول دارید که استانداردهای اجرا تغییر کردهاند؛ امروزه وقتی این سبک از بازیگری در کنار اجراهای دیگر قرار میگیرد به تظاهر، خودبزرگبینی و افراط تعبیر میشود؛ مثلا برانای فیلم «تنت» دیگر به حیطهی اکسپرسیونیسم وارد شده و انگاری به اجرای بازیگران دیگر تنه میزد؛ اما همان دیالوگگوییهای ته گلویی و خارج از عرف اوست که باعث شده کاراکتر او در فیلم نولان حسابی در ذهنمان جا خوش کند؛ با همین بازیهای فراتر از معمول است که برانا میآید و با گوشههایی از ذهنمان بازی میکند که پیش از این دستنخورده باقی مانده بودند. البته این سبک از اجرا تا حدودی بحثبرانگیز است و به مذاق همهی منتقدان خوش نمیآید؛ اما باید اعتراف کنم که در این دنیای فیلمهای سینمایی بزدل که از مبالغه فراریاند و همیشه میخواهند حد وسط را حفظ کنند، من یکی که از بازیگریهای اغراق آمیز استقبال میکنم.
چرا فیلمهای برانا اقتباس خوبی از داستانهای پوآرو هستند؟
فیلمهای پوآرو کنت برانا جادوی خاصی که کریستی در خلق داستانهای این کارآگاه داشت حفظ کردهاند. آنها گرههایی ساده و معماهایی جزئی و محدود دارند که از به هم پیچیده شدن دادههای متناقض ساخته شدهاند؛ چرا که پوآروی برانا یک قهرمان اکشن همهفن حریف از دنیای گای ریچی نیست که بازیگرانش از لیست چهرههای روی بورس انتخاب شده باشند؛ بلکه همان همکاران قدیمی تئاتری مثل جودی دنچ و جنیفر ساندرز هستند که ترکیب بازیگران فیلمهای پوآرو کنت برانا را تکمیل میکنند. اینها دور هم جمع نشدهاند که یک داستان معمایی لاینحل و پرهیاهو تعریف کنند.
برای نمونه در «قتل در قطار سریعالسیر شرق» مسئلهی اصلی، کشمکش درونی پوآرو با خودش است: آیا پوآرو میتواند از مقررات سفت و سخت خودش عبور کند؟ آیا میتواند به سلولهای خاکستریاش که فریاد میزنند «عدالت! عدالت!» نه بگوید؟ آیا میتواند منطق بیبروبرگرد خود را در مواجهه با جامعهای از قاتلان حق به جانب به درستی به کار بگیرد؟ در این فیلم اول یکی از چالشهای داستان شهرت پوآرو است؛ برخی او را نمیشناسند، برخی تنها او را به سبیلاش میشناسند، برخی دیگر به جای یک انسان عادی در پوآرو یک اسطوره و افسانه میبینند و او را به اشتباه تنها با نام هرکول صدا میزنند؛ کاری که باعث میشود کارآگاه بر هویت اصلی خود تأکید کند: «هرکول پوآرو. من شیر شکار نمیکنم.»
اگر پوآرو را از هرکول بزداییم چه میماند؟ اگر او را به عنوان «هرکول» تعریف کنیم، به مثابهی مردی که خود را با ارادهاش هویتیابی میکند، یا اگر او را با عنوان «پوآرو» بشناسیم، به مثابهی مردی که طی زمان شایستگی این نام را پیدا کرده است، اینها چه تأثیری در رویکرد ما به عنوان مخاطب به کاراکتری دارد که کنت برانا به تصویر میکشد؟ شکی در آن نیست که تصمیم پوآرو در پایان فیلم «قتل در قطار سریعالسیر شرق» تحول شخصیتی عظیمی است برای کسی که پیش از این تصور میکردیم به خوبی میشناسیم. همین مسئله در فیلم بعدی (مرگ بر روی نیل) به شکل یک بحران ظهور میکند؛ بحرانی که در آغاز در دالانهای خاطرات بروز میکند و بعد در تاریخ نمودار میشود. آیا این افسانه، این اسطوره بیش از سبیلی است که همه او را با آن میشناسند؟
کنت برانا در دومین اقتباس سینمایی خود از داستانهای پوآرو تصمیم گرفت مسیر جدیدی را امتحان کند؛ او از مجموعهای از بازیگران داغ آن زمان مثل گل گدوت و آرمی همر استفاده کرد، که از شانس بد برانا هر دو درگیر ماجراهای بسیار بحثبرانگیزی شدند و تماشاگران آنها را طرد کردند. اما در این فیلم به نظر میرسد که برانا اعتماد به نفس لازم را پیدا کرد تا برای سبیلی که این همه برایش زحمت کشیده بود خاستگاه اولیه بسازد و داستانسرایی کند که برای یک طرفدار پوآرو تنها دو حالت دارد: یا آن داستان را میپذیرد و اتفاقا خیلی هم احساساتی میشود، یا کینهی کنت برانا را به دل میگیرد و دیگر هرگز به سراغ فیلم پوآرو دیگری از او نمیرود.
در «مرگ بر روی نیل» کنت برانا مانند مورخی که حالا نقش یک بازیگر/کارگردان را بازی میکند به جای متن خاطره، از دروغها و نیمچه حقیقتها برای ساختن روایت خود بهره میگیرد. احتمالا برانا از این حرف خوشش نیاید اما میتوان فیلمی که مرگ را در نام خود به دوش میکشد استعارهای بدانیم از تلاش یک فیلمساز کارکشته در جستجوی معنا، کاری که به نظر پوآروی برانا در این قسمت میکند. اما هیچ یک از این دو، برانا و پوآرو علاقه ندارند که به عنوان شاعری شناخته شوند که از جنبههای عملی چشم پوشیده و در زیباییشناسی غرق شده است. آنها میخواهند تنها با یک چیز شناخته شوند: کسی که کارش را بلد است.
«مرگ بر روی نیل» آن نسخهی آشنای پوآرو را کنار میگذارد تا به تنهایی برای خودش پشت میزی در تاریکی بنشیند. کنت برانا هیچ وقت آنقدر باهوش نبوده که دنبال محصولی تکراری باشد که از آن راه فراری نیست و همین فقدان زیرکی است که پوآروی ۲۰۲۲ برانا را از ابتذال و معمولی بودن نجات میدهد. بالاخره پوچی هم لطف خاص خودش را دارد. شاید برانا فالستافی بسیار جذابتر از آن چیزی باشد که ما میتوانستیم تصورش را بکنیم.
«یک جنزدگی در ونیز» به ریشههای طبیعی و غریزی پوآرو بازمیگردد و این بار از زوایایی عجیب به عناصر گوتیک مینگرد که در تضادی شدید با میراث هنر فیلم ترسناک در سال ۲۰۲۳ میلادی قرار میگیرد. «یک جنزدگی در ونیز» بهترین فیلم پوآرو کنت برانا است؛ اصلا یکی از بهترین فیلمهای برانا است و این کارگردان این دستاورد را مدیون فیلمنامهنویس خود مایکل گرین است که توانسته به بهترین شکل منبع اصلی را تجزیه و تحلیل کرده، اجزایش را از هم باز کرده و دوباره از نو به هم متصل کند و فیلمنامهای تحویل برانا دهد که از نظر بصری بهترین ارائه از داستان آگاتا کریستی است. برانا در این فیلم موفق شده تصویری بسازد که در عین آن که احساسی قدیمی و نوستالژیک دارد، از آخرین فناوریها و تکنولوژیها استفاده میکند. بیدلیل نبود که برانا را در اوایل کارش با اورسن ولز مقایسه کردهاند. او در بیست سالگی خود به شهرت بینالمللی رسید و همیشه یک پایش در تئاتر بوده و پای دیگرش در سینما، عاشق فیلمهای کلاسیک، ترسناک، موزیکال و خوانندهی وفادار نوشتههای شکسپیر. جای تعجب ندارد که «یک جنزدگی در ونیز» این احساس عجیب عظمت خاص کارهای اورسون ولز را منتقل میکند.
این فیلم همچنین به شیوهای ماهرانه و به تفصیل از جایگاه بازیکنی قدیمی که از زمانهی خود بازمانده و حالا با مدرنیته، یا نسخهای از مدرنیته، مواجه شده است صحبت میکند. پوآرو در اوایل فیلم «قتل در قطار سریعالسیر شرق» اذعان میکند: «من فقط میتوانم دنیا را آن گونه که باید باشد ببینم و وقتی اینگونه نیست، نقصها خودنمایی میکنند و این زندگیام را غیرقابل تحمل میسازد، اما برای کشف جرم به کار میآید.» این یک اعتراف فلسفی و زیباییشناسانه نیست؛ بلکه اعتراف به اجبار برای معنا بخشیدن به زندگی است که در قالب تئاتری از هالیوود و هالههای تسخیرشده و در هم آمیخته خودنمایی میکند. در «یک جنزدگی در ونیز» کارآگاهی کارگردانی میکند، بازیگری کارآگاهی میکند و هیچ یک بر دیگری برتری ندارد. با این سه فیلم، کنت برانا ثابت کرده است که میتواند مخاطبان را به دیدن داستانهایی از پوآرو تشویق کند که هرچند در بطن خود یک روایت کلاسیک هستند، اما میتوانند با قدرت بر پردهی عظیم سینماها عرض اندام کنند. اکنون با اخباری هم که از کریستی استیت (که کپیرایت آثار این نویسنده را در اختیار دارد) به گوش میرسد اینطور به نظر میآید که آنها همچنان علاقه دارند همکاری خود با برانا را ادامه دهند. با این خبر دیگر بیصبرانه منتظر بازگشت این کارآگاه برجستهی بلژیکی هستیم.
منبع: Crime Reads