وارهمر شناسی (قسمت چهاردهم): معرفی پرایمارکها – بخش دوم
اگر گیمر باشید، احتمالا اسم وارهمر ۴۰۰۰۰ (Warhammer 40K) به گوشتان خورده است و شاید حتی بازیهای معروف و تحسینشدهای مثل سری استراتژی طلوع جنگ (Dawn of War) را که در دنیای وارهمر ۴۰۰۰۰ واقع شدهاند بازی کرده باشید. اما مشکل اینجاست که دنیاسازی وارهمر ۴۰۰۰۰ آنقدر گسترده و غنی است که اگر با اطلاعات صفر یکی از بازیهای آن را شروع کنید شاید از حجم اسمها و اشارات ناشناخته گیج شوید و نتوانید با داستان ارتباط برقرار کنید. در سری مقالات «وارهمرشناسی» قصد بر این است که در مطالبی جمعوجور هرچه لازم است دربارهی دنیای وارهمر ۴۰۰۰۰ بیان کنیم، طوری که با خواندن این مطالب بتوانید با خیال راحت هر اثری در دنیای وارهمر ۴۰۰۰۰ را بازی کنید/تماشا کنید/بخوانید و مطمئن باشید که در دنیاسازی پیچیده و حجیم این مجموعهی علمیتخیلی حماسی و تاریک گم نخواهید شد. با ما همراه باشید.
مقدمه
ایمپریوم بشریت (The Imperium of Mankind) قلمرویی است که در آن تریلیونها انسان زندگی میکنند. این یعنی درصد بسیار کمی از آنها قرار است در حدی برجسته باشند که نامشان در کتابهای تاریخی ثبت شود.
گاهی این اشخاص برجسته انسانهای عادی هستند، مثل کاییفِس کین (Caiphas Cain) و اسلای ماربو (Sly Marbo). برخی دیگر مارینهای فضایی بزرگ هستند، مثل لوگان گریمنار (Logan Grimnar) یا دانته، یکی از اعضای گروه فرشتگان خونین (Blood Angels).
با این حال، به استثنای امپراتور بشریت (The Emperor of Mankind) – که با فاصلهی زیاد مشهورترین و برجستهترین انسان است – برجستهترین ساکنین ایمپریوم پرایمارکها (Primarch) هستند. پرایمارکها فرزندان امپراتور هستند که او با ژن خودش آنها را ساخته است.
از زمان به وجود آمدنشان، پرایمارکها تغییرات و تحولات زیادی را پشتسر گذاشتهاند و از بزرگترین قهرمانان بشریت به بزرگترین دشمنان بشریت تغییر موضع دادهاند و فرماندهان جنگهای بزرگی بودهاند، هم در دفاع از ایمپریوم و هم در راستای نابودی آن. هرکدام از پرایمارکها بههنگام تولد از امپراتور جدا و در طول کهکشان پراکنده شدند. برای همین هرکدام از آنها شخصیت، روش جنگی و هویت فرهنگی بسیار متفاوتی را نسبت به بقیه اتخاذ کرد.
در این مطلب هدف این است که بدون پرداختن بیشازحد به جزییات، نگاهی کلی به همهی پرایمارکها و خاستگاه و تاریخچهی پشت هرکدام داشته باشیم.
بیشتر بخوانید: با دنیای غنی و جذاب وارهمر ۴۰۰۰۰ آشنا شوید؛ مجموعه مقالات وارهمرشناسی
بیشتر بخوانید: وارهمر شناسی (قسمت چهاردهم): معرفی پرایمارکها – بخش اول
پرایمارک نهم: سانگویینیوس (Sanguinius)
پرایمارک نهم سانگویینیوس است که با نام فرشتهی بزرگ (Great Angel) و پرایمارک ]لژیون[ فرشتگان خونین (Primarch of the Blood Angels) شناخته میشود. سانگویینیوس از سیارهای به نام بال (Baal) سر در آورد. بال در گذشته تحت حملهی شدید سلاحهای ویروسی و اتمی قرار گرفته و به یک تلفزار اتمی تبدیل شده بود.
مردمی که در بال زندگی میکردند، غارتگرانی بودند که با هم میجنگیدند. بخش بزرگی از سیاره تحت کنترل لشکر جهشیافتگان بود. قبیلهای از مردم بهنام «بلاد» (Blood) سانگویینیوس را به فرزندخواندگی پذیرفتند. سانگویینیوس در بین برادرانش از یک ویژگی منحصربفرد برخوردار بود و آن هم این بود که یک جفت بال بزرگ پشتش داشت. (دلیل برخورداری او از بال معلوم نیست).
سانگویینیوس در نهایت قبیلهی بلاد را فرماندهی کرد و آنها با همکاری هم لشکر جهشیافتگان را شکست دادند. پس از این، مردمش بهعنوان یک خدا او را پرستیدند. در نهایت امپراتور با ظاهر مبدل نزد او آمد، ولی سانگویینیوس بهلطف قابلیتهای سایکیک قویاش هویت واقعی او را تشخیص داد و قبل از هر چیزی از او خواست که سوگند یاد کند به مردم بال آزاری نخواهد رساند. همچنین او پرسید که اگر درخواست امپراتور را رد کند، چه اتفاقی خواهد افتاد. او تنها پرایمارکی بود که چنین درخواستی را مطرح کرد.
با این حال، امپراتور میدانست که سانگویینیوس خوشقلب است و فرصت پیشآمده برای نجات دادن انسانهای ساکن در کهکشان را رد نخواهد کرد.
در طی نهضت بزرگ، سانگویینیوس سه سال را با هوروس و لژیوناش سپری کرد تا راهورسم امپراتوری را یاد بگیرد. طولی نکشید که او فضیلتهایی همچون فروتنی، وفاداری و شجاعت را هم به لژیون خودش، هم به برادران پرایمارکاش، نشان داد.
هوروس برای مشاورههای او بیشتر از هر پرایمارک دیگری ارزش قائل بود و حتی در یک مقطع اعلام کرد که سانگویینیوس باید به جای او بهعنوان استاد جنگ (War Master) برگزیده میشد.
با این وجود، در جریان ارتداد هوروس، سانگویینیوس به امپراتور وفادار ماند و در طول این درگیری یکی از بزرگترین نمادهای روحیهبخشی به ایمپریوم بود، خصوصاً در جریان محاصرهی زمین. او در کمال قهرمانمنشی دفاع از دروازهی ابدیت (Defense of the Eternity Gate) را رهبری کرد و موفق شد در دوئلی حماسی برادرش انگران (Angron) را شکست دهد، هرچند در جریان این دوئل بهشدت زخمی شد.
در نهایت او به لشکر مهاجم به فضاپیمای هوروس ملحق شد و اولین کسی بود که هوروس را پیدا کرد. او تلاش کرد برادرش را متقاعد کند به جناح امپراتور برگردد، ولی هوروس حاضر به این کار نشد و ضربهی کاری را به برادرش وارد کرد. گفته می شود که در طی این دوئل سانگویینیوس فقط موفق شد یک فرورفتگی روی زرهی هوروس ایجاد کند، ولی همین فرورفتگی بعداً برای امپراتور امکانی فراهم کرد تا ضربهی مرگبار را به او وارد کند.
برای همین است که مردم ایمپریوم عموماً سانگویینیوس را بزرگترین پرایمارک به شمار میآورند و معابد زیادی برای تکریم او ساخته شدهاند.
پرایمارک دهم: فروس مانوس (Ferrus Manus)
فروس مانوس که با عنوان گورگون (The Gorgon) نیز شناخته میشود، پرایمارک لژیون پولاددستان (Iron Hands) است. مانوس از سیارهی مدوسا (Medusa) سر در آورد. مدوسا سیارهای بسیار پرالتهاب بود و در آن دائماً زلزله میآمد و آتشفشان فوران میکرد.
مردم سیارهی مدوسا در قالب قبیلههای کوچنشین زندگی میکردند و دائماً به سمت مناطق امنتر کوچ میکردند. مانوس در سن کودکی تصمیم گرفت به هیچکدام از این قبیلهها ملحق نشود. بهجایش، او تصمیم گرفت سرتاسر سیاره دنبال چالشهای فیزیکی برود تا خود را قویتر و مقاومتر کند. در نهایت او موفق شد یک کرم نقرهای بزرگ (Great Silver Worm) را با غرق کردن آن در مواد مذاب بکشد. گوشت ذوبشدهی کرم به دستش جوش خورد و به او دستان پولادینی را بخشید که اسم لژیوناش از آن برگرفته شده است.
پس از این اتفاق، مانوس وارد قبایل شد، ولی به جای اینکه فرماندهی آنها را به عهده بگیرد و متحدشان کند، فقط دربارهی تکنولوژی به آنها موعظه کرد و بدین ترتیب باعث شد از لحاظ تکنولوژیک سریع پیشرفت کنند.
وقتی امپراتور سر رسید، مانوس او را به دوئلی بزرگ دعوت کرد. وقتی در جریان دوئل مانوس دید که بالاخره یک نفر پیدا شده که همسطح خودش باشد، او را بهعنوان رهبر خود پذیرفت. در طی نهضت بزرگ، مانوس با فولگریم دوست شد؛ با اینکه هردویشان از لحاظ ظاهری و علایق با هم تفاوت داشتند.
مانوس و پولاددستان بسیار سلطهجو و بیرحم بودند، ولی به ماموریت امپراتور باور داشتند و وقتی فولگریم نزد او آمد تا او را به جناح هوروس جذب کند، مانوس آنقدر عصبانی شد که به برادرش حمله کرد.
در جریان این دوئل، فولگریم او را زنده، ولی بیهوش نگه داشت، ولی بعداً، در جریان نبرد ایستوان ۵ (Istvaan V) فولگریم کار را تمام کرد و مانوس را کشت. سر قطعشدهی مانوس نزد هوروس برده شد و بعداً در جریان ارتداد هوروس – وقتیکه سلامت روانی او بدتر شده بود – هوروس شروع به صحبت کردن با آن کرد.
با وجود مرگ قطعی مانوس، بسیاری از اعضای پولاددستان در بر این باورند که مانوس روزی برخواهد گشت، چون در جریان محاصرهی زمین، شبحی از مانوس پدیدار شد و به آنها هشدار داد که فاجعهای بزرگ برای بشریت در پیش است و او برخواهد گشت تا برای پشتسر گذاشتن این فاجعه بشریت را فرماندهی کند.
گفته میشود که اکنون جمجمهی او در اعماق سیارهی مدوسا پنهان شده است و یکی از اعضای پولاددستان دائماً مراقب آن است. این نگهبان نه میخورد، نه میآشامد، نه میخوابد و نه حتی پلک میزند.
پرایمارک یازدهم: ناشناخته
همانطور که ذکر شد، اسم و هویت پرایمارک یازدهم، در کنار پرایمارک دوم، از منابع تاریخی حذف شده است.
پرایمارک دوازدهم: انگران (Angron)
پرایمارک دوازدهم انگران است که با نام فرشتهی سرخ (The Red Angel) نیز شناخته میشود. انگران روی سیارهی متمدن نوسریا (Nuceria) فرود آمد که اربابان بردهدار بیرحم به آن حکمفرمایی میکردند. یکی از این بردهداران انگران را در کوهستانهای یخی پیدا کرد، آن هم در حالیکه دور و بر او پر بود از اجساد موجودات بیگانه.
طبق نظریهپردازی برخی، این موجودات بیگانه در اصل الدارهایی (Eldar) بودند که خونریزیای را که انگران در آینده به راه خواهد انداخت پیشبینی کرده بودند و سعی کردند در دوران طفولیت او را از بین ببرند.
انگران بهسرعت به بردگی گرفته شد، سلامتیاش را بازیافت و در کنار صدها بردهی دیگر داخل زمین مبارزهی گلادیاتورها انداخته شد. پس از آن، اسید شروع به بالا آمدن و پر کردن زمین مبارزه کرد و انگران مجبور شد بقیهی بردهها را بکشد تا بتواند روی نوک زیگوراتی که در زمین مبارزه قرار داشت بایستد و از افتادن خودش داخل اسید جلوگیری کند.
در اینجا، او بهعنوان تازهواردی بااستعداد شناخته شد و به او نام انگران – به معنای فرزند کوه – بخشیده شد. طبیعتاً او به گلادیاتوری مشهور تبدیل شد، ولی پس از اینکه حاضر نشد تنها دوستی را که در زمین مبارزه داشت بکشد، برای مجازات یک عمل جراحی برای او تعیین شد. در طی این جراحی، تعدادی ایمپلنت میخمانند – با نام میخهای قصاب (Butcher’s Nails) – در مغز او قرار داده شدند. در امتداد این میخها، یک سری کابل بلند از سر او بیرون آمدند که شبیه گیسوهای بافته به نظر میرسیدند.
انجام این عملیات روی هرکسی باعث میشد که او بسیار وحشیتر و تهاجمیتر شود. پس از انجام این عملیات، انگران طی جنونی کورکورانه دوستش را کشت.
پس از اینکه او به اتفاقی که افتاد پی برد، همراه با بردگان دیگر شورشی به راه انداخت و بردهها را به سمت طبیعت هدایت کرد. آنها به مدت چند سال آنجا زندگی کردند، ولی در یک مقطع وضعیت آنقدر بد شد که انگران خون خود را به آنها داد تا زنده نگهشان دارد.
در نهایت امپراتور سر رسید و به انگران پیشنهادی داد که رد کردنش سخت به نظر میرسید: فرماندهی لژیونی از مارینهای فضایی، قدرت بیانتها و چند سال تمرین برای به کمال رساندن هنر جنگاوری. با این حال، برخلاف انتظارش، انگران پیشنهاد او را رد کرد. او گفت ترجیح میدهد تا پیش همرزمانش بماند و در جنگ با کسانی که به آنها ستم کرده بودند کشته شود.
امپراتور به فضاپیمایش برگشت، ولی همچنان که انگران و همرزمانش در حال حمله به بردهداران بودند، امپراتور انگران را با به فضاپیمایش تلهپورت کرد. همرزمان انگران آن زیر در حال قلع و قمع شدن بودند.
انگران از شدت خشم یکی از نگهبانان امپراتور را کشت، ولی امپراتور با استفاده از قدرت سایکیکاش جلوی او را گرفت. او به انگران گفت که هدف او فتح کردن کل کهکشان است، نه فقط یک سیارهی خشکوخالی. او امیدوار بود که انگران بالاخره متوجه شود که دلیل انجام این کار از جانب او چه بود.
طولی نکشید که انگران فرماندهی لژیوناش را بر عهده گرفت و نام آنها را دنیاخواران (The World Eaters) گذاشت. انگران تمام اعضای لژیوناش را مجبور کرد عمل جراحی میخهای قصاب را روی خود انجام دهند. با این حال، مدتی طول کشید تا این عمل جراحی به درجهی کمال برسد و اعضای لژیون را به کشتن ندهد.
انگران و دنیاخواران بهخاطر عطششان به خونریزی و وحشیگری شناخته شدند و طولی نکشید که امپراتور لیمن راس و گرگهای فضایی را سراغ آنها فرستاد تا ادبشان کند.
انگران موفق شد لیمن راس را شکست دهد، ولی وقتی امپراتور هوروس را سراغ او فرستاد، طولی نکشید که او موفق شد انگران را متقاعد کند که در جریان ارتداد هوروس به او ملحق شود. متقاعد کردن انگران کار راحتی بود، ولی بهجای اینکه او از فرمانهای هوروس پیروی کند و شرایط را برای حمله به سمت زمین فراهم کند، صرفاً مثل دیوانهها شروع به کشتوکشتار در کهکشان کرد.
وقتی او به زمین رسید، صرفاً به بردهی خونخوار کورن (Khorne)، خدای کیاس، تنزل درجه پیدا کرده بود و میخواست خودش دستتنها با امپراتور روبرو شود. ولی هوروس با استفاده از قدرت سایکیکاش او را بهطور فیزیکی به سمت نبرد با سانگویینیوس هدایت کرد.
در طول این مبارزه، انگران برادرش را بهشدت زخمی کرد، ولی سانگویینیوس فرصت را غنیمت شمرد و میخهای قصاب را از سر او بیرون کشید. این کار او باعث شد سر او بترکد و روحش به وارپ برگردد.
با این حال، از آن موقع تاکنون انگران یکی از بزرگترین دشمنان ایمپریوم بوده است و هر بار که شکست میخورد، دوباره برمیگردد تا دردسرهای بیشتر ایجاد کند.
پرایمارک سیزدهم: روبوته گیلیمن (Roboute Guilliman)
روبوته گیلیمن، فرزند انتقامجو (The Avenging Son)، سیزدهمین پرایمارک است که در مدخل مربوط به اولترامارینها با او آشنا شدیم. گیلیمن از سیارهی زمخت مککریگ (Macragge) سر در آورد، هرچند که این سیاره در مقایسه با منزلگاه پرایمارکهای دیگر نسبتاً پیشرفته بود و در آن چند وسیلهی نقلیهی کوتاهبرد که توانایی گذر از وارپ را داشتند و از عصر تکنولوژی باقی مانده بودند، پیدا میشد.
این مسئله این امکان را فراهم کرده بود که مککریگ بتواند با چندتا از منظومههای همسایه ارتباط خود را حفظ کند و برای همین ساکنین آن میدانستند که در کائنات تنها نیستند. دو تن از رهبران سیاره که با نام کنسول (Consul) شناخته میشدند، گیلیمن را پیدا کردند و طولی نکشید که او به مدیری ماهر و نابغهای نظامی در سیاره تبدیل شد.
وقتی او راهی کارزاری نظامی در در قسمتهای شمالی رامنشدهی سیاره شده بود، کنسولی دیگر کودتایی ترتیب داد و در این پروسه پدرخواندهی گیلیمن را بهشدت زخمی کرد. گیلیمن بهسرعت به کودتا خاتمه داد، به تنها حاکم سیاره تبدیل شد و آن را وارد عصر رونق جدیدی کرد.
در طول این زمان، امپراتور وارد یکی از سیارهی همسایه شد و قصههایی از بزرگی گیلیمن شنید و پی برد که او یکی از پسران گمشدهاش است. بهخاطر وقوع یک طوفان وارپ، امپراتور به مدت ۵ سال نتوانست روی مککریگ فرود بیاید. در آن دوران، مککریگ یک سیارهی رونقیافته بود و با منظومههای نزدیک به خودش داد و ستد میکرد.
به گیلیمن کنترل لژیوناش، اولترامارینها، سپرده شد و او همراه با لژیوناش راهی فتح کردن سیارهها به اسم امپراتور شد. اولترامارینها، برخلاف بیشتر لژیونهای دیگر که فقط یک سیارهی بومی دارند، کنترل تعدادی سیارهی نزدیک به هم را بر عهده دارند که نام کلشان اولترامار (Ultramar) است. این قلمروی بزرگ برای آنها امکانی فراهم کرد تا به بزرگترین لژیون تبدیل شوند.
گیلیمن اطمینان حاصل کرد هر سیارهای که فتح کرد، از لحاظ اقتصادی و امکانات دفاعی مستقل باشد و حکومتی داشته باشد که دغدغهی اصلیاش، فراهم کردن سلامت و رفاه مردمش است.
هوروس پیش از شروع ارتداد خود، هیچ تلاشی نکرد تا گیلیمن را متقاعد کند به جناح او بپیوندد. بهجایش، او اولترامارینها را به سمت یک تله هدایت کرد. گیلیمن و اولترامارینها جان سالم به در بردند، ولی با توجه به اینکه بهخاطر یک طوفان وارپ، ارتباطشان با بقیهی قسمتهای ایمپریوم قطع شده بود، گیلیمن به این باور رسیده بود که ایمپریوم سقوط کرده است.
او امپراتوری دومی به نام ایمپریوم سکندوس (Imperium Secundus) را بهعنوان یک قلمروی زاپاس در مککریگ تاسیس کرد، هرچند که در نهایت سانگویینیوس به نمایندهی این سیاره تبدیل شد.
در نهایت، مردم ایمپریوم سکندوس فهمیدند که امپراتور همچنان زنده است و طوفان وارپ را پشتسر گذاشتند تا به زمین برسند. با این حال، وقتی هوروس به امپراتور زخمی کاری وارد کرد، گیلیمن هنوز چند ساعت تا رسیدن به زمین فاصله داشت. این حقیقت تا چند دهه روح او را آزار داد.
پس از این واقعه، به گیلیمن مقام فرماندار ارشد (Lord Commander) ایمپریوم اعطا شد و او لژیونهای مارینهای فضایی را به چپترها (Chapter) تقسیمبندی کرد؛ هر لژیون متشکل از هزار چپتر بود. همچنین او کودِکس اِستارتِس (Codex Astartes) را پایه نهاد که در واقع یک سری قوانین بود که اعضای هر چپتر باید از آنها پیروی میکردند.
مدتی بعد، گیلیمن در طی نبردی با فرزندان امپراتور (لژیون فولگریم) بهشدت زخمی شد و بدن او بهمدت هزاران سال در حالت ایستا یا استاسیس (Stasis) باقی ماند. او اخیراً بیدار شد تا ایمپریوم را دوباره رهبری کند.
پرایمارک چهاردهم: مورتاریون (Mortarion)
پرایمارک چهاردهم مورتاریون است که با عنوان ارباب مرگ (The Death Lord) یا پادشاه رنگپریده (The Pale King) نیز شناخته میشود. جزییات موجود پیرامون دوران کودکی مورتاریون بسیار اندکاند، ولی میدانیم که او روی سیارهی رامنشدهی بارباروس (Barbarus) فرود آمد که جو آن از گازهای سمی پر شده بود و مردم فقط میتوانستند زیر مه غلیظی که کل سیاره را پوشانده بود زندگی کنند.
مورتاریون وسط نبردی بزرگ در کوهستانها فرود آمد. در این ناحیه از سیاره گروهی از موجودات بیگانه ساکن بودند که سیاره را مدتها قبل فتح کرده بودند و قابلیت زندگی در کوهستانهای سمی آن را داشتند.
پس از پایان یافتن نبرد، ارباب جنگی پیروزشده صدای جیغهای یک کودک را شنید و به این فکر کرد که او را بکشد، ولی بعد به ذهنش رسید که هیچ انسانی نباید حتی بتواند در این سیاره نفس بکشد، چه برسد به اینکه جیغ بکشد.
او این کودک را به فرزندخواندگی پذیرفت، اسم او را مورتاریون گذاشت که معنی آن «فرزند مرگ» است و هرچه دربارهی جنگآوری بلد بود، به او یاد داد. مورتاریون به بزرگترین اسلحهی ارباب جنگی تبدیل شد، ولی در نهایت از وجود انسانهایی باخبر شد که در درههای زیر مه زندگی میکردند. او از دست پدرخواندهاش فرار کرد تا نزد انسانها زندگی کند.
در ابتدا انسانها بهخاطر ظاهر وحشتناک مورتاریون از او استقبال نکردند، ولی در نهایت او ثابت کرد که متحد همنوعانش است. او بعداً انسانها را متحد کرد و بهترین انسانها را به جنگجویانی هولناک تبدیل کرد و اسمشان را گارد مرگ (The Death Guard) گذاشت. اسم لژیوناش هم همین گذاشته شد.
مدتی بعد، غریبهای وارد دهکدهی او شد که پوستی برنزه و هیکلی بینقص داشت و برای او چالشی تعیین کرد: اینکه به تنهایی به دژ ارباب جنگی – که در مرتفعترین نقطهی سیاره قرار داشت – حمله کند. شرطش این بود که اگر در این کار شکست بخورد، باید در کمال حرفشنوی به خدمت غریبه دربیاید.
مورتاریون تلاشاش را کرد، ولی غلظت گازهای سمی در ارتفاعات بسیار زیاد بود و او جلوی روی ارباب جنگی به زانو افتاد. اما بعد غریبه وارد شد و با یک ضربه از جانب شمشیرش ارباب جنگی را کشت. بنابراین مورتاریون به او سوگند وفاداری یاد کرد. در این نقطه بود که غریبه فاش کرد که او پدرش، امپراتور بشریت است.
در جریان نهضت بزرگ، مورتاریون به یکی از دوستان نزدیک هوروس و کنراد کورز تبدیل شد و با پرایمارکهایی که در نظرش دوران کودکی و نوجوانی راحتی داشتند رابطهای شکرآب داشت: مثل سانگویینیوس، جاگاتای خان و فولگریم.
او بهخاطر در حاشیه قرار گرفتن و قدرنشناسی دیگران بهمرور کینه به دل گرفت و حتی از تصمیم انتخاب هوروس بهعنوان استاد جنگ انتقاد کرد، چون در نظرش اگر امپراتور از هوروس بهعنوان نمایندهی خود در جریان نهضت بزرگ استفاده کند، رابطهی بین برادرانش فقط بدتر و بدتر خواهد شد.
شاید جای تعجب داشته باشد، ولی در جریان ارتداد هوروس، برای هوروس چالشبرانگیز بود که مورتاریون را به جناح خود جذب کند. ولی در نهایت از نفرت مورتاریون نسبت به همهچیز – که ریشه در نفرت او به پدرخواندهاش داشت – به نفع خود استفاده کرد.
این مسئله باعث شد مورتاریون امپراتور را به چشم یک هیولای آلوده به وارپ ببیند، چون هوروس به او گفته بود که امپراتور از قدرت وارپ استفاده کرد تا پرایمارکها را به وجود بیاورد.
پس از این، مورتاریون بهطور کامل خود را وقف نهضت هوروس کرد و در نهایت به خدمت نورگل (Nurgle)، ارباب طاعون و پوسیدگی (یکی از خدایان کیاس) درآمد، چون او و لژیوناش به بیماریای وحشتناک دچار شدند و نورگل به او قول داد در ازای کسب وفاداریاش، آنها را درمان کند.
اعضای لژیون گارد مرگ مورتاریون، اولین کسانی بودند که در جریان محاصرهی زمین، روی زمین پا گذاشتند. در جریان این نبرد، مورتاریون سر جاگاتای خان را قطع کرد و خودش هم به وارپ برگشت.
پس از پایان یافتن ارتداد هوروس، مورتاریون یک سیاره را تسخیر کرد و آن را به مرکز بیماری و طاعون تبدیل کرد. عملکرد او در این زمینه آنقدر خوب بود که نورگل او را به مقام شاهزادهی شیطانی ارتقای درجه داد. از آن موقع تاکنون، او یکی از دشمنان مرگبار ایمپریوم باقی مانده است.
پرایمارک پانزدهم: مگنوس سرخ (Magnus the Red)
پرایمارک پانزدهم مگنوس سرخ است که با نام پادشاه سرخ (Crimson King)، سایکلاپس قرمز (Red Cyclops) و پرایمارک هزاران خورشید (Primarch of the Thousand Sons) نیز شناخته میشود. مگنوس از سیارهی دوردست پروسپرو (Prospero) سر در آورد که انسانهای سایکر تبعیدشده در آن ساکن بودند. مگنوس از این لحاظ شانس آورد، چون بین برادرانش، او از بیشترین قدرت سایکیک برخوردار بود.
مگنوس در میدان مرکزی پایتخت آنها فرود آمد و یک پژوهشگر مشهور او را به فرزندخواندگی پذیرفت. طولی نکشید که او به بزرگترین سایکر سیاره و همچنین رهبر آن تبدیل شد و بسیاری از شهرهای آن را بازسازی کرد.
برخلاف پرایمارکهای دیگر، مگنوس موفق شد از راه وارپ، بهشکل تلهپاتیک با امپراتور ارتباط برقرار کند. بنابراین وقتی امپراتور وارد پروسپرو شد، این دو سالها بود که با هم حرف میزدند.
اعضای هزاران خورشید (The Thousand Sons)، لژیونی که به مگنوس به ارث رسید، همه بهنوعی سایکر بودند، چون با استفاده از ژنهای مگنوس ساخته شده بودند. برای همین او در این حوزه آنها را آموزش داد.
اما متاسفانه قدرت سایکیک بالای مگنوس و لژیوناش به این معنا بود که آنها بسیار در برابر جهشیافتگی آسیبپذیر بودند. برای همین، مگنوس سعی کرد با موجودی که بعداً معلوم شد زینچ (Tzeentch)، یکی از خدایان کیاس است، معاملهای ترتیب دهد تا آنها را از جهشیافتگی نجات دهد.
معامله شکست خورد و مگنوس چشم راستش را از دست داد، ولی جهشیافتگیها برای مدتی متوقف شدند. ارتباط نزدیک مگنوس با وارپ و همچنین رفتار متکبرانهی او امپراتور و برادرانش را (خصوصاً لیمن راس و مورتاریون) نگران کرد.
برای حل کردن اختلاف پیشآمده پیرامون استفاده از وارپ، امپراتور بحثی به راه انداخت که در نتیجهی آن، قانونی جدید تعیین شد: فقط استروپتها (Astropath) و مسیریابها اجازه داشتند در ایمپریوم از قدرتهای سایکیک خود استفاده کنند. (استروپتها کسانی هستند که با استفاده از قدرت سایکیک پیامهای ایمپریوم را بهصورت تلهپاتیک به نقاط دوردست میفرستند). این تصمیم برای مگنوس بسیار ناخوشایند بود.
برای همین، او دوباره به پروسپرو برگشت تا در خفا، آزمایشهای خود با وارپ را ادامه دهد. در آنجا، تصویری از آینده به او وحی شد: تصویری از شورش هوروس علیه امپراتور، ولی او نمیتوانست نقش خود در این ارتداد را ببیند.
او سعی کرد از راه تلهپاتی هوروس را از این مسیر دور کند، ولی شکست خورد، برای همین تصمیم گرفت با استفاده از یک طلسم فرافکنی اثیری (Astral Projection)، به امپراتور هشدار دهد. در حالیکه او مشغول فرافکنی بود، یک راهروی تارراه (Webway Corridor) پیدا کرد که به زمین منتهی میشد و تصمیم گرفت از این راهرو بهعنوان میانبر استفاده کند، ولی او خبر نداشت که امپراتور در جریان پروژهای بسیار مخفیانه با هدف متحد کردن ایمپریوم این راهرو را ساخته بود.
او موفق نشد راهرو را پشتسر بگذارد، ولی صدایی ناشناس داخل وارپ به او وعدهی قدرت بیشتری را داد که در آن لحظه بهشدت به آن نیاز داشت. مگنوس این پیشنهاد را بدون هیچ شک و تردیدی پذیرفت. او با استفاده از این قدرت اضافه، حفرهای داخل راهرو ایجاد کرد و از راه آن وارد زمین شد.
این حفره برای شیاطین امکانی فراهم کرد تا به تارراه نفوذ کنند و برای همیشه پروژهی امپراتور را خراب کنند. امپراتور از این کار مگنوس چنان خشمگین شد که حتی حاضر نشد به هشدار او گوش کند و در وارپ او را از حضور خود کنار زد. در دنیای واقعی، او به لیمن راس دستور داد مگنوس را دستگیر کند و او را بهطور فیزیکی نزد امپراتور بیاورد.
هوروس لیمن راس را متقاعد کرد تا در جریان این دستگیری، لژیون هزاران خورشید را نیز نابود کند و اتفاقی که بعد از آن افتاد، با نام «سوزاندن پروسپرو» (Burning of the Prospero) شناخته میشود. در جریان این اتفاق، کالبد فیزیکی مگنوس کشته شد و او در وارپ ناپدید شد.
هوشمندی (Consciousnes) مگنوس به چند قطعه تقسیم شد. این قطعات جمعآوری شدند تا جلوی پیوستن او به عدم گرفته شود. طولی نکشید که او در جریان محاصرهی زمین، به جناح هوروس پیوست تا از امپراتور بهخاطر خیانت کردن به او انتقام بگیرد.
در جریان محاصره، مگنوس به شاهزادهی شیطانی زینچ (Daemon Prince of the Tzeentch) تبدیل شد و با برادرش والکن (Vulcan) داخل تارراه جنگید. در این میان، او سعی میکرد قدرت سایکیک امپراتور را کاهش دهد.
مگنوس موفق شد والکن را در مقیاسی ژنتیک تجزیه کند و والکن هم سر مگنوس را با ضربهای کوبنده خرد کرد و دوباره او را به وارپ برگرداند.
مگنوس دشمنی بزرگ برای ایمپریوم باقی ماند و اکنون سعی دارد از داخل دژش در پروسپرو، بشریت را به گونهای سایکیک ارتقا دهد.
منبع: The Exploring Series