۵ کتاب که دوستداران «قلعه حیوانات» باید بخوانند
کتاب «قلعه حیوانات» شهرتی جهانی دارد و بسیاری آن را خواندهاند. این کتاب بر روی موضوع استبداد و حکومتهای توتالیتر تمرکز میکند و به ما میگوید که چگونه ارزشهای انقلابی تغییر پیدا میکنند و استبداد به شیوهای جدید بازمیگردد. بسیاری دوست دارند تا کتابهایی مشابه «قلعه حیوانات» را مطالعه کنند. در این یادداشت پس از معرفی مختصر کتاب «قلعه حیوانات»، با چند کتاب شبیه به آن آشنا میشویم.
کتاب «قلعه حیوانات»
کتاب «قلعه حیوانات» در کنار کتاب ۱۹۸۴ یکی از شاهکارهای «جورج اورول» است که در سال ۱۹۴۵ به چاپ رسید. این رمان ادبیاتی تمثیلی دارد و در سبک پادآرمانشهری نوشته شده است. کتاب فوق حکومتهای مستبد زمان خود یعنی اتحاد جماهیر شوروی و آلمان نازی را نقد میکند. حیواناتی ساکن یک مزرعه هستند و به سختی کار میکنند آنها از زندگی خود رضایتی ندارند. روزی خوکی به نام میجر پیر همه حیوانات را جمع میکند و از ظلمی که به آنها روا داشته میشود سخن میگوید. او از حیوانات مزرعه میخواهد که علیه ظلم انسانها متحد شوند و انقلاب کنند. آنها شورشی علیه آقای جونز، مالک مزرعه ترتیب میدهند و او را از مزرعهاش بیرون میکنند. آنها یک سرود انقلابی و یک قانون اساسی هفت مادهای نیز دارند. از آنجاییکه خوکها دارای هوش بیشتری هستند اداره مزرعه را بر عهده میگیرند. اما این کار اصلا ساده نیست. مزارع اطراف با آنها مشکل دارند. یکی از خوکها که نامش ناپلئون است دست به توطئهای علیه خوک دیگر یعنی اسنوبال میزند. او سگهایی را به صورت پنهانی تربیت میکند و دست آخر باعث میشود تا اسنوبال از مزرعه فرار کند. رفتار او بیشباهت به کودتا در حکومتهای انقلابی نیست.
ناپلئون شرایط هولناکی را برای ساکنان مزرعه به همراه میآورد و به آنها ظلم میکند. بسیاری از حیوانات مزرعه به خاطر انتقادی کوچک جان خود را از دست میدهند. بندهای قانون اساسی حیوانات یک به یک حذف و تحریف میشود و خوکها آنها را زیر پا میگذارند و دست آخر خود خوکها مشابه انسانها رفتار میکنند و مثل آنها راه میروند و لباس میپوشند. کتاب قلعه حیوانات یک داستان نمادین است و نویسنده در آن توانسته تا به خوبی هر حیوان را به جای یک طبقه یا قشر معرفی کند.
درباره ترجمه کتاب «قلعه حیوانات»
موقع خرید کتاب شاید سوالتان این باشد که بهترین ترجمه کتاب مزرعه حیوانات کدام است؟! در پاسخ میتوان گفت که از کتاب «قلعه حیوانات» یا مزرعه حیوانات چندین ترجمه به زبان فارسی موجود است. به عنوان مثال میتوان به ترجمه «احمد کساییپور» از نشر ماهی، «امیر امیرشاهی» از نشر جامی و «شهرزاد لولاچی» از انتشارات افق اشاره کرد.
چرا خواندن کتابهایی مشابه کتاب «قلعه حیوانات» مهم است؟
«قلعه حیوانات» دید جذابی درباره حکومتهای استبدادی به ما میدهد اما این کتاب به علت ماهیت نمادین خود، آگاهی سیاسی و تاریخی ما را نسبت به حکومتهای استبدادی بالا نمیبرد. به عبارت بهتر کتاب «قلعه حیوانات» برای شروع مطالعه درباره حکومتها و جوامع توتالیتر لازم است اما به هیج عنوان کافی نیست. خواننده نیز هنگام به اتمام رسیدن این کتاب به چنین نکتهای پی میبرد و احساس میکند که باید مطالعه بیشتری داشته باشد. برای همین در این یادداشت تلاش میکنیم که کتابهایی را برای مطالعه پس از به اتمام رساندن قلعه حیوانات معرفی کنیم؛ برخی از این کتابها مانند قلعه حیوانات، ماهیتی داستانی دارند؛ تعدادی از آنها جستار هستند و بعضی دیگر نیز کتابهایی پایهای برای آموزش دانش سیاسی به شمار میآیند.
۱. کتاب «قدرت بیقدرتان»
کتاب «قدرت بیقدرتان» بیشباهت به «قلعه حیوانات» جورج اورول نیست. این کتاب هم درباره حکومتهای تمامیتخواه، با تاکید بر روی حکومت شوروی تمرکز میکند و به تفاوتهای آن با دیگر اقسام حکومتهای دیکتاتوری سخن میگوید اما لحنش مانند قلعه حیوانات، داستانی و تمثیلی نیست. «واتسلاو هاول» در این کتاب با زبانی صریح و ساده درباره افکار خود پیرامون سیاست، ماهیت قدرت و آزادی سخن میگوید. کتاب «قدرت بیقدرتان» در هنگام نگارشش قرار بود جزئی از یک پروژه بزرگتر باشد. به شکلی که نویسندگان مختلف کشورهای اروپای شرقی هر کدام این جستار را بخوانند و در پاسخ به آن یادداشت دیگری را بنویسند. اما فقط نوشتههای نویسندگان چک و اسلواک به سرانجام رسید. این کتاب «واتسلاو هاول» فقط یک اثر فلسفی ساده نیست بلکه نگاهی انتقادی و جذاب به تاریخ معاصر نیز میاندازد. کتاب «قدرت بیقدرتان» در سال ۱۹۹۱ به زبان انگلیسی منتشر شد و خیلی زود شهرتی جهانی پیدا کرد. البته خود این کتاب در سال ۱۹۷۸ در چکسواکی نوشته شده بود؛ چاپ آن در همان زمان فشار بر روی نویسنده را تشدید کرد. برای خواندن این اثر به دانش پیشینیای نیاز نداریم و نویسنده با توجه به توانایی ادبی خود، توانسته است تا کتاب را به زبان سادهای بنویسد. این کتاب در شرایطی نوشته شد که بسیاری از جنبشهای آزادیخواهانه مردم کشورهای اروپای شرقی و مرکزی با مشت آهنین روبرو شده بود؛ اما قدرت بیقدرتان توانست اثر خود را بر روی افکار عمومی بگذارد و چشماندازی امیدبخش برای خوانندگانش داشته باشد.
«واتسلاو هاول» در ۵ اکتبر سال ۱۹۳۶ در شهر پراگ به دنیا آمد. خانواده او فرهنگی و روشنفکر بودند و افکار سیاسی مخالف کمونیستها را داشتند. همین موضوع باعث شد تا هاول برای تحصیلات دبیرستان خود و رفتن به دانشگاه دچار مشکلاتی شوند. به او اجازه تحصیل در دانشکدههای علوم انسانی را ندادند و به دانشگاه پراگ رفت اما تحصیل در این دانشگاه را پس از دو سال نیمهتمام رها کرد. او دلبسته علوم اجتماعی، ادبیات و فرهنگ بود. پس از به پایان رسیدن خدمت سربازی به عنوان کارگردان در تئاتری در شهر زادگاهش مشغول به کار شد و تعدادی نمایشنامه نوشت. حوادث پس از بهار پراگ بر زندگی این نویسنده نیز اثر گذاشت و او مدتی از نمایشنامه نوشتن فاصله گرفت. اما باعث شد که پای هاول هم به دنیای سیاست باز شود. او مدتی را در زندان گذراند اما شهرتش پس از زندانیشدن بیشتر شد. به طوریکه پس از برگزاری انتخابات آزاد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی او را به عنوان اولین رئیسجمهور چکسواکی پذیرفتند؛ اندکی بعد کشور اسلواکی نیز به استقلال دست یافت و هاول اولین رئیسجمهور جمهوری چک شد. این نویسنده، سیاستمدار و نمایشنامهنویس نهایتا در ۱۸ دسامبر سال ۲۰۱۱ در سن ۷۵ سالگی درگذشت. کتاب قدرت بیقدرتان این نویسنده توسط «احسان کیانیخواه» و انتشارات فرهنگ نشر نو به فارسی ترجمه شده است. برای خواندن این کتاب به سه ساعت زمان نیاز داریم.
در بخشی از کتاب «قدرت بیقدرتان» میخوانیم:
واقعا چرا سبزیفروش ما باید ابراز وفاداریاش را در پشت شیشه مغازهاش به نمایش بگذارد؟ مگر پیشتر به قدر کافی و به شکلهای مختلف در جمعهای خصوصی یا نیمهعمومی این کار را نکرده است؟ بالاخره در جلسات اتحادیه کارگری همیشه همانطور که انتظار میرفته رای داده است. در رقابتهای مختلف شرکت کرده است. مثل یک شهروند خوب در انتخاباتها رایش را به صندوق انداخته است. حتی بیانیه جنبش ضد منشور را هم امضا کرده است. پس چرا باید علاوه بر همه اینها وفاداریاش را علنی اعلام کند؟
۲. کتاب «در برابر استبداد»
روی کار آمدن ترامپ شوک بزرگی برای بسیاری از تحلیلگران بود؛ بسیاری تصور نمیکردند که فردی با افکار او بتواند در یک کشور دموکراتیک به قدرت برسد و سرنوشت میلیونها انسان به دست او گره بخورد. کتاب «در برابر استبداد» اثر «تیموتی اسنایدر» در واکنش به این اتفاق نوشته شده است. نویسنده اعتقاد دارد که ما لزوما از اروپاییهای قرن بیستم که باعث روی کار آمدن فاشیستها و کمونیستها شدند باهوشتر نیستیم. اما یک مزیت نسبت به آنها داریم. تجربه مردم قرن بیستم پیش چشم ماست پس با در نظر گرفتن این تجربه میتوانیم مانع از تکرار آن شویم و از رفتارهای پیشینیان خود عبرت بگیریم. بیست درس از قرن بیستم قرار بود یک پست فیسبوکی باشد اما به علت استقبال زیاد از آن، به یک کتاب تبدیل شد. کتاب «در برابر استبداد» به ما یاد میدهد که بتوانیم به عنوان یک شهروند مسئول مقابل دیکتاتوری و ستم بایستیم؛ نشانهها را به خوبی تشخیص دهیم و شهروندی هوشیار باشیم. این درسها در عین ساده بودن کاربردی هم هستند و میتوانیم آنها را در زندگی روزمرهمان به کار بگیریم.
«تیموتی اسنایدر» استاد دانشگاه ییل آمریکا و متخصص تاریخ اروپای شرقی، جنگ جهانی دوم و هولوکاست است. او علاوه بر کار تدریس و تالیف کتابهای تاریخی، سخنرانیهای بسیاری دارد و در حوزه عمومی فعال است. مقالات او در نشریات مطرح بینالمللی و تخصصی به چاپ میرسند. «تیموتی اسنایدر» بابت نوشتن کتابهای عمیق تاریخی و نگاه تطبیقی خود، جوایز بینالمللی فراوانی را از آن خود کرده است. این تاریخپژوه در ۱۸ اوت سال ۱۹۶۹ به دنیا آمد و در حال حاضر ۵۴ سال دارد. از جوایز این نویسنده میتوان به جایزه هانا آرنت، جایزه وایز ۹۷ و جایزه انجمن تاریخی آمریکا اشاره کرد.
کتاب «در برابر استبداد» این نویسنده توسط «بابک واحدی» و نشر گمان به چاپ رسیده است. این کتاب با اجازه انحصاری نویسنده، ترجمه و منتشر شده است. ترجمه کتاب فوق طرحهایی از «حسن کریمزاده» نیز دارد. برای خواندن این کتاب به کمتر از دو ساعت زمان نیاز داریم.
در بخشی از کتاب «در برابر استبداد» میخوانیم:
هاول نوشته بود: اگر ستون اصلی نظام دروغ باشد، پس عجیب نخواهد بود که تهدید اساسی آن راستگویی باشد. از آنجا که در عصر اینترنت تکتک ما ناشر هستیم، تکتک ما مسئولیت شخصی درک عمومی از حقیقت را بر گردن داریم. اگر واقعا به دنبال واقعیتها هستیم، هر کداممان میتوانیم انقلابی کوچک در شیوه کار اینترنت پدید آوریم. اگر خودتان اخبار را راستیآزمایی کنید دیگر اخبار کذب را برای دیگران ارسال نخواهید کرد.
۳. کتاب «روسلان وفادار»
داستان «روسلان وفادار» با نام کامل «فاجعه وفاداری در دوران اسارت»، یکی از جذابترین داستانها درباره استبداد است. این کتاب توسط «گئورگی ولادیموف» در دهه هفتاد میلادی نوشته شد. این نویسنده در ۱۹ فوریه سال ۱۹۳۱ در خارکیف اوکراین به دنیا آمد. مادر او یهودی و پدرش لهستانیتبار بود. این نویسنده دوران کودکی سختی را داشت و مدتی با خانوادهاش در اردوگاه کار اجباری زندگی میگرد. آثار گئورگی همیشه با سانسور روبرو میشدند؛ نهایت عمر افزایش فشارهای سیاسی و شدت پیدا کردن جو اختناق باعث شد که این نویسنده از شوروی به آلمان غربی برود. علیرغم اینکه گورباچف در سال ۱۹۹۰ تابعیت این نویسنده را به او برگرداند؛ اما «گئورگی ولادیموف»، در آلمان باقی ماند. این نویسنده در ۱۹ اکتبر سال ۲۰۰۳ در فرانکفورت درگذشت. پیکر او را در نزدیکی مسکو به خاک سپردند.
کتاب «روسلان وفادار» داستان یک سگ است که در اردوگاههای کار اجباری حضور دارد. او به گونهای تربیت شده است تا مراقب زندانیان باشد و نگذارد گه آنها فرار کنند. اما دوره اردوگاهها به پایان رسیده است و آنها باید برچیده شوند پس نیازی به سگ نگهبان هم نیست. در این داستان، دنیا از دید یک سگ روایت میشود. سگ در حقیقت نماد یکی از کارگزاران دونپایه دستگاه عریض و طویل سرکوبی است که الان هیج کاربرد و فایدهای ندارد. چون او فقط برای سرکوب تربیت پیدا کرده است و الان نیازی به او وجود ندارد. نویسنده از دریچه خاصی به زندگی روسلان نگاه میکند و در کنار او به سراغ روایت زندگی دیگر کارکنان این اردوگاه کار اجباری نیز میرود. روسلان در این قصه سختیها و مشکلات زیادی میبیند و عاقبت خوبی ندارد اما نکته جالب آن جاست که نویسنده این داستان را از ماجرایی واقعی اقتباس کرده است. نویسنده از دوستش رویداد عجیبی را میشنود در شهرک تیمبرلیک تائو در سیبری اردوگاهی بوده است که در زمان خروشچف برچیده میشود. در محل اردوگاه یک کارخانه میسازند؛ اما سگهای اردوگاه که بنا بر دستورالعمل باید معدوم میشدند احتمالا به دلیل ترحم ماموران زنده میمانند و پراکنده میشوند؛ آنها خصوصیات اردوگاهی خود را حفظ کردهاند و با وجود لاغر بودن و کمبود غذا از دست هیچکسی غذا نمیگیرند. هر گاه صفوف راهپیمایان به مناسبت جشن اول ماه مه در خیابانهای شهرک راه میافتند؛ سگها فورا نقش اسکورت را بر عهده میگیرند و ستون راهپیمایان را محاصره میکنند. آنها به هیچکس اجازه نمیدهند که از صف خارج شود.
«گئورگی ولادیموف» این داستان را سه بار نوشت. بار اول روایتی شصت صفحهای در سبک هزل انسانانگارانه از این کتاب نوشته شد اما نیازمند اصلاحاتی بود و به چاپ نرسید؛ اصلاحات کتاب ۱۸ ماه بعد به پایان رسید اما دوباره سیاستهای سانسور در شوروی تشدید شدند. برخی از نسخههای این کتاب به صورت محدود و در چاپهای زیرزمینی منتشر شدند اما نهایتا در اوایل دهه هفتاد یک موسسه انتشاراتی در آلمان غربی پذیرفت کتاب را چاپ کند. ولادیموف داستان خود را برای سومین بار نوشت. متن را روی کاغذهای بسیاز نازکی ماشین کرد و به زوج جوانی از جهانگردان خارجی سپرد تا به غرب برسانند. نیمی از کتاب در تخت کفش زن و نیم دیگر در آستر کت مرد جاسازی شد. این کتاب نهایتا در ماه مه ۱۹۷۵ در نشریه grani به نام نویسنده واقعیاش چاپ شد.
ترجمه این کتاب به فارسی را به قلم دکتر «روشن وزیری» و از نشر ماهی میتوانیم بخوانیم. برای خواندن کامل این کتاب نیازمند چهار ساعت زمان هستیم.
در بخشی از کتاب «روسلان وفادار» میخوانیم:
هیجانزده به جستجو پرداخت؛ هیچ اثری نبود، نه ردپایی، نه بویی. آدمهایی که شاد و سرحال همهجا میگشتند و او را صدا میزدند به قدری محوطه را با کپههای آتش، بقایای سیمان و کثافتهای دیگر به گند کشیده بودند که حتی نمیشد حدس زد آشپزخانه یا میدان تمرین یا محوطهی دویدن در کدام نقطه بوده است. حتی به نظرش رسید که اینجا اصلا اردوگاه نبود، جای دیگری بود. پس لابد اردوگاه با به مکان دیگری منتقل کرده بودند؛ روسلان چنین انتقالی را دوبار در عمرش تجربه کرده بود.
۴. کتاب «مرشد و مارگاریتا»
یکی از کتابهایی که توصیه میکنیم در کنار «قلعه حیوانات» بخوانید؛ «مرشد و مارگاریتا» اثر جذاب نوشته مشهور روسی «میخائیل بولگاکف» است. این نویسنده تا لحظه مرگ خود در حال ویرایش کتاب «مرشد و مارگاریتا» بود و زمان زیادی از عمرش را صرف نوشتن این داستان کرد. کتاب «مرشد و مارگاریتا» به عنوان یکی از برترین کتابهای قرن بیستم محسوب میشود و به لیستهای مختلفی راه پیدا کرده است.کتاب «مرشد و مارگاریتا» به ماجرای اقامت شیطان (به نام دکتر ولند) و همراهانش در مسکوی دوره استالین اشاره میکند. حضور آنها در این شهر اتفاقات عجیب و غریبی را به همراه میآورد و مشکلات زیادی را برای ساکنان مسکو به همراه میآورد. به طور خاص قوانین حاکم بر این شهر به چالش کشیده میشود.
اما به موازات ورود دکتر ولند به مسکو، داستانهلی دیگری نیز در جریان است. نویسنده احوالات حاکم رومی اورشلیم در زمان مصلوب کردن عیسی را روایت میکند. بعدها متوجه میشویم که این داستانها توسط شخصی به نام مرشد نوشته شده است. مرشد به دختری به نام مارگاریتا علاقه دارد؛ به تدریج روند داستان به گونهای پیش میرود که مرشد و مارگاریتا با دکتر ولند و همراهانش، مواجه میشوند و از کمکشان استفاده میکنند. این داستان علاوه بر اینکه یک فاوستنویسی قرن بیستمی است و عاشقانهای ظریف در آن اتفاق میافتد؛ بنمایه سیاسی قدرتمندی نیز دارد و حکومت استالین و قواعد پوشالی حاکم بر آن را چالش میکشد. علاوه بر این اثر فوق به تغییرات اجتماعی جامعه شوروی و تمایل آنها به انجام کارهای فرصتطلبانه نیز اشاره میکند.
بولگاکف نوشتن این داستان را از سال ۱۹۲۸ آغاز کرد ولی نسخه اولیه آن را سوزاند. بعدها پشیمان شد و دوباره سراغ نوشتن داستان مرشد و مارگاریتا رفت. کار او بر روی نسخه چهارم پیشنویس کتاب تا چهار هفته پیش از مرگش ادامه پیدا کرد. ویرایش نهایی اثر تحت نظارت همسر او در سال ۱۹۴۱ به اتمام رسید اما استالین اجازه چاپ آن را نداد. در نهایت ۲۷ سال پس از مرگ نویسنده، نسخه سانسورشده کتاب در سال ۱۹۶۷ به چاپ رسید. در این نسخه ۲۵ صفحه حذف شده بود و نام برخی از شخصیتها تغییر پیدا کرده بود. این کتاب با تیراژ محدودی به چاپ رسید و فورا نایاب شد. نکته جالب اینجاست که بیش از صد مقاله و کتاب، درباره رمان«مرشد و مارگاریتا» نوشته شده است.
از کتاب «مرشد و مارگاریتا» دو ترجمه مشهور به زبان فارسی موجود است. یکی به دکتر «عباس میلانی» تعلق دارد و دیگری توسط «حمیدرضا آتشبرآب» ترجمه شده است. برای خواندن این کتاب به نه ساعت زمان نیاز داریم.
در بخشی از کتاب «مرشد و مارگاریتا» میخوانیم:
اداره مسئول این پرونده عجیب وظیفه داستان اینهمه وقایع گیجکننده و مختلف را به هم ربط دهد؛ وقایعی که در سر تاسر مسکو رخ میداد و ترکیبی بود از شیطنت صرف و حقههای هیپنوتیزم و جنایت محض.
۵. کتاب «ظلمت در نیمروز»
«ظلمت در نیمروز» اثر کوستلر است.«آرتور کوستلر» در پنجم سپتامبر سال ۱۹۰۵ در مجارستان متولد شد. پدرش مجار بود و مادرش اهل وین. او در دوران کودکیاش با فقر دست به گریبان بود چرا که پدرش ورشکست شد و همه خانواده مجبور به مهاجرت به وین شدند. آرتور در دانشگاه پلیتکنیک وین درس خواند ولی علایق سیاسیاش او را به سوی حرفه روزنامهنگاری سوق داد. او مدتی را در پاریس گذراند و سپس در سال ۱۹۳۲ به برلین رفت و به حزب کمونیست پیوست. او در سالهای ۱۹۳۲ و ۱۹۳۳ به شوروی سفر کرد و مقالاتی به نفع این کشور نوشت. در فاصله سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ کوستلر از طرف روزنامهای که کار میکرد برای پوشش جنگ داخلی اسپانیا به این کشور رفت. او مدتی را در آنجا بازداشت شد اما با وساطت مقامات بریتانیایی توانست آزاد شود. او پس از اعدام بوخارین از عضویت در حزب کمونیست استعفا داد. با شروع جنگ جهانی دوم و حمله آلمان به فرانسه، «آرتور کوستلر» بار دیگر دستگیر شد و مدت کوتاهی را در اردوگاهی در فرانسه اسیر بود. او از آن اردوگاه به بریتانیا گریخت ولی در همین کشور نیز به علت خارجی بودن مدتی را در زندان گذراند. کوستلر پس از جنگ جهانی دوم به شهرت دست پیدا کرد. البته رمان ظلمت در نیمروز این نویسنده در سال ۱۹۴۰ نوشته شده بود اما به خاطر شرایط جنگی، امکان انتشار گسترده آن میسر نبود و پس از جنگ به دست خوانندگان رسید. این نویسنده مابقی عمر خود را در بریتانیا گذراند و در مزرعهای واقع در ولز شمالی ساکن شد. کوستلر به زندگی خود در سوم مارس سال ۱۹۸۳ پایان داد.
عبارت «ظلمت در نیمروز» از انجیل وام گرفته شده است و به مصلوب شدن مسیح و تاریکشدن روز اشاره دارد. داستان ظلمت در نیمروز کاملا سیاسی است و مشهورترین اثر «آرتور کوستلر» به شمار میآید. این داستان به زندگی یک بلشویک قدیمی به نام روباشوف اشاره میکند. او انقلاب اکتبر را دیده و روزگاری ارج و قرب داشته است. اما تیغ پاکسازیهای استالینی به او نیز رسیده است. روباشوف به زندان میافتد و زندگی سختی را پیش رو دارد. او در طول اقامتش در زندان، به صورت مکرر با خودش صحبت میکند. کتاب تلاش دارد تا افکار درونی او را برای ما آشکار کند و حسهای انسانی او نظیر امید، یاس، ترش و ابهام را نشان دهد. خواندن کتاب ظلمت در نیمروز را در کنار «قلعه حیوانات» به شما پیشنهاد میدهیم. این کتاب به ما میگوید یک نظام مستبد چگونه زندگی یکی از وفاداران به خود را نابود میکند. اثر فوق به ما میگوید که چگونه رویای کمونیسم به جنون استالینیستی بدل میشود و تباهی میآفریند. به جای رهایی، فراوانی و آزادی، انسانهای زیادی حتی از وفاداران به آرمانهای حزب روانه زندان میشوند و سرنوشتی دردناک را پنهان میکنند. این کتاب توسط «مژده دقیقی» به فارسی ترجمه شده است. اولین ترجمه ظلمت در نیمروز در سال ۱۳۹۱ از نشر ماهی به چاپ رسید. برای خواندن این کتاب به چهار ساعت زمان نیاز داریم.
در بخشی از کتاب «ظلمت در نیمروز» میخوانیم:
روباشف بار هم بوی باراندازهای آن بندر کوچک را احساس میکرد، مخلوطی از بوی علق دریایی و نفت. پل کشتی گیر گوشهایش را تکان میداد. لیتل لوئی برای ادای احترام پیپش را بالا میبُرد..او خودش را از تیری در اتاق زیر شیروانی خانهاش حلقآویز کرده بود. خانه قدیمی زهوار دررفته با عبور هر کامیونی میلرزید؛ روباشف شنیده بور صبح که لیتل لوئی را پیدا کرده بودند، جنازهاش آهسته در جای خود چرخیده بود، طوری که اول خیال کرده بودند هنوز تکان میخورد…