اگر تانوس در «جنگ ابدیت» نیمهی دیگر انتقامجویان را نابود میکرد چه میشد؟
اگر تانوس نیمه دیگر انتقام جویان را با بشکن خود در فیلم «انتقامجویان: جنگ ابدیت» از بین میبرد، وقایع این فیلم به شکلی بسیار متفاوت پیش میرفت.
جهتگیری داستان و تکیه آن بر تیم اصلی انتقامجویان مارول مانند کاپیتان آمریکا، مرد آهنی، ثور، بیوه سیاه، هالک و هاوکآی در کنار مرد مورچهای، نبیولا، راکت و ماشین جنگی معقول بود. آنها با دوستان قدیمی خود خداحافظی کردند تا افراد جدیدتر بتوانند لباس ابرقهرمانی به تن کنند و جهان را نجات دهند؛ همین روند منجر به یک نتیجه احساساتبرانگیز و رضایتبخش شد.
- از ولورین تا مرد عنکبوتی؛ ۴ شخصیت مارول که باید در «ددپول ۳» حضور داشته باشند
- چگونه ثور از طریق شکستهایش به قدرتمندترین قهرمان دنیای مارول تبدیل شد؟
- فیلم «دکتر استرنج در چندجهانی دیوانگی»؛ نکات پنهان و ارجاعات به دنیای سینمایی مارول
تانوس قدرت سنگهای ابدیت را به دست گرفت و ثور در نبرد به سر او ضربه نزد و پنج سال از آن وقایع گذشت. در این مدت زمان تونی استارک پدر شد، بروس بنر سرانجام کنترل خشم درونی خود را به دست گرفت، ثور افسرده شد، استیو راجرز یک گروه خودیاری راه اندازی کرد، کلینت بارتون با تبدیل شدن به یک فرد یاغی، جایگاه قهرمان بودن خود را مبهم جلوه داد و ناتاشا رومانوف هر کاری که میتوانست انجام داد تا انتقامجویان باقیمانده را کنار هم نگه دارد. با این حال، اسکات لنگ ایده پرش زمانی را مطرح کرد و تونی استارک آن را یک طرح عملی دانست. میل جمعی این قهرمانان برای اصلاح اشتباهات گذشته و بازگرداندن افرادی که از دست داده بودند بسیار قوی بود و نمیتوان این مسئله را نادیده گرفت.
اگرچه همه اینها میتوانست کاملا متفاوت باشد. ماهیت نقشه تانوس این بود که هیچ تفاوت ارزشی بین کسانی که پس از بشکن زندهاند و مردهاند وجود نداشته باشد. نتیجه بشکن کاملا تصادفی و غیرقابل پیشبینی بود و یک نسلکشی در مقیاسی غیرقابل درک رخ داد اما تانوس ادعا میکرد که این امر منصفانه است. این اتفاق یک سوال جالب را ایجاد میکند: اگر نیمی دیگر از انتقامجویان از بشکن جان سالم به در میبردند اوضاع چگونه پیش میرفت؟ ما از قبل چیزهایی درباره این شخصیتها میدانیم. پس میتوان حدس زد که آنها چگونه از قدرت و تواناییهای خود استفاده میکردند تا نهتنها گذشته را تغییر دهند، بلکه زمینه را برای رشد انتقامجویان در آینده نیز فراهم کنند.
پرش زمانی بازی پایانی باز هم ممکن بود اتفاق بیافتد
به راحتی میتوان گفت که تونی استارک یا مرد آهنی شخصیت برجسته انتقامجویان است. به هر حال، او بود که دنیای سینمایی مارول را شروع کرد و اغلب ثابت کرده که باارزشترین قهرمان و در عین حال، همانطور که در «انتقامجویان: عصر اولتران» دیدیم، علت مشکلات تیم است. ارزش او دوباره در انتقامجویان: بازی پایانی نشان داده شد و او از هوش خود برای حل مشکل سفر در زمان استفاده کرد. این مشکلی به گونهای نبود که هر کسی بتواند آن را حل کند. برای مثال در همان فیلم دیدیم که بروس بنر یا هالک فقط میتوانست زمان را در داخل بدن اسکات لنگ تغییر بدهد و او را تبدیل به یک نوجوان، یک پیرمرد یا یک نوزاد کند.
به جز استارک و بنر، گزینههای دیگری هم وجود دارند که میتوانستند همان راهحل را ارائه دهند. پرش زمانی، ایده اسکات لنگ، پس از به دام افتادن او در قلمرو کوانتومی بود و هنک پیم، هوپ ون داین و به ویژه جنت ون داین نیز میتوانستند موثر باشند. جنت پس از چندین دهه گم شدن در قلمرو کوانتومی، بیش از هرکسی درباره این مکان اطلاعات داشت و امکان گذر زمان را از طریق آن درک میکرد. جنت با کمک هنک و هوپ که خواهان بازگشت اسکات بودند و با استفاده از دانش خود میتوانست مفهوم مشابهی از پرش زمانی را ارائه دهد.
این که آیا آنها ابزارهای تکنولوژیکی برای انجام این کار را داشتند یا خیر، موضوع دیگری است. نابغه علمی دیگری که میتوانست راهحل سفر در زمان را ممکن کند شوری است. او با وجود سن و سال کم خود، در زمینه علمی بیعیب و نقص بود. او مانند تونی استارک از منابع عظیمی که در اختیار داشت برای ایجاد سلاحهای فناورانه و خارقالعاده استفاده کرده بود و در عین حال طراحی لباس ابرقهرمانان را بر عهده داشت. بنابر برخی از تئوریها شوری میتواند به پلنگ سیاه جدید تبدیل شود اما طبق فیلم «انتقامجویان: جنگ ابدیت» باید گفت که او صرفا میتواند مانند بنر و استارک باشد. وی هنگام بحث درباره چگونگی حذف سنگ ذهن از بدن ویژن، از بنر پرسید: «چرا سیناپسها را دوباره برنامهریزی نکردید تا به طور جمعی کار کنند؟» پاسخ مضحک بنر این بود که او و استارک به این موضوع فکر نکرده بودند. بدیهی است که نبوغ شوری در موارد خاصی میتواند شرایط تونی استارک را تحتالشعاع قرار دهد و به همین خاطر، او میتوانست شرایط را برای سفر در زمان، با کمک دانش و تخصص هنک پیم و جنت ون، فراهم کند و این موضوع کاملا قابل باور است.
مشکلات انتخاب رهبر و استقرار انتقامجویان در واکاندا
پس از نابودی تعداد زیادی از قدرتمندترین قهرمانان زمین، این سوال مطرح میشود که چه کسی رهبری آنهایی را که باقی میمانند، بر عهده خواهد گرفت. به هر حال، علیرغم مشکلات بین تونی استارک و استیو راجرز که در فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» به اوج خود رسید، آنها از زمان آغاز به کار انتقامجویان را رهبری میکردند. هر دوی آنها میدانستند چه زمانی برای هدفی بزرگتر با هم متحد شوند. اگرچه گاهی، مانند زمان مرگ مامور کولسن در «انتقامجویان»، به یک تلنگر نیاز داشتند. در نتیجه، غیبت آنها یک خلاء قدرت اجتنابناپذیر ایجاد میکرد. البته گزینههای زیادی برای پر کردن این خلاء وجود داشت. نیک فیوری با توجه به سابقهاش، یکی از گزینههای مشخص این جایگاه خواهد بود، اگرچه پیوند او با قهرمانان باقیمانده ضعیفتر به نظر میرسید، زیرا او شخصا هیچ یک از آنها را به عضویت تیم درنیاورده بود. علاوه بر این، نقش او در دنیای سینمایی مارول بیشتر مانند یک ناظر بوده که قهرمانی در مقیاس بزرگ را به افراد استثنایی دیگر واگذار کرده است.
دکتر استرنج مطمئنا یکی دیگر از افرادی است که با این شرایط مطابقت دارد، اگرچه قبل از رویدادهای «انتقامجویان: جنگ ابدیت» هیچ پیوند رسمی با هیچ یک از انتقامجویان نداشت. با این حال، نحوه برخورد و مقابله استرنج با تونی استارک نشان میدهد که او احتمالا همین کار را با افرادی مانند فیوری و هنک پیم نیز انجام میداد. محتملترین نتیجه میتوانست این باشد که او یک جایگاه آزاد و پویا در تیم داشته باشد.
همانطور که در «شاهین و سرباز زمستان» دیدیم، سم ویلسون و باکی بارنز به خصوص پس از این که شوری برنامههای هایدرا را از ذهن باکی حذف کرد به اشتراکات زیادی با استیو راجرز یا کاپیتان آمریکا رسیدند. با این حال، با توجه به بالا بودن مخاطرات این جایگاه و با توجه به این که هر دوی این نفرات (تا آن مرحله در دنیای سینمایی مارول) شخصیتهایی جانبی بودند، رهبری آنها گزینهای بعید بود. همچنین رهبری پیتر کویل یا استارلرد نیز به همان اندازه غیرقابل قبول بود. عواقب شکست شخصی او در متوقف کردن تانوس در فیلم «انتقامجویان: جنگ ابدیت» و فقدان گامورا، او را در مسیری جالب به سوی رستگاری هدایت میکرد که تقریبا شبیه روند ثور بود و وی را به گزینهای نامحتمل برای رهبری انتقامجویان تبدیل میکرد.
در نتیجه، کاندیدای واقعبینانهتر رهبری، پادشاه تیچالا یا همان پلنگ سیاه است. جدا از قدرت فیزیکی و موقعیت سلطنتی او، تسلط به نفس و خوی آرام این قهرمان نقطه مقابل معقولی در مقابل خصوصیات دکتر استرنج بود. همچنین او یک عنصر کاربردیتر برای مشکلات در اختیار داشت و واکاندا ابزار و فناوری لازم را داشت تا پایگاهی ایدهآل برای عملیات پرش زمانی باشد. درگیری اصلی «انتقامجویان: جنگ ابدیت» در خاک واکاندا اتفاق افتاد و این کشور مکانی مناسب برای یک واکنش سریع بود. همانطور که در صحنه پس از تیتراژ «انتقامجویان: جنگ ابدیت» مشخص شد، نیک فیوری و ماریا هیل از وقوع یک اتفاق در واکاندا آگاه بودند و مطمئنا به آنجا میرفتند تا ببینند چه اتفاقی رخ داده است. شوری نیز احتمالا با استفاده از فناوری واکاندا در آزمایشگاه خود عملیات را شروع میکرد. پس واکاندا مکانی معقول برای شکل دادن نقشههای اولیه برای برگرداندن قهرمانان و باقی مردم بود.
نقش مهم دکتر استرنج
دکتر استرنج تعداد زیادی از نسخههای مختلف آینده را دید و بررسی کرد و بنابراین تنها راه ممکن را میدانست. او اعتماد به نفس و قدرت بالایی داشت و از انشنتوان قدرتمندتر بود. پس شاید جالب باشد که بدانیم آگاهی او از ترکیب وقایع برای کسب پیروزی چگونه بر تعامل او با سایر انتقامجویان تاثیر گذاشته است.
مهمترین مورد به احتمال زیاد پیتر پارک یا مرد عنکبوتی بود. او به عنوان دستیار تونی استارک، ضربه سختتری از دیگران به دلیل فقدان استارک خورد و با توجه به جوانی و خامی خود، نیاز به پیدا کردن یک مربی یا شخصیتی جدید برای یادگیری داشت. پیتر پارکر در «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست»، به طور غریزی احساس میکند که استرنج میتواند در مقابله با مشکلاتی که پس از وقایع فیلم «مرد عنکبوتی: دور از خانه» برای او رخ میدهد، به او کمک کند. با این حال، باز شدن درهای چندجهانی در «راهی به خانه نیست» به این موضوع اشاره داشت که سادهلوحی و خامی پارکر عوارض ناخواستهای برای برنامههای دکتر استرنج به همراه دارد.
سختی به دست آوردن سنگ روح
واضحترین مشکلی که در تلاش برای به دست آوردن مجدد سنگهای ابدیت ایجاد میشود، بازپسگیری سنگ روح از ورمیر است. همانطور که در هر دو فیلم «بازی پایانی» و «جنگ ابدیت» مشخص شد، هزینه و تاوان به دست آوردن سنگ روح قربانی کردن فردی ارزشمند است. نفرات مشخصی در میان انتقامجویان اصلی، برای این کار وجود داشتند. با این حال، بخشی از آنها نابود شده و گزینههای کمتری موجود بودند و دیگر روابطی شخصی مانند رابطه بین بین کلینت بارتون و ناتاشا رومانوف بین قهرمانان وجود نداشت.
به طور واقعبینانه، تنها شخصیتهایی از بین آنهایی که باقی خواهند ماند و چنین پیوند عاطفی دارند، اعضای نگهبانان کهکشان هستند. مطمئنا در فیلمهای «نگهبانان کهکشان» شاهد عمق عشق خانوادگی بین این شخصیتها بودهایم. مسئله این است که برای نگهبانان کهکشان بسیار غمانگیز است که پس از قربانی شدن گامورا در «انتقام جویان: جنگ ابدیت» توسط تانوس، دو نفر از اعضای دیگر خود را هم به همان روش از دست بدهند. با این وجود، درکس ویرانگر به احتمال زیاد خود را به خاطر دوستانش و به خاطر انتقام مرگ همسر و فرزندش به دست تایتان دیوانه قربانی میکرد. نقشه اصلی درکس این بود که تانوس را بکشد تا انتقام مرگ خانوادهاش را بگیرد و در چنین شرایطی شکست نقشه تانوس به این معنی بود که کویل، مانتیس، گروت، راکت و نبیولا میتوانند راه او را ادامه دهند.
انتقال آسان جایگاه در دنیای سینمایی مارول
شکی وجود ندارد که «بازی پایانی» پس از «جنگ ابدیت»، نتیجهای بسیار رضایتبخش برای حماسه بینهایت رقم زد. عمق دراماتیک محض مبارزه بین تانوس و انتقامجویان تماشایی و عملیاتی که منجر به بازگشت همه قهرمانان شد، به طرز درخشانی زیبا بود اما موضوعی که هیجانانگیز و عمیقا احساسی محسوب میشد، انتقال جایگاه قهرمانان دنیای سینمایی مارول بود که دشوار به نظر میرسید و افرادی مانند مرد آهنی به سختی جایگزین خواهند داشت.
با این حال، امکان تعامل مرد عنکبوتی، پلنگ سیاه، دکتر استرنج، زنبورک، شاهین، سرباز زمستان و باقیمانده نگهبانان کهکشان با نسخههای جوانتر باقی انتقامجویان اصلی (و البته خودشان) خود یک ایده جذاب است. بازگرداندن همه و اثبات آمادگی آنها برای رهبری انتقامجویان در آینده، راهی عالی دیگری برای پایان دادن به حماسه بینهایت بود. با این وجود، در این صورت، فقدان و غم بزرگ پرده پایانی فیلم «جنگ ابدیت» میتوانست کمی ناامیدکننده باشد و شاید هیچ چیزی نمیتواند همان وزن احساسی فیلم اصلی یا رقص استیو راجرز با پگی کارتر در سال ۱۹۴۹ را داشته باشد.
منبع: screenrant
یه خرده این ترجمه سطحی رو بالا و پایین کنید. چهارتا ویرایش کنید. اصلا سر و ته نداشت. متن انگلیسی رو میذاشتید بهتر بود.
هیچی دیگه ،بعدش این چرت و پرت های بعدی واسه مخاطب سر هم نمیکردند