فیلمهای جنگ ستارگان؛ اسطورهی مدرن یا کالای تجاری؟
فردی مرکوری (Freddie Mercury) در آهنگ «مسابقهی دوچرخهسواری» (Bicycle Race) میگوید: «آروارهها (Jaws) مطابق سلیقهی من نبود و من از جنگ ستارگان خوشم نمیاد.» با این حال فردی مرکوری در این زمینه استثنا به حساب میآید، چون بیشتر مردم عاشق جنگ ستارگان هستند. (توضیح مترجم: البته از برایان می، یکی از اعضای کویین نقل است که این آهنگ جنبهی خودزیستنامهای ندارد و مرکوری جنگ ستارگان را دوست داشت). در جنگ ستارگان کلی چیز جالب میتوان پیدا کرد: سفینههای فضایی، درویدها، موجودات فضایی، شمشیرهای لیزری، تفنگهای لیزری، عرفان و گروهی از قهرمانهای متفاوت و متنوع که غیرممکن را ممکن میکنند و کهکشان را از امپراتوری پلید نجات میدهند.
با این حال، دلیل اصلی علاقهی بعضی از طرفداران به جنگ ستارگان این است که جورج لوکاس، خالق جنگ ستارگان، چطور از ایدههای جوزف کمبل (Joseph Campbell) (۱۹۸۷-۱۹۰۴) اسطورهشناس سرشناس برای تعیین ساختار ساگای حماسی خود استفاده کرد. بررسی تطبیقی جنگ ستارگان با قهرمان هزارچهره (A Hero With Thousand Faces)، اثر کمبل، یکی از رایجترین بحث و گفتگوهای مربوط به فرهنگ عامه است. هنوز خاطرهی خواندن تحلیل اسطورهشناسانه از جنگ ستارگان را در کلاس انسانشناسی (آنتروپولوژی) دوران دانشجویی بهخاطر دارم. قدرت اسطوره (The Power of Myth)، اثر بیل مویر (Bill Moyer)، که مصاحبهای ششقسمتی با کمبل در سال ۱۹۸۸ است و در زمین اسکایواکر (Skywalker Ranch) که متعلق به لوکاس است فیلمبرداری شد، هنوز طی برنامههای خیریهی سالانهی بسیاری از کانالهای تلویزیونی پخش میشود. شکی در این نیست که دلیل محبوبیت طولانیمدت جنگ ستارگان جنبههای اسطورهای آن است. با این حال پژوهشهای اسطورهشناسانهی کمبل و شیوهی بهکارگیری ایدههای کمبل در جنگ ستارگان از بعضی لحاظ مشکلزاست. مشکل اینجاست که هم کمبل و هم لوکاس دیدگاهی سادهانگارانه را تبلیغ میکنند که شاید باعث شود طرفداران از مواجه شدن با یک سری ایدهی تاریکتر و ناخوشایندتر در جنگ ستارگان پرهیز کنند و این مسئله ممکن است قدرت واقعی اسطوره را کمرنگ کند.
من کاملاً به این آگاه هستم که بیان چنین ادعایی شاید از حمله کردن به ستارهی مرگ (Death Star) خطرناکتر باشد. انتقاد کردن از چنین اثر محبوبی ممکن است واکنشهای احساسی عمیقی به دنبال داشته باشد؛ بهشخصه چند نفر را میشناسم که برایشان هر چیزی که به جنگ ستارگان ارتباط دارد مقدس است. من بهعنوان نویسندهی مقاله حس موسی را دارم که وقتی به شعلهی سوزان نزدیک شده، صدای خدا را میشنود که فرمان میدهد: «کفشهایت را از پایت دربیاور؛ چون مکانی که روی آن ایستادهای زمین مقدس است.» بنابراین همچنان که من پابرهنه روی این زمین قدم میگذارم، یادتان باشد که بهعنوان معلم مذهب و فلسفه، نقش من علاوه بر نگهداری از فرهنگ نقد آن نیز هست.
- آیا ماتریکس داستان زندگی سقراط را بازگو میکند؟ (تحلیل فلسفی فیلم ماتریکس)
- تحلیل فلسفی بازی تاج و تخت؛ توماس هابز به بارانداز پادشاه میرود
- مفهوم روح در مجموعهی هری پاتر؛ جانپیچها، دیوانهسازها و اشباح (تحلیل فلسفی هری پاتر)
اسطوره: چیزی فراتر از مذهبهای عجیبغریب و اسلحههای قدیمی، هان
کمتر کلمهای است که بهاندازهی اسطوره (Myth) باعث ایجاد سوءتفاهم شود. در نظر بیشتر مردم اسطوره یعنی «قصهی دروغین» یا حکایتی قدیمی دربارهی یک سری خدا که دیگر کسی بهشان باور ندارد. ولی اسطوره مفهومی پیچیدهتر است. یکی از استادهای مذهبی من گفت که ما از خود اسطوره تعریف نمیکنیم؛ اسطورهها ما را تعریف میکنند.
اسطورهها داستانهایی باستانی هستند که معمولاً در «گذشتههای دور» اتفاق میافتند (به قول زبان لاتین: in illo tempore یا «در آن زمان») و سعی دارند به سوالی اساسی پاسخ دهند: ما از کجا آمدهایم؟ آمدنمان بهر چه بود؟ چطور باید زندگی کنیم؟ اینها سوالهایی نیستند که بتوان جوابی ساده بهشان داد. همچنین ما باید بین اسطوره در معنای کلیاش و اسطوره در قالب داستانهای مستقل تمایز قائل شویم، چون تمرکز هرکدام متفاوت است. پژوهشگران قرنهاست که با واژهی «اسطوره» کلنجار رفتهاند، ولی هنوز موفق نشدهاند سر تعریفی واحد و مشترک به توافق برسند.
واژهی انگلیسی اسطوره (Myth) از واژهی یونانی میتوس (Mythos) برگرفته شده. این واژه را میتوان «داستان» ترجمه کرد، ولی با این معنای ضمنی که ممکن است ریشهی الهی داشته باشد؛ نقطهی مقابل آن لوگوس (Logos) است که به گفتمان روزانه اشاره دارد. تعدادی از نخستین فیلسوفها، مثل زنوفون (Xenophanes) و افلاطون (Plato)، اسطوره را بهخاطر ذات خیالیاش به باد انتقاد گرفتند و لوگوس را بهعنوان روش یافتن حقیقت معرفی کردند.
ارسطو هرچه بیشتر روی عقل و منطق تاکید کرد و اسطوره را به حوزهی ادبیات تقلیل داد و صرفاً آن را بهعنوان «پیرنگ» (Plot) تعریف کرد. با وجود دید انتقادی ارسطو، در یک زمینه حق با او بود: اسطوره واقعاً به معنای نوعی داستان یا خط روایی است که ریشهای رازآلود دارد، توجه ما را میطلبد و با این حال معنای عمیقتری در آن نهفته است که در اولین برخورد نمیتوان به آن پی برد. از این نظر، اسطوره مثل شعر، نقاشی یا موسیقی است. بهطور کلی سر و ته اسطوره را نمیتوان با یک خلاصه هم آورد و ماهیت آن در حکایت خاصی که در بستر آن تعریف میشود بهطور کامل نمیگنجد. غیر از این، ریشهی الهی اسطوره – که فراتر از درک منطقی میرود – حاکی از این است که اسطوره ممکن است چند معنا داشته باشد. در واقع، بعضی از اسطورهها بسته به بطنشان چند روایت متفاوت دارند.
مطالعات تطبیقی روی اسطورهها، که هدفشان تعیین ریشهها و معنای «حقیقی» آنهاست، از اوایل قرن نوزدهم شروع شدند، ولی با ظهور علوم اجتماعی – مثل انسانشناسی و جامعهشناسی –در قرن بیستم درک ما از کارکرد اسطوره عمیقتر شد. برانیسلاف مالینوفسکی (Bronislaw Malinowski) (۱۹۴۲ – ۱۸۸۴) انسانشناسی بود که پس از تحقیقات میدانیاش در ملانزی (Melanesia) به این نتیجه رسید که اسطوره صرفاً داستانی نیست که معنای نمادین در آن نهفته باشد، بلکه «واقعیتی زندگیشده» است:
اگر اسطوره را دقیقتر بررسی کنیم، میبینیم که جنبهی نمادین ندارد، بلکه ابراز مستقیم از سوژهاش است… اسطوره برای فرهنگ بدویای که در بستر آن تعریف میشود کارکردی باارزش دارد: اسطوره باور را ابراز میکند، بهبود میبخشد و کدگذاری میکند؛ از اخلاقیات مراقبت و اجرایشان میکند؛ اثرگذاری تشریفات را تضمین میکند و شامل دستورالعملی کاربردی برای هدایت انسان است. بنابراین اسطوره جزئی جدانشدنی از تمدن انسانی است. اسطوره حکایتی خنثی نیست؛ بلکه نیرویی فعال و قدرتمند است؛ اسطوره توضیحی اندیشمندانه یا ایماژی هنرمندانه نیست، بلکه منشوری کاربردی از ایمان بدوی و دانش اخلاقی است.
در سخن مالینوفسکی یک بیانیهی جنجالی وجود دارد و آن هم این است که اسطوره در فرهنگهای «بدوی» یافت میشود، ولی غیر از این استدلالهای او منطقی هستند: اسطوره داستانی پیشپاافتاده نیست؛ بلکه بخشی جدانشدنی از جامعه است و قدرت آن را نباید به داستانی خاص محدود کرد. اسطوره بین انسانها پدیدهای جهانشمول است، چون پارامترهای زندگی کردن در دنیایی معنادار را تعیین میکند؛ بهعبارتی واقعیت را آنطور که آن را میشناسیم تعیین میکند. غیر از این، اسطوره پدیدهای غیرمنطقی نیست، چون اغلب شامل مشاهدات تجربی و حتی یک سری «حقایق علمی» نیز میشود. با این حال، اسطوره فضای کمی برای تفکر انتقادی یا مخالفت فراهم میکند. میتوانیم بگوییم که اسطوره ایدئولوژی است؛ یعنی بدنهی جامعی از ایدهها و باورها (خودآگاه یا ناخودآگاه) که فرد یا جامعه را در قالب داستان هدایت میکند.
اسطورهها، بهعنوان پدیدهای جهانشمول برای انسانها، داستانّهایی هستند که بالاترین ارزشها و مقدسترین باورهای مردم در آنها نهادینه شده است؛ بهعنوان مثال، متون مقدس مذهبهای بزرگ دنیا را میتوان بهعنوان محتوای اسطورهای مطالعه کرد. اسطوره، بهعنوان نیروی فرهنگی مهم، نقشی محوری در درک خودمان و واقعیت دارد. اسطوره پدیدهای فراگیر است و نوعی جهانبینی خاص را تعریف میکند، با این حال هر جامعه بسته به محیط جغرافیایی و تاریخش اسطورههای متفاوتی خواهد داشت. با توجه به اینکه سرتاسر دنیا اسطورههای زیادی وجود دارند، مواجه شدن با فرهنگی جدید اغلب به درگیری بین جهانبینیهای اسطورهای منجر میشود. با این وجود، برخی استدلال میکنند که زیر این پوستهی ظاهری، هستهای اسطورهای وجود دارد که بین همهی مردم دنیا مشترک است.
جوزف کمبل: مرد تکاسطوره
کمبل تا به امروز یکی از مشهورترین اسطورهشناسان باقی مانده است، ولی او به هیچ عنوان جزو اولین اسطورهشناسان نبود. برخلاف اولین کسانی که در این حوزه مشغول به پژوهش شدند، کمبل به پیدا کردن ریشهی نهایی اسطوره علاقه نداشت و از طرف دیگر نمیخواست اسطوره را بهعنوان توضیحی سادهانگارانه از دنیا در نظر بگیرد که امروزه جای خود را به علم مدرن داده است. کاری که کمبل کرد این بود که اسطوره را بهعنوان سرچشمهی حقیقتهای جاودانهی انسانی در نظر بگیرد که همچنان در زندگی مدرن کاربرد دارند. او برای توسعهی نظریهی خود از رویکردها و نگرشهای زیادی به اسطوره استفاده کرد، بهخصوص نظرات و آثار کارل یونگ (۱۹۶۱-۱۸۷۵).
کمبل این نظریه را مطرح کرد که یک «تکاسطوره» (Monomyth) وجود دارد (که گاهی سفر قهرمان (Hero’s Journey) نامیده میشود) که اساساً شالودهی همهی اساطیر دنیا را تشکیل میدهد. این سفر در کاملترین حالتش شامل هفده مرحله میشود، ولی در ادامه خلاصهای از آن آورده شده است:
تکاسطوره در سادهترین حالتش این داستان را برای ما تعریف میکند: قهرمان اسطورهای از منزلگاه روزانهاش دور میشود، چیزی یا کسی او را به آستانهی ماجراجویی (Threshold of Adventure) میکشاند. او موجودی سایهمانند را که نگهبان دروازه است شکست میدهد، وارد گذرگاهی تاریک یا حتی دنیای مرگ میشود، نیروهای ناآشنای بسیاری را ملاقات میکند که برخی از آنها از او «آزمون»های خطرناکی میگیرند و برخی نیز به او کمک جادویی عرضه میکنند. در نقطهی اوج پویش او آزمونی سخت را پشتسر میگذارد و پاداشش را دریافت میکند: ازدواج مقدس یا پیوند جنسی با الههی دنیا، آشتی با پدر، به مقام خدایی رسیدن خودش، یا هدیهای قدرتمند برای برگرداندن به دنیا. سپس او درگیر آخرین مرحلهی بازگشت میشود که در آن، بهعنوان فردی دگرگونشده، دوباره به همان جایی برمیگردد که از آن راهی سفر شده بود.
در نظر کمبل، این پویش قهرمانانه ساختار بنیادین اسطورهها در همهی فرهنگها بود و در اساطیر جهان میتوان نمونههای زیادی پیدا کرد که از این الگو پیروی کنند: هرکول، بودا، موسی و حتی عیسی مسیح. از آن مهمتر، در نظر کمبل، سفر قهرمان مسیر روانی و معنویای را که هر شخص به سمت آن فرا خوانده میشود نشان میدهد.
نظریهی کمبل متقاعدکننده است و نشاندهندهی قابلیت فوقالعادهی او در ترکیب کردن یافتهها از چند حوزهی متفاوت است. ایدهی تکاسطورهی او به ما اجازه میدهد بین حکایتهایی که در بستر فرهنگهایی بسیار متفاوت تعریف شدهاند، ارتباط و الگوهای مشترک پیدا کنیم. غیر از این، کمبل با زیر ذرهبین قرار دادن چیزی که خودش «حقایق جهانشمول انسانی» نامگذاری کرده بود، باعث شد که ایدههایش برای مخاطبان گستردهای که مشتاقانه دنبال نقطهی اشتراکی بین جوامع انسانی از همگسستهشده بودند، بسیار کارآمد جلوه کند. بهشکلی آیرونیک، الگوی کمبل خودش هم جایگاهی اسطورهای پیدا کرده است. بنابراین جای تعجب ندارد که ایدهی تکاسطورهی کمبل توجه جورج لوکاس، فیلمساز جوان را به خود جلب کرد.
لوکاس یک قاشق چایخوری از نظریهی کمبل به شما تعارف میکند
تاثیر کمبل روی جنگ ستارگان واضح به نظر میرسد، ولی در این زمینه حرف زدن دربارهی جزئیات سخت است، چون لوکاس روایات مختلفی در اینباره تعریف کرده است. روایت رسمی قضیه از این قرار است که لوکاس دو پیشنویس (Draft) از جنگ ستارگان را نوشته بود که در سال ۱۹۷۵ کتاب «قهرمان هزار چهره» را برای بار دیگر کشف کرد؛ میگوییم بار دیگر چون او سالها قبل در دوران دانشجویی آن را خوانده بود. نظریهی سفر قهرمان کمبل به لوکاس کمک کرد برای داستانش هستهای متمرکز ایجاد کند. با این حال، در مصاحبهای دیگر، لوکاس گفت که کمی بعد از تمام کردن مراحل ساخت فیلم گرافیتی آمریکایی (American Graffiti) در سال ۱۹۷۳، در حالیکه غرق در پروژههای دیگر بود:
به ذهنم رسید که در دنیای مدرن اسطوره جایی ندارد… در همین مواقع بود که پژوهش دربارهی قصههای شاه پریان، فولکلور و اسطوره را جدیتر دنبال کردم و خواندن کتاب جو را شروع کردم. قبل از این هیچکدام از کتابهای جو را نخوانده بودم… خیلی عجیب بود، چون بعد از خواندن قهرمان هزار چهره متوجه شدم که در پیشنویس اولم از داستان جنگ ستارگان داشتم ناخواسته بنمایههای کلاسیک را دنبال میکردم.
غیر از این، به نظر میرسد منابع الهام دیگر در فرهنگ عامه مثل جویندگان جان فورد (John Ford’s The Searchers)، فیلمهای آکیرا کوروساوا (Akira Kurosawa) و مجموعه کمیکهای فرانسوی نهچندان معروف والرین و لورلین (Valerian and Laureline) منابع الهام نزدیکتر و قویتری برای جنگ ستارگان بودند و او قضیهی تاثیرگذاری کمبل روی اثرش را بعداً سرهمبندی کرد.
با این حال، جنگ ستارگان شامل تمامی مراحل سفر قهرمان است. لوک اسکایواکر، پسر مزرعهداری جوان در سیارهی تاتویین (Tatooine) (معادل «دنیای عادی» در الگوی کمبل) دنبال اوبی-وان کنوبی، تارکالدنیای مرموز میرود («ملاقات با استاد»). اوبیوان او را با مفهوم عرفانی «نیرو» آشنا میکند. لوک بهکمک راهنمایی اوبیوان خانه را ترک میکند تا پرنسس لیا (Leia) را پیدا کند («پذیرفتن فراخوان برای ماجراجویی»). در طول این پویش، دو ربات یا دروید به نام C-3PO و R2-D2 به او کمک میکنند (ملاقات با یاران سفر)، او با شخصیتهای مشکوک و خطرناک در موس آیزلی (Mos Eisely) ملاقات میکند («پشتسر گذاشتن آستانه») و در حالیکه چیزی نمانده بود گیر استورمتروپرها در فضا بیفتد، موفق میشود از دست آنها فرار کند. در طول مسیر، او تعلیمات خود را بهعنوان یک جدای شروع میکند («پشتسر گذاشتن آزمون»)، پرنسس را آزاد میکند («ملاقات با الهه») و با در اختیار داشتن نقشهی ستارهی مرگ موفق به فرار میشود («اکسیر جادویی/موهبت بزرگ» که با آن میتوان مردم را نجات داد). سپس لوک به مردم ملحق میشود و آنها در کنار هم به ستارهی مرگ حمله میکنند. در طول این حمله دارث ویدر او را تعقیب میکند («پدر تاریک»، بزرگترین دشمن او که در نهایت با او آشتی میکند)، در حالیکه او سعی دارد ضربهی کاری را به ستارهی مرگ وارد کند («پرواز/تعقیب جادویی»). پس از نابود کردن ستارهی مرگ، لوک همراه با دوستانش به مقر شورشیان برمیگردد و در آنجا بابت عمل قهرمانانهاش مدال افتخار دریافت میکند («بازگشت به آستانه»، «ارباب دو دنیا» و «آزادی برای زندگی»).
همانطور که از این مثال برمیآید، جنگ ستارگان تقریباً مثالی بینقص از سفر قهرمان کمبل است و خود کمبل هم در برنامهی قدرت اسطوره این را خاطرنشان کرده بود. با این حال، همچنان سوالی بزرگ بیجواب مانده است: آیا نظریهی تکاسطورهی کمبل واقعاً ماهیت وجودی همهی اسطورههای دنیا را توضیح میدهد؟
«عالی بود پسر! ولی به خودت مغرور نشو!»
بیشتر انتقادهای مطرحشده از کمبل به مقیاس بیش از حد بزرگ آن برمیگردد. کمبل میخواست اساسیترین نظریهی اسطورهشناسی را مطرح کند و چنین روایت بزرگی بدونشک حفرههایی درون خود خواهد داشت. نظریهی تکاسطورهی کمبل ما را ترغیب میکند که شباهتهای بین اساطیر مختلف را ببینیم، اما در این راستا تفاوتهای بسیار زیاد آنها را نادیده میگیرد. برای رسیدن به درکی عمیق از اسطوره لازم است که علاوه بر شباهتها، تفاوتهای بین اساطیر را نیز مدنظر قرار دهیم، خصوصاً وقتی ریشهی آنها به فرهنگهای بسیار متفاوت برمیگردد. به قول دونالد جی. کونستِنتینو (Donald J. Constentino): «بسیار مهم است که به تفاوتها بهاندازهی شباهتها توجه نشان داد، وگرنه نتیجهی نهایی سوپ اسطورههای جوزف کمبل از آب درمیآید که از ادویهجات محلی بیبهره است.»
مسئلهی دیگر رویکرد روانشناسانهی کمبل به اسطوره است. این رویکرد، در عین درست بودن، پیشفرضهایی نسبت به اسطوره و روان انسان دارد. این پیشفرضها را میتوان به همکاری نزدیک کمبل با کارل یونگ و میرچا الیاده (۱۹۸۶-۱۹۰۷) (Mircea Eliade) نسبت داد، دو شخصیت برجسته که هردویشان معروف به ارائه کردن نظریات اسطورهشناسانه با مقیاس جهانی و با تکیه بر نظریات روانکاوانه هستند. هر سه شخصیت عضوی از محفل ارانوس (Eranos Circle) بودند. محفل ارانوس به گروهی از اندیشمندان اشاره دارد که بهطور مرتب با هم ملاقات میکردند تا دربارهی موضوعاتی چون مطالعهی تطبیقی مذهب، روحانیت و روانشناسی بحث کنند. با این حال، به نظر میرسد که کمبل در نظریات خود به جنبههای اجتماعی «ضمیر ناخودآگاه جمعی» یونگ توجه زیادی نشان نمیدهد و بطنهای سیاسی و فرهنگی بزرگتر روایتهای اسطورهای را بهطور کامل نادیده میگیرد.
همچنین نظریهی کمبل بسیار محافظهکارانه است و بر پایهی نوستالژی عمیقی بنا شده است: در نظر او، راهحل مشکلات مدرن بازگشت به تصورات کهن از روحانیت و فضیلت اخلاقی است. کمبل با تبلیغ کردن «اسطورهی زنده»، از «عصر طلایی» از دسترفتهای یاد میکند که اکنون از آن بیبهرهایم، ولی با تلاش و راهنمایی یک «حکیم» (خود کمبل؟ لوکاس؟ شاید هم جی.جی. آبرامز؟!) میتوانیم به آن برگردیم.
غیر از این، همانطور که فمینیستها خاطرنشان کردهاند، نظریهی تکاسطورهی قهرمانانهی کمبل مردمحور است. نهتنها تقریباً تمام مثالهایش مرد هستند، بلکه ساختار بنیادین تکاسطوره زنها را در نقشی فرعی مثل اغواگر یا الههی مادر/اروتیک قرار میدهد.
نکتهی قابلتوجه دیگر این است که تکاسطورهی قهرمانانه ذاتی خشونتبار دارد. قهرمان باید برای رسیدن به هدفش در یک سری درگیری خشونتبار شرکت کند و بابت پیروزی در این درگیریها پاداش باارزشی دریافت خواهد کرد. شاید کمبل استدلال کند که خشونت نماد یکی از جنبههای ضروری رشد شخصی است که «لازمهی آن مرگ و تولد دوباره» است، ولی مسئله اینجاست که نظریهی کمبل با جنبههای مشکلزای ذات بشری مشکل ندارد و نیروهای ویرانگر را بهعنوان بخشی جدانشدنی و اساسی از رشد شخصی ما تبلیغ میکند.
نظریهی کمبل بسیار اثرگذار بوده است. همانطور که اشاره شد، خود این نظریه هم جنبهای نیمهاسطورهای پیدا کرده است. بهلطف عوامل مختلف، که جنگ ستارگان یکی از مهمترینشان است، تکاسطوره به دانشی مخفی و مقدس در بستر فرهنگ عامه تبدیل شده که کهنالگوی «مرد حکیم» آن را برای رستگاری ما نازل کرده است. تکاسطوره آنقدر در سریالهای تلویزیونی و فیلم ها مورد استفاده قرار گرفته است که حوزهی مطالعاتی کوچکی پیرامون بررسی عناصر تکاسطوره در آثار داستانی مختلف شکل گرفته است. از دید یک پژوهشگر، شاید اینطور به نظر برسد که کمبل موفق شده به بنادینترین ابرروایت اسطوره پی ببرد و آن را به ما معرفی کند. با این حال، نظریهی او دارای کمبودها و اشکالاتی است و اقتباس لوکاس از نظریهی او نیز متعاقباً از کمبودها و اشکالاتی مشابه رنج میبرد.
«اونوقت تو گفتی اینجا همهچی قشنگه!»
تنش موجود بین «میتوس» و «لوگوس» به فیلسوفهای یونان باستان برمیگردد، شاید حتی قبلتر از آن. بیشتر جوامع از شهروندان خود انتظار دارند جهانبینیای را که با روایت اسطورهای آنها مطابق است قبول کنند. این نوع از القای فکری – یا اجتماعیسازی یا فرهنگیسازی – برای زندگی کردن در جامعه اجتنابناپذیر است. همانطور که دکتر دایسارت (Dr. Dysart)، روانشناس متفکر نمایشنامهی اکوئوس (Equus)، اثر پیتر شیفر (Peter Schaffer) میگوید: «برای اینکه بتوانیم در تاریکی ببینیم، به داستان نیاز داریم.»
ولی اسطوره در برابر مخالفت از جانب واقعیت هیچ بردباریای به خرج نمیدهد. زیر سوال بردن اسطوره (حداقل نسخهی رسمی و تاییدشدهی آن) به معنای زیر سوال بردن بنیان فرهنگ است. اگر بخواهیم از اصطلاحات خود اساطیر استفاده کنیم، بررسی نقادانهی اسطوره کاری است که لوسیفر یا پرومته انجام میدهند، با نیاز به همان میزان دلاوری که کمبل آن را ستایش میکند!
پیشتر بیان کردم که اسطوره ایدئولوژی در قالب داستان است و ایدئولوژیای که مورد سوال قرار نگیرد، عموماً نتایجی وحشتناک به دنبال دارد. نتایج تاریخی بسیاری از قدرت نابودگر اسطوره در دسترس هستند: اسطورهی آفرینش هندوها در ریگ ودا (Rig Veda) دربارهی قربانی شدن پوروشا (Purusha)، توجیه الهی برای نظام سنتی کاستمحور هند فراهم کرده است. اسطورهی توتُنی دربارهی «نژاد برتر» الهامبخش ایدئولوژی نازیسم بود و اسطورهی رایج «حقانیت الهی پادشاهان» برای قرنها باعث ایجاد استبدادی بیرحمانه در اروپا شد. رابرت سیگال (Robert Segal) بیان میکند که در آمریکا، یکی از اسطورههای آشنا، اسطورهی «از فرش به عرش رسیدن» است. از دیگر مطالعات انتقادی که اسطورههای قدرتمند و آسیبرسان در آمریکای معاصر را برملا میکنند میتوان به اسطورهی بازار منطقی (The Myth of the Rational Market)، اثر جاستین فاکس (Justin Fox) و اسطورههایی که آمریکا با استناد بر آنها زندگی میکند (Myths America Lives By)، اثر ریچارد هیوز (Richard Hughes) اشاره کرد.
ساختار اسطورهای جنگ ستارگان نیز مثل مثالهای اشارهشده قدرت مخفی سرشاری دارد و این قدرت (مثل خود نیرو) جنبهای تاریک دارد. حماسهی جنگ ستارگان بیان میکند که در کائتات درگیری ازلی و ابدی بین دو جناح برقرار است («نیروهای روشنایی» در برابر «نیروهای تاریکی») که در آن برخی از افراد و گروهّها بهطور واضحی از بقیه برتر هستند («افراد برگزیده»).
این داستان قهرمانانه قهرمانی مذکر را در مرکزیت داستان خود قرار میدهد و نیروهای اجتماعی، اقتصادی و سازمانی دیگر و تلاشهای آن را تا حد زیادی نادیده میگیرد. از همه بدتر اینکه در دنیای جنگ ستارگان، خشونت بهعنوان بخشی جدانشدنی از زندگی قهرمانانه پذیرفته یا حتی تشویق میشود. در این دنیا سرنوشت افراد معمولی نادیده گرفته میشود، مگر در مواقعی که زندگی آنها تاثیری روی زندگی قهرمان یا تعداد دیگری از «شخصیتهای برگزیده» داشته باشد.
نیاز نیست خیلی عمیق شویم تا این درونمایهها را در شیوهی ارائه شدن تاریخ آمریکا نیز مشاهده کنیم. تاریخ آمریکا خط اسطورهای بسیار واضحی در تخیل عامیانه ایجاد کرده که از صخرهی پلایماوث (Plymouth Rock) تا درهی فورج (Valley Forge)، آلامو (Alamo)، ایستادگی آخر ژنرال کاستر (George Armstrong Custer) و «پیروزی» آمریکا بر شوروی در جنگ سرد کشیده شده است.
غیر از این، این مسئله را در نظر بگیرید: آیا جنگ ستارگان نمیتواند منبع الهام برای گروههای تروریستی مثل القاعده باشد؟ این داستان تا حد زیادی تصویری پرابهام از کهکشانی که در آن واقع شده ارائه میدهد، برای همین ما بهطور دقیق نمیدانیم در پشتپردهی درگیری بین امپراتوری و ائتلاف شورشیان چه اتفاقاتی جریان دارد. از بعضی لحاظ ائتلاف شورشیان در دنیای جنگ ستارگان مثل عراقیهایی هستند که در برابر اشغال عراق از جانب آمریکا در جنگ عراق (۲۰۱۱-۲۰۰۳) مقاومت کردند. از این نظر لوک، لیا و همراهانشان تروریست به حساب میآیند، حداقل از دید امپراتوری.
میتوانیم دربارهی نیروهای سیاسی و اقتصادیای حرف بزنیم که روی کهکشان تاثیر گذاشتند و از آن تاثیر پذیرفتند. در دههی ۱۹۸۰، منتقدان رونالد ریگان (Ronald Reagan) به نقشهی ناکارآمد او با عنوان ابتکار دفاع استراتژیک (SDI = Strategic Defense Initiative) لقب «جنگ ستارگان» را دادند، با این حال بخش بزرگی از جمعیت آمریکا بر این باور بودند که سپر موشکی پیشنهادی ریگان با وجود ایرادات فنی و هزینهی سرسامآورش میتواند موثر واقع شود. با این حال، امروزه آمریکا حتی بیشتر از قبل درگیر ابزارآلات و فناوریهای نظامی پرهزینه با ارزش کاربردی نامشخص است.
جنگ ستارگان نیز خود فراتر از انتظارات هرکسی ظاهر شد و اکنون شامل نه فیلم اصلی، تعدادی فیلم اسپینآف، تعدادی سریال، یک کتابخانه پر از رمان و کمیک، تعداد زیادی بازی ویدئویی و حجم باورنکردنیای از لباس، آدمک، لوازم تزئینی و… میشود. تا به حال به این فکر کردهاید که چقدر سرمایه و انرژی و منابع صرف ساختن این امپراتوری تجاری شده است؟ جنگ ستارگان، با وجود جنبهّهای اسطورهایش، بیشتر از اینکه اثری هنری یا معنوی باشد، یک اثر تجاری با نماد بازرگانی درشت بالای اسمش است؛ محصولی بستهبندیشده، تبلیغشده و عرضهشده برای مصرف گسترده بهَعنوان کالایی سودآور در بستر تجارت جهانی.
بسیاری از طرفداران به این حقیقت – که عین روز روشن است – توجهی نشان نمیدهند و بهجایش به استفادهی سطحی لوکاس از نظریهی تکاسطورهی کمبل اجازه دادهاند آنها را هیپنوتیزم کند، بدون توجه به اینکه جذابیت اسطورهای کاپیتالیسم جهانی چطور ما را اسیر خودش کرده است. شاید معدود جدایهای باقیمانده در دنیا متوجه آیرونی شوم قضیه شوند: جنگ ستارگان (با نماد بازرگانی TM) امپراتوری واقعی است و طرفداران آن لشکری از مصرفکنندگان مطیع آن هستند.
سخن آخر
طرفداران پر و پا قرص جنگ ستارگان، شاید خواندن این مطلب کمی ضدحال بوده باشد، ولی بگذارید بهتان اطمینانخاطر بدهم که برخلاف فردی مرکوری من جنگ ستارگان را دوست دارم. با این حال، ضروری است که ارزشها، فرهنگها و محصولات جامعهی خودمان را هم با دیدی انتقادی مورد بررسی قرار دهیم. هدف از این کار کوباندن یا خراب کردنشان نیست. لذت بردن از یک قصهی جذاب هیچ اشکالی ندارد (و جنگ ستارگان از این نظر روی قصههای جذاب دیگر را حسابی کم میکند) و اینکه دلمان بخواهد شمشیرهای لیزری خودمان را داشته باشیم هیچ اشکالی ندارد. گاهی زندگی روزمره ممکن است خستهکننده شود و شاید ماجراجویی در کنار چندتا دروید بامزه، یک دختر زیبا و یک ووکی وفادار دقیقاً همان چیزی باشد که برای رنگ و لعاب بخشیدن به زندگی به آن نیاز داشته باشیم. من فقط یک حرف دارم و آن هم این است که گاهی به این فکر کنیم که پشت آنچه ما را سرگرم میکند، چه معانی دیگری ممکن است نهفته باشد.
جنگ ستارگان هم مثل زندگی واقعی جنبههای مشکلزای خود را دارد. حداقلش این است که میتوانیم به خود اعتراف کنیم باشگاه سرگرمی پسران میلیاردر جورج لوکاس شاید در مقایسه با بقیهی ما بینشی عمیقتر نسبت به دنیا نداشته باشند. مسلماً آنها دقیقاً آگاه نیستند که «اسطوره» دقیقاً چیست و چه کارکردی دارد. با اینکه آنها بهقدری از اسطوره اطلاع دارند تا بخشی از قدرت و اهمیت آن را درک کنند، ولی درک آنها به حدی عمیق نیست تا جنبههای تاریکتر و شاید حتی نابودگرایانهی آن را ببینند، یا پی ببرند که شیوهی اثرگذاری اسطورهی مدرن چیست. با این حال، این افراد از من و شما ثروتمندتر و قدرتمندتر هستند، برای همین وظیفهی ماست تا «حقیقت را به رخ قدرتمندان بکشیم»، شاید حتی اگر همیشه متوجه نشوند یا اهمیت ندهند. چون چه بخواهند، چه نخواهند، نیرو با ماست.
منبع: The Ultimate Star Wars and Philosophy: You Must Unlearn What You Have Learned
من همه متن را نخواندم چون زیاد بود! ولی با توجه به دانش و تجربهام میدانم که نوشتن چنین چیزی برای مولف، و ترجمه آن برای هموطنم (جناب آذسن) اصلاً کار سادهای نیست! بنابراین کار هر دو جای قدردانی دارد.
و نظرم در مورد فیلمهایی مانند جنگ ستارگان (قسمتهای قدیمی نه کارتونهای اخیر!): آنها جایگاهی در صنعت سینما دارند که دستدرازی به آن ممنوع است!