نقدها و نمرات فیلم «هنوز اینجا هستم»؛ پرتره خانواده‌ای درهم‌شکسته (جشنواره ونیز ۲۰۲۴)

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۷ دقیقه
نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم»

«هنوز اینجا هستم» (I’m Still Here) جدیدترین ساخته‌ی والتر سالس برزیلی، آن هم پس از وقفه‌ای دوازده ساله است؛ کارگردانی که آخرین فیلم او «در جاده» (On the Road) به سال ۲۰۱۲ میلادی بازمی‌گردد. «هنوز اینجا هستم» تاکنون نقدهای مثبتی دریافت کرده است و می‌توان آن را یکی از نامزدهای قوی برای جایزه‌ی بهترین فیلم خارجی زبان جوایز اسکار در نظر گرفت؛ به ویژه وقتی فیلم ۱۹۹۹ سالس، «ایستگاه مرکزی» (Central Station) را در نظر بگیرید که در آن سال، سالس از رسیدن به جایزه‌ی اسکار بازماند و اتفاقا فرناندا تورس و مادرش فرناندا مونته‌نگرو هم در آن بازی می‌کردند؛ فرمولی که با «هنوز اینجا هستم» دوباره تکمیل شده تا سالس را بیش از همیشه به جایزه نزدیک کند.

«هنوز اینجا هستم» داستان دلخراش ناپدید شدن روبنس پایوا در سال ۱۹۷۱ به دست دیکتاتوری نظامی برزیل را از نگاه همسر و فرزندان او روایت می‌کند؛ البته با زیبایی و وقاری که از آثار والتر سالس سراغ دارید. فیلم سپس ماجرای این خانواده را در تمام سال‌های ناپدیدشدن پدر خانواده دنبال می‌کند و تلاش‌های یونیس (فرناندا تورس) همسر روبنس را نشان می‌دهد که می‌کوشد برای ادعاهای خود علیه اظهارات پلیس مدرک جمع کند. فیلم «هنوز اینجا هستم» با نقدهای مثبت و موضوع تأمل‌برانگیز خود، شانس زیادی برای سروصدا کردن در عرصه‌ی جهانی دارد.

نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم» به اجرای خیره‌کننده‌ی فرناندا تورس اشاره می‌کنند

«هنوز اینجا هستم» یکی از نامزدهای اصلی دریافت شیر طلایی جشنواره‌ی فیلم ونیز است و تا اینجای کار، نقدهای متوسط و روبه‌بالایی کسب کرده و اکثریت قریب به اتفاق آن‌ها، توانمندی‌های بازیگری تورس را ستوده و از اجرای او به عنوان یکی از نقاط قوت فیلم یاد کرده‌اند. امتیاز این فیلم در «متاکریتیک» به میانگین ۵۸ از ۱۰۰ رسیده و با اینکه اغلب نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم» در رده‌های میانی می‌گنجند، اما تشویق ایستاده‌ی ده‌دقیقه‌ای فیلم در جشنواره‌ی ونیز، احتمالا گویای چیز دیگری است که محبوبیت آن در میان مخاطبان را نشان می‌دهد؛ به طوری که میانگین امتیازات آن در «لترباکسد» حدود ۷.۵ از ۱۰ است. همچنین، میانگین امتیاز این فیلم در وبسایت IMDb تاکنون و با ۹۶ نقد به ۸.۶ از ۱۰ رسیده است. در میان نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم»، نمراتی مثل ۳ از ۵ زیاد دیده می‌شود که بیش از هر چیز، یک سوم پایانی فیلم را مورد انتقاد قرار داده‌اند.

گاردین – زان بروکس | ۳ از ۵

نمرات متوسط روبه‌بالا در نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم» به وفور دیده می‌شوند، مثل نقد بروکس در «گاردین»: خانواده‌ی پایوا، یک خانواده‌ی لیبرال و از طبقه‌ی متوسط در ریودوژانیرو‌ی همیشه آفتابی هستند که مثل تمام خانواده‌های شبیه خودشان، اکثر اوقات زندگی شاد و پرنشاطی دارند. آن‌ها از خندیدن، رقصیدن و والیبال بازی کردن کنار دریا لذت می‌برند. اما زمان، اوایل دهه ۱۹۷۰ است و برزیل تحت حکومت نظامی قرار دارد و هر کسی که تهدیدی برای حکومت تلقی شود، با خطر دستگیری فوری روبروست. همان موقع که خانواده‌ی پایوا (مادر، پدر و پنج فرزند) برای عکس گرفتن در ساحل کنار هم جمع می‌شوند، می‌توان حدس زد که آنچه ثبت می‌کنند، ثبت پایان یک دوره‌ی آشناست. احتمالا والتر سالس، کارگردان فیلم، کمی بیش از حد بر شادی و نشاط خانواده تأکید می‌کند و مدام نور خورشید را نشان می‌دهد تا زمانی که فیلم به زمان بارش باران سرد می‌رسد، بیننده حس کند که چقدر این تغییر ناگهانی است. فیلمساز برزیلی، پایوا را از کودکی می‌شناخته و بنابراین گزارش مبتنی بر واقعیت او از مصیبت آن‌ها، به طور قابل درکی تحت تأثیر احساسات قرار دارد و ازاین‌رو، کاملا مستعد آن است که خود فلیمساز، تحت تأثیر خاطرات و احساساتش قرار گرفته باشد. با این وجود، «هنوز اینجا هستم» (که به هیچ وجه نباید آن را با فیلم مستندنمای واکین فینیکس با همین نام اشتباه بگیرید که در سال ۲۰۱۰ میلادی منتشر شد) همچنان یک درام غم‌انگیز و احساسی در مورد ناپدیدشدن یک ملت است. باورنکردنی است که این اولین فیلم دراماتیک سالس از زمان انتشار «در جاده» در سال ۲۰۱۲ به حساب می‌آید. فقدان این کارگردان حس می‌شد، البته نه به اندازه‌ی برخی دیگر از هم‌صنفی‌هایش.

سلتون ملو، بازیگر برزیلی، در فیلم به عنوان روبنس پایوا نقش اصلی را ایفا می‌کند؛ روبنس یک عضو سابق کنگره‌ی حزب کارگر است که در مخالفت‌های زیرزمینی علیه حکومت فعالیت می‌کند و خانه‌های امن را سازماندهی کرده و به روزنامه‌نگاران خارجی اطلاعات می‌دهد. در کل، جرم او چندان بزرگ نیست، اما در کشوری که بر پایه‌ی ترس اداره می‌شود همه مظنون هستند. خانواده‌ی پایوا درباره‌ی ترک کشورشان صحبت می‌کنند، اما این قدم بزرگی برای آن‌ها است و البته چه هدفی دارد؟ روبنس می‌گوید که به احتمال زیاد این طوفانی است که به سرعت از بین خواهد رفت. صحنه‌ی ربودن اصلی به طور فوق‌العاده‌ای نشان می‌دهد که چگونه وحشت ابدی می‌تواند به هر خانه‌ای نفوذ کند. نه اینکه این آدم‌ها مانند هیولاهای فیلم‌های درجه دوم به سمت او یورش ببرند؛ بلکه با ظاهری کمی شرمسار به صحنه وارد می‌شود. کودکان بی‌خبر از همه جا، همچنان به بالا و پایین پله‌ها می‌دوند، در حالی که سه نفر از اراذل و اوباش در آشپزخانه پرسه می‌زنند و نمی‌دانند باید کجا بایستند. آن‌ها توضیح می‌دهند که حداکثر برای چند ساعت با روبنس کار دارند. یونیس، همسر روبنس (فرناندا تورس) از آن‌ها می‌پرسد که آیا ناهار خورده‌اند یا نه.

پس از آنکه روبنس برای بازجویی برده می‌شود، نوبت به یونیس می‌رسد که در جایگاه نقش اصلی داستان قرار بگیرد. تورس در نقش مادر شجاع خانواده‌ی پایوا، عملکردی فوق‌العاده و چندلایه ارائه می‌دهد و تلاش می‌کند تا  زندگی خانواده را سرپا نگه دارد و مدام برای بازگشت شوهرش می‌جنگد، یا اگر جنگیدن‌هایش جواب ندهد، دیگر مرگ همسرش را می‌پذیرد. این تقصیر تورس نیست که درام در نیمه‌ی دوم مقداری از انسجام و پویایی خود را از دست می‌دهد؛ زیرا حفظ تعلیق در داستانی که عمدتا درباره‌ی غیبت است کار ساده‌ای نیست و گفتن داستانی که هیچ نتیجه‌ی قطعی ندارد حتی از آن هم سخت‌تر. با این حال، شاید در اینجا باشد که نزدیکی سالس به خانواده‌ی پایوا به بار می‌نشیند. او به این افراد اهمیت می‌دهد و ما را نیز به آن‌ها علاقه‌مند می‌کند. «هنوز اینجا هستم» که بر اساس کتابی از مارسلو، پسر روبنس و یونیس نوشته شده است، با تصویری از ایست بازرسی‌ها و کامیون‌های ارتش آغاز می‌شود و از آنجا به دنبال این خانواده‌ی بدشانس در طول سال‌ها سفر می‌کند تا اینکه بالاخره به یک پایان‌بندی زیبا و احساسی در سال ۲۰۱۴ می‌رسد. خانواده‌ی پایوا همچنان برای گرفتن عکس دور هم جمع می‌شوند و سعی می‌کنند در هر جایی که هستند لذت ببرند. وقتی یک عکاس خبری که به آنجا آمده از آن‌ها می‌خواهد برای عکس‌هایی که می‌خواهد چهره‌ی غمگینی به خودشان بگیرند، این خانواده نه تنها امتناع کرده، بلکه به سختی می‌توانند خنده‌ی خودشان را کنترل کنند. فیلم سالس، با تمام نقص‌ها و پستی‌بلندی‌هایش به ما می‌گوید که امید جاودانه است و شادی یک امر مسلم و اکثر خانواده‌های شاد راهی برای زنده ماندن پیدا خواهند کرد.

آین سینما – نیکلاس بل | ۳ از ۵

بل ذر «آین سینما» یکی از نقدهای متوسط فیلم «هنوز اینجا هستم» را نوشته و از نیمه‌ی پایانی فیلم انتقاد کرده است: «اشتباه دیکتاتوری شکنجه کردن بود، نه کشتن.» ژائیر بولسونارو، رئیس جمهور سابق برزیل، با افتخار در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۶ این جمله را با اشاره به دیکتاتوری نظامی مطرح کرد؛ دیکتاتوری نظامی که از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۵ واقعیت دیستوپیایی بود که در کشور برزیل سایه انداخت. این از همان نوع حکومت مطلقه‌ی ظالمانه‌ای بود که بولسونارو در طول قدرت خود از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۳ با بی‌خیالی خودش را غرق آن می‌دید و همین جسارت بود که او را به «ترامپ مناطق گرمسیری» معروف کرد. در این سال‌ها بود که والتر سالس، کارگردان برزیلی، درگیر ساخت اولین فیلم داستانی بلند خود پس از بیش از یک دهه بود. فیلمی اقتباسی از کتاب «هنوز اینجا هستم» مارسل روبنس پایوا در سال ۲۰۱۵؛ کتابی که بر اهمیت بازنگری در دوران تاریک معاصر می‌افزاید، دوره‌ای که تنها یک یا دو نسل با آن فاصله داریم. روایت پایوا، ماجرای ناپدید شدن اجباری پدرش، روبنس پایوا، در ریودوژانیرو در سال ۱۹۷۱ را روایت می‌کند. روبنس پایوا، یک نماینده‌ی سابق کنگره بود که به دلیل وابستگی‌های سیاسی گذشته و اتهام هم‌پیمانی با مخالفان احضار شد، اما در حین بازجویی به قتل رسید و مقامات سعی کردند این قضیه را انکار کنند که او اصلا دستگیر شده است. فیلم سالس بر روی شخصیت یونیس پایوا، همسر او، تمرکز دارد که فرناندا تورس، با بازی فوق‌العاده‌ای‌اش در آن نقش‌آفرینی کرده و تقریبا در هر قاب فیلم حضور دارد و البته در همه‌ی آن‌ها، کنترل صحنه را به دست می‌گیرد.

«هنوز اینجا هستم» متأسفانه داستانی آشناست، داستانی که همگام با بی‌شماری از فیلم‌های اخیر قرار می‌گیرد که در مورد فجایع مشابهی که در همان زمان در شیلی و آرژانتین اتفاق افتاده ساخته شده‌اند. با اینکه داستان بسیاری از این فیلم‌ها و روایات اغلب بر ماجراهای خشونت‌آمیز مربوط به رویه‌های قانونی فاجعه تمرکز می‌کنند، که البته پریشانی و اضطراب شدید وارد شده بر شهروندان این کشورها را به تصویر می‌کشد، سالس بر روی جنبه‌ی بازماندگان داستان تمرکز می‌کند. فرناندا تورس (که برای فیلم « دوستم داشته باش تا ابد یا هرگز» (Love Me Forever or Never) در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ی بهترین بازیگر زن کن را دریافت کرد) جلوه‌ای از بازیگری را ارائه می‌دهد که از همین حالا معلوم است قرار است به یکی از برجسته‌ترین لحظات شغلی او تبدیل شود (و احتمالا او را در خارج از کشورش معروف‌تر خواهد کرد). شوهر یونیس با دریافت بسته‌هایی که باید بین مراجع مخفی پخش شوند به نیروی مقاومت کمک می‌کند؛ اما این قضیه در خانه‌ی شلوغ آن‌ها در کنار ساحل به سختی به چشم می‌آید.

جریان زندگی در برزیل در سال ۱۹۷۰ همچنان ادامه دارد؛ آن هم در وضعیتی که اکثر مردم به زندگی تحت دیکتاتوری نظامی که در سال ۱۹۶۴ ایجاد شده بود عادت کرده‌اند. اما صدای نگرانی مداومی در اخبار به گوش می‌رسد که خبر از چیز تازه‌ای می‌دهد. دومین سفیر خارجی به تازگی در ازای آزادی هفتاد زندانی ربوده شده است. ایستگاه‌های بازرسی که دنبال مهاجمان می‌گردند، بی‌رحمی و خشونت ویژه‌ای از خودشان نشان می‌دهند. در بیشتر موارد، به نظر می‌رسد خانواده‌ی پایوا خارج از این فضای پرتنش زندگی می‌کند. یونیس از دوستان خانواده پذیرایی کرده و سوفله‌ای معمولی را می‌پزد که به نظر می‌رسد دهان‌های بی‌شماری از جمله پنج فرزندش را سیر خواهد کرد. اما او از اتفاقات جاری نگران شده است و ترجیح می‌دهد که ورا، دختر بزرگ‌ترشان (والنتینا هرزاگه) به لندن برود. او به همراه دوستانش کتابفروشی خود را تعطیل کرده‌اند تا از کشور خارج شوند (از جمله میو جینکز، در نقشی فرعی که ما را غافلگیر کرد). فرزندان کوچکتر یونیس با یک سگ ولگرد سرگرم شده‌اند که از ساحل به خانه آورده‌اند؛ در همین زمان شوهرش روبنس، مهندسی موفق است که خود را در کارش غرق می‌کند. آن‌ها تماس‌های تلفنی زیادی دریافت می‌کنند و اینکه کسی اواخر شب با بسته‌هایی برای روبنس از راه برسد، به نظر نمی‌آید که برای هیچکس از اعضای خانواده مایه‌ی نگرانی یا سوءظن باشد.

در این میان، ناگهان دنیای این خانواده دگرگون می‌شود. نمایندگان لباس شخصی ارتش یک روز روبنس را می‌ربایند و می‌گویند که باید برای شهادت همراه آن‌ها بیاید و این خانواده‌ی پایوا را به هم می‌ریزد. چند مرد در خانه می‌مانند تا از یونیس و فرزندانش مراقبت کنند. چند روز بعد، یونیس نیز به همراه دومین دختر بزرگش برای بازجویی برده می‌شود، چشمانش را می‌پوشانند و او را در سلولی جداگانه نگه می‌دارند که در آن صدای شکنجه شدن دیگران به گوش می‌رسد. یونیس چند هفته در بازداشت نگه داشته می‌شود و مجبور است به عکس‌های بی‌شماری نگاه کرده و کسانی را که پلیس می‌خواهد برایشان شناسایی کند. زمانی که آزاد می‌شود، روبنس هنوز به خانه برنگشته است. اما یونیس وکیلی استخدام می‌کند و با کمک شبکه‌ای از دوستان، به پلیس فشار می‌آورد تا بتواند رد شوهرش را بزند. اما اکنون پلیس‌ها اصلا انکار می‌کنند که روبنس را دستگیر کرده‌اند و یونیس را به دنبال نخودسیاه می‌فرستند تا او خودش دست‌تنها بکوشد شواهد لازم بر ادعای خودش را تهیه کند. پس از گذشت یک سال و بدون اینکه تلاش‌های یونیس نتیجه‌ی خاصی داشته باشد، او مجبور به فروش خانه می‌شود، فرزندانش را به سائوپائولو می‌برد و در سن چهل و هشت سالگی تازه دانشگاه می‌رود تا درس وکالت بخواند. یونیس سپس یک وکیل موفق در دفاع از حقوق بومیان و مسائل زیست‌محیطی می‌شود. پس از بیست و پنج سال، سرانجام با دریافت گواهی فوت شوهرش در سال ۱۹۹۶ یونیس و فرزندانش مدرک رسمی مبنی بر مرگ پدر خانواده به دست می‌آورند.

نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم» به نقش خاطرات و علاقه‌ی سالس به بررسی بقایای گذشته اشاره کرده‌اند: «هنوز اینجا هستم» علاقه‌ی سالس به خاطرات را نشان می‌دهد، از سفر جاده‌ای دگرگون‌کننده برای چگوارای جوان در فیلم «خاطرات موتورسیکلت» (The Motorcycle Diaries) در سال ۲۰۰۴، تا اقتباس از سفر حماسی جک کرواک در فیلم «در جاده» (۲۰۱۲). اما جدیدترین پروژه‌ی او را می‌توان فیلمی کاملا مرتبط به زمانه‌ی خود دانست که نقطه‌ی قوتش، در غنای احساسی آن جا دارد؛ در اینکه فیلم می‌تواند احساس یک تجربه‌ی صمیمی و واقعی را برجسته کند.

متأسفانه، سالس به درستی نمی‌داند که چگونه اتفاقات بعدی را به طور تأثیرگذاری به تصویر بکشد. بخش ۱۹۷۰ قوی‌ترین بخش فیلم است و انرژی فیلم از اینجا به بعد به طور چشمگیری کاهش می‌یابد، یعنی زمانی که بیست و پنج سال به جلو می‌پرد و به سال ۱۹۹۶ می‌رسد. این بخش داستان همان موقعی است که یونیس سرانجام گواهی فوت شوهرش را دریافت می‌کند. فیلم از اینجا به بعد را به سرعت از وقایعی که بر سر خانواده‌ی پایوا می‌آید عبور کرده و از تغییر و تحولات گسترده‌ای که این خبر با خودش می‌آورد، چیز زیادی نشان نمی‌دهد.

سپس سالس برای خلق یک لحظه‌ی نهایی که فیلم را می‌بندد به سال ۲۰۱۴ می‌پرد و یونیس را نشان می‌دهد که حالا نقش او را فرناندا مونته‌نگرو بازی می‌کند؛ این لحظه، تجدید دیداری بین این بازیگر و آقای کارگردان به حساب می‌آید، مشخصا پس از نامزدی او برای جایزه‌ی اسکار برای فیلم «ایستگاه مرکزی» (Central Station) در سال ۱۹۹۸. اما بخش‌های مربوط به سال‌های ۱۹۹۶ و ۲۰۱۴ در داستان انگار زورکی به هم چسبانده شده‌اند و تلاشی ناموفق از سوی سالس را نشان می‌دهند که می‌خواسته با کنار هم قرار دادن آن‌ها، نوعی پایان‌بندی معقول برای فیلمش دست و پا کند. این شاید از رابطه‌ی نزدیک خود سالس با خانواده‌ی پایوا نشأت بگیرد. شاید هم هیچ راه صاف و ساده‌ای برای انتقال داستانی چنین تأثربرانگیز وجود نداشته باشد؛ آن هم وقتی که متهمان قتل روبنس پایوا هنوز مجازات نشده‌اند.

نقدهای فیلم «هنوز اینجا هستم»

ورایتی – جسیکا کیانگ

ورایتی یکی دیگر از نقدهای مثبت فیلم «هنوز اینجا هستم» را نوشته است: اثر عمیقا تأثیرگذار والتر سالس، بازگشت این کارگردان برزیلی به میهن خود و به سبکی از فیلمسازی را رقم می‌زند که روزگاری منجر به نامزد اسکار شدن فیلم او، یعنی «ایستگاه مرکزی» شد. «هنوز اینجا هستم» داستان خود را از جایی آغاز می‌کند که شاید هر فیلمی که در ریودوژانیرو ساخته می‌شود باید از آن شروع شود، یعنی ساحل. یک سگ ولگرد بازی والیبال بچه‌ها را مختل می‌کند. دختران به جای لوسیون، روی پوستشان کوکاکولا می‌مالند تا برنزه شوند. بچه‌های کوچک فوتبال بازی کرده و نوجوانان سرکش در مورد ستاره‌های پاپ و پسرانی که دوست دارند، غیبت می‌کنند. یونیس پایوا (با بازی خیره کننده‌ی فرناندا تورس، که پای ثابت فیلم‌های سالس است) به پشت روی آب‌های درخشان غوطه‌ور شده و در برابر نور خورشید چشم‌هایش را تنگ می‌کند. هیچ ابری در آسمان نیست؛ اما یک هلیکوپتر در آسمان پرواز می‌کند.

زمان کریسمس سال ۱۹۷۰ است، یعنی درست موقعی که برزیل شش سال است تحت دیکتاتوری نظامی قرار دارد؛ دیکتاتوری نظامی که تا ۱۵ سال دیگر نیز ادامه خواهد داشت. اما در روزی مانند این، در میان افرادی مانند خانواده‌ی پایوا، سایه‌ی دیکتاتوری تنها خودش را در میان اخبار و گزارشات رادیویی نشان می‌دهد که درباره‌ی دیپلمات‌های ربوده‌شده و ارتش خبر می‌دهند. این گزارشات رادیویی تنها چیزهایی هستند که این خانواده‌ی سرخوش برزیلی را از واقعیت آفتابی خانه‌اشان دور می‌کند. خانواده‌ی پایوا شامل یونیس، روبنس همان شوهر مهندس او و پنج فرزندشان می‌شود که والیبال بازی کرده، پوستشان را با کوکاکولا برنزه می‌کنند و سگی را به فرزندی قبول کرده‌اند و ززه، خدمتکار خانه‌اشان (پری هلنا) هم در کنار آن‌ها حضور دارد.

به همان اندازه که «هنوز اینجا هستم» داستان این خانواده و جنایت ویرانگر و تحمیل شده توسط دولت بر آن‌ها را روایت می‌کند، داستان این خانه‌ی دوست‌داشتنی نیز هست؛ خانه‌ای که خود سالس، که خانواده‌ی واقعی پایوا را از دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی می‌شناسد، در دوران نوجوانی زمان زیادی را در آن گذرانده است. این مکانی است که در آن به روی دنیا، مهمانان، دوستان و گفتگوهایی در مورد سیاست، موسیقی و هنر باز است و به تدریج ساکت و ترسناک می‌شود، دیگر از دوستان و مهمانان در آن خبری نیست و در نهایت، خود خانواده نیز آن را ترک می‌کنند. روزی، مردانی با قیافه‌های جدی و با ژاکت‌های چرمی سیاهشان، روبنس را برای بازجویی می‌برند و او دیگر برنمی‌گردد. پس از این خود یونیس روزهای زیادی را در یک سلول زندان کثیف گذرانده و در مورد فعالیت‌های نیروهای مقاومتی تحت بازجویی قرار می‌گیرد که یونیس هیچ اطلاعی از آن‌ها ندارد. در صحنه‌ای یونیس از ززه می‌خواهد که کلید در جلویی خانه‌اشان را پیدا کند؛ دری که تا به حال پیش از این هیچوقت آن را قفل نمی‌کردند و همین حرکت ساده به نمادی از به پایان رسیدن یک دوران تبدیل می‌شود.

اینکه سرنوشت این خانه‌ی متعلق به خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط روبه‌بالا، به نمادی از سرنوشت برزیلی تحت ستم تبدیل شود، ممکن است به نظر عده‌ای، استعاره‌ای کمی مصنوعی به نظر برسد؛ اما فیلمسازی سالس عمیقا تأثیرگذار است و در ظرافت و طبیعی بودن خود برجسته می‌شود. «هنوز اینجا هستم» رنگ‌های قدیمی و تصاویری را به کار می‌گیرد که با دوربین دستی سوپر ۸ و توسط ورا دختر بزرگ خانواده، که عاشق فیلم و موسیقی است، گرفته شده‌اند. سالس این تصاویر صمیمی را با دیدگاه خود درهم‌می‌آمیزد. فیلمبرداری فوق‌العاده ملموس آدرین تیجیدو به کل فیلم بافت داستانی را می‌دهد که انگار نه انگار که روایت می‌شود، بلکه حس خاطره‌ای را تداعی می‌کند که به یاد آورده می‌شود. با موسیقی پس‌زمینه از ژیلبرتو ژیل و آهنگ‌های کتانو ولوسو و گاهی موسیقی پیانو و سازهای زهی زیبا از وارن الیس، اینطور احساس خواهید کرد که حتی در شادترین لحظات کنار هم بودن خانواده، نوعی حس اندوه وجود دارد. این به دلیل حس تاریکی نیست که بر صحنه‌ها سایه انداخته و انگار  فاجعه‌ای در شرف وقوع است؛ بلکه به این دلیل است که این صحنه‌ها مانند خاطرات به تصویر کشیده شده‌اند و هر چقدر هم که شاد باشند، خاطرات همیشه وجهی غم‌انگیز با خودشان می‌آورند.

شاید اگر تمرکز داستان فقط بر از دست دادن روبنس می‌بود، فضای فیلم با رنگ نوستالژی که بر آن غلبه می‌کرد، واقعا غم‌انگیز می‌شد؛ آن هم به عنوان پدر و شوهر عزیزی که وجدانش او را به این سمت سوق داده بود که در خفا به مخالفان رژیم کمک کند. اما تمرکز واقعی سالس (و کتابی که توسط مارسلو، پسر روبنس، که فیلم بر اساس آن ساخته شده) بر عنصر انعطاف‌پذیری است، نه نوستالژی. به ویژه همانطور که در شخصیت یونیس نشان داده می‌شود؛ شخصیتی که کاملا در بازیگری فوق‌العاده‌ی تورس تجسم یافته است. زنی که در هر لباسی به طور طبیعی زیبا و ظریف است و سوفله‌هایش هرگز به قابلمه نمی‌چسبند؛ اما با وجود ربوده شدن شوهرش و تجربه‌ی وحشتناک خودش، «من هنوز اینجا هستم» داستانی است از بقا، اراده و شجاعت. تدبیر یونیس در بزرگ کردن فرزندانش و شروعی دوباره، حتی با وجود غم و اندوه عظیمش و انکار ظالمانه‌ی سرنوشت شوهرش از سوی مقامات، همچنان داستان بقای این خانواده را به ستون فقرات فیلم تبدیل می‌کند.

نکته‌ای که کیانگ درباره‌ی تأثیرگذاری احساسی «هنوز اینجا هستم» مطرح می‌کند، در اکثر نقدهای فیلم دیده می‌شود: «هنوز اینجا هستم» از نظر فرم کلاسیک به حساب می‌آید و از نظر میزان برانگیختن احساسات رادیکال است؛ اما به جرئت می‌توان گفت که به بخش‌های بعدی داستان خود نیاز ندارد؛ یکی در سال ۱۹۹۶ و دیگری در سال ۲۰۱۴ که تا حدی ریتم احساسی فیلم را تغییر می‌دهند. اما از سوی دیگر، این شخصیت‌ها آنقدر زنده هستند که ما هم دلمان نمی‌آید آن‌ها را ترک کنیم و مبارزه‌ی یونیس برای به رسمیت شناخته شدن مرگ و ناپدیدسازی اجباری شوهرش، فرآیندی بود که سال‌ها طول کشید تا نتیجه دهد. نه تنها این، بلکه نتیجه‌گیری در سال ۲۰۱۴ به ما نگاهی اجمالی به ستاره‌ی فیلم «ایستگاه مرکزی» سالس و مادر تورس، یعنی فرناندا مونته‌نگرو، می‌دهد که در نقش کوتاهی به عنوان یونیس مسن‌تر ظاهر شده است.

و شاید از همه مهم‌تر، پایان دادن فیلم با خانواده‌ی گسترده‌تر یونیس است که باری دیگر در یک باغ خوش آب و هوا برای یک عکس خانوادگی جمع شده و در کنار هم لبخند می‌زنند. این صحنه فیلم را به یک داستان هشداردهنده تبدیل می‌کند که انگار آن دسته از نیروهایی در برزیل و فراتر از آن را خطاب قرار می‌دهد که به دنبال بازگشت به دوران سرکوب ، اختناق و حکومت با ترس هستند. پیام این صحنه این است که روحیه‌ی ملی که شما به دنبال سرکوب آن هستید، حتی مدت‌ها پس از شما دوام خواهد آورد. افرادی که شما سعی می‌کنید آن‌ها را سرکوب کنید، زنده خواهند ماند تا ببینند که چگونه تاریخ شما را نکوهش و رد می‌کند، در حالی که کسانی که دست به مقاومت می‌زنند، در ترانه‌ها و داستان‌های مردم جای دارند. آن‌ها الهام‌بخش موسیقی و هنر در جشن زندگی خود خواهند بود و فیلم‌هایی غم‌انگیز و زیبا به افتخار آن‌ها ساخته خواهد شد؛ درست مثل «هنوز اینجا هستم».

منبع: The Gaurdian



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما