«چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟»؛ اثری برای نخواندن
نخواندن روشهای مختلفی دارد و رادیکالترینشان این است که لای کتابی را هم باز نکنی. هر خوانندهی مفروضی، هرقدر هم که خودش را وقف خواندن کند، ناچار از بخش زیادی از آنچه چاپ میشود، غافل میماند؛ پس این نوع از نخواندن، در واقع روشی اولیهی ما در رابطه با کتابهاست. نباید فراموش کنیم که حیرتآورترین خوانندگان هم فقط به بخش ناچیزی از کتابهای موجود دسترسی دارند. در نتیجه، اگر فرد نخواهد از گفتوگو و نوشتن کلا خودداری کند، همیشه مجبور خواهد بود دربارهی کتابهایی اظهار نظر کند که هرگز نخوانده است.
«چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» (How to talk about books you haven’t read) کتابی است که بدور از هر گونه استعاره و شوخی، کاملا جدی در تمام طول کتاب به عنوانش وفادار مانده و به اندازهی کافی به آن پرداخته است. در واقع پس از صفحهی عنوان، شما بهسرعت با نقلقولی از اسکار وایلد مواجه میشوید که بایار آن را برای شروع کتابش انتخاب کرده است: «من هرگز کتابی را که باید مرور کنم، نخواندهام؛ چون این کار تعصب شما را بر میانگیزد.» اینجا است که تقریباً هر کسی جرات میکند بلافاصله جلد کتاب را ببندد و آن را به کناری بگذارد. (و سپس، شروع به صحبت در مورد آن کند). البته، همانطور که معلوم است، نویسنده احتمالا از این کار بدش نمیآید، اما خوانندگان در این میان چیزهایی را از دست میدهند.
عنوان فرانسوی کتاب با لحن پرسشبرانگیز (?Comment parler des livres que l «on n» a pas lus) با گرایش فلسفی-نظری کتاب همراستاتر است، اما ناشران ایالات متحده و بریتانیا احتمالاً دلیلی داشتهاند که علامت سؤال را کنار گذاشتهاند و آن را شبیه به یک کتابچهی راهنمای فرار از مطالعه کردهاند: میتوان تعداد زیادی از خریداران را تصور کرد که به این کتاب نگاه میکنند و فکر میکنند این همان چیزی است که به آن نیاز دارند، راهنمایی که میتواند به آنها کمک کند تا در مکالمات مربوط به کتاب و کتابخوانی به راحتی بلوف بزنند، بدون اینکه زحمت مطالعهی کتابها را متحمل بشوند.
حقیقت این است که کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» به طور کامل یک راهنمای بلوف زدن در مورد مطالعهی کتابهای ناخوانده نیست (اگرچه چند نکته را در این خصوص ارائه میدهد). با این حال، باید حتی کسانی را که تنها همین یک خواسته را از کتاب داشتهاند را نیز راضی کند. اما در مجموع نمیتوان آن را یک اثر ضد ادبی تلقی کرد. بلکه بایار در قالب این اثر از ما میخواهد که در مورد کتاب، مطالعه و ارتباطات تجدید نظر کنیم.
ما هنوز در زمانهای زندگی میکنیم که در آن مطالعه از احترام (نسبتی) بالایی برخوردار است. خواندن عموماً امری مفید تلقی شده و فعالیتی است که از سوی همگان تشویق میشود، به خصوص در مورد جوانان که قدرت یادگیری بالاتری دارند. همانطور که بایار میگوید: «خواندن به مثابه نوعی نوعی فعالیت عبادی محسوب میشود.»
نقد و بررسی کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟»
پیر بایار (Pierre Bayard) یک استاد صاحبنام ادبیات فرانسه است که در شهر پاریس زندگی میکند. علاوه بر این او به ترتیب، یک شارلاتان حرفهای، یک یاوه گوی ادبی و یک «غیرخوانندهی» حرفهای است. او با اندکی تاسف و کمی لبخند دربارهی خودش میگوید: «چون من رشتهی ادبیات را در سطح آکادمیک تدریس میکنم، در واقع هیچ دلیلی وجود ندارد که من در مورد کتابهایی که در اکثر موارد حتی لای آنها را هم باز نکردهام، اظهار نظر نکنم.»
بایار با این اظهار نظرش به نوعی به یک «منطقهی ممنوعه» نفوذ کرده است، چیزی مثل قاطی کردن سکس و سیاست آن هم به شیوهای پنهانی و کثیف. او معتقد است که علیرغم رویکرد قدسی و روحانی جامعه نسبت به پدیدهی کتاب، بیشتر ما وقتی نوبت به مطالعه میرسد، افرادی بیدین و کافر محسوب میشویم، حتی نخبگان ادبی ما. علاوه بر این کاملاً درست به نظر میرسد که با خودمان تصور کنیم: چرا وقت خود را با خواندن جویس و پروست تلف کنیم وقتی میتوانیم بدون مطالعه در مورد آثار آنها صحبت کنیم – یا اینکه خلاصهی آثار دیگران را مرور کنیم؟ با در نظر گرفتن این موضوع که هیچ کس واقعاً برای لذت بردن از «فرآیند مطالعه» دست به کتاب خواندن نمیزند، بایار به بررسی معنای سرمایه فرهنگی کتابشناختی میپردازد.
«عدم مطالعه» برای بایار، یک فعالیت «اصیل» است. در واقع این فعالیت به نوعی دلالت بر درگیری با ادبیات دارد و با «غیبت مطالعه» صرف، متفاوت است. به عقیدهی بایارد یک «خوانندهی واقعی» صرفاً «کسی است که به توانایی تفکر در ادبیات اهمیت میدهد». او استدلال میکند که با زمان کم ما در عصر حاضر و حجم زیاد کتابهای موجود، بهتر است تور ماهیگیری خود را کمی گسترده کنیم و به حجم عمدهی ماهیهای کوچکتر (یک تاثر کلی از انبوه کتابهای موجود) بسنده کنیم.
بایار در نوشتارش به پل والری – «آن استاد مسلمعدم مطالعه» – استناد میکند که همانند اسکار وایلد، مدعی بود منتقد، نه به «نویسنده» تکیه میکند و نه به «متن.» در مقابل خوانندگان باید خلاق باشند، زیرا خواندن به معنای تفسیر کردن است که بنا به ضرورت، میتواند مترادف نوشتن نیز باشد. به بیان دیگر همانطور که فلوبر یک بار کتابی «دربارهی هیچ» نوشت، «خواننده واقعی» نیز باید بتواند در مورد «هیچ» نظری داشته باشد. والری معتقد است، مطالعهی بیش از حد، «فردیت را از زبان فرانسه زدوده است.»
رویکرد بایار، مبتنی بر آرای دریدا است: یعنی تمرکز بر رابطه بین ابژهها و نظامهایی که از این موارد پشتیبانی میکنند. او کتابها را بهعنوان یک «نظام» در نظر میگیرد، البته فقط تا آنجایی که در جامعه به آنها اهمیت داده میشود؛ به عنوان مثال به واسطهی شایعاتی که آنها تولید میکنند، ایدههایی که آنها خلق میکنند یا حتی درگیریهایی که آنها در جامعه به وجود میآورند. او اصرار دارد: «روابط بین ایدهها بسیار مهمتر از خود ایدهها است. بنابراین، فقط لازم است که یک درک کلی از موضوعیت هر کتاب خاص بدست آوریم و محل قرارگیری آن را در «کتابخانهی جمعی» بشر تخمین بزنیم. همین کافی است.
این امر به ویژه با توجه به ضعفهای ذهن ما صادق است. حقیقت این است که هر خواننده توسط آن نسخه از «کتاب درونی» خود که مجموعهای از بازنماییهای نمادین و قراردادی بین خواننده و هر نوشتار جدید است، تسخیر میشود. سپس مشکلات مربوط به حافظه پیش میآید. بایار از طریق آرای مونتین (Montaigne) ما را به این استدلال آشنا میکند که خواندن، ناگزیر مساوی با فراموش کردن است. در واقع بر این اساس، چنانچه بگوییم ما کتابی را خواندهایم اساساً شکلی از کنایه را به کار بردهایم.
بایار از بیدقتیهای خودش در بازگویی کتابها لذت میبرد؛ از آنچه که آن را «قدرت اشتباهگویی» مینامد. او با شیطنت از اشتباهات فاحش خودش در نگارش خلاصه رمانهای اومبرتو اکو، دیوید لاج و گراهام گرین یاد میکند. در واقع وقتی بعدها به این اشتباهات اعتراف کرده، به هیچ وجه احساس پشیمانی نکرده؛ «من هیچ چیز جدیدی از خودم اختراع نکردم… صرفا یک حقیقت سابژکتیو (ذهنی) را به زبان آوردم.»
لحن بایار بیوقفه بین شوخی و جدی در نوسان است؛ اما آنچه از صحبتهای او برداشت میشود بیشتر شیطنت است تا جدیت. او مدعی است که فرهنگ «تئاتری است که متهم به پنهان کردن جهل افراد است». یک چیز فرانسوی بامزه در مورد همهی اینها وجود دارد: کجای دیگر، ممکن است چنین میانبر غیرفرهنگی ناپسندی را پیدا کنیم که سواد بشری را تهدید کند؟ بایاردر این خصوص به «تصویر ظالمانهی سواد فرهنگی بدون شکاف» اشاره میکند. او معتقد است که این مسأله اساسا یک نگرانی عجیب است: آیا واقعاً کسی به آن اعتقاد دارد؟
بایار یک تکنگاری (مونوگراف) شوخطبعانه و تحریکآمیز با نکتهای جدی خلق کرده که فریاد جمعی همه ما است: «ما باید عمیقاً رابطه خود را با دنیای کتاب و مطالعه تغییر دهیم.» رویکرد عاری از گناه او به ادبیات، رویکردی جذاب است که فراتر از موضوعات ظاهریاش است: اغلب، وقتی او از کلمهی «کتاب» استفاده میکند، این واژه میتواند به درستی جایگزین کلمهی «تجربه» شود. علیرغم استعدادش در شیطنت، بایار خوانشهای دقیق و سرگرمکنندهای را نیز از طیف وسیعی از نویسندگان ارائه داده است، از جمله آثاری از رابرت موزیل، بالزاک و شکسپیر. او تمایل دارد تا چیزهای بدیهی را پیچیده کند و خوی شهرنشینی او گهگاه در نوشتارش آزاردهنده است، با این حال اثر او را نباید از روی عنوانش قضاوت کرد. علیرغم آنچه بایار ممکن است به شما بگوید، باید بگوییم کتاب «چگونه درباره کتابهایی که نخواندهایم حرف بزنیم؟» ارزش خواندن را دارد.