نئووسترن در قرن بیستویکم؛ از «جواب منفی» جوردن پیل تا «یلواستون»
دیوید فییِر در این مقاله از رولینگ استون با بررسی چند فیلم در ژانر وسترن از جمله فیلم تازهی جردن پیل، «جواب منفی»، نگاهی به تعریف جدید ژانر فیلم وسترن که نئووسترن نامیده میشود میاندازد.
تعابیر زیادی را میتوان برای توصیف فیلم «جواب منفی» (Nope) جردن پیل به کار برد. میتوان آن را نسخهی بهروز شدهی فیلم علمی تخیلی از دههی ۱۹۵۰ «مراقب آسمانها باش» (Watch the Skies) نامید، یا ادای احترامی به فیلمی از دههی ۱۹۷۰ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، که سرآغاز راه بلاکباسترها بود (چه میشد اگر بشقابپرندههای فیلم «برخورد نزدیک از نوع سوم» (Close Encounter of the Third Kind)، تنها کوسههای سفید فرازمینی و گرسنه بودند؟)، یا فرامتنی از قرن بیستویکم دربارهی چیزهایی که تماشا میکنیم، و دلیل اینکه به تماشایشان ادامه میدهیم. همهی این تعابیر صد درصد دربارهی فیلم تازهی جردن پیل صدق میکنند.
اما اگر نقدها و مقالات تفسیری و تحلیلی زیادی را که روی این فیلم، که هم ترسناک است هم مفسرانه، نوشته شده بخوانید، یک واژه مکرراً به چشمتان میخورد. تمها و اشاراتی که در این فیلم مطرح میشود و همینطور صحنههایی که در آن بومیها به اسبها رسیدگی میکنند یا از میان درهی آگوا دولچه، چهارنعل میتازند، بازی پیل، در برداشت عامدانه مبهمش از هالیوود، با یک نشانهشناسی قدیمی، حضور دنیل کالویا در انتهای فیلم با آن ژست روی اسبش که انگار تناسخی از تام میکس است و موسیقی متنی به سبک موریکونه که در پسزمینه پخش میشود، همه و همه به شما ثابت میکند که کارگردان فیلم «برو بیرون» (Get Out)، دوباره فیلمی چندلایه و به سبک خاص خودش یک فیلم وسترن ساخته است.
البته، این فیلم دقیقاً وسترن نیست؛ یا لااقل با آن نگاه سنتیای که به فیلمهای وسترن داریم شباهت کامل ندارد؛ همان شش تیرانداز و میخانه، کلاههای سفید و کلاههای سیاه، هفتتیرکشها و یاغیهایی که در دورهای بین جنگ داخلی امریکا و مواجههی کشور با ظهور قرن بیستم در دشتها میتاختند. اما سکانسهایی در فیلم پیل هست که صرفاً در فیلم گنجانده شدهاند تا حس یک فیلم وسترن را به وجود آورند، و سکانسهایی هم هست که میتوانست مستقیم از دل یک وسترن بیرون کشیده شده باشد. هر چند این فقط یکی از عناصر موجود در این ژانر ترکیبی است؛ بحثی در این نیست که فیلم ترسناک یا علمی تخیلی است، اما اگر به آن بگویید «وسترن»، با شک به شما نگاه خواهند کرد. بله، فیلم هم یکجورهایی وسترن است؛ هم نیست.
تقریباً همین حرف را میتوانید دربارهی «یلواستون» (Yellowstone) هم بگویید؛ سریال فوقالعاده محبوبی که فصل پنجمش قرار است ماه نوامبر از فَنسی سیبیاس یا همان پارامونت پلاس پخش شود. خالق این مجموعه هم تیلور شریدنِ نویسنده و فیلمساز بوده -جنتلمنی با حسن نیت خالصانهی یک گاوچران، که بهترین کارش عمیقاً بر محور اسطورهشناسی عامهپسند غرب وحشی وحشی استوار است- که حماسهای است عظیم دربارهی داتونها، قبیلهای گاوچران در مونتانا که کوین کاستنر رهبرشان است. خانوادهی او با جمعیت بومی آن منطقه هم در رقابت تجاریاند و هم روابط خونی دارند، و زیردستان او از پس هر چیزی برمیآیند؛ از دزدان مدرن گله گرفته تا خرسهای خاکستری وحشی. حالا اگر رقابتهای درونمزرعهای، مهاجران معاصر، تجاوز تمدن به آخرین سنگرهای مرزی- هلیکوپترها و تلفنهای همراه را حذف کنید، میشود تلهفیلم دهه هشتادی «بونانزا» (Bonanza). یکی از داتونهای جوانتر به یک شهری بدذات میگوید: «ما فقط میخواهیم همانطوری زندگی کنیم که تو صد سال اخیر زندگی کردیم. و شما دائم میآیید اینجا و سعی میکنید آن را از ما بگیرید.» البته درستش صد و پنجاه سال است، اما ما میفهمیم منظور فیلم چیست.
با این حال، وقتی از دوستان میخواهید این فیلم را در یک دستهی خاص قرار دهند، آن را یک «نئو-وسترن» مینامند؛ یا به این نکته اشاره نمیکنند که فیلم برای دستیابی به ویژگیهای سنتی این ژانر، از چه چیزهایی وام گرفته و یا چه چیزهایی را تغییر داده است. کریس مککارتی، مدیر امتیان در مقالهای در ورایتی (Variety) در این باره گفته است: «نئووسترنها به لحاظ پیچیدگی سینماییای که دارند بسیار منحصر به فردند اما اشکالی ندارد اگر به ژانر وسترن علاقه ندارید، چون نئووسترنها فقط داستانهایی دربارهی روابط خانوادگیاند.» پیغام دریافت شد؛ فقط چون مردم در این فیلمها گوسالهها را با طناب میبندند و کلاه گاوچرانی بهسر میگذارند، به این معنی نیست که این هم از آن فیلمهای وسترن قدیمیای است که فکرش را میکردید.
در دههی سوم قرن بیستویکم، هالیوود فیلم وسترن را با این فرمول میسازد؛ در واقع کسی دیگر «وسترن» نمیسازد. چند ژانر را با هم ترکیب میکنند یا عناصر کلیشهی وسترن را وارد این ترکیب میکنند، یا یک اسم باحال روی فیلم میگذارند که به مردم بگویند این فیلم شبیه آن وسترنهای زمان پدربزرگتان نیست. من به شخصه یکجورهایی «نئو-وسترن» را دوست دارم، مخصوصاً وقتی کار شریدن باشد؛ راه خوبی برای نمایش اختلافات گذشته و حال به بهترین شکل است، راهی که باعث شده فیلمنامهی او برای فیلم محصول ۲۰۱۶ «اگر سنگ از آسمان ببارد» (Hell and High Water) و اولین تجربهی کارگردانیاش، فیلم بحثبرانگیز محصول ۲۰۱۷ «رودخانهی ویند» (Wind River)، خوب از کار دربیایند.
و بله، هنوز هم هرازگاهی اینجا و آنجا فیلمهای وسترن «سنتی» دیده میشوند که موفق شدهاند در ده سال گذشته راه خود را چهارنعل به اذهان عمومی باز کنند. مثلاً کوئنتین تارانتینو، فیلمسازی که خودش یک ژانر است، دو نمونه از این فیلمها ساخته است. تقریباً آن زمان که «بازگشته» (The Revenant) داشت بهسختی تلاش میکرد راه خود را به سمت اسکار باز کند، تعداد زیادی فیلم وسترن مستقل به جشنوارهها راه یافتند. سال گذشته فیلم «هرچه قویتر، سختتر زمین میخوری» (The Harder They Fall) به نسل کاملاً جدیدی از بازیگران سیاهپوست این امکان را داد که در فضای سینماتیکی بازی کنند که فرصتش بهندرت برایشان فراهم میشود. (هرچه میخواهید دربارهی ادای احترام جذاب جیمز ساموئل به حماسههای هفتتیرکشها بگویید؛ نمیتوانید لذت تماشای رجینا کینگ را که با آن کلتهای ۴۵ به کلینت ایستوود تبیدل میشود دستکم بگیرید.) به لطف موفقیت خارج از کنترل «یلواستون»، شریدن توانست «۱۸۸۳» را بسازد، پیشدرآمدی بر آن که داستانش در سال ۱۸۸۳ رخ میدهد و دو عنصر بسیار مشهور فیلمهای وسترن را در خود دارد؛ سم الیوت و سبیل سم الیوت. حتی کاستنر هم میخواهد ببیند آیا میتواند امروز دوباره به آن موفقیتی دست یابد که زمانی با «رقصنده با گرگها» (Dances With Wolves) به آن رسیده بود.
امروز رایجترین راه این است که داستان وسترنگونهی خود را در پوششی از داستانگویی معاصر بپوشانید یا عناصر زیاد دیگری را روی آن بچینید، حالا میخواهد با استفاده از ارجاعاتی به فیلمهای دیگر باشد یا مقادیر زیادی خشونت و شلوغی جلوههای بصری. «کشور خدا» (God’s Country) را در نظر بگیرید، فیلمی که قرار است در آیندهی نزدیک اکران شود و دربارهی یک استاد دانشگاه است (با بازی تندی نیوتن) که در حومهی مونتانا زندگی میکند. داستان فیلم این است که دو شکارچی مدام به زمین او تجاوز میکنند، و فکر میکنند اجازه دارند هر کاری دوست دارند بکنند و به مالکیت خصوصی و درخواستهای او اهمیتی نمیدهند و احترام نمیگذارند. با این خط داستانی متوجه میشوید که قرار است فیلمی با موضوع مقاومت در برابر دشمنان ببینید.
این حقیقت که او سیاهپوست است و آن دو مرد سفیدپوستاند، فیلم پرتنش و بیکیفیت جولیان هیگینز را به سطح دیگری میبرد؛ اما میتوانید ببینید که چطور فیلمهایی که اصالتاً وسترن بودند، با مناظری از روستاهای پوشیده در برف در پس زمینه و خانههای درونمزرعهای، دستکاری شده و در قالب تریلرهای انتقامجویانه به خورد مخاطب داده میشوند. نه مثل «جایی برای پیرمردها نیست» (No Country For Old Men)، فیلم دیگری که در عمق خود یک وسترن است و در عین حال خود را بهعنوان یک فیلم نوآر وطنی معرفی میکند و در واقع با یک تیر دو نشان زده است. و اگر همانطور که جیمز کامرون قول داده، این دسامبر بالاخره دنبالهی «آواتار» (Avatar) اکران شود، ممکن است مثل فیلم اولش، با همان قیاسهای بومیگرایانه با ژانر وسترن روبهرو شود. جلوههای سهبعدی، پوستهای آبی و گیاهان بیگانه را از فیلم بگیرید و فیلم به یک «در فضا با گرگها میرقصد» دیگر تبدیل خواهد شد.
حتی درامهای تاریخی مشهوری که شبیه وسترنهای قدیمی بهنظر میآیند هم صرفاً با ریزهکاریهای فنی راه خود را به این ژانر باز میکنند. حتماً سر و صدایی را که سال گذشته بعد از اظهارات همین آقای الیوت دربارهی فیلم نامزد اسکار جین کمپیون، «قدرت سگ» (The Power of the Dog)، به پاشد به خاطر دارید. او این قصهی عشق و سرکوب در دشتهای بزرگ امریکا را به این خاطر که کارگردانش نمیدانست چطور یک وسترن «درست و حسابی» بسازد کوبید. البته که ایرادات زیادی میتوان به اظهارت الیوت وارد کرد و خودش هم در نهایت متواضعانه بابت حرفهایش عذرخواهی کرد. اما بهرغم اینکه الیوت در بحث فرم بسیار سنتگرا بود، ممکن است منظورش این بوده باشد که داستان فیلم در ۱۹۲۵ رخ میدهد، یعنی مدتها بعد از «فتح» غرب.
هستهی مرکزی فیلم یک گاوچران است که میتواند بهترین گاوها را رام کند و از آنها سواری بگیرد؛ او از سویی در دانشگاه ییل تحصیل کرده و زندگی گاوچرانی را بیشتر یک شورش میبیند تا راهی برای بقا. فیلم پر از نشانهشناسی وسترن است، درست مثل فیلم محصول ۲۰۰۵ انگ لی، «کوهستان بروکبک» (Brokeback Mountain)، که وقتی فیلم کمپیون اکران شد خیلیها آن را با درام روانشناختی کمپیون مقایسه کردند، آن هم به دلایلی کاملاً سطجی که وقتی فیلم کمپیون را ببینید متوجهش میشوید. بجثی که بدون شک وقتی فیلم مارتین اسکورسیزی، «قاتلان ماه گل» (Killers of the Flower Moon)، که داستان آن دربارهی یک قاتل زنجیرهای از مردمان اوسِیج در اوکلاهامای سال ۱۹۲۰ است، وارد گمانهزنیهای اسکار شود، بهوجود خواهد آمد. بنابراین پرسش این است؛ آیا این فیلمها وسترن هستند؟ و آیا واقعاً اهمیتی دارد که جواب بله است یا خیر؟
قابل درک است که عدهای به این سؤال جواب منفی بدهند؛ یک فیلم خوب به هرحال یک فیلم خوب است، و تمام بحث مربوط به ژانر فقط برای راحتی کار ابداع شده است. و نتایجی که فیلمسازان، تهیهکنندگان و داستانسرایان با استفاده از چیزی که ژانر وسترن به ما داده است به دست آوردهاند، هنوز بسیاری از ما را شگفتزده میکند، و هنوز آماده نیستیم که ببینیم نسخههای قدیمی این سبک بهطور کامل محو میشوند. بنابراین برایمان قابل درک است که چرا حس دوگانهی هیجان و وحشت هستیشناسانه، هر فیلم نئو-وسترن جدید و شاخههای چندگانهی آن را در بر میگیرد. از وقتی جاستوس دی. بارنز در فیلم «سرقت بزرگ قطار» (The Great Train Robbery) به کارگردانی ادوین اس. پورتر، یک تپانچه را به سمت مخاطبان نشانه گرفت، وسترنها بخشی از خوراک سینما بودهاند. همچنین به نظر میرسد که این ژانر بیش از سایر ژانرها در معرض خطر انقراض قرار دارد؛ نکتهای که در واقع دلیل قیلوقال «جواب منفی» بر سر هالیوود است.
درست است که ژانر وسترن، تاریخ ملت امریکا را به شکلی افسانهای درآورده که برای شاکلهی سیاسی مضر است. و از سویی بسیاری از فیلمهای بزرگ وسترن بودهاند که توانستهاند گذشته را زیر سؤال ببرند و وادارمان کنند دربارهی اکنون فکر و احتمالاً مسیرمان را برای آینده اصلاح کنیم. مفاهیم زیادی را میتوان زیر پوشش «معصومانه»ی کلاههای گاوچرانی و زین اسبها به مخاطب منتقل کرد. اگر به وسترنهای فرویدی دههی ۱۹۵۰ و فیلمهای خواستار بازنگری دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ نگاهی بیندازید- وسترنهای اسپاگتی مارکسیستی سنگینی با شعارهای سیاسی که در همان برهه در ایتالیا تولید میشدند که جای خود دارند- متوجه میشوید که این ژانر محافظهکار تا چه اندازه میتواند توطئهگر باشد.
خوشبختانه هنوز میتوان این رگههای توطئهآمیز را حتی در فیلمهای با ژانر ترکیبی قرن بیستویکم هم مشاهده کرد که از دایرهی واژگان و دیاِناِی وسترن استفاده میکنند تا سرگرمی و آگاهی ایجاد کرده و بهسادگی مخاطبان را تا سرحد جنون به هیجان بیاورند. مثلاً فیلمی مثل «طعمه» (Prey) تبدیل به موفقترین فیلم هولو (Hulu) تا به امروز شده است، چون مردم مشتاق دیدن فیلم جدیدی از فرنچایز «غارتگر» (Predator) بودند.
وقتی «طعمه» را تماشا میکنید، میبینید که فیلم چطور قهرمان زن سرخپوست و نمادشناسیهای این ژانر را بهکار گرفته است؛ که چطور فرهنگ بومی را در مقابل چیزی قرار میدهد که از اساس استعمار فناوری پیشرفته است (علاوه بر نظام استعماری که صحت تاریخی دارد). فیلم همچنین این ایده را بسط میدهد که چطور یک نفر میتواند یک قهرمان اکشن باشد. به لطف درجه ب بودن فیلم که باعث میشود بتواند خودش را یک فیلم پر سر و صدای سنتگرا جا بزند که در عین حال ریشههای خودش را هم نشان میدهد و کمی هم محتوا برای تفکر در اختیار مخاطب قرار میدهید، ثابت میشود که فیلمسازان هنوز هم میتوانند از فرم به نفع خود استفاده کنند. میتوانید عناصری را هم به پیکرهی اصلی پیوند بزنید. و اینگونه میتوانید وسترن قرن بیستویکمی بسازید.
منبع: rollingstone