راهکارهای افزایش قدرت یادگیری مغز: ۵ روش عملی
راهکارهای افزایش قدرت یادگیری نه تنها به ابزارها و منابع آموزشی وابسته است، بلکه به نحوه تعامل انسانها با این منابع نیز بستگی دارد. پژوهشهای اخیر نشان دادهاند که عواملی مانند رابطه معلم و دانشآموز، توجه کامل به فرآیند یادگیری، و روشهای سنتی مثل استفاده از کتابهای چاپی، نقش کلیدی در تقویت تواناییهای شناختی ایفا میکنند. این یافتهها، نیاز به ایجاد تعادلی هوشمندانه میان روشهای نوین دیجیتال و اصول یادگیری سنتی را برجستهتر از همیشه کردهاند و مسیرهایی نو برای بهرهوری بیشتر از ظرفیتهای ذهنی انسان پیش روی ما قرار میدهند. در این مقاله که در وبسایت سایکولوژی تودی منتشر شده است به ۵ روش عملی به عنوان راهکارهای افزایش قدرت یادگیری مغز میپردازیم.
حدود یک سال پیش، سوئد با برداشتن یک قدم بزرگ به عقب، جهشی چشمگیر به جلو برداشت: سیستم آموزشی این کشور استفاده از ابزارهای دیجیتال و استراتژیهای سنتی آموزشی را دوباره متعادل کرد. این تغییر شامل پذیرش روشهای متعارفی مانند خواندن کتابهای درسی چاپی و نوشتن با دست روی کاغذ بود، در حالی که به تدریج وابستگی به رایانهها کاهش یافت. مؤسسه کارولینسکا، که یکی از معتبرترین مراجع علمی است، دریافته بود که ابزارهای دیجیتال به جای تقویت یادگیری دانشآموزان، آن را مختل میکنند.
در چند دهه گذشته، همزمان با اینکه مدارس و بسیاری از سازمانها با شور و اشتیاق فناوری دیجیتال را به کار گرفتند – آنچه وزیر آموزش سوئد آن را “یک آزمایش” توصیف میکند، عصبشناسان نیز در حال بررسی و تکمیل تحقیقات خود درباره مؤثرترین روشهای یادگیری و پردازش اطلاعات توسط مغز بودند. این یافتهها برای همه آموزنده است.
۱. یادگیری نیازمند همدلی است
در سال ۱۹۶۶، پژوهشگران نرمافزار ELIZA را معرفی کردند، که اولین رواندرمانگر دیجیتال جهان بود. این برنامه، که شبیهسازی اولیهای از گفتگو با یک رواندرمانگر انسانی را فراهم میآورد، به سرعت مورد توجه قرار گرفت و بسیاری از صاحبنظران شروع به گمانهزنی درباره جایگزینی چتباتهای دیجیتال به جای انسانها در روابط درمانی کردند.
با وجود پیشرفتهای چشمگیر فناوری در پنج دهه گذشته، متخصصان سلامت روان انسان هنوز جایگاه خود را حفظ کردهاند. تحقیقات نشان میدهد که تأثیر مثبت آنها بر علائم افسردگی و اضطراب به ترتیب سه و پنج برابر بیشتر از همتایان دیجیتالشان است.
هوش مصنوعی به عنوان درمانگر
چرا هوش مصنوعی در این زمینه نتوانسته انتظارات را برآورده کند؟ دلیل آن این است که واژه کلیدی در عبارت “therapeutic relationship (رابطه درمانی)”، کلمهی رابطه است. دههها تحقیق نشان داده که رابطه میان درمانگر و بیمار قویترین عامل پیشبینیکننده موفقیت درمان است، بهطوری که برخی دادهها حاکی از آن است که ۸۰ درصد از نتیجه درمان به وجود یک رابطه همدلانه و قوی بستگی دارد.
این امر برای یادگیری نیز صادق است. یادگیری فرآیندی بینفردی است. محرکهای خاصی که برای تحریک یادگیری استفاده میشوند، اهمیت کمتری نسبت به فردی دارند که این محرکها را منتقل میکند. در واقع، پس از تحلیل دادههای هزاران مطالعه، محقق آموزشی جان هتی گزارش داده است که رابطهای با همدلی قوی بین دانشآموز و معلم، تأثیر ۲.۵ برابر بیشتری بر یادگیری دارد نسبت به تدریس فردی صرف.
افرادی مانند بیل گیتس و سال خان معتقدند که شکافهای موفقیت در آموزش میتوانند (و خواهند شد) با استفاده از چتجیپیتی و مدلهای زبانی دیگر به عنوان معلمان شخصی پر شوند. اما ماشینها نمیتوانند مانند یک رابطه همدلانه، انگیزه بدهند و الهام بخشند.
همدلی و انتقالدهندههای هورمونی
برای رشد همدلی، هورمون اکسیتوسین لازم است که یک نشانگر بیولوژیکی برای پیوندهای اجتماعی و شکلگیری روابط است. برای مدت طولانی تصور میشد که تنها تماس فیزیکی میتواند واکنش اکسیتوسین را تحریک کند—مثل یک بغل یا دست روی شانه. اما اکنون واضح است که ترشح اکسیتوسین میتواند از طریق روشهای کاملاً روانشناختی نیز تحریک شود. اگرچه جزئیات دقیق آن هنوز مشخص نیست، به نظر میرسد که این امر به احساس امنیت و نوعی مراقبت نیاز دارد. و یک عامل بسیار خاص دیگر—صدای فرد مقابل (حتی از طریق تلفن). ارتباط متنی اکسیتوسین را ترشح نمیکند.
وقتی دو نفر به طور همزمان اکسیتوسین ترشح میکنند، فعالیت مغزی آنها شروع به همزمانی میکند. این فرایند که «همپیوندی نورونی» نام دارد، نشانگر عصبی همدلی است و موجب میشود افراد نه تنها از یکدیگر یاد بگیرند بلکه به طور واقعی شروع به تفکر مشابه یکدیگر کنند.
مطالعات تصویربرداری نشان میدهند که همپیوندی نورونی بین معلم و دانشآموز با یادگیری ارتباط دارد. هر چه مغز دانشآموز بیشتر شبیه مغز معلم باشد، میزان جذب اطلاعات در کلاس درس بیشتر خواهد بود. ما میتوانیم با هوش مصنوعی بخندیم، همدردی کنیم و حتی ممکن است یک نوع عشق خام به آن داشته باشیم، اما ماهیت جهانشمول همدلی مانع از ظهور این الگوی خاص شناختی میشود.
این بیتردید یکی از دلایلی است که باعث میشود ۸۵ درصد از دانشآموزان بدون شهریه و بیش از ۵۰ درصد از دانشآموزان با شهریه هیچگاه برنامههای آموزشی آنلاین را تکمیل نکنند. بدون همدلی، افراد تبدیل به گیرندگان منفعل اطلاعات میشوند و انگیزه کمی برای مقابله با چالشهای اجتنابناپذیری که در مسیر یادگیری پیش میآید، دارند.
۲. خلاقیت نیازمند دانشی شخصیسازی شده است.
همه موافقند که داشتن فرصت برای بهکارگیری مهارتهای شناختی سطح بالاتر مانند تفکر انتقادی و خلاقیت اهمیت زیادی دارد. بسیاری امیدوارند که چتجیپیتی و سایر هوشهای مصنوعی که میتوانند تمام دانش جهان را در چند ثانیه دسترسی و سازماندهی کنند، افراد را از نیاز به حفظ و یادگیری اطلاعات آزاد کنند تا آنها بتوانند بیشتر بر پرورش تواناییهای تفکر عمیق متمرکز شوند و افزایش قدرت یادگیری در آنها رخ بدهد.
اما برای اینکه افراد بتوانند مهارتهای تفکر سطح بالاتر را بر مجموعهای از اطلاعات اعمال کنند، آن اطلاعات ابتدا باید در حافظه بلندمدت آنها بهطور داخلی ذخیره شود. حافظه بلندمدت نقطه محوری شناخت انسانی است. اطلاعات تا زمانی که بهطور عمیق در ساختارهای دانش قبلی فرد رمزگذاری و سازماندهی نشده باشد، عمدتاً غیرقابل استفاده است. دسترسی به اطلاعات نیاز به یادگیری آن اطلاعات را از بین نمیبرد اگر شما بخواهید از مهارتهای خود برای استفاده از آنها بهره ببرید.
خلاقیت با درونیسازی دانش رخ میدهد
حالا به خلاقیت فکر کنید. دوست دارم فکر کنم که این مهارت سطح بالاتر را دارم و روزانه در شغل خود وقتی دادهها را تجزیه و تحلیل میکنم، پارادایمهای تجربی میسازم یا فرضیههایی توسعه میدهم، از آن استفاده میکنم. متاسفانه، اگر از من بخواهید که مهارتهای خلاقانه خود را برای تعمیر خودرو به کار ببرم—چیزی که من هیچ دانشی در مورد آن ندارم—احتمال کمی وجود دارد که بتوانم بینش معناداری نشان دهم. علاوه بر این، اگر دسترسی به اطلاعات در مورد تعمیر خودرو (مثل از طریق ویکیپدیا یا ویدیوهای آنلاین) به من داده شود، هیچگونه نزدیکتر به استفاده از تواناییهای خلاقانهام نخواهم شد؛ بهترین کاری که میتوانم انجام دهم این است که کپی/پیست کنم یا آنچه را که دیدهام تقلید کنم.
فقط زمانی که اطلاعات درون ساختار ذهنی من درباره جهان جای میگیرد، قادر خواهم بود آن اطلاعات را بهطور معناداری دستکاری، مرتبسازی و با آن بازی کنم. به همین دلیل است که یادگیری معمولاً به مراحل سطحی، عمیق و تحولی تقسیم میشود: فرایندهای اخیر نیاز به عبور از مراحل پیشین دارند.
چه افراد از دفترچههای راهنما استفاده کنند یا چتجیپیتی برای دسترسی به نحوه قرارگیری صحیح انگشتان برای آکوردهای مختلف گیتار، همچنان باید آکوردها را یاد بگیرند و مهارت پیدا کنند قبل از اینکه وارد ساخت آهنگهای کلاسیک شوند، که نیازمند دانش عمیق (نه صرفاً دسترسی به) قرارگیری انگشتان است. این اصل برای تمام زمینههای یادگیری صادق است. تفکر انتقادی و منطقی بدون دانش پیشزمینه ممکن نیست.
۳. یادگیری نیازمند توجه کامل است.
شاید بهترین روش برای درک توجه انسانی، مقایسه آن با یک فیلتر باشد. دقیقاً مانند نحوهای که عینکهای سهبعدی تنها اجازه میدهند تا طولموجهای خاصی از نور به شبکیه برسد، توجه نیز تنها اطلاعات مرتبط را وارد آگاهی آگاهانه میکند؛ اطلاعات نامربوط مسدود میشوند.
مانند بازیهای تختهای، هر کاری که ما به عنوان انسان انجام میدهیم، مجموعهای منحصر به فرد از قوانین دارد که مشخص میکند برای موفقیت چه اقداماتی لازم است. به عنوان مثال، برای خواندن این کلمات به طور موفقیتآمیز، «مجموعه قوانین خواندن» شما ایجاب میکند که چشمان خود را از چپ به راست حرکت دهید، هر کلمه را تا انتهای جمله در حافظه نگه دارید و از انگشتان خود برای ورق زدن صفحات استفاده کنید.
هر وقت که با یک کار درگیر میشویم، مجموعه قوانین مربوطه باید در ناحیهای کوچک از مغز به نام قشر پیشفرونتال جانبی بارگذاری شود. هر مجموعه قانونی که در این بخش از مغز نگهداری شود، در نهایت تعیین میکند که فیلتر توجه چه چیزی را مرتبط یا غیرمرتبط میداند.
مهم است بدانید که قشر پیشفرونتال جانبی فقط میتواند یک مجموعه قوانین را در یک زمان نگه دارد. به همین دلیل است که انسانها نمیتوانند چند کار را همزمان انجام بدهند. بهترین چیزی که میتوانیم انجام دهیم این است که سریعاً بین کارها جابهجا شویم و هر بار مجموعه قوانین را در این قشر مغز تغییر دهیم.
جابجایی بین کارهای مختلف سه هزینه عمده دارد.
اول: زمان
مغز حدود ۰.۱۵ ثانیه طول میکشد تا مجموعه قوانین را تعویض کند که در این مدت، تمام اطلاعات خارجی دیگر به صورت آگاهانه پردازش نمیشوند و یادگیری به طور قابل توجهی کند میشود (این پدیده «فلش توجهی» نام دارد).
دوم: دقت
هر وقت که بین کارها جابهجا میشویم، یک دوره کوتاه وجود دارد که در آن دو مجموعه قوانین با هم ترکیب میشوند و عملکرد کلی کاهش مییابد—که به این حالت «دوره تأخیر روانشناختی» گفته میشود.
سوم: حافظه
معمولاً حافظهها توسط هیپوکامپ مغز پردازش میشوند. با این حال، در شرایط چندکارگی، حافظهها بیشتر توسط منطقهای از مغز که به فرآیندهای واکنشی مربوط است پردازش میشوند، که در نهایت منجر به شکلگیری حافظههای ناخودآگاه میشود که دسترسی به آنها در آینده دشوار است.
انجام چند کار همزمان یکی از بدترین کارهایی است که انسانها میتوانند برای یادگیری و حافظه انجام دهند. شاید به همین دلیل است که دانشآموزان امروز در آزمونهای اطلاعات، نگارش و بهکارگیری مهارتهای تفکر سطح بالاتر عملکرد ضعیفی دارند.
یک پژوهش در مورد انجام همزمان چند کار
یک نظرسنجی پیش از پاندمی COVID-19 که بررسی میکند چگونه دانشآموزان آمریکایی بین ۸ تا ۱۸ سال از فناوریهای دیجیتال استفاده میکنند، نشان میدهد که آنها چگونه وقت خود را در هفته صرف میکنند:
- ۱۰ ساعت و ۴۴ دقیقه بازی ویدئویی
- ۱۰ ساعت و ۲ دقیقه تماشای تلویزیون یا کلیپهای فیلم
- ۸ ساعت و ۱۴ دقیقه پیمایش در شبکههای اجتماعی
- ۷ ساعت و ۳۲ دقیقه گوش دادن به موسیقی
- ۳ ساعت و ۲۵ دقیقه انجام تکالیف
- ۲ ساعت و ۵ دقیقه انجام کارهای مدرسه
- ۱ ساعت و ۱۴ دقیقه مطالعه برای لذت
- ۵۲.۵ دقیقه ایجاد محتوای دیجیتال
- ۱۴ دقیقه نوشتن برای لذت
با توجه به اینکه مدرسه تنها ۳۶ هفته در سال دایر است، دادهها نشان میدهند که دانشآموزان تقریباً ۲۰۰ ساعت سالانه از کامپیوتر برای اهداف یادگیری استفاده میکنند—و بیش از ۲,۰۰۰ ساعت از همان ابزار برای جابجایی سریع بین محتوای مختلف رسانهای. کامپیوترها ماشینهای چندکارگی هستند.
شاید به همین دلیل است که وقتی از کامپیوتر برای انجام تکالیف استفاده میکنند، یادگیرندگان معمولاً کمتر از ۶ دقیقه دوام میآورند قبل از اینکه به شبکههای اجتماعی دسترسی پیدا کنند، با دوستانشان پیام بدهند و درگیر حواسپرتیهای دیجیتال دیگر شوند. و همینطور، وقتی از لپتاپ در کلاس استفاده میکنند، معمولاً ۳۸ دقیقه از هر ساعت را خارج از مسیر درس میگذرانند.
زیرا در واقعیت، کامپیوترها اغلب برای یادگیری استفاده نمیشوند و تلاش برای گنجاندن یادگیری یک مانع بزرگ (و بسیار غیرضروری) بین یادگیرنده و نتیجه مطلوب ایجاد میکند. برای یادگیری مؤثر هنگام استفاده از کامپیوتر، افراد باید مقدار زیادی تلاش شناختی صرف کنند تا با امیال خود که سالها به آنها عادت کردهاند مبارزه کنند، جنگی که بیشتر اوقات میبازند.
۴. اهمیت مکان در یادگیری
هیپوکامپ دروازه اصلی مغز برای حافظه است. بهطور کلی، تمام اطلاعات جدید باید از این ساختار عصبی عبور کنند تا به حافظه بلندمدت آگاهانه تبدیل شوند. در اطراف هیپوکامپ، میلیونها نورون کوچک به نام «سلولهای مکان» قرار دارند. این سلولها بهطور مداوم و ناخودآگاه هم آرایش فضایی اشیایی که با آنها تعامل داریم و هم رابطه فیزیکی ما با این اشیا را رمزگذاری میکنند. به عنوان مثال، اگر شما را در یک هزارتو قرار بدهم، سلولهای مکان نه تنها الگوی کلی هزارتو را نقشهبرداری میکنند، بلکه مکان دقیق شما را در آن الگو، هنگام حرکت در هزارتو، ثبت میکنند.
در نتیجه، آرایش فضایی بخشی جداییناپذیر از تمام خاطرات تازه شکلگرفته است. به همین دلیل است که در درک مطلب و بهخاطرسپاری، نسخههای چاپی همیشه بهتر از نسخههای دیجیتال عمل میکنند. نسخههای چاپی تضمین میکنند که محتوا در مکانی ثابت و پایدار در سهبعدی قرار دارد. ممکن است متوجه شده باشید که پس از خواندن از رسانههای فیزیکی، معمولاً میتوانید به خاطر بیاورید که یک بخش خاص از متن «حدوداً در نیمه کتاب، در پایین صفحه سمت راست» قرار دارد.
از کتابهای چاپی بیشتر استفاده کنید
این موقعیت ثابت در حافظه ما حک میشود و میتواند در آینده به یادآوری محتوای مرتبط کمک کند. رسانههای دیجیتال چنین آرایش فضایی پایدار و دائمی ندارند. هنگام خواندن یک سند PDF، کلمات از پایین صفحه شروع میشوند، به وسط میرسند و سپس از بالای صفحه خارج میشوند. وقتی محتوا مکان فیزیکی ثابتی ندارد، یک مؤلفه کلیدی حافظه از بین میرود و نمیتوانیم از آرایش فضایی به عنوان نشانهای برای یادآوری محتوا استفاده کنیم.
کتابخوانهای مدرن به کاربران امکان میدهند «برگه بزنند» (به جای پیمایش) تا صفحات را مرور کنند. هرچند این اقدام گامی در مسیر درست است، اما همچنان بُعد سوم عمق را که امکان مکانیابی بیابهام اطلاعات را فراهم میکند، حذف میکند.
اگر هدف اصلی شما از خواندن یادآوری نیست (مثلاً اگر به دنبال یافتن کلیدواژهها هستید)، ابزارهای دیجیتال اغلب از نسخههای چاپی مؤثرتر خواهند بود. علاوه بر این، اگر به دلایل جسمی یا ذهنی نیاز به تعامل با متن دارید، ابزارهای دیجیتال ممکن است ضروری باشند. اما اگر هدف شما یادگیری است و امکان انتخاب بین رسانههای مختلف را دارید، متن را چاپ کنید.
۵. فلشکارتها را جدی بگیرید و از آنها استفاده کنید
چرا فلشکارتها مؤثرند؟
تحریک یادآوری:
حافظه انسان فرایندی سازنده است؛ هرچه بیشتر یک خاطره را به یاد آوریم، آن خاطره عمیقتر و پایدارتر میشود. به عنوان مثال، دلیل اینکه من سریال بازی تاج و تخت را بهخوبی به یاد دارم این نیست که بارها آن را دیدهام (فقط یک بار دیدهام)، بلکه به این خاطر است که بارها درباره آن صحبت کردهام. هر بار که این سریال را به یاد میآورم، خاطراتم قویتر میشوند.
فلشکارتها با قالب سؤال-پاسخ فرد را به یادآوری فعالانه وادار میکنند و این منجر به تقویت عمیقتر حافظه میشود، چیزی که مطالعه یا مرور ساده نمیتواند به همان اندازه فراهم کند.
جلوگیری از تغییر خاطرات:
حافظه انعطافپذیر است و هر بار که یک خاطره را به یاد میآوریم، امکان تغییر آن وجود دارد. این همان مشکلی است که مدتها در شهادت شاهدان عینی در دادگاهها مطرح بوده است. فلشکارتها با ارائه بازخورد فوری (پاسخ در پشت کارت) به حفظ دقت خاطرات کمک میکنند و مانع از تغییر ناخواسته آنها میشوند.
تقویت ارتباطات:
در مغز، حقایق در قالب شبکههای بزرگی به نام “اسکیمای ذهنی” به هم مرتبط میشوند. این ساختارها به ما اجازه میدهند تا با یادآوری یک حقیقت خاص، به تمام حقایق مرتبط دیگر دسترسی پیدا کنیم.
گروهبندی فلشکارتها بر اساس موضوعات، مفاهیم یا ویژگیهای مشترک به ایجاد این اسکیمای ذهنی کمک میکند. بنابراین، هنگام استفاده از فلشکارتها، کارتهایی که به درستی پاسخ دادهاید را کنار نگذارید؛ همه کارتها را کنار هم نگه دارید تا ارتباطات میان مفاهیم حفظ شوند.
محدودیتها و نکات:
هیچ راه میانبری برای یادگیری وجود ندارد. برخی فرایندهای کلیدی مغز قابل دور زدن نیستند. علم عصبشناسی به ما نشان داده است که روشهایی مانند فلشکارتها که بر اساس شواهد مؤثر هستند، راهی اصولی و کارآمد برای یادگیری ارائه میدهند.
ویدیو و اثر رقابت اطلاعات
برای درک گفتار، مغز به شبکه ورنیکه-بروکا تکیه دارد؛ زنجیرهای کوچک از نورونها که معنای کلمات صوتی را پردازش میکنند. این شبکه تنها یکی است، به همین دلیل مغز میتواند فقط یک صدای گفتاری را در یک زمان پردازش کند.
جالب اینکه هنگام خواندن بیصدا، این شبکه به همان اندازه فعال میشود که هنگام گوش دادن به کسی که بلند صحبت میکند. به همین دلیل، مغز نمیتواند همزمان دو گفتار را پردازش کند یا هنگام خواندن، به گفتاری دیگر گوش دهد.
این مسئله اساس “اثر افزونگی” است: پژوهشها نشان دادهاند که یادگیری و حافظه زمانی کاهش مییابد که متن و گفتار به طور همزمان ارائه شوند. مثلاً در ویدیوهای دارای زیرنویس، درک و یادآوری افراد معمولاً کمتر از کسانی است که همان ویدیو را بدون زیرنویس تماشا میکنند.
استثناها:
در برخی شرایط خاص، زیرنویسها و گفتار میتوانند به یادگیری کمک کنند، مانند:
- یادگیری زبان جدید: زیرنویسها به رمزگشایی گفتار کمک میکنند.
- کیفیت پایین صدا: در شرایطی که کیفیت صوتی پایین است یا گوینده لهجه دارد، زیرنویسها مفید هستند.
- اختلالات پردازش خاص: برای برخی افراد با مشکلات پردازشی، زیرنویسها میتوانند ابزاری حمایتی باشند.
در نهایت، ابزارهایی مانند فلشکارتها و روشهای اصولی یادگیری، برای تقویت حافظه و تواناییهای شناختی بسیار حیاتی هستند.
جمعبندی
برای افزایش قدرت یادگیری مغز، باید به مجموعهای از راهکارهای علمی و عملی توجه کرد که به تقویت تواناییهای شناختی و حافظه انسان کمک میکند. از جمله این راهکارها میتوان به تمرینات ذهنی، استفاده از تکنیکهای حافظه مانند فلشکارتها و تقویت تمرکز و توجه اشاره کرد. تحقیقات نشان میدهند که در کنار این روشها، یادگیری فعال و تعامل با اطلاعات از طریق به چالش کشیدن مغز، میتواند اثرات مثبت و ماندگاری بر قدرت یادگیری و تفکر انتقادی فرد بگذارد.
علاوه بر این، بهرهگیری از فناوریهای نوین آموزشی میتواند به بهبود فرایند یادگیری کمک کند. به شرط آنکه این ابزارها بهدرستی و در کنار روشهای سنتی آموزش به کار گرفته شوند. در نهایت، برای تقویت قدرت یادگیری مغز، باید به ایجاد محیطهای آموزشی پشتیبان و همدلانه توجه کرد که در آنها فرد احساس انگیزه و اعتماد به نفس کند. همین امر منجر میشود تا بهترین عملکرد را در یادگیری خود داشته باشد.