۱۲ تفاوت فیلم رستگاری در شاوشنک با کتاب استیون کینگ
وقتی اقتباسی سینمایی از یک کتاب محبوب ساخته میشود هواداران بیشمارش میتوانند قصهی دلخواه خود را روی تصویر ببینند، ولی ممکن است تجربهی تلخ و شیرینی برای همه باشد. همیشه لحظاتی از کتاب هست که خوانندگانش بهشدت مشتاقند نسخهی تصویری شدهاش را در فیلم اقتباسی ببینند، ولی به دلایل مختلف به فیلم راه پیدا نمیکند. البته که آزادی عمل کارگردانها و خلاقیتهایشان برای ساخت یک فیلم خوب ضروری است، ولی همیشه باید تعادلی بین این آزادی عمل و وفاداری به متن اصلی وجود داشته باشد تا در عین اینکه روح و جان تازهای به داستان آشنای ما دمیده شود، بنمایه و اساس آن دستنخورده بماند.
اقتباسی که فرانک دارابونت در سال ۱۹۹۴ از رمان کوتاه استیفن کینگ ساخت، از جهات زیادی موفق بود و توانست این تعادل طلایی را حفظ کند. درصد زیادی از دیالوگهایی که کتاب کینگ را به اثری کلاسک و ماندگار تبدیل کرده بود، در فیلم هم حضور داشت. ولی از جهات دیگری هم با خلق لحظات ارجینال که مختص فیلم بودند، گرما و تأثیرگذاری بیشتری به داستان بخشید و به جای اینکه خوانندگان کتاب را از خود دور کند، آنها را با موقعیتهای دوستداشتنی و تماشایی مواجه کرد که عمق بیشتری به کتاب میبخشید.
دارابونت شخصیتهای کتاب را گرفت و از آنها آدمهایی ملموس و گوشت و خوندار ساخت و ویژگیهایی به آنها بخشید که لحظات زندگی را در جزئیترین و باورپذیرترین اعمال و رفتارها به تصویر میکشیدند. علاوه بر این، در فیلم آخر و عاقبت تعدادی از شخصیتها را میبینیم که در کتاب از جایی رها میشدند و دیگر نمیدیدیمشان.
بنابراین با اینکه فیلم دارابونت تا جایی که امکان داشت به کتاب کینگ وفادار بوده و حتی مدت زمان ۲ ساعت و ۲۰ دقیقهای آن با زمانی که خواندن کتاب طول میکشد برابری میکند، چند تفاوت مهم بین فیلم و کتاب وجود دارد که دانستن آنها خالی از لطف نیست. از شخصیتها گرفته تا پایانبندی، در ادامه میبینیم که بین فیلم و کتاب رستگاری در شاوشنک چه تفاوتهایی وجود دارد.
۱. مرگ رییس زندان در کتاب نبود
یکی از ویژگیهای مهم و تأثیرگذار فیلم فرانک دارابونت این بود که برای هرکدام از شخصیتهای کلیدی قصه، پایانبندی دراماتیکتری نسبت به کتاب طراحی میکرد. برای مثال، ماجرای رییس زندان فاسد و متعصب فیلم ساموئل نورتون (باب گانتون) با یکی از هیجانانگیزترین پایانها به پایان میرسد.
او در طول فیلم نقش ضدقهرمان را برای اندی دوفرین (تیم رابینز) و رفقایش بازی میکرد، ولی رابطهای که با اندی داشت پیچیده و چندلایه بود. نورتون در ابتدا از اندی خوشش میآید و به او آزادیها و دسترسیهای ویژهای میدهد. برای اینکه از اندی محافظت کند، سمتی کاملا جدید از خودش در میآورد و او را مسؤول کتابخانهی زندان میکند، یا در مقطعی خودش شخصا نامههای اندی را برای مجلس ارسال میکند، نامههایی که درخواست بودجه برای یک کتابخانهی جدید و مجهز میکرد.
ولی این لطفها و کمکهای رییس زندان بیطمع نیست و توقعاتی هم از اندی دارد. او اندی را مسؤول عددسازی میکند تا برای خلافهای مالی بسیاری او لاپوشانی کند و به قراردادهای غیرقانونیش برسد.
اندی بعد از فرار از زندان، جزئیات فساد مالی رییس را برملا میکند و وقتی مأمورین قانون سراغ نورتون میآیند، متوجه میشویم او اصلا تحمل رفتن به زندان و تجربهی عذاب و رنجی که خودش برای زندانیها روا میداشت ندارد و ترجیح میدهد جان خودش را بگیرد.
در کتاب اما، او بعد از اینکه دچار فروپاشی عصبی میشود، استعفا میدهد. ماجرایی که در فیلم میبینیم هم پر افت و خیزتر است و هم تصویر درستتری از ریاکاری رییس زندان به ما نشان میدهد.
۲. رییس زندان در فیلم حضور پررنگتری دارد
رییس زندان یکی از شخصیتهای نسبتا مهم فیلم است، ولی در کتاب نقش خیلی زیادی ندارد. برای همین منطقی است که در فیلم پایانبندی دراماتیکتری داشت. در کتاب، سه رییس مختلف در طول چند دهه ریاست زندان شاوشنک را به عهده میگیرند و همین باعث شده هر کدام فرصت کافی برای معرفی شدن به مخاطب نداشته باشند و ویژگیهای به یاد ماندنی زیادی از خود به جای نگذارند. وقتی در فیلم یک رییس واحد ریاست زندان را به عهده دارد و رابطهاش با اندی از مؤلفههای مهم داستان است، انتظارش هم میرود که با پایانبندی هیجانانگیزی برای او مواجه شویم.
تقابل اندی و رییس نورتون بخش زیادی از درام فیلم را جلو میبرد. نورتون کاملا آگاه است که هوشمندی اندی اگر کنترل نشود خطرناک خواهد بود. برای همین هرگاه اندی طبق میل او رفتار میکند به او پاداش میدهد و هرگاه لحظهای دست از پا خطا میکند یا مخالف نظر او حرف میزند، تنبیههای سختی به او تحمیل میکند. نورتون اندی را تهدید میکند و بازی میدهد، و حتی جان بقیه را فدا میکند تا اندی را در زندان نگه دارد و مانع آزادیش شود و با استفاده از مهارتهای این بانکدار سابق، صدها هزار دلار فسار مالی خود را لاپوشانی کند. البته اندی هم بیکار نمینشیند و از همین دسترسیهایی که نورتون به او داده استفاده میکند و هویتی جعلی برای خودش میسازد. هویتی که بعد از فرار به کارش میآید.
۳. خوششانسی ایرلندیها
وقتی اندی از رِد (مورگان فریمن) میپرسد چرا اسمش این است، رد میگوید: «شاید چون ایرلندی هستم».
این دیالوگ از نظر خیلیها شوخی بامزهای از طرف کاراکتر مورگان فریمن آمد و به آن خندیدند. ولی اگر با کتاب منبع اقتباس فیلم آشنا باشید، میدانید که این دیالوگ مستقیم از رمان استیفن کینگ به فیلم راه پیدا کرده است.
کاراکتر رد در کتاب واقعا ایرلندی بود، نه آفریقایی-آمریکایی و سیاهپوست. حتی مورگن فریمن در ابتدا نقش را رد کرده بود چون رمان را خواند و گفت: «من نمیتوانم نقش یک ایرلندی را بازی کنم.» البته که در نهایت هم نقش یک ایرلندی را بازی نکرد و دارابونت با هوشمندی از این دیالوگ کتاب استفاده کرد و بهعنوان یک شوخی بامزه در دهان کاراکتر مورگان فریمن گذاشت. مورگان فریمن هم نقش را تمام و کمال مال خود کرد و حتی به خاطر نامزد اسکار شد.
تفاوت کوچک اما مهم دیگری که بین رد در کتاب و رد در فیلم وجود دارد، در لحظات پایانی است. رد در کتاب، جعبهای را که اندی برایش گذاشته خودش پیدا میکند و برعکس فیلم که اندی اشارهها و سرنخهای مستقیمی برای او جا گذاشته، رد با تلاش خودش به آن میرسد. در واقع، در کتاب رد هفتهها وقت صرف میکند تا این جعبه را طبق توصیفات سالها پیش اندی در آن مکان پیدا کند. در فیلم رد به همان حوالی میرود، مدتی قدم میزند و جعبه را خیلی راحت پیدا میکند. شاید هم شانس به او رو کرده. هرچه نباشد جهان سالها خوششانسی به او بدهکار بود.
۴. برخی لحظات زیبای فیلم در کتاب نبودند
با اینکه فرانک داربونت تا جایی که میتوانست به منبع اقتباسش وفادار ماند و به ندرت از آن دور افتاد، تعدادی لحظهی تماشایی و ماندگار جدای از کتاب خلق کرد که مختص سینما بود. لحظاتی که اگر در کتابها بخوانیم تأثیرگذاری فعلی را نخواهند داشت. تصورش سخت است که یک نفر بتواند ابعادی به این خوبی به کتاب منبع اقتباس فیلمش اضافه کند، ولی دارابونت بهخوبی موفق شد بارها موقعیتهای دلنشینی به قصه اضافه کند که حالا از خاطرات دوستداشتنی تماشاگران سینما شده.
یکی از این صحنهها، سکانس معروف صفحهی موسیقی است. اندی بالاخره از نامههای بیشماری که برای بهبود کتابخانه فرستاده بود، به نتیجه رسیده است و تعدادی کتاب دست دوم، بودجهای محدود، صفحات موسیقی و چیزای دیگر برایشان ارسال کردهاند که در دفتر زندان روی هم انباشته شده است. اندی را موظف کردهاند که تا قبل از رسیدن رییس زندان، آنها را خالی کند و سر و سامان دهد. ولی اندی در دفتر را به روی خودش میبندد و صفحهای موسیقی کلاسیک را روی گرامافون میگذارد و صدایش را در تمام زندان پخش میکند تا همهی زندانیها بشنوند.
کل زندان از کارهایشان دست میکشند تا به موسیقی گوش دهند و به قول رد «برای لحظاتی بسیار کوتاه، تک تک مردهای شاوشنک احساس آزادی کردند.» اندی بعدا توضیح میدهد که موسیقی چیز ویژه و باشکوهی است چون در ذهن ما جریان دارد و هیچکس نمیتوان آن را از ما دریغ کند. مزیتی که سینما با رنگ و نور و تصویر و صد البته صدا دارد، اینجا بهخوبی خودش را نشان میدهد و دارابونت بیشترین بهره را از آن برده.
۵. نگهبان شاوشنک در کتاب شخصیت متفاوتی دارد
کاپیتان بیرون هدلی (کلنسی براون) هم مثل رییس زندان، یکی از شخصیتهای کلیدی فیلم است که در کتاب نقش چندان مهمی ندارد. در فیلم، هدلی به خاطر دست داشتن در جرایم مالی نورتون دستگیر میشود و میگویند موقع دستگیری مثل یک بچه گریه میکرده.
در رمان اما، این نگهبان نقش چندان مهمی در داستان ایفا نمیکند و فقط در جایی از ماجرا به خاطر حملهی قلبی، از پستش کنارهگیری میکند و میرود و تا پایان داستان حضور ندارد که بخواهد دستگیر شود.
بیرون هدلی نسخهی فیلم در کنار رییس زندان به آزار و اذیتهای مدام اندی ادامه میدهد و یکی از موانع اندی و شخصیتهای منفی فیلم است که در مرگ تامی و فساد مالی نورتون هم دست دارد. با اینکه بقیهی نگهبانها به اندی احترام میگذراند و حتی عمیقا با او مهربان هستند و رفتاری خوب دارند، بیرون مدام باعث ناراحتی او است و به بهانههای مختلف عذابش میدهد.
۶. اندی در کتاب، بر خلاف تیم رابینز، مردی ریز جثه است
برخی بازیگرهایی که برای ایفای نقش کاراکترهای فیلم انتخاب شدند، شباهت زیادی به توصیفات کتاب نداشتند. مثل رد که گفتیم واقعا ایرلندی بود ولی در فیلم نقشش را مورگان فریمن بازی کرد.
خود اندی هم تفاوتهایی با توصیفات کتاب دارد و احتمالا هواداران کتاب با دیدن نام تیم رابینز بهعنوان بازیگر اندی جا خوردهاند. اندی در کتاب مردی ریزجثه بود و قدی کوتاه داشت. ذات دقیقی که داشت با فیزیک بدنش هم میخواند و رفتارهایش را توجیه میکرد. از عادت جمع کردند سنگ گرفته تا حسابداری برای کارکنان زندان. او حتی با منابع محدودی که زندان برایش فراهم میکرد موفق شد هویتی جعلی برای خودش بسازد.
ولی در فیلم، نقش او را تیم رابینز بازی میکند که تفاوتهای ظاهری زیادی با توصیفات استیفن کینگ در کتاب دارد. شاید تصور کسی با قد و قامت تیم رابینز بهعنوان مردی بیپناه که نمیتواند از خودش دفاع کند سخت باشد ولی همه چیز خیلی باورپذیر در آمده.
با اینکه در زمینهی خط داستانی و اتفاقات مهم، دارابونت تمام و کمال به منبع اقتباسش وفادار بوده، ولی در انتخاب بازیگرانش آزادی عمل بیشتری به خرج داده و خودش را درگیر اینکه حتما مطابق با توصیفات کتاب باشند نکرده.
۷. در کتاب خبری از دیدار مجدد اندی و رد در انتهای داستان نیست
پایانبندی فیلم شاوشنک مصداق بارزی است از اینکه چطور یک اقتباس میتواند تأثیرگذاری داستان را چندین پله بالاتر ببرد. در انتهای کتاب ما رد را نمیبینیم که سمت اندی در ساحل اقیانوس قدم برمیدارد، دو مرد فراری که حالا آزاد و رها هستند. به جایش فقط میخوانیم که رد میگوید امیدوار است روزی دوباره دوستش را ببیند.
شاید بگویید مدلی که کتاب پایانش را باز گذاشته و مثل فیلم پایان خوش و قطعی به مخاطبش نشان نداده، باورپذیرتر است و تصویر منطقیتری از امید و امیدواری نشان میدهد. ولی اندی و رد به اندازهی کافی با پایانهای باز سر و کار داشتهاند که حقشان باشد یک پایان خوش درست و حسابی بهشان برسد. همین پایان باز و بلاتکلیفی بود که ذهن مغشوش بروکس را به درد و رنجی بیپایان رساند و او در نهایت خودش را حلقآویز کرد. سرنوشتی که رد دید و نمیخواست تکرارش کند.
با اینکه آینده بهشدت نامشخص است، این دو دوست صمیمی و قدیمی در حضور همدیگر امیدی پیدا میکنند که ارزش زندگی دارد. چیزی مستحکم و مانا به سختی سنگ، ولی نه سنگ خاکستری و بیرحم دیوارهای زندان، سنگ آتشفشانی که وعدهی زندگی جدید و تازهای میدهد.
۸. اهمیت پوستر ریتا هیورث
عنوان رمان کوتاه استیفن کینگ «ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنک» است و این عنوان از آنجایی اهمیت دارد که در رمان، پوستر ریتا هیورث اولین پوستری است که رد به اندی میدهد و سنگ بنای رفاقتشان را میگذارد. ولی در فیلم، اندی درخواست پوستر ریتا هیورث را وقتی میکند که او و رد از قبل با هم رفیق شدهاند.
شاید به نظر چیز مهمی نیاید، ولی دلیل دارد که نام این بازیگر در عنوان رمان کوتاه کینگ آمده. این پوستر نشانگر آغاز رفاقتی است که اساس و پایهی قصه را شکل میدهد. اهمیت این بازیگر در رمان به قدری زیاد بود که عدهای قبل از شروع ساخت فیلم، سعی داشتند برای بازی در نقش ریتا هیورث تست دهند، با اینکه اصلا در قصه حضور نداشت و حتی از عنوان فیلم هم حذف شده بود، آنها امید داشتند جایی در فیلم پیدا کنند.
این هم نکتهی جالبی است که در طی دههها حضور اندی در شاوشنک، پوستر روی دیوار سلولش فقط دو بار در فیلم تغییر میکند. از ریتا هیورث به ماریلین مونرو و در نهایت پوستر راکل ولچ که تنها شاهد فرار اندی از زندان است.
ولی در کتاب بارها شاهد تغییر پوستر روی دیوار سلول اندی هستیم و در کنار ریتا هیورث پوسترهایی از هیزل کورت و جین منزفیلد، و در زمان فرار اندی، لیندا رانزتات میبینیم.
۹. باگز نقش مهمتری در فیلم دارد
مثل نگهبانها و رییسهای زندان که در کتاب تغییر میکنند و ثابت نیستند، این زندانی شرور و گروه همراهش که باعث دردسر اندی میشود هم حضور پررنگتری در فیلم دارد. در کتاب هم این گروه شامل افراد خشن و خطرناکی هستند که اندی را اذیت میکنند، ولی رییسشان باگز دایاموند (مارک رولستون) فقط یک یا دو بار در کتاب دیده میشود و بعد او را منتقل میکنند و از کتاب بیرون میرود.
نقش باگز به این دلیل در فیلم زیاد است که او یک تنه تمام بلاهایی که اعضای این گروه پلید سر اندی میآورند را به عهده میگیرد. این تصمیم هم از نظر تولیدی منطقی و به صرفه بود، هم تمرکز روی عذابهای اندی را بیشتر میکرد و مخاطب همدلی عمیقتری با او داشت و میدید چه خصومت و خشونتی در فضای زندان حاکم است.
پایان کار باگز در فیلم با شدت و تأثیرگذاری بیشتری رقم میخورد. هم در کتاب و هم در فیلم، او را به زندان دیگری منتقل میکنند. ولی در فیلم قبل از انتقال او، نگهبانان حسابی کتکش میزنند و سیاه و کبودش میکنند.
۱۰. پایان کار بروکس حسابی متفاوت است
بروکس هم در کتاب حضوری گذرا دارد و آنطور که دارابونت گفته، او را بهعنوان مؤلفهای میدید که به کتاب و داستانش گرما و انسانیت میبخشید، چیزی که اندی و رفقای همبندش تلاش داشتند به آن برسند و امید داشته باشند. جوجه کلاغی که در جیبش نگه میدارد یکی از همان مولفههای انسانی بود. ما این کلاغ را تا بزرگسالیش میبینیم و حسابی با بروکس و داستان زندگی او درگیر میشویم.
به خاطر همین است که وقتی میبینیم در کهنسالی از زندان آزاد میشود و نمیتواند خودش را با دنیای جدید و غریب وفق دهد و در نهایت خودکشی میکند، بهشدت تحت تأثیر قرار میگیریم.
ولی مرگ بروکس در کتاب اصلا به این تکاندهندگی نیست و در پیری و به مرگ طبیعی میمیرد. در فیلم با بروکس بیشتر وقت میگذرانیم و به او نزدیکتر میشویم. از طریق او میفهمیم زندگی چندین ساله در زندان چقدر میتواند یک نفر را تغییر دهد و از دنیای بقیهی آدمها جدا کند. پایان دراماتیکی برای بروکس رقم میخورد هم لحظهی سینمایی مهم و ناراحتکنندهای است، هم با مضمون همجهت است.
۱۱. اندی در کتاب تمایل به خودکشی دارد
در شب قبل از فرار اندی، دوستانش تا صبح بیدار میمانند و نگرانش هستند. رد در نریشنی میگوید که شبهای زندان همیشه بیپایان و طولانی هستند، ولی آن شب طولانیترین شب زندگیش بود. آنها نگران اندی هستند چون فکر میکنند میخواهد خودکشی کند.
اندی حرفهای عجیبی دربارهی آینده به رد زده بود، دربارهی مرگ. حس و حالی به رد منتقل کرده بود که انگار پایان کارش است و قصد دارد به زندگی خود خاطمه دهد. بعد مشخص میشود از یک زندانی دیگر درخواست کرده طناب به او بدهد. همهی اینها شک رفقایش را بیشتر میکند و میترسند که نکند اندی جان خودش را بگیرد. برای همین وقتی صبح روز بعد در سرشماری حاضر نمیشود، دل همه از ترس و نگرانی میریزد.
ولی اگر گذشتهی شخصیت اندی را مثل کتاب در فیلم هم میدیدیم، تنش و نگرانی این صحنه بیشتر میشد. در کتاب اندی چندین بار به خودکشی فکر کرده. او اشاره میکند که تفنگ را هم برای همین خریده و با دانستن این اطلاعات ممکن بود نگرانی مخاطب از رفتارهای او بیشتر شود. ولی به هر دلیلی این بخش از کتاب به فیلم راه پیدا نکرد.
۱۲. سرنوشت تامی در فیلم خیلی دراماتیکتر است
کاری که رییس زندان با تامی میکند از لحظات ماندگار و ناراحتکنندهای است که باعث شده او را رسما بهعنوان ضدقهرمان داستان اندی بشناسیم. ولی هواداران فیلم شاید ندانند که تامی در کتاب زنده میماند و فقط او را به زندان دیگری منتقل میکنند تا حقیقت را برملا نکند.
چه حقیقتی؟ اسمش را شانس بگذارید یا اتفاق، یکی از همبندهای سابق تامی پیش او از سرقتی گفته که در طی آن مجبور شده یک مرد و زنی که همراهش بود را بکشد و خندهدارش اینجاست به جای او، شوهر آن زن را بهعنوان قاتل دستگیر کردهاند و شوهر آن زن کسی نیست جز اندی دوفرین. شهادت تامی چیزی است که بیگناهی اندی را در قتل همسرش اثبات میکند.
ولی مشکل اینجاست که اندی نقشی کلیدی در لاپوشانی فساد مالی رییس زندان پیدا کرده و نورتون که نمیخواهد او آزاد شود و از دستش بدهد، ترتیبی میچیند تا تامی را از معادله حدف کند. تامی را به حیاط زندان میکشاند و به نگهبان میسپارد او را با شلیک گلولهای از پشت بکشد، که به نظر برسد حین فرار به ضرب گلوله کشته شده.
منبع: Looper