سلاح مرگبار اوپنهایمر چگونه بر داستانها و فیلمهای نوآر تاثیر گذاشت؟
داستانها و فیلمهای نوآر بر پایه ترس ساخته میشوند و تا کنون هیچ ترسی مثل کابوس پایان دنیا با انفجار هستهای چنگال خود را در روح ما فرو نبرده است. جنگ سرد اولین قدمهایش را برداشته بود که سبک نوآر شروع به استفاده از پارانویای سلاحها و انفجارهای هستهای به عنوان موضوع و نقطه عطف فیلمها و داستانهای تماشایی و خواندنی کرد؛ گاهی اوقات به روشهای ظریف، گاهی هم به طور آشکار مثل یک موج ویرانگر که یک شهر را در کسری از ثانیه با خاک یکسان میکند. در این مطلب چهار فیلم و یک کتاب را بررسی کردیم که متاثر از سلاح هستهای اوپنهایمر ساخته شدهاند و داستانهایشان حول انفجارهای هستهای یا هرآنچه به آن مربوط میشود شکل میگیرند.
۱. فیلم «بدنام» (Notorious)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: کری گرنت، اینگرید برگمن، کلود رینس
- محصول: ۱۹۴۶
آلفرد هیچکاک کار بر روی فیلم «بدنام» را در سال ۱۹۴۴ آغاز کرد، یک سال قبل از اینکه اولین انفجار هستهای در سایت ترینیتی نیومکزیکو به طور رسمی عصر هستهای را آغاز کند. با پیشرفت پیشتولید فیلم در سال ۱۹۴۵، کارگردانی که به تئوری سلاح هستهای علاقهمند بود، تصمیم گرفت تا طرح فیلمنامه را بر سنگ معدن اورانیومی متمرکز کند که توسط گروهی از نازیهای فراری در ریودوژانیرو در بطریهای نوشابه پنهان شده است.
در آن زمان، هیچکاک هیچ ایدهای درباره کار دانشمندان آمریکایی بر روی یک سلاح هستهای نداشت، اما با این وجود علاقه او توجه ویژهای را از سوی دولت به خود جلب کرد. هیچکاک طی مصاحبهای گفت: «با نویسنده بن هچت دیداری برای ملاقات با دکتر [رابرت اندروز] میلیکان در کلتک (موسسه فناوری کالیفرنیا) ترتیب دادیم، از دکتر میلیکان پرسیدیم انفجار یک بمب اتمی چقدر عظیم خواهد بود؟ و بعد از آن دکتر نزدیک به یک ساعت به ما توضیح داد که کل این کار چقدر غیرممکن است. بعد از آن به من گفتند که به مدت سه ماه تحت نظر افبیآی بودم.»
هیچکاک در مصاحبهاش اضافه کرد، تقریبا هر چیز دیگری (شاید الماس یا خاک طلا) میتوانست جایگزین سنگ معدنی اورانیوم شود و تاثیر زیادی روی طرح کلی نداشته باشد. با این حال، حضور یک نت از پارانویای هستهای را به آنچه که در صورت نبودنش فیلم به یک تریلر ساده و اغلب ظریف خلق میشد اضافه کرد.
۲. فیلم «سگ ولگرد» (Stray Dog)
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: توشیرو میفونه، تاکاشی شیمورا، کیکو آواجی
- محصول: ۱۹۴۹
مسلما برجستهترین درام جنایی آکیرا کوروساوا، «سگ ولگرد» یک تجربه نفسگیر در سرک کشیدن در دنیای زیرزمینی توکیو پس از جنگ است. توشیرو میفونه نقش کارآگاهی را بازی میکند که در لحظات ابتدایی فیلم، وقتی سوار یک اتوبوس برقی شلوغ است، اسلحهاش از جیبش ربوده میشود؛ مثل تمام نوآرهای درخشان سینما، اوضاع از کنترل خارج میشود تا در نهایت به یک بنبست در جنگلی تاریک و مهآلود ختم میرسد که یادآور نبردهای ساموراییها در فیلمهای بعدی کوروساوا است.
«سگ ولگرد» و دیگر نوآرهای کوروساوا مثل «فرشته مست» (Drunken Angel) (1948) مستقیما با بمبهای هستهای سر و کار ندارند، اما در ژاپنی اتفاق میافتند که هنوز با پیامدهای هیروشیما و ناکازاکی دست به گریبان است. کوروساوا دائما در برابر سانسورچیانی که مشتاق محدود کردن هرگونه انتقاد آشکار از اشغال آمریکا بودند، ایستادگی میکرد، و با این حال او همچنان موفق شد به صورت غیرمستقیم به تاثیر جنگ بر بازماندگان اشاره کند. پیامدهای یک سلاح هستهای تنها فیزیکی نیست؛ صدمات روانی و اجتماعی برای چندین دهه پس از فرونشستن گرد و غبار انفجار همچنان ادامه دارد.
۳. فیلم «در یک چشم بر هم زدن» (Split Second)
- کارگردان: دیک پاول
- بازیگران: استیون مکنالی، آلکسیس اسمیت، جن استرلینگ
- محصول: ۱۹۵۳
فیلم «در یک چشم بر هم زدن» مجموعهای از سارقان بانک را دنبال میکند که همراه گروگانها در یک شهر متروکه پنهان میشوند. این فیلم در بیشتر مدتزمان خود، یادآور فیلم «جنگل سنگی» (The Petrified Forest) محصول سال ۱۹۵۰ یا دهها فیلم مشابه دیگر است. اما داستان وقتی متمایز میشود که شخصیتها متوجه میشوند دولت فدرال قصد دارد روی شهر متروکی که در آن پنهان شدهاند یک آزمایش هستهای انجام دهد. از این جا به بعد گذر هر ثانیه در فیلم نفس بیننده را در سینه حبس میکند.
همانطور که ممکن است انتظار داشته باشید، «در یک چشم بر هم زدن» بیشتر شبیه یک فیلم فاجعهآمیز است، با تهمایهای از ترس وجودی؛ وقتی با چشمانداز چنین نابودی عظیمی روبرو میشوید، آیا واقعا عشق، عدالت یا هر چیز دیگری چه اهمیتی دارد؟
کارگردان فیلم، دیک پاول، به خاطر بازی در نقش فیلیپ مارلو در فیلم «قتل، عزیز من» (Murder, My Sweet) (1941) شهرت داشت. او همچنین فیلم «فاتح» (The Conqueror) (1956) را کارگردانی کرد، فیلم زندگینامهای بسیار مضحک چنگیزخان (با بازی جان وین!) که در مسیر بادخیز یک سایت آزمایش هستهای دولتی فیلمبرداری شد.
در طول سالها، درباره اینکه آیا پیامدهای سایت باعث مرگ پاول، وین و سایر بازیگران و عوامل بر اثر سرطان شده است یا خیر، بحثهای زیادی وجود داشته است. به هر حال، این یک تصادف وحشتناک است که کارگردانی که یک فیلم نوآر درباره آزمایش هستهای ساخته است، احتمالا در نتیجه فیلمبرداری فیلم دیگری در نزدیکی یک سایت آزمایش هستهای میمیرد.
۴. فیلم «مرگبار ببوس مرا» (Kiss Me Deadly)
- کارگردان: رابرت آلدریچ
- بازیگران: رالف میکر، آلبرت دکر، پال استوارت
- محصول: ۱۹۵۵
«مرگبار ببوس مرا» به کارگردانی رابرت آلدریچ (که کارنامهای درخشان شامل برخی از بهترین آثار کلاسیک تمام دوران مثل «دوازده مرد خبیث» (The Dirty Dozen) و «چه بر سر بیبی جین آمد؟» (What Ever Happened to Baby Jane?) دارد)، به خاطر دو نکته قابل توجه است. اول اینکه این فیلم اقتباسی آزاد از یکی از رمانهای «مایک هامر» (Mike Hammer) اثر میکی اسپیلین است که رالف میکر در به تصویر کشیدن رفتارهای خشن و تا حدی شرورانه هامر موفق ظاهر میشود. دوم، طعنهای بر تنش جنگ سردی میزند که کشور را در طول دهه ۱۹۵۰ فرا گرفته بود؛ همه به دنبال جعبهای مرموز هستند که به یک پروژه محرمانه دولتی مرتبط است؛ جعبهای که هر کسی را که به آن دست بزند میسوزاند.
«مرگبار ببوس مرا» با یک مکگافین متفاوت به جای جعبه، ممکن است یک تریلر نوآر با کارگردانی شایان ستایش، اما در نهایت فراموششدنی باشد. اما زمانی هیجان فیلم به اوج میرسد که یکی از شخصیتها تصمیم میگیرد جعبه را باز کند و یک آخرالزمان کوچک را به راه میاندازد که مثل یک هشدار برای هرکسی عمل میکند که نسبت به عواقب بمب اتم درگیری ذهنی دارد. (برای علاقمندان به تماشای این فیلم عناصر دیگری وجود دارد که میتواند ارزش تماشای آن را بیشتر کند. مثل برخی از پلانهای پایانی که هم بر افتتاحیه نمادین چمدان در «پالپفیکشن» (Pulp Fiction) به کارگردانی تارانتینو و هم بر اوج «مهاجمان صدوق گمشده» (Raiders of the Lost Ark) تاثیر گذاشت.)
۵. رمان «مسافر» (The Passenger)
- نویسنده: کورمک مککارتی
- تاریخ انتشار: ۲۰۲۲
میرسیم به کتاب این فهرست. «مسافر»، قسمت اول آخرین اثر دو جلدی کورمک مککارتی است که میتوان استدلال کرد یک فیلم هیجانانگیز نوآر در لباس ادبی است. در ظاهر، این کتاب به یک غواص به نام بابی وسترن میپردازد که پس از کاوش درباره یک هواپیمای مسافربری کوچک که در خلیج مکزیک سقوط کرده، خود را تحت تعقیب مامورهای مخفی دولتی میبیند.
همانطور که وسترن از تعقیبکنندگان خود فرار میکند، متوجه میشویم که پدرش در ساختن اولین بمبهای اتمی در لوس آلاموس دست داشته است و رمان در چندین نقطه به بحثهای فیزیک (و فیزیکدانان) و پیامدهای اخلاقی استفاده از سلاحهای هستهای میپردازد. با توجه به فجایع «آشویتس و هیروشیما»، وسترن به فکر فرو میرود: «اتفاقی که برای خواهرش افتاد برای همیشه سرنوشت وسترن را رقم زد». کار پدرش در اشاعه وحشت هستهای ممکن است سرنوشت خانواده وسترن را نیز رقم زده باشد. پیامدهای اخلاقی این انفجارهای هستهای وسترن و خواهرش را ویران میکند و منجر به انحلال آنها میشود.
منبع: crimereads