سیر تحول رابرت پتینسون و کریستین استوارت از بازیگران معمولی تا ستارگان سینما

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۹ دقیقه
رابرت پتینسون و کریستین استوارت

فراز و فرود دوران بازیگری کریستین استوارت و رابرت پتینسون به مسیری که یک ترن هوایی طی می‌کند بی‌شباهت نیست؛ از سوژه‌ی عاشقانه‌ی بسیاری از نوجوانان تا تمسخر شیوه‌های بازیگری توسط منتقدان و نهایتا اثبات خودشان به عنوان ستارگان توانمند نسل جوان. از سال ۲۰۰۸ که استوارت و پتینسون در نقش‌های بلا سوان و ادوارد کالن با «گرگ و میش» (Twilight) در نقش یک دانش‌آموز معمولی و یک خون‌آشام عاشق ظاهر شدند، استانداردهای تازه‌ای را در فیلم‌های رمانتیک هالیوودی تعریف کردند.

پنج قسمت از حماسه‌ی «گرگ و میش» که از رمان‌های مشهور استفانی میر اقتباس شده بودند، در مجموعه بیش از ۳.۵ میلیارد دلار در سراسر جهان فروش داشتند؛ بنابراین اولین فیلم که ابتدا به شوخی یا تمسخر با نام «فیلمی برای دختر بچه‌ها» یاد می‌شد، سرآغاز یکی از موفق‌ترین فرانچایزهای فانتزی و عاشقانه‌ی تاریخ سینما بود که مسیر تازه‌ای را در این صنعت باز کرد و فیلم‌های زیادی به تقلید از آن خلق شدند.

رابرت پتینسون سال ۲۰۰۹ توسط رسانه‌ها به عنوان «جذاب‌ترین مرد زنده‌ی دنیا» انتخاب شد و کریستین استوارت هم دختر رویایی بود که پله‌های ترقی و شهرت را یک شبه طی کرده بود. آن‌ها کنار هم پدیده‌ای بودند که در خاطرات جمعی بسیاری از نوجوانان آن سال‌ها جایگاه ویژه‌ای داشتند. با این حال پس از پایان مجموعه‌ی خاطره‌انگیز «گرگ و میش» جایگاه افسانه‌ای آن‌ها به طور ملموسی متزلزل شد و دیگر از آن زرق و برق سابق خبری نبود؛ بنابراین این بازیگران جوان مجبور شدند برای اثبات استعدادهایشان مسیر پرپیچ‌وخمی را طی کنند تا به دنیا نشان دهند به جز ایفای نقش‌های فانتزی و عاشقانه چیزهای بیش‌تری در چنته دارند.

کریستین استوارت اخیرا در «اسپنسر» (Spencer) در نقش پرنسس دایانا جنبه‌های متفاوتی از توانایی‌هایش را به رخ کشید و نامزدی اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول زن را هم به افتخاراتش اضافه کرد. همچنین رابرت پتینسون در نقش بروس وین جوان در «بتمن» (The Batman) مت ریوز نظر طرفداران فیلم‌های ابرقهرمانی را به خود جلب کرد. این بازیگران جوان به سختی از پیله‌ی شهرت زودهنگام «گرگ و میش» خارج شدند و با تلاش و آزمون و خطا آمدند که در تاریخ سینما ماندگار شوند. در ادامه نگاهی داریم به سیر تحول آن‌ها از بازیگران معمولی تا ستارگان سینما.

پیش از «گرگ و میش»

هری پاتر و جام آتش

در این که مجموعه‌ی «گرگ و میش» کریستین استوارت و رابرت پتینسون را به ابرستاره‌های دنیای سینما تبدیل کرد، هیچ شکی نیست اما آن‌ها پیش‌تر هم استعداد خودشان به عنوان بازیگران نوجوان را نشان داده بودند و تا قبل از این فرانچایز نقش‌های نسبتا مهمی را در کارنامه‌شان داشتند. «گرگ و میش» شهرت یک شبه ای را برای آن‌ها به همراه آورد اما آسیب زیادی را هم به آینده‌ی این ستارگان جوان و پرشور وارد کرد؛ از همان جا بود که کم‌کم برای مخاطبان به کلیشه تبدیل شدند و منتقدان هم از جدی گرفتن آن‌ها امتناع کردند. این شرایط تا سال‌ها ادامه پیدا کرد و آن‌ها برای این که ثابت کنند تنها به واسطه‌ی ظاهرشان به این حرفه وارد نشدند، تاوان زیادی دادند.

اولین نقش‌آفرینی جدی و قابل توجه کریستین استوارت پیش از «گرگ و میش»، نقش دختر جودی فاستر در «اتاق پناهگاه» (Panic Room) دیوید فینچر محصول سال ۲۰۰۲ بود. می‌توان این فیلم را نقطه‌ی آغاز شکل‌گیری تکنیک‌های بازیگری بحث‌برانگیز او دانست. عملکرد طبیعت‌گرایانه و مهار شده‌ی او همان‌قدر که تحسین‌برانگیز بود به دلیل قابل درک نبودن با تمسخر هم روبه‌رو شد.

استوارت جوان پس از فیلم فینچر، کارش را با «عمارت کلد کریک» (Cold Creek Manor) و «زادورا: یک ماجرای فضایی» (Zathura: A Space Adventure) اثر فانتزی جان فاورو ادامه داد. جدی‌ترین و ارزشمندترین فیلم او پیش از «گرگ و میش»، اثر مستقل و جمع و جوری به نام «صحبت کن» (Speak) بود که در آن نقش دختری را بازی می‌کرد که در اثر شوک عصبی ناشی از تجاوز در یک مهمانی مدرسه، قدرت تکلمش را از دست داده است. استوارت بدون صحبت کردن، حس حال وحشت‌زده‌ی این شخصیت را به خوبی به مخاطب منتقل کرد و خودش را به عنوان یک بازیگر جوان با استعداد به منتقدان ثابت کرد.

رابرت پتینسون نخستین بار در «نفرین حلقه» (Ring of the Nibelungs) نقش‌آفرینی کرد و سپس حضور کوتاهی در «وینتی فر» (Vanity Fair) داشت که نهایتا از فیلم حذف شد. اما نقطه‌ی اوج او پیش از «گرگ و میش» نقش سدریک دیگوری پسر جوان بااستعداد و رمانتیکی در «هری پاتر و جام آتش» (Harry Potter and the Goblet of Fire) بود که به طرز غم‌انگیزی توسط ارباب تاریکی کشته شد. در هر صورت چه پتینسون دوست داشته باشد و چه نه، قهرمان رمانتیک از همان اولین نقش‌آفرینی‌های جدی‌اش گریبانش را گرفت و در نهایت به ادوارد کالن «گرگ و میش» ختم شد.

دختری که هرگز نمی‌خندد بازیگر محبوب جشنواره‌ی کن شد

کریستین استوارت در ابرهای سیلس ماریا

فروپاشی اسطوره‌ی «گرگ و میش» آغازی برای آزادی کریستین استوارت در زندگی هنری و شخصی‌اش بود. با نگاهی انتقادی به کارنامه‌ی او می‌توان فیلم‌هایی از هر نظر عالی پیدا کرد و البته به اندازه‌ی همه‌ی این آثار، فیلم‌های کسل‌کننده هم به چشم می‌خورد. استوارت در مورد عملکردش در گذشته گفت که اگر در فیلم‌نامه حتی یک صحنه هم پیدا می‌کرد که دوستش داشته باشد بدون در نظر گرفتن جوانب دیگر به پروژه می‌پیوست. این رویکرد بی‌پروا نشان داد که استوارت در اصل فقط با بازی خودش سرگرم است و اصلا اهمیتی نمی‌دهد که بقیه در موردش چه فکری می‌کنند.

وقتی فیلم «ابرهای سیلس ماریا» (Clouds of Sils Maria) برای نخستین بار ماه می ۲۰۱۴ در جشنواره کن اکران شد توجه منتقدان به بازیگر جوانی که در نقش دستیار یک ستاره‌ی تئاتر اروپایی با بازی ژولیت بینوش حضور داشت، جلب شدند. استوارت در این فیلم متواضع، خوددار، شوخ‌طبع و مظهر کفایت مقابل کارفرمای ستیزه‌جویش بود. به لطف «ابرهای سیلس ماریا» کریستین استوارت به اولین بازیگر آمریکایی تبدیل شد که جایزه‌ی سزار را برای بهترین نقش مکمل دریافت کرد و به یکی از محبوب‌ترین بازیگران جشنواره‌ی کن تبدیل شد. از آن زمان تا به حال حضور فعالی در این جشنواره دارد؛ گاهی با یک افتتاحیه‌ی بزرگ، گاهی با یک فیلم کوتاه، گاهی با اثری به کارگردانی خودش و گاهی هم به عنوان یکی از اعضای هیئت داوران. در هر صورت در سال‌های اخیر به حواشی حضور او بر فرش قرمز جشنواره‌ی کن عادت کردیم.

دو سال بعد اولیویه آسایاس با فیلم «خریدار شخصی» (Personal Shoppe) از هوش و استعداد کریستین استوارت به عنوان بازیگر نقش اصلی به خوبی استفاده کرد. فیلم ماجرای دختر جوانی را دنبال می‌کرد که در پاریس به عنوان خریدار شخصی یک چهره‌ی مشهور استخدام شده بود و وظیفه داشت لباس‌های مد روز را برای مشتری‌اش بخرد اما خرید کردن تنها توانایی او نبود و می‌توانست از نظر ذهنی با ارواح ارتباط برقرار کند؛ بنابراین در خلال انجام وظیفه‌ی پرزرق‌وبرق و کسل‌کننده‌اش، تلاش می‌کرد با برادر تازه درگذشته‌اش ارتباط ذهنی برقرار کند.

آسایاس موفق شد فیلم هیجان‌انگیزی درباره‌ی تعقیب ارواح در سینمای مولف خلق کند، اثری که تعریف زیرکانه‌ای از مدرنیته ارائه داد و همه‌ی چیزهایی که استوارت در آن تبحر داشت را در کانون توجه قرار داد؛ تمرکز، عدم اطمینان و عزم هم زمان، رنج درونی و جذب اشباح به خود. آسایاس، کریستین استوارت را در لحظه‌ی رادیکال دگرگونی و رهایی نهایی از نقش دید و از این انرژی دگرگونی در دو فیلم «ابرهای سیلس ماریا» و «خریدار شخصی» استفاده کرد که از نقاط عطف کارنامه‌ی هر دو آن‌ها به حساب می‌آیند.

استوارت هرگز در بیانیه‌ای رسمی این موضوع را تایید نکرد با این حال عملکردش در سال‌های اخیر نشان می‌دهد به پروژه‌های فمینیستی علاقه‌ی ویژه‌ای پیدا کرده و دوست دارد جنبه‌های پیچیده و مبهم جنسیت زنان و سرنوشت آن‌ها را به تصویر بکشد. او در سال‌های اخیر به طور قابل‌توجهی با کارگردان‌های زن همکاری داشته است.

بازیگر مستقل عجیب و غریبی که گاهی در فیلم‌های اصلی هالیوود حاضر می‌شود

اوقات خوش

رابرت پتینسون درآمد حاصل از بلاک باسترها را فرصت خوبی برای حضور در نقش‌های عجیب فیلم‌های مستقل می‌داند تا بتواند جنبه‌های متفاوتی از توانایی‌هایش را محک بزند. مثلا در فیلم ناآرامی مثل «خاکستر کوچک» (Little Ashes) که درباره‌ی رابطه‌ی عاشقانه‌ی میان نقاش مشهور سالوادور دالی و گارسیا لورکا بود، پتینسون موفق شد سیر تحول دالی از یک هنرمند خجالتی تا یک لذت‌گرای دیوانه را درخشان تصویر کند. او در کمدی مستقل «چگونه بودن» (How to Be) در نقش یک احمق بی‌دست‌وپا با یک گیتار در دست، حضور تازه و متفاوتی داشت.

با نگاهی به کارنامه‌ی او می‌توانیم بگوییم رابرت پتینسون به طور ویژه به کیفیت نقش علاقه دارد نه این که فیلم چقدر بزرگ است و تا چه اندازه می‌تواند موفق عمل کند. یکی از ایده آل ترین نقش‌های او، جورج دیوری در «بل آمی» (Bel Ami) اقتباسی از اثر مشهور گی دو موپاسان است؛ جورج شخصیتی است که با یک خلا درونی بزرگ دست و پنجه نرم می‌کند و نوکیسه‌ای است که به قیمت بازی با احساسات و سرنوشت دیگران، به موفقیت رسیده. لبخند شیطنت‌آمیز و خجالتی جوان رویاپرداز ابتدای فیلم و نگاه غیرمتمرکز و خالی مرد سرکش انتهای فیلم، به طرز عجیبی متعلق به یک بازیگر با استعداد است که از پس نشان دادن حالت‌های روحی این شخصیت به خوبی برآمده.

او پس از پایان «گرگ و میش» در «جهان شهر» (Cosmopolis) دیوید کراننبرگ حضور داشت و دوباره پوچی در قالب انسانی را مجسم کرد. کالنِ «گرگ و میش» خون‌آشامی نامیرا بود و سرمایه‌دار «جهان شهر» انسانی که در مرگی ابدی زندگی می‌کرد؛ اما چهره‌ی سرد و بی‌رحم پتینسون مثل یک ماسک نمایشی برای هر دو کاملا صدق می‌کرد.

در «ولگرد» باز هم شاهد یک نقش‌آفرینی متفاوت دیگر از پتینسون بودیم؛ این بار به جای لبخند شیطنت‌آمیز و فریبنده‌اش، شمایل مردی را می‌دیدیم که لبان بسته‌اش از خشم می‌لرزد و به جای قدم‌های سبک و مطمئن، دست و پا زدن یک عروسک شکسته را نظاره می‌کردیم. او همچنان به توسعه‌ی طیف گسترده‌ی بازیگری‌اش ادامه می‌دهد. از یک جنایتکار خرده پای شجاع و رمانتیک در «اوقات خوش» (Good Time) برادران سفدی گرفته تا یک متفکر آراسته در «حیات والا» (High Life) و یک نگهبان فانوس پارانویید در «فانوس دریایی» (The Lighthouse) و شوالیه‌ی تاریکی در «بتمن» (The Batman) هنوز هم دوست داریم شخصیت‌های متفاوتی را از این بازیگر بریتانیایی خوش‌چهره ببینیم.

ادامه‌ی مسیر دشوار تجربه‌گرایی

گرگ و میش

کریستین استوارت و رابرت پتینسون هر دو از سکوی پرتابشان در «گرگ و میش» استفاده کردند تا به پروژه‌هایی بپیوندند که رضایت درونی شان را به همراه می‌آورد. استوارت در چند سال اخیر با عملکرد هوشمندانه‌اش نظر منتقدان سرسخت را هم جلب کرد. Vanity Fair درباره‌ی او نوشت:

«جذابیت استوارت سال‌ها در خون سردی‌اش بود، در زمزمه و نگرانی که در «گرگ و میش» به نمایش گذاشت و به مرور زمان اصلاحش کرد. همیشه افرادی بودند که ادعا می‌کردند او بهترین بازیگر زن نسل هزاره است و این احساس در حال گسترش است».

این ماجرا درباره‌ی رابرت پتینسون هم کاملا صدق می‌کند. او پس از ایفای نقش خون‌آشام جذاب «گرگ و میش» مسیر تازه‌ای را به عنوان یک بازیگر تجربه‌گرای فیلم‌های مستقل در پیش گرفت و توانست تکنیک‌های بازیگری‌اش را به صورت قابل‌توجهی ارتقا دهد. این پختگی به خوبی در نقش بروس وین در «بتمن» مت ریوز دیده می‌شود و مخاطب به جای تماشای ذوق‌زدگی یک بازیگر جوان در یکی از مهم ترین نقش‌های ابرقهرمانی، شاهد بازی حساب شده و دقیق مردی است که مسیر طولانی و پرپیچ‌وخمی را در حرفه‌اش طی کرده است.

پتینسون قصد دارد پس از «بتمن» به دنیای فیلم‌های مستقل بازگردد و حضور او در پروژه‌ی «میکی ۷» (Mickey7) ساخته‌ی تازه‌ی بونگ جون- هو کارگردان برنده ی اسکار برای فیلم «انگل» (Parasite)، گواهی بر این ماجرا است و نشان می‌دهد او حالا حالاها قصد ندارد از کسب تجربه‌های ارزشمند و تازه دست بردارد.

منبع: movieweb



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. مهدی

    با این که “بتمن” آخری مفت نمی ارزید ولی بازی پتینسون خیلی خوب بود. مخصوصا مشت زدن هاش که یک بار سعی کردم توی دعوا ازش الهام بگیرم..

    1. کاکا سنگی

      دادا بنظرم تو یه نولان فنی که هیچ کمیکی نخوندی پس بنظرم نظر ندی درمورد د بتمن🗿🖤

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X