چه شد که جی آر آر تالکین جهان «ارباب حلقهها» را خلق کرد؟
در بین نویسندگان انگلیسیزبان، هیچ شخصی از لحاظ آفرینیش یک جهان خیالی کامل، به گرد پای جی آر آر تالکین نمیرسد. سرزمین میانه، که مشهورترین داستانهایش در آن واقع شدهاند، قرار بود نمایندهی دنیای ما در گذشتهای فراموششده باشد. تالکین جغرافی پیچیدهای برای سرزمین میانه طراحی کرد و تمدنهایی پرجزییات و غنی در این جغرافیا گسترانید. هر اثر فانتزی پس از او، از کتابهای «هری پاتر» گرفته تا فیلمهای «جنگ ستارگان» و بازی رومیزی «سیاهچالهها و اژدهایان» و تمام مشتقات پرشمار آن، همه به تخیل فوقالعادهی تالکین دِین زیادی دارند و بهوفور از آن تجلیلخاطر میکنند.
تالکین حتی با الهام از زبانهای شمال اروپا همچون فنلاندی و ولزی، زبانهایی خیالی برای الفهای جهانش و نژادهای دیگر خلق کرد. در کنار نویسندگی، کار اصلی او تدریس در دانشگاه آکسفورد بود و بهعنوان پژوهشگری نامی در زمینهی ادبیات و فرهنگ آنگلو-ساکسون و زبان انگلیسی باستان شناخته میشد. با این حال، او تمام انرژی درونی خود را برای نوشتن کتابهایی به کار برد که به نظر میرسد تمام دستاوردهای آکادمیکش زیر سایهی آنها قرار گرفتهاند.
اولین بار، رویای سرزمین میانه در سال ۱۹۱۴ به ذهن او رسید. در آن سال، هنگامیکه جنگ جهانی اول در معرض وقوع بود، او در مقطع کارشناسی در دانشگاه آکسفورد تحصیل میکرد. پس از شروع جنگ، او در مقام افسر ارتش بریتانیا به جنگ فرستاده شد و در نبرد سم (Battle of the Somme) – یکی از برجستهترین نبردهای جنگ جهانی اول – شرکت داشت. او این جهان اسطورهای را خلق کرد تا طبق گفتهی خودش «حسهای درونی خود دربارهی خوبی و بدی، زیبایی و زشتی» را ابراز کند. در سال ۱۹۳۷، او داستان ماجراجویانهی «هابیت» و در دههی ۱۹۵۰، مجموعهی حماسی سهجلدی «ارباب حلقهها» را منتشر کرد. این کتابها عدهای را بهشدت افسون کردند. همانطور که سی.اس. لوییس، نویسندهی همرده و همکار تالکین گفت: «[در این کتابها] زیباییهایی میبینیم که چون شمشیر تیز نافذ و چون پولاد سرد سوزانندهاند.» در نظر عدهای دیگر، این کتابها گیجکننده بودند. ادموند ویلسون، منتقد ادبی، آنها را «بچگانه» خطاب کرد. در اواخر عمر تالکین، کتابهایش بهخاطر کیفیت ادبی و نفوذ گستردهیشان هرچه بیشتر مشهور و مورد احترام واقع شدند. در سال ۲۰۰۱، وقتی نخستین قسمت اقتباس سینمایی پیتر جکسون از «ارباب حلقهها» روی پردههای سینما رفت، این مجموعه به نسلهای جدیدی معرفی شد و دامنهی مخاطب گستردهتری پیدا کرد. این سهگانه هنوز که هنوز است، یکی از پولسازترین مجموعههای سینمایی تاریخ است و هر سه فیلم در کنار هم در سرتاسر دنیا ۳ میلیارد دلار سود به ارمغان آوردند. آخرین قسمت سهگانه برندهی ۱۱ جایزهی اسکار شد و به رکوردی که «بن هور» و «تایتانیک» قبلاً به جا گذاشته بودند رسید.
«هابیت» و «ارباب حلقهها» هردو در دورانی که تالکین آن را «عصر سوم» (The Third Age) نامیده اتفاق میافتند. عصر سوم دورانی است که در آن الفها هرچه بیشتر در لاک خود فرو رفتهاند، سلطهی انسانها روی سرزمین میانه بیشتر شده است و هابیتها – مردمی روستایی که نصف قد انسانها را دارند – بهعنوان قهرمانانی غیرمنتظره ظاهر میشوند. الفهایی جاودان همچون گالادریل (Galadriel) میتوانند عصر نخست و عصر دوم را که هزاران سال پیش اتفاق افتادند، به یاد بیاورند، ولی داستان کامل این جهان در طول عمر تالکین همچنان ناتمام ماند.
وقتی جی آر آر تالکین در سال ۱۹۷۳ درگذشت، حجم زیادی دستنوشته از خود به جا گذاشت. پسرش کریستوفر نوشتههای پدرش دربارهی عصر نخست و عصر دوم را جمعآوری، ویرایش و در قالب کتابهایی به نام «سیلماریلیون» (The Silmarillion) و همچنین مجموعهی دوازده جلدی وزین «تاریخ سرزمین میانه» (History of Middle-Earth) منتشر کرد. کتاب «تاریخ سرزمین میانه» بهخوبی نشان میداد که تالکین در عرض ۶ دهه چگونه دنیایش را گسترش داد. با اینکه «سیلماریلیون» از انسجام کلی برخوردار است، اثری پیچیده و نسبتاً سختخوان است. خواندن «تاریخ سرزمین میانه» هم به تعهد زمانی و ذهنی قابلتوجهی نیاز دارد. این کتاب پر از حکایتهایی است که در ابتدا ناتمام باقی مانده بودند.
یکی از داستانهای عصر دوم از دل گرهای ذهنی که تالکین آن را «عقدهی آتلانتیس» (Atlantis Complex) خطاب کرده بود بیرون آمد. تالکین تا جایی که بهخاطر داشت، کابوسی تکرارشونده از موج بزرگی را میدید که زمینهای سرسبز را فرا میگرفت. او طوریکه انگار خودش هم از زیر آب بیرون آمده و نفسش گرفته باشد، از خواب بیدار میشد. در کوئنیا (Quenya)، یکی از زبانهای الفها که تالکین در دوران جوانی ابداع کرده بود، ریشهی -lant به معنای سقوط کردن بود. در سال ۱۹۳۶ او به این ریشه شاخوبرگ داد و آن را به یک فعل تبدیل کرد: atalantië که به معنای «سر خوردن و افتادن» بود. ناگهان به نظرش رسید دنیایی که خلق کرده، شبیه به آتلانتیس به نظر میرسد، همان کشور افسانهای واقعشده در دل اقیانوس که زیر امواج غرق شد و در دیالوگهای افلاطون به آن اشاره شده بود. از یادداشتهای زبانشناسانهی تالکین در سال ۱۹۳۶، مشخص است که این کشف ارشمیدسی چه موقع به ذهن جی.آر.آر. تالکین خطور کرد. او ایدهای خام دربارهی جزیرهای به نام نومنور (Númenor) نوشت که زیر دریا غرق شد. او ویرایش نخست و کوتاه این داستان، یعنی «سقوط نومنور» را با چنان سرعتی روی کاغذ نوشت که بعداً کریستوفر در خواندن آن دچار مشکل شد.
داستان نومنور پس از عصر نخست آغاز میشود. در این دوره الفها و انسانها موفق شدهاند نیروی پلیدی باستانی، مورگوت (Morgoth) را با کمک یاریرسانی الهی والارها (Valar)، نگهبانهای فرشتهگون جهان، شکست دهند. والارها به متحدهای انسانی خود یک منزلگاه جدید پاداش میدهند: این منزلگاه جزیرهای بهشتگونه به نام نومنور بود. با فرا رسیدن عصر دوم، نومنوریها همچنان از عمری بسیار طولانی بهرهمند و بهلطف تعلیم و آموزش الفها، از مهارتها و حرفههای بسیاری برخوردار بودند. ولی هر بهشتی، میوهی ممنوعهی خودش را دارد. اهالی نومنور حق نداشتند با کشتی به سمت غرب، به سمت حاشیهی زمین تختی که روی آن بودند، بروند. در آنجا سرزمینهای نامیرا (Undying Lands) واقع شده بود که در آن والارها در کنار الفها زندگی میکردند.
نومنوریهای میرا، بهمرور نسبت به عمر جاودان ساکنین سرزمینهای نامیرا حس حسادت پیدا کردند. پس از وقوع یک تفرقهی بزرگ بین اهالی نومنور، آنها به آزار و اذیت دوستان الفها – کسانی که هنوز به الفها وفادار بودند – پرداختند. در نهایت، پادشاه نومنور تحت نفوذ سارون پلید – شخصی که زمانی دست راست مورگوت بود – قرار گرفت. پس از تشویق شدن از جانب سارون، اهالی نومنور معبدی برای پرستش مورگوت ساختند و با ناوگانی به سمت سرزمینهای نامیرا حمله کردند.
خدا خودش مستقیماً وارد عمل شد و شکافی در اقیانوس ایجاد کرد که کل جزیره را بلعید. در همین لحظه، جهان – که تا به آن لحظه لوحی تخت بود – به شکل یک سیارهی گرد درآمد و سرزمینهای نامیرا نیز وارد بعد زمانی/مکانی دیگری شدند. معدود دوستان الفی که باقی مانده بودند، سوار بر موجهای طوفانی به سرزمین میانه مهاجرت کردند تا زندگی جدیدی آغاز کنند و همچنین جنگ علیه سارون را ادامه دهند. در فلشبکهای «ارباب حلقهها»، داستان از این نقطه آغاز میشود.
این روزها بهلطف سریال «حلقههای قدرت»، ساختهی آمازون، عصر دوم جی آر آر تالکین دامنهی مخاطب گستردهتری پیدا کرده است. آمازون با بودجهی خیرهکنندهی ۱ میلیارد دلار دستور ساخت فصل اول سریال را داد تا شاید بتواند استقبال چشمگیری را که از فیلمها شد تکرار کند، هرچند که این اتفاق نیفتاد. همچنین در سال ۲۰۲۲ اثری به نام «سقوط نومنور» منتشر شد که در آن تمام نوشتههای تالکین دربارهی عصر دوم جمعآوری شده بود.
جی.دی. پین (J.D. Payne) و پاتریک مککی (Patrick McKay)، سازندگان سریال، برای اینکه نومنور، جزیرهی گمشدهی تالکین را بسازند، از فرهنگهای دنیای واقعی الهام گرفتند. خود تالکین هم رویکردی مشابه داشت. مثلاً دهکدهی روستاییای که «هابیت» در آن آغاز میشود، شبیه به دهکدهای است که خود تالکین در سال ۱۸۹۷ در آن بزرگ شد. در «ارباب حلقهها»، هابیتها به روهان سفر میکنند، قلمرویی پادشاهی که نسبت به شایر بسیار متفاوت است و زبان و سرسرای سلطنتیای دارد که یادآور انگلستان دوران آنگلو-ساکسونهاست. بعد گذر آنها به گوندور میافتد که یادآور امپراتوری روم یا بیزانس است.
پین و مککی در کنار این تمدنها، از منابع بابلی و هندی نیز الهام گرفتند. مککی در ایمیلی گفت: «امید ما این است که تمام این منابع الهام مختلف بهشکلی که واقعی و مکشوف به نظر برسد، به خلق محیطهایی با هویت و انسجامی کلی منجر شوند، ولی در کنارش شبیه به محیطهایی به نظر برسند که انگار تاکنون مثل و مانندشان را ندیدهاید. بهطور خلاصه و مفید، امید ما این است که محیط سریال شبیه به سرزمین میانه به نظر برسد.»
با این حال، حتماً لازم نیست منابع الهام هر شهر یا فرهنگ را بدانید تا بتوانید از این داستانها لذت ببرید. غیر از این، نباید فرض را بر این بگیرید که تالکین دنیایش را بر پایهی سیستمی سفتوسخت از ارجاعهای مختلف طراحی کرد. تالکین منابع الهام مختلفش را به یک آلیاژ تبدیل کرد که میتوانست آن را به هر شکلی که میخواهد دربیاورد. همچنین او از یک منبع الهام واحد، چند داستان مختلف تولید کرد. آن «تاریخ جعلی» که او در رابطه با گذشتهی زمین نوشته، هویتی جداگانه دارد. ولی بهلطف اینکه او منابع الهامش را مشخص کرده، ما میتوانیم دربارهی آثاری که منبع الهام تاثیرگذارترین نویسندهی جهانساز قرن ۲۰ بودند، اطلاعات بیشتری به دست بیاوریم. مهمترین و نزدیکترین منابع الهام تالکین برای خلق عصر دوم سرزمین میانه چه بودند؟
جی آر آر تالکین یک نظر در ظاهر معمولی در این باره داده بود: اینکه ایدهی خلق نومنور موقعی به ذهنش رسید که در حال نوشتن توضیح پشت جلد برای کتاب «هابیت» اندکی پیش از انتشار آن بود. سرنخهای بیرونی نشان میدهند که او توضیح پشت جلد را بین ۵ تا ۸ دسامبر ۱۹۳۶ نوشت. تالکین در توصیف زمینهی کتاب برای خوانندگان احتمالی نوشت: «زمان وقوع داستان گذشتههای بسیار دور است؛ دوران بین پریان و سلطهی انسان بر زمین.» داستان نومنور قرار بود پلی بین این دو عصر باشد و توضیح دهد که بین دورهی زمانی شکست مورگوت نیرومند در «سیلماریلیون» و ظهور بیلبو بگینز کوچک در «هابیت» چه اتفاقی افتاد.
با این حال، این نیاز کاربردی، نه زایش ناگهانی داستان نومنور را توضیح میداد، نه خشم و درماندگی نهفته در عمق معنایی آن نسبت به ضعف درونی انسان. پاسخ این سوال را در پایان سال ۱۹۳۶ فهمیدیم.
***
به قول یکی از روزنامههای بریتانیایی، سال ۱۹۳۶ «در کمال درماندگی با سرنوشت گره خورده بود… سرنوشتی که روز به روز وقوع فاجعه را نزدیکتر میکرد.» پایان جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ به وقوع دنیایی ایدهال منجر نشده بود، ولی حداقل فرصتی فراهم کرد تا زخمهای واردشده بر اثر جنگ التیام پیدا کنند. ولی در آن سال ایتالیای تحت سلطهی موسولینی از راه بمباران و گازهای سمی، اتیوپی را به زانو درآورده بود. نیروهای هیتلر دوباره ناحیهی راینلند را که در گذشته خلع سلاح شده بود، تسخیر کردند. پاکسازیهای خشونتبار استالین آغاز شده بودند. اسپانیا درگیر جنگ داخلیای شده بود که در جوامع بینالمللی نظرهای متناقضی نسبت به آن وجود داشت و به نظر میرسید نتیجهی آن به دیکتاتوری منجر خواهد شد؛ فقط مسئله این بود که دیکتاتوری جناح چپ یا دیکتاتوری جناح راست.
حتی بریتانیا هم درگیر آشوب شده بود. در ۳۰ نوامبر، قصر کریستالی، یک ساختمان شیشهای بسیار بزرگ که برای نشان دادن شکوه امپریالیستی و خوشبینی دوران سلطنت ملکه ویکتوریا ساخته شده بود، آتش گرفت و از بین رفت. طی دو روز آینده، ساحل شرقی درگیر طوفان و سیل سنگین شد. سپس در ۳ دسامبر، روزنامهها شایعهای را که مدت زیادی میشد پخش شده بود تایید کردند: پادشاه ادوارد هشتم میخواست قوانین ازدواج سلطنتی را تغییر دهد تا با یک زن طلاقگرفته و آمریکایی به نام والیس سیمپسون ازدواج کند.
در همان هفته که جی آر آر تالکین مشغول نوشتن توضیح پشت جلد «هابیت» بود، بحران کنارهگیری ادوارد هشتم از سلطنت ذهن مردم بریتانیا را درگیر کرده بود. در ۱۰ دسامبر، ادوارد تاج پادشاهی را به برادرش جورج ششم واگذار کرد. این تغییر برای جامعهی بریتانیا – جامعهای بهشدت مقاوم نسبت به تغییر – تکاندهنده بود. همانطور که ویرجینیا وولف اعلام کرد: «چیزها – امپراتوریها – سلسلهمراتبها – نظامهای اخلاقی – دیگر مثل قبل نخواهند شد.»
باور کاتولیکی تالکین مسلماً روی دیدگاه او نسبت به ادوارد تاثیر گذاشت. تبلت (Tablet)، مطرحترین ژورنال کاتولیکی بریتانیایی، خاطرنشان کرد که آخرین پادشاهی که تصمیم گرفت قوانین سلطنتی پیرامون طلاق را تغییر دهد، هنری هشتم بود. راهکار رادیکال هنری این بود که ارتباط انگلستان با کلیسای روم را قطع کند، داخل خاک انگلستان یک کلیسای جدید تاسیس کند، خود را بهعنوان مقام ارشد آن برگزیند و کاتولیکها را بهعنوان دشمنان کشور معرفی کند.
بین هنری هشتم و تار-کالیون (Tar-Calion)، پادشاه نومنور (که هواداران تالکین او را با نام ار-فارازون (Ar-Pharazôn)، نامی که بعداً ابداع شد، بهتر میشناسند) شباهتهایی وجود دارد. در داستان «جادهی گمشده» از تالکین، تار-کالیون خود را بهعنوان «ارباب غرب» معرفی میکند. ولی فقط والاترین والار – نمایندگان فرشتهسان خدا در جهان فانی – قرار است چنین لقبی داشته باشند. ادعای تار-کالیون، تا حد زیادی شبیه به ادعای هنری هشتم است که خود را به جای شخص پاپ بهعنوان مقام ارشد کلیسا معرفی کرد.
آیا انگلستان دوران تودور برای تالکین، متخصص قرون وسطی، جالب بود؟ بله بود، خصوصاً در آن مقطع از زندگیاش. در سال ۱۹۳۵، او زندگینامهی توماس مور، انسانگرای دوران رنسانس را دو بار پشت سر هم و با سرعت زیاد خواند. این کتاب را دوستش آر.دابلیو چیمبرز نوشته بود. مور، مشاور هنری هشتم و قاضیالقضات انگلستان از سال ۱۵۲۹ به مدت سه سال، حاضر نشد کلیسای جدید انگلستان و هنری هشتم بهعنوان مقام مذهبی ارشد آن را به رسمیت بشناسد. مور به جرم خیانت به کشور در سال ۱۵۳۵ اعدام شد و پاپ پیوس یازدهم در سال ۱۹۳۵ او را بهعنوان قدیس معرفی کرد. با اینکه چیمبرز خودش کاتولیک نبود، استدلال کرد که پادشاهی ستمگر و بدبین برای قدرت بخشیدن و ثروتمندتر کردن خود، به مذهب کاتولیک در انگلیس حمله کرد و سر این تصمیم او بسیاری از جنبههای مثبت قرون وسطی از بین رفتند.
جی آر آر تالکین به چیمبرز گفت زندگینامهای که نوشته «بهشدت حسبرانگیز و یکی از داستانهای حماسی بزرگ» است. در این دوره آثار ریز، ولی زیادی از تاثیر توماس مور روی تالکین قابلمشاهده است و یکی از این آثار استفادهی تالکین از نام مستعار «آکسیمور» (Oxymore)، ترکیبی از اسم «آکسفورد» و «مور»، بود.
در «یوتوپیا» (Utopia)، رسالهی فلسفی مهم مور در سال ۱۵۱۶، او به توصیف یک جامعهی ایدهآل در جزیره میپردازد و ایدهی خود نومنور هم برای اولین بار بهعنوان یک آرمانشهر جزیرهای شکل گرفت. با توجه به آگاهیای که نسبت به تاثیر مور روی تالکین داریم، میتوانیم فرض را بر این بگیریم که به احتمال زیاد، مور منبع الهام پدر الندیل، قهرمان اهل نومنور بود. در «جادهی گمشده»، موقعیت پدر الندیل تا حد زیادی شبیه به موقعیت چالشبرانگیز توماس مور بود: دوست و مشاور پادشاهی که از راه راست منحرف شده است. الندیل هم مثل پدرش (که نامش به معنای «دوست الفها» است) یکی از نومنوریهایی است که همچنان والارهای فرشتهگون را در غرب و همچنین خدایی را که والاتر از همهچیز است، میپرستد. او بهوضوح پلیدیای را که سارون با خودش به ارمغان آورده میبیند، در حالیکه بقیه تغییراتی را که او در دنیای اطرافشان ایجاد کرده فقط به چشم پیشرفت میبینند.
در دوران تودورها، چاپ کتاب مقدس به زبانهای محلی، جای کتاب مقدس به زبان لاتین را گرفت. در نومنور هم عرصهی زبان یک زمین مبارزه است و در نهایت کوئنیا – که تالکین آن را «لاتین الفها» توصیف کرده بود – به دنیای زیرزمین رانده میشود تا یک زبان انسانی جایش را بگیرد.
وقتی جی آر آر تالکین زندگینامهی توماس مور را در اواسط دههی ۱۹۳۰ خواند، آن را «بهطور سوزانندهای مناسب با شرایط زمانه» توصیف کرد. نیازی نبود که کتاب بهوضوح اشاره به آلمان نازی داشته باشد. در دههی ۱۹۳۰، هرکس که چشم داشت، میتوانست این شباهتها را ببیند. چیپس چنون (Chips Channon)،، یکی از اعضای پارلمان بریتانیا که در آمریکا به دنیا آمده بود، در دفترچه خاطرات خود نوشت که ادوارد هشتم «راه دیکتاتوری را در پیش گرفته و طرفدار آلمان است». در آن هفته که او تاج پادشاهی را به برادرش بخشید، نگرانی جدیدی به وجود آمد: اینکه «حزب پادشاه»، به سرکردگی وینستون چرچیل (که در آن مقطع شخصی تفرقهبرانگیز بود) و با پشتیبانی از سِر ازوالد موزلی (Oswald Mosley)، رهبر فاشیست، ظهور خواهد کرد و باعث ایجاد ناامنی داخلی خواهد شد.
در نومنور هم چنین اتفاقهایی میافتد. «جادهی گمشده» داستانی با محوریت سفر در زمان است که در آن نظارهگری از قرن بیستم به گذشته برمیگردد تا از نزدیک سقوط نومنور را مشاهده کند. در این داستان خشم تالکین موج میزند. بعداً کریستوفر تالکین گفت: «در آن دوران وقتی پدرم به دنیای اولین انسانی برگشت که لقب «دوست الفها» به او اعطا شده بود، در آنجا انعکاسی از چیزهایی را دید که در دنیای خودش، بیشتر از هر چیزی از آنها میترسید و محکومشان میکرد.»
الندیل ساختوساز دیوانهوار و سریع اسلحهها و کشتیهای جنگی، کفرگوییهای زمزمهشده، ناپدید شدن افراد و شکنجه شدنشان پشت درهای بسته را گزارش داد. او پلیدیای را که نومنور به آن دچار شده بود، بدون هیچ شک و تردیدی گردن سارون انداخت. در «سیلماریلیون»، سارون ارباب گرگینهها بود که قابلیت تغییر شکل داشت و با موجود حیلهگر و پلیدی که در «جادهی گمشده» میبینیم، بسیار فرق داشت. حتی بعضی از جزییات نیز یادآور سیاستهای هیتلر هستند. نوچههای سارون در نومنور، مثل پیروان سیاست لِبِنسراوم (Lebensraum) در آلمان نازی که باور داشتند آلمان به فضای زندگی بیشتری برای مردمش نیاز دارد، میخواستند «سرزمینهای جدید را برای نژادشان تسخیر کنند و فشاری را که روی این مردم ساکن در جزیره بود، کاهش دهند.»
بعداً جی آر آر تالکین «کینهی شخصی و سوزانندهی خود را علیه هیتلر حقیر نادان لعنتی» اعلام کرد، چون او اساطیر اروپای شمالی را که تالکین بهشان ارادت ویژهای داشت، برای اهداف سیاسی مصادره کرده بود. در سرزمین میانه هم سارون داستان اینکه چرا ایارندیل (Eärendil)، پدر ملی نومنور، در انتهای عصر اول به سرزمینهای نامیرا مهاجرت کرد، تحریف کرد: دلیل اینکه ایارندیل راهی این سفر شد، این بود که از والارها تقاضا کند در مبارزه با مورگوت به آنها یاری برسانند، ولی در روایت تحریفشدهی سارون، او به سرزمینهای نامیرا رفت تا خودش هم به جاودانگی دست پیدا کند. حتی معبد بزرگی که برای پرستش مورگوت ساخته شده بود، شباهت زیادی به ساختمان ساختهنشدهی فلکسهاله (Volkshalle) (به معنای تالار مردم) دارد که آلبرت اشپیر (Albert Speer)، معمار هیتلر، ایدهی ساخت آن را مطرح کرده بود.
تا سال ۱۹۳۶، تالکین بهخوبی با مفهوم تراژدی آشنا شده بود. پس از مرگ مادرش در سن ۱۲ سالگی، تالکین احساس میکرد «یک بازماندهی گمشده در یک دنیای بیگانه و جدید، پس از نابودی دنیای واقعی است». در سال ۱۹۳۵، پس از مرگ سرپرستش پدر فرانسیس مورگان، مردی که «پدر دوم» خطابش کرده بود، حسی مشابه پیدا کرد.
وقتی خبر کنارهگیری ادوارد هشتم از سلطنت در ۳ دسامبر ۱۹۳۶ به گوش رسید، ۲۰ سال از روزی که جفری بک اسمیت (Geoffrey Bache Smith)، دوست تالکین، در فرانسه درگذشته بود سپری شده بود. این اتفاق یکی از بزرگترین آسیبهای احساسی واردشده از جنگ جهانی اول بود. اکنون کریستوفر، پسر تالکین تازه ۱۲ ساله شده بود مایکل ۱۶ ساله و جان ۱۹ ساله. وقتی خود تالکین همسن او بود، دنیا سه سال با غرق شدن در باتلاق جنگ جهانی اول فاصله داشت. اکنون آیندهی پیشرو بهمراتب تاریکتر از آن موقع به نظر میرسید.
***
وقتی ناشران «هابیت» از تالکین درخواست کردند برای آن کتاب دنبالهای بنویسد – دنبالهای که بعداً به «ارباب حلقهها» تبدیل شد – تالکین نوشتن «جادهی گمشده» را در سال ۱۹۳۷ رها کرد. ولی تالکین یک سال پس از پایان جنگ جهانی دوم دوباره مشغول کار روی نومنور شد. تالکین نوشتن یک داستان جدید را شروع کرد – که متاسفانه آن هم ناتمام باقی ماند – و این داستان دربارهی گروهی از استادان دانشگاه آکسفورد بود که شباهت زیادی به اینکلینگها داشتند، گروهی از دوستان ادبی تالکین و سی.اس. لوییس. در یکی از لحظههای بهیادماندنی داستان، یکی از آکادمیسینهای خیالی تالکین در قرن بیستم تصویری وحیشده از ساختمان ردکلیف کمرا (Radcliffe Camera) را میبیند – بخشی از کتابخانهی بزرگ بادلین در آکسفورد – که شبیه به معبد مورگوت شده است و دود ناشی از قربانی کردن انسانها از آفتابگیرهای آن بیرون میزند. اکنون دشمن در قلب سرزمین قرار دارد: این داستان یادآور اثر باقیمانده از ترس و وحشتی بود که مردم بریتانیا در زمان جنگ جهانی دوم تجربه کرده بودند.
در این میان، تالکین به توسعه دادن تاریخ گستردهی دنیای خیالیاش ادامه داد. پس از نابودی نومنور، الندیل مردم معتقد را به به مکانی امن منتقل کرد و با کمک پسرش دو قلمروی پادشاهی آرنور و گوندور را تاسیس کرد. از بالای برجی مرتفع روی تپه – که مطمئناً از برجی در فارینگدون نزدیک آکسفورد و ساختهشده در سال ۱۹۳۵ الهام گرفته شده بود – به دریا نگاه کرد و از آنجا سرزمین از دسترفتهای را دید که زمانی نامش نومنور بود. در عصر سوم، آراگورن، یار سرگردان هابیتها و مردی که قرار بود روزی پادشاه شود (در فیلمها ویگو مورتنسن نقش او را بازی کرد)، وارث و جانشین مستقیم الندیل خواهد شد.
با توجه به سرنخهای بهدستآمده، به نظر میرسد که هیتلر و بقیهی مستبدان قرن ۳۰ در شکلگیری داستانهایی که تالکین دربارهی نومنور تعریف کرد و تبدیل شدن سارون به نماد استبداد نقش داشتند. با این حال، تالکین رسماً این نظریه را که «ارباب حلقهها» تمثیلی از جنگ جهانی دوم بود، رد کرد. با توجه به این دو نظریهی متناقض، چگونه میتوانیم به نتیجهای درست برسیم؟
در مقدمهای که جی آر آر تالکین در سال ۱۹۶۶ برای ویرایش جدید «یاران حلقه»، نخستین جلد سهگانه، نوشت، اشاره کرد: «من از تمثیل به هر شکل و نوعی بهشدت بدم میآید و از آن موقع که در حدی پیر و خسته شدهام که حضور آن را در هر جایی تشخیص دهم، این حس را داشتهام. من تاریخ را، چه واقعی و چه مصنوع، به تمثیل ترجیح میدهم، چون میتوان آن را در بستر افکار و تجربههای خوانندگان بهشکلهای مختلف به کار برد. فکر میکنم بسیاری از افراد «کاربردی بودن» را با «تمثیلی بودن» اشتباه میگیرند، ولی یکی از آنها وابسته به آزادی خواننده است، و دیگری در سلطهی نویسنده قرار دارد.»
بهعبارت دیگر، در کتابی دربارهی استبداد، جی آر آر تالکین از اینکه همچون یک دیکتاتور به خوانندگانش بگوید چگونه فکر کنند متنفر بود. او دنیایش را با الهام از دنیاهایی که میشناخت طراحی کرد. ولی امیدش بر این بود که در آینده، وقتی دیکتاتورهای دیگری ظهور کنند، اثرش همچنان تازه بماند و به شرایط زمانه قابلتعمیم باشد.
او در انجام این کار موفق شد. همانطور که کوین جرزینسکی (Kevin Jarzynski)، مدیر اجرایی ارشد استودیوی آمازون گفته، آثار تالکین «نه دربارهی لحظهای خاص در تاریخ، بلکه دربارهی تکرار تاریخ هستند. ما انسانها همیشه سعی داریم درسهایی دربارهی قدرت و وسوسهی قدرت بیاموزیم.» پیام اصلی داستان نومنور – که به زمان حال بهاندازهی هر زمان دیگری قابلتعمیم است – این است که عطش رسیدن به قدرت به فجایعی ختم میشود که در حالت عادی میشد بهراحتی جلویشان را گرفت.
منبع: Smithsonian Magazine