انیمیشن «درون و بیرون» و دنبالهاش چگونه رواندرمانی را متحول کردند؟
سال ۲۰۱۲، وقتی اولیویا کارتر بهتازگی بهعنوان مشاور مدرسه شروع به کار کرده بود، از انواع استراتژیها برای کمک به دانشآموزان دبستانیاش استفاده کرد تا آنها بتوانند احساسات خود را درک کنند و با آنها ارتباط برقرار کنند؛ از نقاشی و پانتومیم تا روانشناسی رنگها و نقشبازی. اما به گفته خودش بعد از سال ۲۰۱۵ دیگر شروع آن مکالمات برایش بسیار آسانتر شد. فقط این سؤال را مطرح میکرد؛ چه کسی انیمیشن «درون و بیرون» را دیده است؟
قسمت اول انیمیشن «درون و بیرون» درباره احساسات اصلی انسان مثل غم و شادی است و در درون دختری ده ساله به نام رایلی میگذرد. قسمت دوم که گیشه تابستان ۲۰۲۴ را به آتش کشیده است، درباره دوران بلوغ رایلی با تمرکز بر اصلیترین احساس این دوره یعنی اضطراب است. مربیان، مشاوران، درمانگران و مراقبان از هر دو فیلم موفق پیکسار به عنوان ابزاری بینظیر برای کمک به مردم به منظور درک خود استقبال کردهاند. به گفته بسیاری از کارشناسان، داستان احساسات هدایتکننده «پنل کنترل» در سر دختری به نام رایلی، در درمان روزمره، در مدارس و حتی در خانه، جایی که فیلم ها به والدین زاویه دید جدیدی درباره چگونگی مدیریت آشفتگی دوران رشد داده است، تحولآفرین بوده است.
دیوید اِی. لنگر، رئیس هیئت روانشناسی بالینی کودک و نوجوان آمریکا در این باره گفته است: «به عنوان یک عمل درمانی، این فیلم به آچارفرانسه تبدیل شده است.» لنگر، که همچنین استاد روانشناسی در دانشگاه سافولک است، میگوید: «من در خانه دوقلوهای نه ساله دارم؛ ما مرتب درباره این فیلم صحبت میکنیم. عروسکهای انگشتی «درون بیرون» زمانی که بچههای او کوچکتر بودند همیشه دم دست بود، راهی سرگرمکننده برای بررسی پویایی خانواده. لنگر میگوید: «هنر «درون و بیرون» به روشنی به ما کمک میکند تا دنیای درونی خود را درک کنیم.»
و این فقط شامل حال بچهمدرسهایها نمیشود. رجین گالانتی، روانشناس و نویسنده که در لانگ آیلند امریکا مطب خصوصی دارد، درباره قسمت دوم انیمیشن «درون و بیرون» میگوید: «من بعضی دیالوگهای فیلم را دزدیدهام و آنها را برای بزرگسالان نقل میکنم، و بهشان نمیگویم که دارم از آن فیلم نقل قول میکنم.»
این فقط متخصصان نیستند که «درون و بیرون ۲» استقبال کردهاند؛ استقبال تماشاگران هم فوقالعاده بوده است. انیمیشن «درون و بیرون ۲» بیش از ۱.۵ میلیارد دلار در سطح جهانی فروخته و رکوردهای باکس آفیس برای انیمیشن را شکسته است. تأثیر آن در تابلوهای اعلانات موضوعی که در راهروهای مدرسه قرار دارند، برنامههای درسی مبتنی بر شخصیت و پروژههای کاردستی تعداد زیادی از معلمان هم قابل مشاهده است. همچنین تور نمایشگاه معروف «احساسات در بازی» که توسط موزه کودکان پیتسبورگ و با همکاری پیکسار راهاندازی شده است، وجود دارد. از سال ۲۰۲۱ این نمایشگاه بازدیدکنندگان را به ایجاد «کرههای حافظه» درخشان یا نگه داشتن «قطار فکر» در مسیر خود دعوت میکند. («حافظه اصلی» عبارتی است که قسمت اول انیمیشن «درون و بیرون» به نسل تیکتاک معرفی کرد.)
کارتر، مشاور سال مدرسه در سطح کشور به دلیل کارش در دبیرستانی در کیپ ژیراردو، با کمک انیمیشن «درون و بیرون» به یک زبان مشترک و یک نماد بصری رسید که مفاهیم انتزاعی را عینی میکند. او گفت: «من مجسمههای هر کدام از احساسات این انیمیشن را دارم، بنابراین دانشآموزان میتوانند به من نشان دهند کدام یک از احساسات حالا کنترل پنل را به دست دارد.
و قسمت دوم با تمرکز بر احساس اضطراب، که در حال حاضر در میان نوجوانان به سطحی بحرانی رسیده است، تجربیاتی را که برای جوانان میتواند منزویکننده یا طاقتفرسا به نظر برسد، عادی میکند. باعث میشود که هم بچهها بتوانند احساسات خود را راحتتر بیان کنند و هم دیگران آنها را درک کنند. البته که این میتواند درباره بزرگسالان هم صدق کند.
کارتر میگوید: «تقریباً هر روز دانشآموزی هست که دچار حمله عصبی میشود. با انیمیشن «درون و بیرون» متوجه شدم که میتوانم تا مدتها برای همین چیزها ازش کمک بگیرم.»
اما سازندگان «درون بیرون» وقتی پانزده سال پیش تصمیم گرفتند فیلمی با «احساسات به عنوان شخصیت» به قول پیت داکتر، مدیر ارشد خلاقیت پیکسار و کارگردان قسمت اول «درون و بیرون»، نسخه پیکسار از «سفیدبرفی و هفت کوتوله» را بسازند، اصلاً به این چیزها فکر نکرده بودند. هدفشان این نبود. داکتر اخیراً در مصاحبهای گفته است: «آن موقع فقط میخواستم انیمیشنی بسازم که برایم هیجانانگیز بود.»
اما خیلی زود بعد از تولد این ایده، داکتر چنانچه خودش میگوید نمیدانست کدام احساسات را باید در فیلمش بگنجاند. این تصمیم درماندهاش کرده بود. ظاهراً روانشناسان حتی درباره تعداد احساسات اصلی انسان اتفاق نظر ندارند. داکتر میگوید: «بعضی محققان میگویند پنج احساس و دیگران میگویند چهارده احساس.» دچر کلتنر، استاد دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، که به عنوان مشاور در فیلمها کار میکرد، معتقد است که بیست و هفت دسته با مرزهای مبهم وجود دارد.
داکتر تصمیم گرفت ابتدا به عنوان یک هنرمند به این مشکل بپردازد. او میگوید: «در نهایت فقط گفتم، خب، ببین، من فقط میخواهم آخر هفته را با ترسیم هر احساس و فکر کردن به این موضوع بگذرانم، به عنوان یک انیماتور، چگونه میتوانم فیلمی سرگرمکننده و روشن بسازم؟» او شادی (به رنگ زرد براق)، خشم (قرمز خونین)، غم (با پوست آبی و ژاکت)، ترس (بنفش و لاغر) و انزجار (سبز قضاوتگر) قرار گرفت. نمودارهای رنگارنگ توسعهیافته توسط محققان، مثل «چرخ احساسات» روانشناس رابرت پلاچیک روانشناس هم برای رسیدن به این تصویر به او کمک کرد.
اتاق فکر پیکسار دست به کار شد و مثل همیشه تجربیات خود را به میان آورد. درک آنها از معنا و مفهوم احساسات در صحبت با کارشناسان در طول مسیر تغییر کرد. داکتر میگوید: «همیشه فکر میکردم خشم چیزی است که بعداً بابت آن پشیمان میشوم، برایم دردسر درست میکند، هر شکلی از خشم. و بعد متوجه میشوی که نه، موضوع انصاف است.»
و مگ لوفاو، که یکی از نویسندگان هر دو فیلم بود، گفت: «به یاد دارم که از کودکی به من یاد دادند حسادت نکنم. اما حقیقت این است که حسادت به شما میگوید که چه میخواهید. و توجه به این نکته فوق العاده مهم است، بهخصوص برای زنان.»
همه اینها به سازندگان انیمیشن «درون و بیرون» کمک کرد تا یک چیز را که متخصصان سلامت روان درباره این دو فیلم دوست دارند، درک کنند؛ اینکه هر دو فیلم هیچ احساسی را منفی جلوه نمیدهند. در فیلم اول، رهبر، شادی (با صداپیشگی ایمی پولر) در فرایند نقل مکان رایلی یازده ساله با خانوادهاش از مینهسوتا به سانفرانسیسکو، فضایی برای غم و اندوه (فیلیس اسمیت) پیدا میکند. چرا که از اساس این اتفاق میتواند برای یک بچه، حتی برای بزرگسال اما طبعاً بیشتر برای بچه، دردناک و غمانگیز باشد، بنابراین، احساس اندوه او طبیعی است. همین است که شخصیت شادی را به این نتیجه میرساند که نباید جلو غم را بگیرد، بلکه باید آن را به عنوان یک احساس طبیعی بپذیرد. در قسمت دوم انیمیشن، رایلی وارد دوران بلوغ شده است و احساسات جدیدی مثل خجالت، حسادت و ملال در او شکل گرفته است. اضطراب (مایا هاوک)، نارنجی و مو وحشی، احساس رایلی نسبت به خودش را را در رایلی تغییر میدهد و او را بهم میریزد.
لیزا دامور، روانشناس برجسته نوجوانان، نویسنده و سخنران که مشاور قسمت دوم «درون و بیرون» بوده و درباره این فیلم برای نیویورک تایمز نوشته است، میگوید: «این دو فیلم تمام احساسات ناراحتکننده را بهعنوان بخشی از تنظیمات کارخانهای که برای سلامت کلی انسان ضروری هستند، در نظر گرفتند.»
اضطراب میتواند از افراد محافظت کند؛ اینکه این احساس بهخصوص در یک نوجوان که هنوز با خودش و احساساتش و واکنش احساسیاش در برابر مسائل آشنایی زیادی ندارد، مفید و خوب است، حتی اگر گهگاهی به حد افراط برسد – درس مهم «درون و بیرون ۲» است. و دامور میگوید این در تضاد با این ایده رایج است که ما باید یک زندگی بدون نگرانی داشته باشیم، و افزود: «نمیتوانم به شما بگویم که چقدر متداول است که بچهها یا والدین پیش من میآیند و با صدایی پر از ترس میگویند «فکر میکنم اضطراب دارم» و چقدر دائم باید بهشان یادآوری کنم که باید هم اضطراب داشته باشید. همینطوری تا اینجا زنده ماندهاید.»
او افزود: «پریشانی روانی به خودی خود دلیلی برای نگرانی نیست. آنچه که ما بیشتر به آن اهمیت میدهیم کیفیت مواجهه و مقابله است.» یعنی همان ایجاد تعادلی که «درون و بیرون» دارد از آن حرف میزند. تبدیل این اصل به داستانی سرگرمکننده و نه یک جلسه درمانی، چالشی برای سازندگان «درون و بیرون» بود؛ بهویژه بعد از استقبال خوبی که از قسمت اول شد که اصلاً انتظارش را نداشتند.
لوفاو که به همراه دیگر نویسندگان فیلمنامه نامزد جایزه اسکار شده بود، به یاد میآورد که بعد از فیلم اول یک روانپزشک لس آنجلسی در مراسم اهدای جوایز به او نزدیک شده و گفته بود: «شما کار من را خیلی آسان کردیدن.» کار او کمک به کودکان برای پردازش اتفاقات آسیبزا در همان شبی بود که آن را تجربه میکردند.
لوفاو میگوید: «وقتی این حرف را شنیدم، بغض کردم. گفتم اصلاً اسکار به چه درد میخورد، وقتی چیزی را ساختهای که میتواند برای بچهها در لحظه تجربه یک آسیب روانی کمکحال باشد. این شگفتانگیز است و ارزشاش از صد جایزه بیشتر است.»
اما تمام عوامل فیلم بعد از قسمت اول با آگاهی از خطرات واقعی ساخت یک دنباله سعی کردند روی آن خطرات احتمالی تمرکز نکنند. از خطرات دنیای واقعی برای دنباله فیلم آگاه بودند، سعی کردند روی آنها تمرکز نکنند. (مشاوران سلامت روان هر دو فیلم فیلمنامهها را نمیخواندند؛ آنها در فرایند ساخت انیمیشن بازخوردشان را در مورد کلیپهایی که از فیلم به دستشان میرسید، ارائه میکردند.) دیو هولشتاین، یکی از این فیلمنامهنویسان، گفت: «نمیتوانی برای قصهات به سراغ علم بروی و آنوقت نتوانی خود قصه را روایت کنی.»
جوی ماتزارینوِ نویسنده به هولشتاین در اولین تجربه همکاریاش با پیکسار، زمانی که داشتند با هم در سریال هولشتاین «شوخی» (Kidding) کار میکردند، گفت: «هر دردی نیاز به یک نام دارد.»
هولشتاین میگوید که یک کودک با تجسم یک شخصیت برای مشکلش خیلی راحتتر میتواند درباره دردی که دارد از بابت آن مشکل متحمل میشود، حرف بزند، تا اینکه مستقیماً درباره مشکل و دردش حرف بزند.
آن تکنیکهایی که در «درون و بیرون ۲» برای مقابله با مشکلات رایلی به کار گرفته شده است، از اعماق وجود خود نویسندگان سرچشمه گرفتهاند. وقتی در اواخر «درون و بیرون ۲»، اضطراب به صندلی تبعید میشود تا به جای نگرانی بابت یک آینده نامعلوم، نگران امتحان زبان اسپانیایی باشد، این یک تخصص لوفاو است. او در این باره میگوید: «من در تمام زندگیام این کار را انجام دادهام. من همیشه وقتی میخواهم در یک جلسه حضور پیدا کنم، اضطراب دارم. وقتی اینطوری میشوم به خودم میگویم، متشکرم، اضطراب، میدانم که میخواهی من از من محافظت کنی. صدایت را میشنوم، اما لطفا یک لحظه آرام بگیر. من قرار نیست بمیرم؛ همهچیز خوب است و بعد یک کار دیگر را به او میسپارم.»
یکی از صحنههای برجسته «درون و بیرون ۲»، برجسته از همه لحاظ، جایی است که رایلی بعد از یک بازی بد هاکی دچار یک حمله عصبی میشود که به گفته کارشناسان در همه اتفاق میافتد، بهخصوص کودکان خردسال. با اینکه اضطراب هم از کنترل خارج شده و هم منجمد شده و دارد در سر رایلی گریه میکند، رایلی خودش را از مارپیچ بیرون میآورد. یک شات از نور خورشید به داخل زمین بازی میتابد و بعد او با چوب هاکی ضربهای نرم به توپ میزند.
گالانتیِ رواندرمانگر میگوید: «ما حملات عصبی را میشناسیم، معمولاً این چنین است که اول اوج میگیرند و بعد از شدتشان کاسته میشود. یکی از تکنیکها این است که آگاهانه به چیزهای اطراف خود توجه کنید.» تماشای مناظر، توجه به صداها و این قبیل کارها که به افراد کمک میکند دوباره تمرکز خود را به دست بیاورند. این کاری است که رایلی میکند و گالانتی هم آن را تأیید میکند. رایلی بعد از آن حمله عصبی دوباره به سالن میرود و نشان میدهد که کنترلش در دست اعصابش نیست و او هنوز هم میتواند کارهایی را که دوست دارد انجام دهد.
گالانتی که در زمینه اضطراب نوجوانان تخصص دارد، میگوید: «انگیزه اینجا اهمیت پیدا میکند. چون اصلاً چرا کسی باید بخواند کاری را انجام دهد که او را مضطرب میکند؟ بنابراین هر چیزی که به انگیزه کمک کند، بسیار مهم است.»
«درون و بیرون ۲» از نگاه جدیدی در پرداختن به سلامت روان و رفاه عاطفی بهره میبرد که در واقع، فیلم اول به معرفی آن کمک کرد. لوفاو که خود را کودکی بداخلاق توصیف میکند، میگوید: «وقتی رایلی در قسمت اول به والدینش میگوید «شما میخواهید من خوشحال باشم، اما من خوشحال نیستم»، این چیزی بود که من دلم میخواست وقتی یازده ساله بودم به مادر و پدرم بگویم، اما جرئتش را نداشتم. اما باید این را به شما بگویم، در اولین نمایش قسمت اول، بچه دوازده ساله من زیر گوشم گفت «خب، من دقیقاً میدانم او دارد از چه چیز حرف میزند.»
انیمیشن «درون و بیرون» زمانی اکران شد که مربیان و مراقبان داشتند توجه بیشتری به آنچه که به آن یادگیری اجتماعی-عاطفی میگویند، نشان میدادند، یعنی اولویت دادن به مهارتهای ارتباطی و دوستی، و به رسمیت شناختن، نه بیاهمیت جلوه دادن یا دستکم گرفتن حساسیتهای کودکان به عنوان بخشی از خودتنظیمی یا خودآگاهی آنها.
این یک تغییر نسلی بزرگ در آموزش است. کارترِ مشاور میگوید: «من سی و پنج سالهام؛ فکر نمیکنم که ما هرگز زمانی را صرف احساس کردن احساسات خود کرده باشیم. و این چرخه بازخورد فرهنگی هم در انیمیشن «درون و بیرون» بازتاب داده شد و هم از سوی آن تقویت شد.
لوفاو برای فیلمنامه قسمت اول، یک لحظه را از اتفاقی در پیشدبستانی فرزندانش الهام گرفت؛ زمانی که معلمی آینه اندوه دانشآموزی شد و به او گفت که «تو غمگینی» و با مهر دستش را روی دست آن دانشآمور گذاشت. در قسمت اول «درون و بیرون»، غم همین کار را برای دوست خیالی رایلی انجام میدهد.
دامور میگوید: به رسمیت شناختن احساسات «مثل یک چیز جادویی است. وقتی کسی با صدای بلند میگوید که غمگین است، به یکباره احساس اندوهش کمتر میشود.»
انیمیشن «درون و بیرون» به خانوادهها کمک میکند همین مکالمات را با هم داشته باشند؛ این پیام اصلی این مجموعه است. اینکه شخصیتمان ما را با تمام احساسات خوب و بدش، روشنی و تاریکیاش بپذیریم و از آن مهمتر در آغوش بگیریم.
آن فولنکمپ، مدیر ارشد تجربیات خلاق در موزه کودکان پیتسبورگ، شاهد این تأثیرگذاری بود، چون نمایشگاه موزه -مثل مجموعه «درون و بیرون»- هم برای کودکان و هم بزرگسالان جذاب است. در این نمایشگاه بزرگ و کوچک، والدین و فرزندان کنار هم در برابر پنل کنترل میایستند و یاد میگرفتند که چطور احساسات خود را متعادل کنند. او میگوید: «شما میبینید که والدین و مراقبان در این نمایشگاه تا چه اندازه احساساتی میشوند. آنها با چیزهایی ارتباط برقرار میکنند که مشخص است مدتهاست بهشان فکر نکردهاند و بچه هایشان بهشان کمک می کنند تا احساساتشان را هدایت کنند و به نقطه تعادل برسند.»
منبع: nytimes