نقد سریال آشنایی با پدر؛ گرم، صمیمی، جعلی!
از همان زمان که خبر ساخت یک سریال فرعی از «آشنایی با مادر» پخش شد، هواداران این سریال (از جمله خودم) سر ازپا نمیشناختند. یکی از خلاقانهترین سریالهای کمدی تمام دوران، فرصت دوبارهای برای ظهور و یادآوری پیدا کرده بود. ولی حال که فصل اول این سریال به پایان رسیده و در کمال ناباوری فصل دوم هم آن هم تایید شده، میتوان گفت آن شوق و ذوق اولیه بیفایده بود. «آشنایی با پدر» حتی اگر ده فصل دیگر هم ادامه پیدا کند، هرگز نمیتواند به آن جایگاه افسانهای «آشنایی با مادر» برسد. متاسفانه اینجا وینس گیلیگان نداریم که سریال فرعی که بعدا میسازد از سریال اصلی هم قویتر شود!
«آشنایی با پدر» تلاش زیادی میکند آن حس و حال و فضای سریال اصلی رو پیادهسازی کند. همان حالوهوای گرم و شیرین و لذت بردن از زندگی و جزئیات ریز آنها و مسیری که تمام ما انسانها، خواه ناخواه، همراه با دوستانی صمیمی طی میکنیم. حتی داستان سریال هم از نظر ساختاری شبیه به سریال اصلی است. این بار با مادری طرف هستیم که چند دهه بعد در آینده، میخواهد داستان آشنایی با پدر فرزندش را برای او تعریف کند. داستانی که همانطور که انتظار داریم، باید با ماجراجوییهای فراوانی همراه باشد. ولی اینگونه نیست.
اولین مشکل «آشنایی با پدر»، فقدان اصالت است. «آشنایی با مادر» که کارتر بیز و کریگ توماس ساختند تا حد بسیار زیادی تحت تاثیر زندگی شخصی خودشان و دوستانشان بود. خیلی از اتفاقاتی که در سریال رخ میداد خاطرات زندگی خودشان بود. آن عشق و علاقه به نیویورک، آن دوران دانشجویی عجیب و غریب، آن تلاش پیوسته برای پیدا کردن معنایی در زندگی، تمام اینها کاملا اصیل و ناب به نظر میرسید. کاملا مشخص بود اینها دغدغههای شخصی این دو نفر است که فرصتی برای بروز بر روی صفحهی تلویزیون پیدا کرده است.
«آشنایی با پدر» به جای اینکه به دنبال رسیدن به چنین اصالتی باشد، تنها تمرکزش را روی این گذاشته که یک «آشنایی با مادر» باشد. به همین دلیل ردپای خیلی از اتفاقات سریال اصلی اینجا هم دیده میشود. اینجا هم با چند رفیق صمیمی طرف هستیم که زندگی خود را با تمام مشکلاتشان کنار هم پیش مییرند و از بودن با هم لذت میبرند. ولی سریال در همین سطح میماند. نمیتواند به آن عمق سریال اصلی برسد. آن نبوغ و جنون افسار گسیخته که در «آشنایی با مادر» وجود داشت، اینجا دیده نمیشود. مساله صرفا عدم وجود شخصیتی مثل بارنی نیست (باید دههها بگذرد تا دوباره چنین شخصیتی خلق شود)، این جنون و نبوغ حتی در روابط بین شخصیتهای دیگر هم دیده میشد. «آشنایی با مادر» هنوز کلی شوخی بامزه دارد که حتی بعد از گذشت این همه سال، همچنان بامزه و دیوانهوار هستند. مثل آن صحنه که مارشال دنداندرد شدیدی داشت، به دستشویی عمومی رفت و به یکباره حالش خوب شد، و هنوز هیچکس نمیداند او در دستشویی چکار کرد!
جای خالی چنین شوخیها و صحنههایی در «آشنایی با پدر» دیده میشود. سریال اصلی خیلی خوب موفق شده بود یک تعادل عالی بین درام و کمدی ایجاد کند. هرجا که لازم بود یک داستان عاشقانهی دلپذیر میشد، و هرجا که ضرورت داشت، به یک کمدی دیوانهوار تبدیل میشد. مشکل دیگر «آشنایی با پدر» این است که ریتم بسیار کندی دارد. به نظر میرسد این ریتم کند بیشتر از سر ناتوانی باشد تا یک تمهید آگاهانه. چون در سریال اصلی با اتفاقات را سرعتی باورنکردنی از سر میگذراندیم. ولی در «آشنایی با پدر»، با قسمتهایی کمجان و نحیف طرف هستیم که در بهترین حالت تنها یک یا دو داستان جذاب برای ارائه دارند.
همچون دیگر سریالها و فیلمهایی که در این سالها ساخته میشوند، «آشنایی با پدر» هم تحت تاثیر فشارهای جنبشهای اجتماعی قرار دارد و رویکردهای فرامتنی زیادی در آن دیده میشود. این مساله در نوع چینش شخصیتهای داستان هم دیده میشود. شخصیتها طوری انتخاب شدهاند که در ویترین، جلوهی خوبی داشته باشند و کسی اعتراضی نکند: چند سفیدپوست (سوفی، جسی)، یک اسپانیولی (ولنتینا) یک شرق آسیایی (الن)، یک هندی سیاهپوست (سید)، یک همجنسگرا (الن) و یک اروپایی (چارلی). عجیبتر این است که جسی و الن برادر و خواهر هستند. پدر و مادر جسی وسط این همه بدبختی و مشکلاتی که داشتهاند و تاثیرشان روی جسی بعد از سالها همچنان دیده میشود، آنقدر دغدغهی اجتماعی داشتهاند که به آن سر دنیا در شرق آسیا بروند و سرپرستی الن را برعهده بگیرند! وقتی چینش و انتخاب شخصیتها به دلایل فرامتنی صورت بگیرد، نتیجهاش چنین منطق غیرقابل باوری میشود. مقایسه کنید با ماجرای بارنی و برادر سیاهپوستش در «آشنایی با مادر» که اصلا خودش زمینهساز کلی شوخی معرکه شده بود (مثل جایی که مادر بارنی به او میگوید موقعی تو را باردار بودم شیر زیاد میخوردم، ولی موقع بارداری برادرت فقط شیرکاکائو میخوردم!).
سریال حتی از نظر شخصیتپردازی و انتخاب آنها هم چندان خلاقانه به نظر نمیرسد و به دنبال تقلید از آثار دیگر است. به نظر میآید شخصیت سید هم قرار بوده چیزی شبیه راج در سریال «نظریهی بیگبنگ» باشد. او هم گهگاهی با رسوم و تفکرات زادگاهش هند شوخی میکند و درعین حال، همچنان به کشور خود وفادار است. حتی با وجود چنین تقلیدی، باز هم راج جایگاه افسانهای دارد و سید هرگز به او نمیرسد.
انتخاب هیلاری داف به عنوان قهرمان اصلی چنین سریال کمدی، خیلی انتخاب مناسبی به نظر نمیرسد. کلا هیلای داف درجه یکی نیست و خیلی نمیتوان رویش حساب باز کرد. بازی او هم انعطاف چندانی ندارد. تنها از جایی به جای دیگر میرود و دیالوگهایش را میگوید. سنوسال او هم چندان به درد چنین نقشی نمیخورد. در «آشنایی با مادر»، خاطراتی که پدر ماجرا تعریف میکرد مربوط به دههی بیست زندگیاش بود. اوج انرژی و شور و حال یک انسان. ولی شخصیتهای «آشنایی با پدر» همه سی سالگی را رد کردهاند. دیگر خبری از آن انرژی دوران جوانی نیست و همه به دنبال یافتن یک شریک زندگی و تشکیل خانواده و از سرگذراندن یک زندگی آرام هستند. همین خودش یکی از دلایلی است که باعث کمجان بودن اتفاقات قسمتهای مختلف این سریال شده است.
«آشنایی با پدر» از هر نظر پایینتر از سریال اصلی منبع اقتباس خود است. و متاسفانه با این ساختار و روندی که سریال در پیش گرفته است، بعید است تغییر زیادی در آن صورت بگیرد. اگر از طرفداران «آشنایی با مادر» هستید، خیلی دلتان را صابون نزنید. دیدن یا ندیدن «آشنایی با پدر» تاثیر چندانی ندارد. میتوان گفت با یک سریال متفاوت طرف هستیم که تنها اسمی مشابه سریال اصلی دارد. همچنان باید حسرت «آشنایی با بابا» را بخوریم، سریال فرعی که خود کارتر بیز و کریگ توماس در سال ۲۰۱۴ کلید زدند ولی متاسفانه هیچوقت به سرانجام نرسید.
بزارید بسازن اگه ده فصل دیگه بسازن و نیل پاتریک هریس عزیز فقط تو یه قسمت از این ده فصل باشه قطعا ارزششو داره
بارنی از جویی اسکی رفته باشه؟ خندیدم واقعا دمت گرم
خود سریال اصلی، آشنایی با مادر، با اون پایان بندی افتضاح و خرده داستانای حوصله سر برش و شخصیت هایی مثل بارنی که تلاش برای کپی کردن جنبه هایی از جویی از فرندز توش به وضوح دیده میشد، چه آش دهن سوزی بود که حالا بخواد اسپینآفش چی بشه!
نقد خوبی بود ، من وقتی عکس بازیگران دیدم حسی بهم گفت قراره افتضاح باشه .
دو اپیزود دیدم ، اصلا علاقه ای ندارم بعدی را ببینم …
اگه ملاقت با مادرو دیدی این سریالو حداقل تا قسمت اخرش ببین. کلا ده قسمنه ولی یه سورپرایز باحال داره قسمت آخرش
اتفاقاً همین دیروز و پریروز به این فکر میکردم که چرا آشنایی با مادر هنوز در قسمت اول فصل یک بهتر از کل سریال himyf هست و به این نتیجه رسیدم که اصالت دوستی تد و مارشال و لیلی و بارنی بشدت عمیق هست و حس دوستی تازه و غریبی با رابین هنوز شکل نگرفته. این نسبت به داستان خیلی نرمال و طبیعی بود. اما این حس توی سریال جدید اصلا نیست.
نکتهای که باید بدونیم اینکه شبی که آشنایی با مادر ساخته شد، شب به یک باری رفتند و ضمن جشن گرفتن، عکس های تایتل اول را هم گرفتند. اما ما نمیدونیم این اکیپ بازیگران چقدر در دنیای واقعی باهم ارتباط گرفتند. اما فکر میکنم باید به نویسندگانی که شاهکار HIMYM را نوشتند و پاملا فرایمن که کارگردانی فرندز و آشنایی با مادر را مشارکت داشته اطمینان کنیم و نتیجه و اوج را در فصول آینده ببینیم و در همین فصل اول بارقههایی از ذوق هنوز هویداست