کوچهی کابوس؛ چگونه گیرمو دلتورو سرانجام فیلم رویاهایش را ساخت؟
گیرمو دلتورو حتی قبل از اینکه اولین فیلمش اکران شود، به دنبال ساخت نسخهی خودش از «کوچهی کابوس» (Nightmare Alley) بود، فیلم نوآر کلاسیک ۱۹۴۷ از فاکس قرن بیستم که در نهایت به یازدهمین فیلم بلند او تبدیل شد. بعد از برنده شدن اسکار بهترین فیلم، شکل گرفتن یک دوستی برادرانه و یک عاشقانهی دیرهنگام، ۲۵ سال طول میکشد تا در نهایت کوچهی کابوس بهعنوان رقیب فصل جوایز دلفریب امسال با بازی بردلی کوپر و کیت بلانشت به سرانجام برسد. در ادامه چگونگی انجام این پروژه را بخوانید.
در سال ۱۹۹۸، دلتورو که در آن زمان تنها ۲۹ سال داشت، بهتازگی تولید اولین فیلم خود را به پایان رسانده بود، درام ترسناک «کرونوس» (Cronos) با بازی دوست صمیمیاش ران پرلمن در نقش اصلی. دلتورو و پرلمن که برای پروژهی بعدیشان بیقرار بودند، با هم فیلمهای قدیمی را تماشا میکردند و به دنبال ایدههای جدید میگشتند. پرلمن به او گفت که دوست دارد نقش یکی از کلاهبرداران بزرگ تاریخ سینمای آمریکا را ایفا کند؛ یک «المر گنتری» (Elmer Gantry) متفاوت اما جذاب. پرلمن پیشنهاد کرد اگر آنها چیزی شبیه به «کوچهی کابوس» قدیمی را بازسازی کنند حتما چیز خوبی از آب درمیآید.
بر اساس رمانی در سال ۱۹۴۶، نوشتهی ویلیام لیندسی گرشام، فیلم اصلی کوچهی کابوس به کارگردانی ادموند گولدینگ و با بازی تایرون پاور، یکی از بزرگترین بتهای فاکس آن دوره، ساخته شد. پاور خود نیروی محرکهی پروژه بود و میخواست با ایفای نقش یک شخصیت تیرهتر و پویاتر از شخصیت کلیشهای خود بهعنوان یک نقش اول عاشقانهی جذاب دیده شود.
کوچهی کابوس داستان استنتون کارلایل را دنبال میکند، یک ولگرد با گذشتهای تاریک که با یک کارناوال سیار همراه میشود. او با یک مطالعهی سریع، ترفندهای این حرفه را از مجموعهی رنگارنگ کارناوال یاد میگیرد و در نهایت با زیباترین دختر نمایش فرار میکند تا آنچه در ذهنش میگذرد را در شهر بزرگ عملی کند. استنتون ستاره که توسط طمع سیریناپذیری هدایت میشود، برای مدتی به رشد خود ادامه میدهد تا اینکه با یک زن روانشناس مرموز همتای خود ملاقات میکند و با یک کلاهبرداری خطرناک شهر را به خطر میاندازد.
در حالی که تماشاگران از داستان غمانگیز و تنزل تصویر عاشقانهی پاور عقبنشینی کردند، فیلم اصلی کوچهی کابوس شکست خورد. با این حال، طی سالهای بعد، شهرت آن در میان علاقهمندان به فیلم افزایش یافت و در دههی ۹۰ بهعنوان گنجینهی نوآر به سختی یافت میشد و ناشناخته بودن آن فقط باعث افزایش شهرت آن شد.
دل تورو زمانی که پرلمن به آن اشاره کرد، فیلم را ندیده بود، اما او دانشآموز زیرک نوآر بود. او در ۲۳ سالگی کتابی دربارهی هیچکاک نوشته بود و همهی ۵۳ فیلم کارگردان را تجزیه و تحلیل میکرد، بنابراین این ایده بلافاصله برای او جذابیت پیدا کرد. کارگردان جوان به شبکهی معمول خود از فروشندگان فیلمهای کمیاب روی آورد و در نهایت یک کپی VHS محبوب فیلم ۱۹۴۷ (که هنوز آن را دارد) پیدا کرد. در این میان، او همچنین کتابی را خواند که بهعنوان چیزی شبیه به کلاسیک فراموش شده اگزیستانسیالیسم عامهپسند شهرت کالت به دست آورده بود.
دلتورو به خاطر میآورد: «من کاملا از کتاب شگفتزده شدم. وقتی فیلم را دیدم، آن را تحسین کردم، اما فکر کردم، خب، ما میتوانیم سه یا چهار نسخهی دیگر از این داستان بسازیم، زیرا فیلم فقط جنبهی خاصی از پتانسیل بی حد کتاب را به تصویر میکشد.»
اگرچه دلتورو هنوز در صنعت سینما نوپا بود، اما آنقدر میدانست که بهعنوان یکی از محصولات کمپانی فاکس، کوچهی کابوس فقط با همین استودیو قابل بازسازی است. بنابراین، او و پرلمن، که تحت تأثیر ایدهی پشت اولین همکاری و جسارت دوران جوانی خود بودند، به فاکس پیشنهاد یک بازسازی دادند. البته گفتوگویشان در این زمینه به نتیجهای نرسید.
دلتورو فقط چند نمایش آزمایشی از «کرونوس» برگزار کرده بود. در یکی از آنها که جیمز کامرون در آن حضور داشت و از فیلم شگفتزده شد و به دوست مادامالعمر دلتورو تبدیل شده بود میگفت: «من کاملا ناشناخته بودم. من حتی اولین فیلمم را به طور کامل تمام نکردم. آنها به ما نخندیدند، اما بلافاصله ما را رد کردند. حدس میزدم که این پایان کار باشد.»
۲۵ سال به جلو بروید تا دهمین فیلم دلتورو، فانتزی رمانتیک «شکل آب» که در آخرین مراحل کمپین اسکار ۲۰۱۸ خود بود، در حالی که کارگردان به تازگی رابطهی عاشقانهی جدیدی را با کیم مورگان، مورخ و نویسندهی سینما و متخصص نوآر آغاز کرده بود. زوج جدید به دنبال یک پروژهی فیلمنامهنویسی برای همکاری بودند که مورگان پرسید: «آیا تا به حال کوچهی کابوس را دیدهای یا خواندهای؟» هفتهها بعد، «شکل آب» برندهی چهار جایزهی اسکار از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلم شد.
دلتورو به یاد میآورد: «به طور تصادفی متوجه شدم که شکل آب توسط سرچلایت که همان فاکس است تولید شده است. بنابراین برای من بسیار طبیعی بود که برای بار دوم به همکاری با آنها فکر کنم.»
باز هم مانند دفعهی قبل، بحث در این باره زیاد طول نکشید، اما این بار پاسخ مثبت بود. جی مایلز دیل، شریک تهیه کنندگی دلتورو، به یاد میآورد: «به نظر میرسید که همه چیز دارد به درستی پیش میرود. بنابراین ما فورا ماجراجویی خود را آغاز کردیم.»
زمانی که دل تورو سرانجام در اوایل سال ۲۰۱۸ تصمیم به ساخت کوچهی کابوس گرفت، علاقهاش نسبت به مطالب در هر دو جهت موضوعی و شخصی تغییر کرد. او توضیح میدهد: «یک اضطراب در تمام لحظات همراهم بود و هست که فکر میکنم همهی ما بدون توجه به اینکه از کجا آمدهایم یا چه کسی هستیم، آن را احساس میکنیم. خطوط بین دروغ و حقیقت محو شده است و ما دیدهایم که هکرها در همه جا به قدرت رسیدهاند. من فکر میکردم استنتون کارلایل میتواند یک شخصیت واقعا جالب برای تحلیل باشد. او وانمود میکند که پیچیده است. او وانمود میکند که خوب است. او وانمود میکند که پدر است اما او واقعا هیچکدام از اینها نیست.»
از لحاظ تصویری، کوچهی کابوس به دو جهان تقسیم میشود؛ صحنهی کارناوال درب و داغان که در آن استنتون تجارت خود را به دست گرفته است و مناطق تحت پوشش جامعهی بالا در بوفالوی نیویورک. دلتورو بوفالو را هم به دلیل نزدیکیاش به تورنتو، جایی که بیشتر فیلم در آنجا فیلمبرداری شد انتخاب کرد و هم به دلیل اینکه این شهر یکی از ثروتمندترین مراکز صنعتی ایالات متحده در دههی ۴۰ به شمار میرفت و گنجینهای از معماری آرت دکوی مناسب از آن دوره را در خود جای داده بود.
اگرچه کوچهی کابوس ریشههای خود را در نوآر حفظ میکند، دلتورو به طراح تولید خود تامارا دوورل دستور داد که به طور کل سنت فیلم نوآر را نادیده بگیرد (نه او و نه مدیر فیلم، دن لاستسن، هرگز فیلم اصلی کوچهی کابوس را تماشا نکردند). در عوض، دلتورو از او خواست تا به پالتها و حال و هوای نقاشان رئالیست آمریکایی در اواسط قرن مانند اندرو وایت، ادوارد هاپر، گرانت وود یا توماس هارت بنتون اشاره کند.
کارگردان همچنین با بخش هنری خود داستانهای مفصلی را که برای هر یک از شخصیتها و بازیگران نوشته بود تا به دنیای آنها کمک کند به اشتراک گذاشت. دوورل میگوید: «آنها داستانهای کوچکی هستند که میگویند شخصیتها اهل کجا هستند، چه چیزی دوست دارند، چیزهای کوچکی مثل علاقهی فلان شخصیت به بوی کتانی نو و جزئیات کوچکی که واقعا به همهی ما کمک کرد و الهامبخش ما برای ایجاد تنظیماتی بود که شخصیتها را شکل میدهد.»
چندین انتخاب سینمایی برای متمایز کردن حس دو دنیایی که استنتون در آن حرکت میکند، استفاده شد. در صحنههای اولیهی کارناوال، دوربین به پایین روی زمین میلغزد و در پسزمینهها به وفور از بخار و دود استفاده میشود، زیرا تماشاگران در کنار قهرمان اصلی به سمت جذابیت نمایش فرعی کشیده میشوند. صحنههای کارناوال هم با نورپردازی ملایم، گرم و تک منبعی روشن میشوند که منعکسکنندهی حس خوشبینی و اجتماعی است که استنتون احساس میکند.
لاستسن، فیلمبردار نامزد اسکار دلتورو توضیح میدهد: «وقتی وارد دنیای بوفالو میشویم، به سمت فیلم نوآر یا نورپردازی قدیمیتر هالیوود با نورپردازی مستقیمتر، بسیار دقیقتر و تک منبعی حرکت میکنیم. این زوج همچنین تصمیم گرفتند که سقفهای زیبای مکانهای سربستهی بوفالو همیشه دیده شود. فکر میکنم این کارشان بهطور زیرکانه به شما میگوید که آنها در یک جعبه هستند و هیچ راه فراری نخواهند داشت.»
اوایل، دلتورو سنگ محک شخصی شگفتانگیزی را در متن پیدا کرد. قوس شخصیت استنتون با یک رابطهی تاریک با پدرش تحت تأثیر قرار میگیرد، در ابتدای فیلم، استنتون در حال دفن جسد پیرمرد در زیر تختههای خانه روستاییشان و آتش زدن ساختمان و تنها اثری است که او از گذشتهی مرموز خود یعنی ساعت مچی پدرش حمل میکند.
دلتورو میگوید: «در حین ساخت شکل آب، پدرم فوت کرد و تنها چیزی که از او به من رسید یک ساعت بود. این بدان معنا نیست که رابطهی من با پدرم مستقیما مانند استنتون است، اما به طور غیرمستقیم سعی میکنم داستانی دربارهی مردی که با سایهی یک شخصیت پدری سروکار دارد، کشف کنم. این به من نکات خاصی ارائه داد نه از یک زندگینامهی واقعی، بلکه از دیدگاه یونگ.»
دلتورو و مورگان روند نوشتن خود را با آپلود کل کتاب کوچهی کابوس در پیشنویس نهایی و تهیهی یک نسخه از تمام دیالوگها و سکانسهای توصیفی که هر کدام میخواستند حفظ کنند، آغاز کردند. آنها تلاش کردند تا دو مجموعه نکاتی که از دید هر کدام مهم به نظر میرسید را با یکدیگر ادغام کنند. دلتورو توضیح میدهد: «سپس، هر یک از ما صحنهای را میگرفتیم، مینوشتیم و به دیگری میدادیم تا آن را ویرایش کند. ما نسبت به یکدیگر بیرحم بودیم و در نهایت به نوشتن با هم یکدست شدیم.» مورگان بعدا به طور منظم در صحنهی فیلمبرداری حضور داشت، مانند یک مدافع هوشیار برای کار ظریفی که با هم انجام داده بودند.
با نزدیک شدن به اتمام پروژه، این دو با هم ازدواج کردند. دلتورو با خنده میگوید: «هیچ ویژگی در پیشنویس نهایی وجود نداشت که برای این اتفاق بخواهید به آن اشاره کنید. پس از جان سالم به در بردن از بیماری همهگیر، نوشتن فیلمنامه و فیلمبرداری، فکر کردیم، خب، گویا ما واقعا با هم سازگار هستیم، بنابراین ازدواج کردیم.»
با پیشروی روند نگارش، دلتورو، دیل و رابین دی کوک، کارگردان و بازیگر، بهتدریج گروهی پر از ستاره را تشکیل دادند، با برندههای اخیر اسکار و شهرت کارگردان بهعنوان یک همکار بسیار سخاوتمند که کارهای سنگین را انجام میدهد.
بلانشت و دلتورو سالها به دنبال فرصتی برای همکاری با هم بودند و او یکی از اولین کسانی بود که به پروژه پیوست و نقش آنتاگونیست نهایی استنتون، دکتر روانشناس لیلیت ریتر را بر عهده گرفت، شخصیتی که چهرهی یک زن اغواگر کلاسیک را ارائه میدهد و مهلک است اما هدف بسیار عمیقتر و قویتری در فیلم دارد.
بلانشت به یاد میآورد: «یکی از اولین چیزهایی که گیرمو به من گفت این بود که من یک نوآر به معنای متعارف نمیسازم، بنابراین میتوانی همهی آن ایدهها را از پنجره بیرون بریزی. بهطور سنتی، زن اغواگر یک زن جذاب است که در مقابل یک شخصیت مرد طراحی شده است. گیرمو شخصیت من را به نوعی یک فرشتهی انتقامجو میدید، و این یک حالت ترسناک جالب است زیرا آسیب و انتقام در آن وجود دارد، اما حس نوعدوستی یا هدف بالاتری هم دارد.
ویلم دفو بهعنوان جارچی کارناوال، با نام کلم هوتلی، که استنتون را فریب میدهد، پیوست. تونی کولت نقش دلقک روانکاو زینا و دیوید استراترن، همسرش پیت را بازی میکند، دو نفری که به قهرمان داستان مهارتهای شعبدهبازی را آموزش میدهند. رونی مارا بهعنوان دختر بیگناه سیرک با نام مولی قرارداد امضا کرد، که فرصتی برای نجات استنتون در فیلم است. ریچارد جنکینز نقش ازرا گریندل، سرمایهدار بوفالو را بازی خواهند کرد. البته پرلمن هم نقشی خواهد داشت. او با اشاره به گذشته، نقش برونو، مرد ماهیچهای سیرک و اخلاقمدار را بازی میکند.
دیل میگوید: «گیرمو و کیم فیلم را به طور خاص برای همهی این بازیگران نوشتند؛ همهی آنها اولین انتخاب بودند. من به او گفتم که بعد از این همه چیز فیلم آسان خواهد بود زیرا بازیگران بسیار با استعداد بودند.»
کوپر، ستارهی فیلم، جزء آخرین افرادی بود که قرارداد را امضا کرد. داستان، همانطور که دلتورو آن را تصور میکرد، از دیدگاه استنتون روایت میشد و کوپر تقریبا در همهی پلانها حضور داشت. دیل میگوید: «بردلی به خاطر توجه به عمیق شخصیتهایی که بازی میکند مشهور است، و ما میدانستیم که به کسی نیاز داریم که این تعهد ۱۰۰ درصدی را داشته باشد و حاضر باشد برای بازی در نقش استنتون به آن مکان تاریک برود.»
کوپر میگوید که در ابتدا به دلیل تمایل به همکاری با دلتورو و بازیگران الهامبخشی که از قبل جمعآوری کرده بود، به این نقش بله گفت. «بعد این سؤالها برایم پیش آمد، ماجراجویی از چه قرار است؟ کجا داریم میریم؟ همیشه احساس میکردم چیزی در اعماق وجودم هست که میتواند در شخصیتهای آن دوره زندگی کند، اما بعد از آن این بود که بفهمم چگونه میتوانم در نقش استنتون به بهترین شکل به گیرمو خدمت کنم که معلوم شد او نیاز داشت تا من آن نقش را زندگی کنم.»
دلتورو یک یادداشت اولیه به کوپر داد که در ابتدا بازیگر را گیج کرد، اما مؤثر بود. در همان اوایل، کارگردان از ستارهی خود خواست تا در کنار دیگر کارهایی که برای فیلم انجام میداد، بوکس را به طور جدی شروع کند. کوپر میگوید: «من فکر میکردم، هیچ صحنهی بوکسی در کل فیلم وجود نداشته باشد». اما این بازیگر با وظیفهشناسی به یک باشگاه بوکس در شهر نیویورک پیوست و چندین روز در هفته به شدت تمرین کرد.
دلتورو میگوید: «مردی در آمریکای پس از رکود، برای زنده ماندن در آن دنیا نیاز داشت که توانایی جسمانی خاصی داشته باشد. من به او گفتم این نحوهی ایستادن شما نحوهی حمل اشیا و نگاه شما به دیگران را نشان میدهد. در غیر این صورت، احساس میکنیم که یک قهوهی لاته، یک تلفن همراه و وای فای در این نزدیکی دارید. در آن زمان مردان به گونهای متفاوت حرکت میکردند.»
کوپر در حالی که فکر میکند میگوید: «حتی مطمئن نیستم که متوجه شود آن یادداشت برای من چقدر دقیق و روشنگر بود. واقعا مهم بود. اساسا نحوهی حرکت و نزدیک شدن من به هر تعاملی را تغییر داد.»
کوپر با یک مربی دیالوگ کار کرد تا تفاوتهای ظریف دورهی شخصیتش و گفتار خاص جغرافیایی را یاد بگیرد.
کوپر میگوید: «این قطعا سختترین نقشی بود که تا به حال بازی کردهام. کمی من را خسته کرد، گاهی احساس میکردم که آیا من هم اینقدر دو رو هستم؟ خدای من! در نهایت، فوقالعاده بود. چرا که وقتی به آن از جنبهی روانشناسی نگاه میکنم متوجه میشوم که تمام اینها باعث رشد میشود.»
دل تورو میافزاید: «این فیلم، همه چیز دربارهی نوع بشر است، چقدر میتوانیم نسبت به هم ظالم باشیم و چقدر به از دست دادن همه چیز نزدیک هستیم. اتفاقی که همیشه و سریع رخ میدهد.»
منبع: hollywood reporter