الیزابت ماس و نحوهی موفقیتش در دنیای تلویزیون؛ بانوی تاریکی
الیزابت ماس در حالی که به یک جسد سیلیکونی خونآلود نگاه میکرد، گفت: «وای!» ماه ژانویه بود. ماس سر صحنهی سریال «سرگذشت ندیمه» در تورنتو بود. در این سریال محصول شبکهی هولو، او در نقش جون بازی میکند، زندانی فراری یک پادآرمانشهر پدرسالار به اسم گیلیاد. این سریال که بر اساس رمان سال ۱۹۸۵ مارگارت اتوود ساخته شده، یک حاکمیت دینی سرکوبگر را نشان میدهد که ایالات متحده را اشغال کرده و زنان را در نقشهای مختلفی مثل ندیمهها تقسیمبندی کرده است. ندیمهها کسانی هستند که به صورت رسمی مورد تجاوز قرار میگیرند تا فرزند به دنیا بیاورند و جمعیت کشور را افزایش دهند. در فصل اول جون با نام آفرد، پیشخدمتی در خدمت فرمانده فرد واترفورد با بازی جوزف فاینز است. در فصل پنجم که فعلا در مرحلهی پیشتولید است، جون به همراه گروهی از پیشخدمتهای سابق به کانادا فرار کرده است.
ماس به جسد سیلیکونی، قلم پاهای بیرون زده، مچهای پیچ خورده و سینهی پنجه خوردهاش نگاه کرد و با خنده گفت: «کسی شارکوتری (نوعی ساندویچ فرانسوی) نمیخواهد؟» او به عنوان کارگردان دو قسمت اول این فصل، داشت جسد را بررسی میکرد. از فصل چهارم کارگردانی را شروع کرد، او همچنین یکی از تهیهکنندگان اجرایی سریال هم هست. آن روز مخصوص تست دوربینها بود. عوامل هم با نهایت دقت روی جزئیات کار میکردند، مثلا کاملا حواسشان به اثر انگشت خونین جون روی ماشین یک پنجره بود.
ماس با لحنی سرزنده در مورد جسد گفت: «آلت تناسلیاش هم جای کار دارد.»
طراح بخش اندامها که شخصی به نام زین بود، گفت: «زیاد است؟ کم است؟» هردو به دستگاه تناسلی جسد نگاه میکردند.
ماس گفت: «خب، نمیخواهم طوری باشد که انگار آن را از جایش کندهاند.»
«همیشه میتوانیم کمی اضافه کنیم.»
ماس گفت: «شاید آنطور جواب بدهد. طوری باشد که انگار له شده است.» نگاهش را به پاهای جسد دوخت. «انگشتانش خیلی واقعی شدهاند.»
ماس موهایش را بور کرده بود و تیشرتی با این نوشته تنش بود: (به زبان فرانسوی) «آزادی! برابری! مادری!» سی و نه ساله است، و بیش از سه دهه است که در صحنهی تلویزیون فعالیت میکند. نوعی حرفهایگری نشاطبخش در او دیده میشود. «سرگذشت ندیمه» شاید سبعیت بیامانی در ماهیت خود داشته باشد، ولی حضور ماس در پشت صحنه، به اندازهی یک پارچهی توری سفید روشنایی بخش است. او آدامس میجوید، جوک میگفت و عکسهای دو گربهی نارنجی رنگش به نامهای لوسی و اتل را نشانم داد! او که یک لسآنجلسی اصیل است، گهگاهی یک دختر ولی میشود (ولی منطقهای در جنوب کالیفرنیا است، دختران ولی معمولا با لهجهی خاصی صحبت میکنند)، همه او را لیزی خطاب میکنند.
ولی جلوی دوربین، ماس به یک خودداری کاملا ناآشنا میرسد و وضعیتهای شدید شوک، خشم، ترس و درندگی را از خود نشان میدهد. شخصیتهای او همیشه ترکیبی از خونسردی و درندگی بودهاند. کارگردانها دوست دارند او را در نماهای بستهی پردرنگ تصویربرداری کنند. صورت پیچیده و پرمعنی او از همهچیز جدا شده و خالی میشود، و یا در اثر سرکشی خون میشود، چشمانش همچون دو چراغ ماشین، با قاطعیت به نوک دماغش خیره میشوند. الکس راس پری که در سه فیلم مستقل کارگردان ماس بوده است، استعداد او را اینگونه توصیف کرد: «به تاریکی نگاه میکند و با درخششی جزئی در چشمانش، برمیگردد.»
ماس که تحت تعلیم آموزههای مذهب ساینتولوژی بزرگ شده است، یکی از نامتعارفترین ستارههای نسل خودش است. در کارنامهی او میتوان ردپای مسیر تلویزیون در یک ربع قرن گذشته را تماشا کرد. وقتی هفده سالش بود، در سریال «بال غربی» در نقش دختر رئیس جمهور بازی کرد. سریالی که میتوان آن را یک نقطهی عطف در سریالهای تلویزیونی، در آستانهی شروع هزارهی جدید در نظر گرفت. در سن بیست و سه سالگی در نقش پگی اولسن در سریال «مد من» ظاهر شد. این سریال که در آن جان هم بازیگر در نقش دان درپر بازی میکرد، نقش زیادی در شروع موج سریالهای تلویزیونی با محوریت ضدقهرمانان داشت. ولی سریال که بیشتر جلو رفت، کمکم پگی تحول پیدا کرد و از یک منشی ترسو، به یک زن هوسباز بیعفت تبدیل شد. او به قهرمان زن مخفی سریال تبدیل شد و کمک زیادی به ظهور سریالهای زنمحور بیشتر در موج بعدی موفقیت سریالهای تلویزیونی کرد (ماس شش بار نامزد امی شد). هنوز سریال «مد من» تمام نشده بود که ماس در سریال «بالای دریاچه» از جین کمپیون و جرارد لی بازی کرد، سریالی که میتوان آن را مادر معنوی سریالهای کارآگاهی اندیشمند و زنمحور جدیدی مثل «میر اهل ایستتاون» در نظر گرفت. و بعد پروژهی «سرگذشت ندیمه» شروع شد. اگر «بال غربی» یک جایگزین لیبرال آمریکایی برای دولت جرج بوش بود، «سرگذشت ندیمه» که پخشش سال ۲۰۱۷ شروع شد، در هیاهوی ریاست جمهوری ترامپ و جنبش #من_هم قرار داشت و نماد مقاومت بود. زنانی که با رداهای قرمز و کلاههای سفید بر سر مشغول اعتراض هستند، الان دیگر به نماد فعالیتهای اجتماعی آمریکاییها تبدیل شده است. ماس به خاطر بازی در این سریال، اولین امی خود را تصاحب کرد.
در طول پخش «سرگذشت ندیمه»، ماس یک کارنامهی هنری منحصر به فرد برای خودش درست کرد و در آثاری بازی کرد که محلی برای عرض اندام شخصیتهای تاریک و حتی میتوان گفت، نارام بودند. در «ما»، فیلم سال ۲۰۱۹ جردن پیل، در نقش زنی بازی کرد که همزادش به او چاقو میزد. در «شرلی» از جوزفین دکر، یک نسخهی اهریمنی از شرلی جکسون نویسنده ارائه داد. خیلی از فیلمهایی که او در آنها بازی میکند، دربارهی خشونت علیه زنان هستند. در سال ۲۰۲۰، او در «مرد نامرئی» از لی ونل بازی کرد، اقتباسی از رمانی از اچ. جی. ولز، دربارهی زنی که معشوق سابق آزارگرش که متخصص فناوری است، او را دچار وحشت میکند و با یک لباس نامرئی، او را همهجا تعقیب میکند. او با خنده به من گفت: «دیگر حسابش از دستم رفته که در این نقشها چند بار بچهام را از دست دادهام. بچههایم را یا میدزدند یا خودشان گم شدهاند. عجیب و غریب است.»
در طول یک دههی گذشته، ماس به منبع الهام و بازیگر مورد علاقهی الکس راس پری کارگردان تبدیل شده است. او ابتدا برای پری در فیلم «گوش کن فیلیپ» بازی کرد که یک هجو ادبی است. پری دوباره در فیلم «ملکهی زمین» که بودجهی بسیار محدودی داشت، از او در نقش زنی در آستانهی جنون بازی گرفت. سپس در «بوی او»، آخرین فیلم پری که سال ۲۰۱۸ اکران شد، ماس در نقش یک پانکرانکباز خود ویرانگر ظاهر شد. در فصل جوائز، پری نامهای به انجمن منتقدان نیویورک نوشت و از آنها خواست برای کار ماس کمی ارزش قائل شوند. پری به من گفت: «قطعا این لکهی ننگ برای هر نهادی است که نتوانسته آنطور که شایسته است، آن بازی را مورد ستایش قرار دهد.»
در طول همهگیری کرونا، ماس به همراه لیندزی مکمنس یک شرکت فیلمسازی به نام لاو اند اسکوالر تاسیس کردند. اولین پروژهی آنها که پخشش تازه شروع شده «دختران درخشان» است، یک تریلر جنایی با رگههایی از آثار علمی-تخیلی که از اپل تیوی پخش میشود. این سریال که بر اساس کتابی از لارن بیوکس ساخته شده، داستان یک آرشیوباز روزنامهها با بازی ماس است که در شیکاگو اوایل دههی نود زندگی میکند. او بعد از اینکه از یک حمله مرگبار جان سالم به در میبرد. متوجه میشود که یک مسافر زمان آدمکش، در تعقیب اوست.
در جایی به من گفت: «دوست دارم در نقش شخصیتهای خیلی پیچیده بازی کنم، یا آنهایی که آسیبهای روحی جدی دیدهاند. تجربهای که بسیار متفاوت با زندگی خودم باشد.» خودش کمدی رمانتیک و فیلمهای مارول میبیند، ولی موقع بازیگری، به جهنم احساسات میرود و تجربهای را از سر میگذراند که خودش آن را «بامزه» توصیف میکند.
کربی، شخصیتی که ماس در «دختران درخشان» بازی میکند، در زندگی خود با یک تغییر ناگهانی مواجه میشود. به یکباره متوجه میشود یک شوهر دارد و در یک آپارتمان دیگر زندگی میکند. در دفترش بودیم و ماس داشت به موسیقی ساخته شده برای «دختران درخشان» گوش میداد. رو به من کرد و گفت: «موسیقی اینجا خیلی مهم است.» در آن صحنه، کربی در اتاق نشیمن خانهاش بود و داشت بیرون را تماشا میکرد. هارپر که همهجا در تعقیب بود، بیرون زیر باران بود و خانهی کربی را تماشا میکرد. هارپر میتواند کربی را ببیند، ولی کربی نمیتواند او را ببیند. ولی یک ارتباط فرامادی بین آنها برقرار است. ماس دربارهی این صحنه گفت: «هارپر دارد به این فکر میکند که میتواند با من وارد رابطه شود. و بحران از اینجا شروع میشود.»
موسیقی طراحی شده آرام و شوم بود، صدایی شبیه تجمع حشرات هم لابهلای آن شنیده میشد. ماس هنوز دربارهی این قطعه مطمئن نبود. تا بهحال با کلادیا سارن، آهنگساز «دختران درخشان» کار نکرده بود، و هنوز برای بازی در نقش اصلی این سریال تردید داشت. سیلکا لوئیزا، تهیه کنندهی اصلی سریال هم خسته شده بود. گفت: «کشف بزرگی برای هارپر است. ابتدا فضای تهدیدآمیزی دارد. و بعد او به یک کشف میرسد. یک حس متمایز دارد.»
ماس با خوشحالی گفت: «دقیقا!» خوشحال بود یک نفر دیگر اول این حرف را زده بود. «باید کمی فضای نامتعارف داشته باشد.» سارن هم که آنجا بود، گفت دوباره رویش کار میکند. ماس لبخندی زد.
یک روز بعد از ظهر، ماس در دفترش در فرآیند تولید «سرگذشت ندیمه» نشسته بود. دیوارها پر از استوریبردها و نماهایی از فیلمهای مختلفی بودند که از آنها الگو میگرفت (مثل «مهتاب» و «قوی سیاه»). گهگاهی دستیاری میآمد و تصاویری از بازیگران مکمل احتمالی نشان میداد. ماس با تاسف گفت: «هرروز یک پیشخدمت از دست میدهیم.» میگفت چون داشتن گواهی واکسن یکی از شرطهای اصلی حضور در سریال است، خیلی از بازیگران کنار میروند. نقاشی اوفلیای غرق شده از جان اورت میلی، روی دیوار است. ماس در این باره گفت: «یکی از مضمونهای اصلی این فصل، آب است. قطعا مضمون تولد دوباره و پیدا کردن هویت خودت هم در این فصل وجود دارد.»
ماس همچنین در فرآیند تولید «دختران درخشان» هم حضور داشت. مکمنس که همکارش است، او را «یک اسب کاری محض» مینامد. خود ماس به من گفت: «چند هفته پیش با تعدادی از بازیگران شام بیرون بودم. مرا میدیدید فکر میکردید دارم به مراسم اسکار میروم. به زندگی بدون کار عادت ندارم.» همکارانش میگویند او خیلی سریع میتواند از حالت شوخیهای دوستانه، وارد احساسات ویرانگر شود. جان هم در اینباره به من گفت: «لیزی استعداد باورنکردنی در روشن و خاموش کردن احساساتش دارد.»
ماس در تورنتو از استودیو خواسته است که یک فرآیند تحقیقاتی برای پیدا کردن مکانی برای فیلمبرداری را آغاز کنند. به یک مرکز خرید میرسیم که نمای خارجیاش میتواند گزینهی مناسبی برای یک سردخانه باشد. ماس به محلی نگاه میکرد که میتوانست محل تجمع بازیگران باشد. به من گفت: «مدتهاست عادت کردهام مثل یک کارگردان فکر کنم.» گفت که از همان شروع «سرگذشت ندیمه»، در خلق جهان داستانی ملموس سریال نقش داشته است. وقتی قرار بود کارگردانی را تجربه کند، برای راهنمایی با هر کارگردانی که میشناخت (وس اندرسون، تایکا وایتیتی) صحبت کرد. بن استیلر به او یادآوری کرد که نباید کارگردانی باعث شود در زمینهی بازیگری کمکاری کند و مثلا جایی که لازم است، برداشت دوباره نگیرد. ولی الگوی اصلیاش جین کمپیون بود. «از جین یاد گرفتم که میتوانی بعضی وقتها بگویی: نمیدانم.» در ادامه گفت: «در سریال بال غربی یاد گرفتم که صحنهی فیلمبرداری باید چگونه باشد. همه از هر لحاظ بسیار حرفهای بودند، دیالوگهایشان را حفظ بودند. چون آن دیالوگها دیوانهوار بودند، ولی بامزگی هم در خود داشتند.»
وقتی ماس دربارهی بازیگری صحبت میکند، همهچیز عمیق میشود. برای «ملکهی زمین»، پری یک تکگویی برای ماس نوشت، او در آن صحنه باید مردی که ازش بیزار بود را سر میز شام به باد انتقاد میگرفت. تکگویی شریرانهای بود و ماس باید آنها را در حد نجوا بیان میکرد. یک میکروفن یقهای روی سینهاش چسبانده بودند. هنگام تدوین، پری متوجه شد که هرچه خشم ماس در بیان دیالوگها بیشتر میشود، سرعت ضربان قلبش هم افزایش پیدا میکند و صدای آن به گوش میرسد. او صدای ضربان قلب هم در فیلم نگه داشت. در این زمینه گفت: «بیولوژی بدن او بر اساس نوع حضورش در صحنه تغییر میکند. و او در برداشت بعدی هم دوباره میتواند این کار را بکند.»
خیالپردازیهای ماس همیشه در جریان بودهاند. وقتی بچه بود و در محلهی لورل کنیون در لسآنجلس زندگی میکرد، مجموعه کتابهای «خانهی کوچک در چمنزار» از لورا اینگلز وایلدر را میخواند و تصور میکرد در مزرعه زندگی میکند. یک باغ خیالی در حیاط پشتیشان داشت. در اینباره گفت: «یک چاله میکندم و تعدادی سنگریزه در آن میگذاشتم، سپس یک چوب در آن فرو میکردم. حتما جایی کتابی دربارهی یک باغ خوانده بودم.»
او از خانوادهی اهل موسیقی میآید. پدرش ران، ترومبون جز مینوازد و مادرش لیندا، سازدهنی بلوز (الان دیگر جدا شدهاند). او یک برادر کوچکتر به نام درک دارد. یکی از خاطرات دوران کودکیاش، وقت گذراندن در پشت صحنهی باشگاه بلو نوت جز در نیویورک است. «نوازندهها همیشه آنجا بودند. هرکسی سازی میآورد و مینواخت. من هم میرقصیدم. محیطی به شدت هنری و خلاقیتآفرین بود. ولی حالوهوای جز داشت، هیپیطور نبود.» وقتی پنج سالش بود، مادرش او را در کلاس باله ثبتنام کرد. خودش در این باره گفت: وقتی در یک خانوادهی اهل موسیقی بزرگ میشوی، نمیتوانی بوالهوسانه جلو بروی. اگر یک شاخهی هنری را انتخاب میکردی، باید آن را جدی میگرفتی.»
خودش گفت مسیر بازیگریاش وقتی شروع شد که در کلاس باله فیلم «آوای موسیقی» را برای تمرین انتخاب کردند و یک کارگزار سینمایی بازی او را در نقش گرتل، کوچکترین دختر خانواده، دید. ماس خیلی زود وارد تبلیغات تلویزیونی شد. در هفت سالگی اولین نقش تلویزیونیاش را به دست آورد، در یک سریال کوتاه از جکی کالینز به نام «شانسهای خوشاقبال». او در این سریال در نقش دختری بازی میکرد که متوجه میشود مادرش با بازی ساندرا بولاک جوان، در یک استخر مرده است. او در همان دوران کودکی هم فعال بود و در سریالهای زیادی مثل «کماندوی فضایی» بازی کرد.
قبل از این که ماس به دنیا بیاید، پدر و مادرش عضو کلیسای ساینتولوژی شده بودند. پدرش که اهل انگلیس است، یک بار در یک گروه جز با ران میسکویج همکاری کرد. دیوید پسر ران، رئیس فعلی کلیسای ساینتولوژی است (ران پارسال از دنیا رفت، بعدتر کتابی به نام «بیرحم» نوشت و کلی علیه پسرش صحبت کرد).
اگرچه ماس همیشه تلاش کرده باورهای مذهبی خود را در عموم مورد بحث قرار ندهد، ولی او عضوی از گروه کوچک ساینتولوژیستهای هالیوودی نسل دوم است، و شبکه مذهبی پیرامون او نقش مهمی در کارنامهی سینمایی او داشته است. از ده سالگی تا بهحال، مدیر برنامههای او گی ریبیسی بوده است، مادر بازیگرانی چون جیووانی و ماریسا ریبیسی، این خانواده از اعضاء برجسته جماعت ساینتولوژی هستند. ماس وقتی میخواست در «بوی او» بازی کند، به کسی نیاز داشت که دربارهی پانکراک اطلاعاتی به او بدهد. او در نهایت با بک، همسر ماریسا ریبیسی در اینباره صحبت کرد.
البته ماس خودش گفته که وقتی بزرگ میشد، بیشتر با بالرینها دوست بود تا ساینتولوژیستها. در نوجوانی در سریالهایی چون «حصارها» بازی کرد، رقص خود را ادامه داد و به مدرسه آمریکایی باله در نیویورک رفت. وقتی پانزده سالش بود با یک دوراهی مواجه شد: برای دورهی یک سالهی باله درخواست پذیرش بدهد یا بازیگری را دنبال کند. ماس در اینباره گفت: «یادم هست با خودم گفتم: دوست دارم بعد از سی و پنج سالگی یک کارنامهی هنری برای خودم داشته باشم.» میدانست که دوست دارد یک بازیگر تماموقت باشد.
منبع: New Yorker