چگونه دراکولا و خونآشام بر شکلگیری زامبی و مومیایی تاثیر گذاشتند؟
خونآشامها از زمان معرفی کنت اورلوک در اولین فیلم غیررسمی دراکولا، که در سال ۱۹۲۲ از تابوت فیلم صامت خود بیدار شد، از قدیمیترین ساکنان جمعیت هیولاها هستند. با این حال، با فرا رسیدن سال ۲۰۲۲، سال خونآشام، این فیلم و این خونآشام دوباره بر پردهی نقرهای ظاهر خواهند شد. شایان ذکر است که سلسلهی «نوسفراتو» (Nosferatu) فراتر از خونخواران است و ژانرهای ترسناک دیگر را در خود جای میدهد. از اولین روزهای دراکولا، زمانی که بلا لوگوسی برای اولین بار در اقتباس ناطق رمان برام استوکر در سال ۱۹۳۱ شخصیت کنت را با صدا اجرا کرد، شجرهی خانوادهی خونآشام از قبل شروع به انشعاب به شخصیتهای جدید و ترسناک بدون دندان نیش کرده بود.
لوگوسی که در «دراکولا» محصول ۱۹۳۲ شروع به نقشآفرینی کرده بود، در اولین فیلم زامبی، «زامبی سفید» (White Zombie) ویکتور هالپرین بازی کرد. در همان سال، عوامل کلیدی داستان و بازیگران و عوامل فیلم «دراکولا» به فیلم دیگری از هیولاهای کلاسیک جهانی، یعنی «مومیایی» (The Mummy) منتقل شدند، که از فرنچایزهای آن برای دهههای آینده خبر میداد.
آنچه ما اکنون بهعنوان متاهارور (فیلمهایی که مملو از ارجاعات قبلی کارگردانهایشان هستند) و کمدی ترسناک تصور میکنیم نیز از فیلمهای اولیهای مانند «علامت خونآشام» (Mark of the Vampire) در سال ۱۹۳۵ و «آبوت و کاستلو با فرانکنشتاین ملاقات میکنند» (Abbott and Costello Meet Frankenstein) در سال ۱۹۴۲ منشعب شدهاند. هر دوی این فیلمها لوگوسی را در نقشهای فرعی نشان دادند.
پس از آن، رمان خونآشامی پساآخرالزمانی ریچارد متسون در سال ۱۹۵۴ به نام «من افسانه هستم» (I Am Legend) آمد، که الهامبخش کارگردان جورج رومرو برای ساخت اولین فیلم زامبی معاصر، «شب مردگان زنده» (Night of the Living Dead) شد. رومرو به دنبال خلق زامبیهای خود (که در واقع زامبیها را زامبی نمینامید) از زامبیهای فولکلور هائیتی بود، اما همچنان از منابع خونآشام استفاده میکرد، کتابی که تا آن زمان برای سه فیلم اقتباس شده بود؛ «آخرین مرد روی زمین» (The Last Man on Earth)، «امگا من» (The Omega Man) و «من افسانه هستم». اینکه بگوییم زامبیها از روی نسخههای سینمایی خونآشامها سر برآوردند، ادعای گزافی نیست.
با در نظر گرفتن این ملاحظات، نگاهی به تکامل برخی از اشکال کلیدی ترسناک پس از خونآشام میاندازیم، و تاکید ویژهای بر ژانر زامبی و فرانچایز «مومیایی» میکنیم، که هر دو امسال نودمین سالگرد خود را جشن میگیرند. دیدن «مردگان متحرک» (The Walking Dead) و «شوالیهی ماه» (Moon Knight) را متوقف کنید، و اجازه دهید سفری به سال ۱۹۳۲ داشته باشیم که همه چیز از آنجا شروع شد.
زامبی سفید در خانهی دراکولا
«زامبی سفید»، مانند فیلم «یکشنبهی سیاه» (Black Sabbath)، جایی که کارگردان راب زامبی شروع به کار کرد، نام خود را از یک فیلم ترسناک قدیمی گرفته است که قبل از دوران اینترنت مبهمتر بود. چیزی که «زامبی سفید» را علاوه بر اولین فیلم زامبی، به چنین اثر جذابی تبدیل میکند، این است که منشا سینمایی «مردگان زنده» را بهعنوان افرادی که در مشاغل سخت و نفسگیر به کار گرفته میشدند، نشان میدهد. درشکهچی سیاه (با بازی کلارنس میوز) آنها را اینگونه توصیف میکند: «جسدهایی که از قبرهایشان سر برآورده و همه برای کار در کارخانههای قند و مزارع شبانه ساخته شدهاند.»
شخصیت لوگوسی، لژاندر، از آنها برای کارهای بد سواستفاده میکند. او اساسا یک بردهدار شرور و خونآشام با نامی متفاوت است. مانند دراکولا، لژاندر ظاهرا میتواند حیوانات را کنترل کند، کرکسها را به سمت خود احضار کند و دستها و چشمانش قدرت هیپنوتیزمی بر مردم دارند. آن را با پسزمینهی لوگوسی که نقشی شبیه به اسونگالی در فیلم آلمانی «هیپنوتیزم» (Hypnosis) پیش از «دراکولا» بازی میکرد، مقایسه کنید.
فیلمبرداری «زامبی سفید» در برخی از لوکیشنهای «دراکولا» انجام شد. سالن غارمانند و پلههای قلعهی کنت در اینجا ظاهر میشود، انگار به بیننده یادآوری میکند که جادوگر هائیتی و خانهی دراکولا جایی است که ایدهی زامبی برای اولین بار شکل گرفت. این پیشوایان و پیشینیان «افعی و رنگین کمان» (The Serpent and the Rainbow) که از نظر فنی دارو خورانده شدهاند، نه اینکه مرده باشند، تنها برای انجام دستورات استاد جادوگر خود بوجود آمدهاند. همانطور که لژاندر توضیح میدهد: «آنها صادقانه کار میکنند و نگران ساعات زیاد کار نیستند.»
عنوان «زامبی سفید» به یک زن سفیدپوست اشاره دارد و به نظر میرسد که زامبی معمولی که ما همیشه تصور میکردیم نیست. در فیلمهای قدیمیتر، ترانسیلوانیا یا هائیتی، جنبهای از افسانههای خونآشام و زامبیها وجود دارد، بهخصوص در جایی که به نظر میرسد وحشت همه از ذهن یک قومنگار نشات میگیرد که نسبت به فرهنگهای دیگر بیاحترام و ناآگاه است. «زامبی سفید» نیز از این قاعده مستثنی نیست.
درست در همان لحظه، «زامبی سفید» یک زوج سفیدپوست در کالسکهای شبیه به «دراکولا» دارد که در حال گذشتن از مراسم تشییع جنازه هستند و از آداب و رسوم بومی عقب مانده به وحشت افتادهاند. مُبَلغی مذهبی با یک پیپ خمیده در دهان، که به نظر میرسد نسبت به کل جمعیت بیاعتنا است، به آنها میگوید: «هائیتی پر از مزخرفات است.»
کسانی که گوشت میخورند و خون مینوشند
مانند مینا موری و جاناتان هارکر – زوج کلاسیک «دراکولا» – مادلین و نیل (با بازی مج بلامی و جان هارون) نامزد کردهاند، اما لژاندر قصد دارد بین آنها قرار بگیرد. زامبیهای کارگر او از لحاظ مغزی مرده به شمار میروند، شاید به همین دلیل است که نوادگان آنها اشتیاق به خوردن مغز پیدا کردهاند. اگرچه مسلما، خوراندن گوشت به آنها، به روشی که خونآشامها خون مینوشند، آنها را به عنوان نیمهی طبیعی دیگر مراسم اجتماع نامقدس قرار میدهد که در سراسر ژانر وحشت انجام میشود.
این موجودات بیدین قرار نیست به بدن و خون عیسی مسیح بسنده کنند. آنها میخواهند کل نسل بشر را ببلعند. حتی لحظهای در «زامبی سفید» وجود دارد که در آن چهرهی شبه سیاه لوگوسی در لیوان شراب زامبیها دیده میشود که گویی دراکولا واقعا همان پدر زامبی است.
زامبیها و خونآشامها به این ترتیب خود را بهعنوان پسرعمو، هیولاهای مکمل، و انسانها را به عنوان غذا و نوشیدنی پرورش میدهند. جالب اینجاست که زامبیهای لژاندر میتوانند روحشان را بازیابند، اما اگر این کار را انجام دهند، او معتقد است که این انسانهای تازه بازسازیشده، مانند زامبیهای مدرن، آدمخوار و سریع او را تکه تکه میکنند.
«زامبی سفید» حاوی اشارهای به «سرزمین مردگان زنده» است، که عناوین فیلمهای آیندهی رومرو را پیشبینی میکند که در سال ۱۹۶۸ با فیلمی که آنها برای یک کباب سیاه و سفید از گوشت انسان جمع میشوند شروع میشود. در «شب مردگان زنده» همهی زامبیها سفید هستند و قهرمان، یعنی بن، سیاه است. دوان جونز نقش او را بازی میکند و پنج سال بعد هم در فیلم خونآشام بیل گان به نام «گانجا و هس» (Ganja & Hess) به نقشآفرینی میپردازد. پنج سال دیگر پس از آن، در سال ۱۹۷۸، رومرو استعارهی زامبی را دوباره بر سر زبانها انداخت و از آن به عنوان تفسیری بر مصرفگرایی در «طلوع مردگان» (Dawn of the Dead) استفاده کرد.
در «زامبی سفید»، دکتر برونر (با بازی جوزف کاوتورن) نقش ون هلسینگ را بازی میکند که همه چیز دربارهی زامبیها و سوابق قانونی شگفتانگیز آنها میداند. او میگوید: «خرافات در هائیتی وجود دارد که بومیان آن را از آفریقا به اینجا آوردهاند. برخی از آنها را میتوان تا مصر باستان دنبال کرد.» هر چه در این کاوش باستانشناسی خونآشام عمیقتر میشویم، آشکارتر میشود که «ملکهی نفرین شده» (Queen of the Damned) اولین فیلمی نبود که موجودی مرده با ریشهی مصری را معرفی میکند.
ملاقات ون هلسینگ با مومیایی
«مومیایی» با بازی بوریس کارلوف بزرگ، سومین فیلم هیولاهای کلاسیک جهانی بعد از «دراکولا» و «فرانکنشتاین» بود که در سال ۱۹۳۱ پشت سر هم ظاهر شدند. کارلوف در «فرانکنشتاین» نقش هیولا را بازی کرد و تا سال ۱۹۳۲ او به قدری مشهور بود که پوستر فیلم «مومیایی» به عنوان «کارلوف» نامگذاری شد.
در حالی که مومیایی ایمهوتپ، مسیر خود را در پیش گرفت و مردم را با شکل راه رفتن خود به جنون کشاند، اولین فیلم او هنوز هم از جهاتی برگرفته از «دراکولا» است. درست با همان تیتراژ آغازینی شروع میشود که با استفاده از همان قطعهی موسیقی بالهی روسی «دریاچهی قو»، سرنخ مستقیمی از آهنگهای «دراکولا» میگیرد.
سپس، بازیگران. دکتر مولر، در «مومیایی»، با بازی ادوارد ون اسلون اساسا نسخهی جدیدی از شخصیت «دراکولا» خود، یعنی ون هلسینگ، شکارچی خونآشام را بازی میکند. اگر نقشههای تاریک یونیورسال پس از فیلم «مومیایی» ۲۰۱۷ متلاشی نمیشد، این امکان وجود داشت که تکرار مدرن ون هلسینگ میتوانست هم دراکولا و هم ایمهوتپ را در یک جهان مشترک قرن بیستویکمی با هم روبرو کند.
در «دراکولا» نسبت به «مومیایی»، تاثیر دستکاری آثار فرهنگی و فرونشاندن نفرین بر قدرتهای استعماری بیشتر مشهود است، اما رگهای از امپریالیسم و اروپامحوری در میان این فیلمهای قدیمی وجود دارد. باز هم آنها محصول زمان خود هستند. در «مومیایی»، مانند «دراکولا» و «زامبی سفید»، غول خارجی توجهش را به یک زن سفیدپوست با علاقهای عاشقانه با بازی دیوید وارن متمرکز میکند.
اگرچه شخصیت یوهان نیمه مصری است، اما خود او اتریشی-آمریکایی بود، در حالی که کارلوف انگلیسی و لوگوسی مجارستانی بودند. ایمهوتپ به جای ترانسیلوانیایی یا هائیتی، مصری است، اما مانند دراکولا و رنفیلد، او نیز خدمتکاری به نام نوبی (با بازی نجیب جانسون) را از صفوف متمدن به خدمت میگیرد. در همین حال، به نظر میرسد بزرگترین تهدید در «دراکولا» از تماس با یک خونآشام عجیب و غریب دیگر این است که او اعتبار یک زن نجیبرادهی ویکتوریایی را خدشهدار میکند.
تناسخ و عاشقانه
«مومیایی» توسط کارل فروند کارگردانی شد که به عنوان فیلمبردار در «دراکولا» حضور داشت. همچنین توسط جان ال بالدرستون، که بازبینی آمریکایی نمایشنامهی ایرلندی «دراکولا» نوشتهی همیلتون دین را انجام داده بود، نوشته شد، که فیلم «دراکولا» در سال ۱۹۳۱ بر اساس آن ساخته شد.
ایمهوتپ تحت تاثیر عشقش به شاهزاده خانم آنخ-اسن-آمون است. برای او بود که او را باند پیچی و در یک تابوت، که بیشباهت به تابوت خونآشام نیست زنده به گور کردند. پس از بازگشت به زندگی، او به این باور میرسد که او در قالب شخصیت یوهان، هلن گروسونور، تناسخ یافته است.
در سال ۱۹۵۹، «مومیایی» بار دیگر دراکولا را با برخی از همان بازیگران و اعضای اصلی، مانند ترنس فیشر، جیمی سنگستر، پیتر کوشینگ و کریستوفر لی، کارگردان، فیلمنامهنویس و ستارگان فیلم هامر «وحشت دراکولا» (Horror of Dracula) در سال ۱۹۵۸ از مصر به انگلیس دوباره با هم همکاری کردند. در همین حال، کارلوف سرانجام در بخش ووردولاک از مجموعهی ترسناک ماریو باوا، «یکشنبهی سیاه» در سال ۱۹۶۴ نقش یک خونآشام را بازی کرد.
شصت سال پس از اولین «مومیایی»، زمانی که «دراکولای برام استوکر» وارد شد، عناصر مشابهی از تناسخ و عاشقانه را به نمایش گذاشت، و وینونا رایدر هم نقش مینا هارکر و هم الیزابتا، عشق گمشدهی قبلی دراکولای گری اولدمن را بازی میکرد. در فیلم «مومیایی» در سال ۱۹۹۹، با بازی برندان فریزر و ریچل وایز، آنخ-اسن-آمون با کمی تغییر شکل به آنک سو-نامون تغییر نام داد و پاتریشیا ولاسکز این نقش و آرنولد ووسلو نقش ایمهوتپ را بر عهده گرفت. استفان سامرز، نویسنده و کارگردان، فرنچایز را به سمتی اکشن-ماجراجویی بیشتر شبیه به ایندیانا جونز هدایت کرد.
«مومیایی» اصلی با کارلوف از افتتاح واقعی مقبره پادشاه توت در سال ۱۹۲۲ الهام گرفته شد، سالی که «نوسفراتو» دراکولا را به عنوان اورلوک به آلمان آورد. با این حال، با توجه به اینکه بسیاری از تاریخهای دراکولا به ایمهوتپ وصل میشود، به نظر میرسد که مومیایی و کل زنجیرهی نوادگان ترسناک او از DNA خونآشامها هستند، درست مانند زامبیها. این یک سادهسازی افراطی است، اما به ژانرهای فرعی دیگر نیز گسترش مییابد.
متامارک خونآشام
«علامت خونآشام» (Mark of the Vampire) با ۶۰ دقیقه زمان کمتر از حد معمول را اولین فیلم متاهارور مینامند. براونینگ، کارگردان «دراکولا» که اکنون در قلعههای پر از تار عنکبوت و مخلوقات کاملا آشناست، این بار از لوگوسی بیشتر به عنوان یک عنصر نمایشی استفاده میکند و او را با زخمی متمایز در سر به عنوان کنت مورا تغییر نام میدهد. کارول بورلند در نقش یک شبه خونآشام دیگر، لونا، که الهامبخش لیلی مانستر در سریال تلویزیونی «هیولاها» است (The Munsters) (که اکنون موضوع اقتباسی از فیلم زامبی است) به او میپیوندد.
در واقع، مورا و لونا هر دو بازیگرانی هستند که به اجرای یک حیلهی مفصل کمک میکنند تا یک قاتل کاملا انسانی را کشف کنند. این پیچ و تاب دیرهنگام به طور کامل دوام نمییابد، اما به ترفندهای «کلبه در جنگل» (The Cabin in the Woods) کمک میکند، فیلمی که در آن مهندسان اتاق کنترل یک تختهی سفید کامل از جابهجاییهای ترسناک را ترسیم کردهاند، در حالی که حیلههای خود را به نام قربانی آیینی به نمایش میگذارند.
«علامت خونآشام» اساس چنین فیلمهای خودآگاهی را پایهگذاری میکند و در نگرش خود نسبت به خونآشامها به طرز قابل توجهی پست مدرن است. کاراکترها به این ایده که خونآشامها از تابوتهایشان در قلعهها بیرون میآیند تا شبها خون بنوشند، میخندند. یکی از آنها میگوید: «خرافات پوچ قدیمی خود را فراموش کنید. این سال ۱۹۳۴ است!»
لیونل بریمور، که نقش پروفسور زلن را بازی میکند – یکی دیگر از متخصصان مرموز شبیه به ون هلسینگ – عموی بزرگ درو بریمور بود. این یک لایهی دیگر به ظاهر او در «جیغ» (Scream) وس کریون اضافه میکند. نقش اول حالا برای قتلهایش شروع به بازی میکند، دانش طرفداران وحشت را در مورد فیلم ترسناک محبوبشان امتحان میکند و با چاقو و در حالی که یک ماسک روح مانند به صورت دارد به آنها حمله میکند. باریمور، اولین قربانی آنها، میراث خانوادگیاش را حفظ میکرد، زیرا او زنجیرهی متاهارور را پیش میبرد.
«علامت خونآشام» هنر ذاتی ژانر وحشت را آشکار کرد. نکاتی از کمدی در آن وجود دارد، مانند زمانی که شخصیتها از یک زرهی متحرک میترسند (که معلوم میشود گربهای از میان آن میخزد). «ابوت و کاستلو با فرانکشتاین ملاقات میکنند» کمدی را با قدرت کامل به نمایش گذاشت و این تنها باری بود که لوگوسی رسما نقش خود را به عنوان دراکولا تکرار کرد. در پایان «علامت خونآشام»، وقتی میگوید: «همه چیزم را دادم، من از هر خونآشام واقعی بزرگتر بودم»، همان چیزی است که در مورد او و هر تعداد متا مینیون یا هیولای فیلم به دنبال دراکولا صدق میکند.
منبع: slash film