بازی Dishonored چطور ویرانشهر امروزی ما را پیشبینی کرد؟
ماهیت ذهن جستجوگر انسان که در تقلای بی حد و مرزی برای پیدا کردن معنا و هدف خلقت را زیر و رو میکند، دائما از او میخواهد که در هرج و مرجی که ظاهرا تمام ابعاد زندگی را در بر میگیرد به دنبال نظم و الگویی باشد که به افکار او جهت و به زندگی او مقصدی بدهد. گویی تنها تسلی خاطر این وارث نئاندرتال در برابر شبهه و تردید – که دیگر ابعاد این ذهن جویا را تشکیل میدهد – همین است که بداند وجود او تصادفی نیست و در پس این هوشمندیِ حیرتانگیز و خارقالعادهای که نسبت به سایر همخانههای خود در این خطه آبی دارد، میتوان چیزی فراتر از چرخش بیتفاوت تاسِ گزینش طبیعی بیرحم داروینی پیدا کرد.
حال در این میان، اگر خود را گم کردن در برابر این هجمهی سرکش هستیناپذیر برای عدهای اجتنابناپذیر باشد، از آن طرف عدهای را میبینیم که چون صیادی اسیر در یک تلاطم ابدی، در حین یک خوددرگیری برخاسته از حجم حملات این هرج و مرج ناگسستنی، برای پیدا کردن هر نوع تعمیم و تمثیل و تشبیهی زمین و زمان را زیر و رو میکنند و آن روزنه نور آخرین بارقه امید بشری را در برافراشته نگه داشتن پرچم متفکرانی میبینند که در شش هزار سال اخیر با پیدا کردن این پیوندهای مفهومی ظریف بدون منت و پاداش و حتی تصدیق این شجاعتها و فداکاریها مسیر جلوی پای بشر را روشن کردند.
اما در ورای فیلسوفان سنتگرا و انتلکتهای نوآور، هنرمندان این قوم حتی گاهی بدون آنکه متوجه باشند مرثیهسرایان جاودان درد و رنج انسانی هستند، شاعران این پیوند زنجیرهای از حقیقتهای تمدن، حال چه با خامه نویسندگی، چه قلم موی نگارگری و اخیرا ابزار دیجیتالی نیز هم. اما حقیقتی که هم اکنون در کنارهی ذهنم و گوشهی دیدگانم – گویی که وزنی آزارت میدهد بدون آنکه در واقعیت آنجا باشد و شاید هم هست – ملتمسانه از من میخواهد که ندایش را بشنوم و حرفش را بفهمم و تهدیدش را در بوق و کرنا جار بزنم، وضعیت ایستای انسان در مواجهه با این قدم سرنوشتساز در تاریخ تمدن بشری است.
چه از سر حماقت همیشگی سیاسیون جهانی و چه مصیبتی طبیعی و شاید هم غیرطبیعی تحت عنوان سندرم حاد تنفسی کرونا ویروس – و هر نوع درد و رنجی که در میانه این دو جای میگیرد – ما بدون آنکه متوجهش باشیم در یک ویرانشهر زندگی میکنیم، حال ویرانشهری که شاید شباهت خاصی با هیچکدام از آخرالزمانهایی که انتظارش را داشتیم ندارد. چه زیبا گفت احسان عبدیپور وقتی مدرنیتهی ۲۰۲۰ و فراتر را چنین توصیف کرد:
«ما در یک سکانس آخرالزمانی هستیم، همین اینک. چیزی در تاریخ بشر اینطور فیوز را از برق نکشیده است. هیچ چیز، نه جنگهای جهانی نه حتی طوفان نوح. این استایل که بشر ایستاده است کنار و منتظر است ببیند صبح چه روزی دوباره زندگی آغاز میشود یکمین بار در تاریخ است. نه مدرسه و دانشگاه میرویم مرزهای دانش را جلو ببریم نه در بورسها نعره میزنیم و معاملات تازه میکنیم نه شتابی برای اختراعات روی هم تلنبار شده داریم و نه حتی روانه عبادتگاهها میشویم. آرامیم و داریم به زندگی به مثابه تداوم تنفس و بقا فکر میکنیم.»
وقتی با ذهنی عریان و بیدفاع – بیدفاع در برابر سفسطهی بیامان روزمرگی که آدم را از دیدن منصرف میکند – به همهی این مسائل فکر میکردم، ناگهان به زعم همان ذهن جویایی که دائما به دنبال الگو و مفهوم و معنی برای تبیین بدبختی و فلاکت زندگی خود است و به ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر برای رهایی گذرا یا تسلی دردهایش چنگ میزند، به یاد ویرانشهری افتادم که با فکر کردن به آن گویی به این جهان و این جوامع انسانی فعلی در یک آینه نگاه انداختهای؛ ویرانشهری به اسم «دانوال».
شاید فکر کنید که دلیل ترسیم این تشبیه در ذهن من بخاطر این است که شهر «دانوال» از بازی Dishonored با بیماری طاعون دست و پنجه نرم میکند. بله، این به شکل غیر قابل انکاری بخشی از ماجراست، اما تمثیلهای دنیای خلق شده توسط استودیوی آرکین در مقایسه با جهان امروز ما حرفهای زیادی برای گفتن دارند.
اصولا وقتی صحبت از ویرانشهر یا آخرالزمانهای مدنی باشد با دو سناریو مواجه میشویم. اولی دنیاییست که در ورطه نابودی قرار دارد و در خیابانهای آن هر نوع تهدیدی – از زامبیها و خونآشامها گرفته تا تهاجم موجودات فضایی و جنگ داخلی – مثل خاری در چکمههای قهرمان شوربخت ما برای او دردسر ایجاد میکنند. در این جهانها ساختار اجتماعی به طور کلی در حال فروپاشی است و چپ و راست هزاران انسان بیگناه کشته میشوند تا طولی نکشد که هیچ چیز از آن ساختار قدیمی باقی نمانده باشد. در نوع دوم اما با فضایی مرده مواجه میشویم که تنها سرنخهای ریز و نشانههای مبهمی از آنچه که قبل از این وجود داشته در خود دارد. کافیست به سکوت فراگیر بسیاری از محیطهای اثری چون «آخرین ما» دقت کنید؛ جهانی خالی از سکنه و جامعهای فارغ از هرآنچه که این واژه معنا میدهند.
دنیای «دانوال» هیچ کدام از اینها نیست. نه دنیاییست که در کرانههای آتشی افسارگسیخته خاکستر یا سیلابی توقفناپذیر غرق میشود و نه جهانیست که به آرامش دردناک آخرالزمانی خود رسیده باشد. «دانوال» تجلی انسانی ایستاست که در برابر آمد و شد زندگی خود و در ابعاد بزرگتر جهان خود هیچ قدرتی ندارد. انسانی که دیگر در او جرقهی هیجان و نشاط دیده نمیشود. انسانی که فقط زنده است و نفس میکشد و تنها دلخوشی او – اگر بتوان نام آن را دلخوشی گذاشت! – همین نفس کشیدن است. به زنده بودن قناعت میکند گویی که حتی همین در میان مرگ و میر و اضمحلالی که دور و بر او را گرفته یک موهبت غیر قابل باور است.
اگر چند لحظه از کشتن نگهبانهای بیشمار اشراف «دانوال» غافل شوید و دل و جرأت این را داشته باشید که در دنیای محدود Dishonored به گشت و گذار بپردازید، صحنههای دلخراشی میبینید که تا مدتها ذهنتان را درگیر خواهد کرد. علاوه بر فقر و نارضایتی کلی مردم «دانوال» طاعون سراسر این شهر بزرگ و استیمپانکی را فراگرفته و در هر گوشه و کنار آن شهروندان در کشمکشی برای زندگی خود تقلا میکنند.
«دانوال» یک آخرالزمان نیست، یک ویرانشهر پر از انسانهای بیمیل و پژمردهایست که حتی حاضر نیستند برای حق خود بجنگند. مثلا ممکن است در یک کوچهی قدیمی و دورافتاده از مسیر اصلی بازی با دو انسان مجنون مواجه شوید که بی هدف و دلیل به شما حمله میکنند. در گوشهای دیگر، زیر راهپلهها، پدری را میبینید که دختر کوچک خود را در بغل گرفته و در هیچ کدام نشانی از زندگی دیده نمیشود، حال چه بخاطر بیماری و چه از سر گرسنگی و حتی سرما. اما مسئله اینجاست که جدا از صحنههای این چنینی، در شهر «دانوال» همچنان تپش زندگی و تکاپو وجود دارد. شاید انقلابی در کار نباشد، شاید نتوان تغییری در وضعیت اسفناک شهروندان بوجود آورد، اما بازی به شما این حس را القا میکند که این شهر – علیرغم همه مرگ و میری که در آن وجود دارد – هنوز پر آدم است، آدمهایی که با بیمیلی هرچه بیشتر به زندگی کردن ادامه میدهند.
قرنطینه در بیشتر نقاط شهر حاکم است و مسئولان از مردم میخواهند که افراد بیمار یا با علائم مریضی را گزارش دهند. از طرفی اتومبیلهایی را میبینیم که تلنباری از اجساد بیمارهای مرده را به نقاط پایینی یا حومه شهر میبرند و آنها را در گودالی روی هم میریزند. در این فضای مدنی که شهروندان آن به ظاهر همچنان در آن حضور دارند، کمتر کسی را در خیابانها میبینید، چرا که همه از ترس و اضطراب جان خود در قرنطینه هستند. خود بازیکن هم در این فضای پژمرده دائما احساس اضطراب دارد، چرا که نمیداند اگر در فلان کوچه بپیچد یا در فلان منطقه بازی قدم بگذارد چه چیزی در انتظارش خواهد بود.
مسلما این حس اضطراب برای شما یادآور هر باری است که در دو سال اخیر پا به بیرون از خانه گذاشتهاید. مسلما تلنبار اجساد شما را یاد هزاران هزار قربانی کروناویروس میاندازد که هرروز در سراسر جهان به خاک سپرده میشوند. از صحنههای آخرالزمانی در کشور هند گرفته تا قبرستان مخوف مردگان کرونایی در نیویورک، همه «دانوال» گویی یک فصل از داستان جهانیست که امروز در آن زندگی میکنیم.
در این بین، Dishonored یک ناهنجاری هنری بسیار عجیب و تحسینبرانگیز دیگر در خود جای داده است. اینکه علیرغم همه بدبختی و فلاکتی که در سراسر بازی میبینید، به نظر میرسد که طبقه حاکمان و ثروتمندان در جهانی دیگر زندگی میکنند. اینکه وقتی یکی از مراحل بازی شما را به یک مهمانی مجلل از طبقه اشرافی میکشاند، ۱۰۰ متر آنورتر در خیابانها مردم در هر گوشه در حال جان دادن هستند.
شکی نیست این موضوع هم ذهن شما را سمت یک پدیده تعمیمپذیر دیگر در دنیای خودمان میبرد. مثلا همین سلبریتیهایی که در ایام کرونا با از دست دادن مشغله خود به طور موقت از نورافکنهای شهرت فاصله گرفتند اما به هر طریقی سعی کردند تا دوباره توجه مردم را به خود جلب کنند. از «گل گدوت» و دار و دستهاش که در عمارتهای مجلل خود با کاور کردن آهنگ Imagine از «جان لنون» میخواهند به مردم امید واهی دهند گرفته تا آن دسته از غولهای تجاری که با سوءاستفاده از شرایط فعلی به دنبال سودجویی بیشتر بودند، حال آنکه اقتصاد جهانی در هر قدم آسیبهای جبرانناپذیری متحمل شد و میلیونها نفر امنیت شغلی و مالی خود را از دست دادند. حتی همین الان هم کسب و کارهای کوچک و بسیاری دیگر از مشاغل آزاد در تقلا هستند و هرروز هزاران نفر از کسب درآمد باز میمانند.
قدم زدن در خیابانهای مدرن و استرسزای «دانوال» همان حس توخالی بودن و غم عمیق را تداعی میکند که انسانهای امروز هر روز با آن سر و کله میزنند. شاید هیچکس حتی تصورش را هم نمیکرد که روزی زندگی ما چنین شرایطی را برای خود اقتباس کند، اما مشخص است آثار روانی مخرب این اتفاق غیرمنتظره این برهه تا سالها همراه ما خواهد بود.
علیرغم همه این توصیفات، نباید فراموش کرد که ذهن انسان همواره به دنبال آن نظم و الگوییست که نه تنها میتواند به زندگی او امید بدهد، بلکه تسلیخاطر عظیمی شود در برابر هرج و مرج و پیشآمدهای تصادفی که زندگی بسیاری از ما را در بر گرفته است. شاید بعد از این همه مصیبت و فقدان نیاز داریم تا با واقعیت ویرانشهر خود مواجه شویم و آن را بپذیریم. و برای همین است که تجدید دیدار با دنیای فوقالعاده Dishonored حتی شده برای پردازش احساسات و افکارمان نسبت به وضع موجود و رسیدن به یک کاتارسیس زودگذر، خالی از لطف نیست.