پایان رمان «نغمه‌ی یخ و آتش» جرج آر. آر. مارتین به سبک ۱۵ نویسنده‌ی محبوب

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۷ دقیقه
پایان نغمه‌ی یخ و آتش

به نقل از داگلاس آدامز گران‌قدر، با اندکی تصرف: «نغمه‌ی یخ و آتش»، اثر جرج آر. آر. مارتین بزرگ است. خیلی بزرگ. نمی‌توانید تصور کنید که چقدر بزرگ است. شاید فکر کنید «ارباب حلقه‌ها» بزرگ است، ولی در مقایسه با «نغمه‌ی یخ و آتش» پشیزی بیش نیست (البته از لحاظ حجم و اندازه عرض می‌کنیم).

این مجموعه آنقدر بزرگ است که جای تعجب ندارد که چرا تمام کردن آن برای یک نویسنده‌ی تک‌وتنها اینقدر سخت بوده است. البته این نویسنده در ابتدا قصد داشت که این داستان را در یک سه‌گانه‌ی مرتب و منظم تمام کند، اما بعد کشف کرد که کار موردعلاقه‌اش در دنیا این است که شخصیت‌های جدید ابداع کند و آن‌ها را راهی سفرهایی با مقصد نامعلوم کند.

بنابراین اگر جرج آر. آر. مارتین برای تمام کردن داستان از نویسنده‌های دیگر درخواست کمک کند، کسی او را شماتت نخواهد کرد. در واقع شاید حتی نتیجه‌ی حاصل‌شده شگفت‌انگیز بشود. چند سال پیش، «بازی تاج‌وتخت» (Game of Thrones)، سریال HBO، پایانی برای مجموعه به ما نشان داد، ولی فکر می‌کنیم حتی یک نفر هم در دنیا نباشد که از این پایان خوشش آمده باشد. بنابراین به این فکر کردیم که اگر قرار بود نویسنده‌های دیگر پایانی برای مجموعه بنویسند، این پایان چگونه به نظر می‌رسید. البته هیچ‌کدام از این پایان‌ها جای پایان اصلی را که جرج آر. آر. مارتین قرار است بنویسد نمی‌گیرند، ولی تا روز انتشار آن، می‌توانیم دلمان را، شده حتی برای چند لحظه، با این ۱۵ پایان فرضی خوش کنیم.

این شما، و این هم پایان «نغمه‌ی یخ و آتش»، به سبک ۱۵ نویسنده‌ی مختلف.

۱. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک استیون کینگ

استیون کینگ

گروهان طلایی (The Golden Company)، دست‌نخوردگان (The Unsullied)، نگهبان‌های شب (The Night’s Watch)، مردم آزاد (The Free Folk) و نمایندگان خاندان استارک همه برای نبرد نهایی جمع شده‌اند. ارتش مردگان سر می‌رسد و آرایش نظامی به خود می‌گیرد. ناگهان از جایی در دوردست صدای موسیقی عجیبی می‌آید. بازتابی از یک قطعه‌ی موسیقی تکرارشونده و مورمورکننده در هوا پخش می‌شود و پادشاه شب، پروازکنان، سوار بر اژدهای یخی، سر می‌رسد. این قطعه‌ی موسیقی در اصل «از فرشته‌ی مرگ نترس» (Don’t Fear the Reaper) است. پادشاه شب روی زمین فرود می‌آید. او می‌گوید: «سلام به همگی. اسمم رندال فلگه (Randall Flagg).» در این میان، برن (Bran) تجربه‌ی عجیبی را پشت‌سر می‌گذارد. او در جلد فردی دیگر فرو می‌رود و متوجه می‌شود آن فرد نویسنده‌ای به نام استیون کینگ است، نویسنده‌ای ساکن در شهر «نیویورک» در سال «۱۹۸۲». برن، در نقش کینگ، یک پسربچه‌ی بروکلینی را پیدا می‌کند که هیچ‌گاه با کسی حرف نمی‌زند و عاشق یک بازی ویدیویی دستی به نام «نابودی والیریا» (Doom of Valyria) است. آن‌ها یک ورزشکار المپیکی بی‌آبروشده در حوزه‌ی پرتاب وزنه به نام آلیسون (Alison) را پیدا می‌کنند و این سه در کنار هم به وستروس برمی‌گردند. در آنجا بازی «نابودی والیریا» ناگهان به یک شیء جادویی باستانی تبدیل می‌شود: شیشه‌ی نابودی (Doomglass). ولی چیزی نمانده پادشاه شب در نبرد پیروز شود؛ و آن‌ها هم با موقعیت نبرد فاصله‌ی زیادی دارند. الیسون می‌گوید: «من می‌دونم چی کار کنم.» او از فاصله‌ی زیاد، شیشه‌ی نابودی را مثل وزنه‌هایی که در المپیک پرتاب می‌کرد، به سمت آن هیولای زمستانی پرتاب می‌کند و او با به جا گذاشتن ابری قارچ‌شکل و آتشین منفجر می‌شود و همه‌ی نوچه‌هایش به یخ تبدیل می‌شوند و در هم می‌شکنند.

کتاب برج تاریک 6 آواز سوزانا اثر استیون کینگ انتشارات افراز

۲. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک جی.کی. رولینگ

جی. کی. رولینگ

جان اسنو، دنریس و سمول (Samwell) در میان نبردی حماسی و خروشان که در آن اژدهایان با هم دوئل می‌کنند، وایت‌واکرها (White Walker) با گروهان طلایی گلاویز شده‌اند و برن هم در حال فرو رفتن در جلد همه‌کس و همه‌چیز است، در حال همکاری با یکدیگر هستند، تا این‌که جیمی لنیستر (Jamie Lannister) خودش درگیر دوئلی تن‌به‌تن با شخص پادشاه شب می‌شود. جیمی جانانه می‌جنگد، اما به آهستگی در حال مغلوب شدن است، تا این‌که جان، دنریس و سمول سر می‌رسند و خنجر دراگون‌گلس (Dragonglass) را در پشت پادشاه شب فرو و بدین ترتیب، او و ارتشش را نابود می‌کنند. اما درست در لحظه‌ی آخر، پادشاه شب رویش را برمی‌گرداند، سم را زخمی می‌کند و بدین ترتیب آن‌ها را عقب می‌راند. ناگهان یک موجود مرموز شنل‌پوش از زمین پرخروش مبارزه پدیدار می‌شود و خنجر را برمی‌دارد. او کلاه شنل را از روی سرش برمی‌دارد و معلوم می‌شود که پیتر بیلیش (Petyr Baelish) است. او با نیشخندی روی لب می‌گوید: «بهت گفته بودم به من اعتماد نکنی.» او فریاد می‌کشد: «برای کتلین (Catelyn)! تا ابد!» لیتل‌فینگر به سمت پادشاه شب حمله‌ور می‌شود، جان خود را فدا می‌کند و جنگ را به نفع زندگان خاتمه می‌بخشد. مثل این‌که آدم‌بده تمام مدت قهرمان واقعی داستان بود!

کتاب هری پاتر اثر ج. ک. رولینگ انتشارات کتابسرای تندیس 13 جلدی

۳. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک برندون سندرسون

برندون سندرسون

پس از بررسی کردن یادداشت‌های به جا مانده از مارتین فقید، سندرسون اعلام می‌کند که برای به پایان رساندن داستان به‌شکلی درست، نه به دو جلد، بلکه به شش جلد دیگر نیاز دارد. پس از نوشتن چهار جلد ۱۰۰۰ صفحه‌ای خود سندرسون هم به دیار باقی می‌شتابد (دفن‌شده زیر دست‌نوشته‌های ۳۵۰۰ صفحه‌ای برای نهمین جلد مجموعه‌ی «استورم‌لایت» (The Stormlight Archive)) و داستان همچنان ناتمام باقی می‌ماند. سال، سال ۲۰۴۹ است. دو کتاب آخر مجموعه را کریستوفر پائولینی (Christopher Paolini)، نویسنده‌ی «اراگون» (Eragon)، با استفاده از یادداشت‌های سندرسون و طرح‌های اولیه‌ی مارتین، به پایان می‌رساند و این دو کتاب با استفاده از دستگاه واقعیت مجازی NookVR که مستقیم به مغز وصل می‌شود، به ذهن مردم مخابره می‌شود.

کتاب مه زاد 1 امپراتوری‌ نهایی اثر برندون سندرسون انتشارات هوپا

۴. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک کورمک مک‌کارتی

کورمک مک‌کارتی

صف‌های بی‌انتهای نامیرایان کرخت و سازش‌ناپذیر نه گرسنه و تشنه بلکه سرشار از تمنا و در بند خاطرات مبهم زندگی که همچنان چون زغال‌هایی کوچک در وجودشان می‌سوخت ایستاده بودند. اژدهای یخی بر فراز سایه و پنجه اوج گرفت و خود را به کالبد گرم و آتشین جانوران شعله و خشمِ در بند دنریس کوباند. وایت‌واکرها می‌دانستند که او از راه‌وروش جهانی حقیقی و پنهان که از آرواره‌ی تاریک جهانی بلعنده بیرون کشیده بودند خبر نداشت. دنریس فکر می‌کرد که سوار بر آن بال‌های ضخیم و چرمی و غرق در خشم خود و اراده‌ی خود و تقدیر خود و میراث و خانواده و نابودی با خود مرگ آورده است. او نمی‌دانست مرگ چیست. آن‌ها مرگ را می‌شناختند و می‌دانستند که گرسنه و بی‌انتهاست و با آتش و خون نمی‌آید و خرامش‌های آهسته و پیوسته‌ی برف و یخ است که به آن مقصد می‌رسد. از شمال!‌ همیشه از شمال. شمال جهان می‌شد و جهان جواهر ویران و بی‌نقص و درخشانی از چیزهای باستانی.

کتاب جاده اثر کورمک مک کارتی نشر روزگار

۵. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک نیل گیمن

نیل گیمن

آخرین جلد رمان به‌کل از دید سمول تعریف می‌شود که در حال نوشتن آخرین جلد کتاب تاریخی‌اش است. او فاش می‌کند که پادشاه شب در اصل خود برن بود که به گذشته بازگشت و به بدترین دشمن خود تبدیل شد. غیر از این، برن پادشاه دیوانه (Mad King) هم بود. در واقع برن همه‌کس بود. همه برن بودند. در یک سری خط زمانی پیچیده و درهم‌وبرهم، برن دائماً به گذشته بازمی‌گشت. حتی برای مدتی، برن سمول هم بود، ولی در نظرش سمول بودن بسیار خسته‌کننده بود و برای همین او را به حال خود رها کرد. برن با هدایت وقایع جنگ پنج پادشاه (War of the Five Kings) و حمله‌ی وایت‌واکرها خود را سرگرم کرد و در نهایت مشغول کنترل همه در وستروس شد. او موقعی شکست خورد که نایمریا (Nymeria) به‌عنوان رهبر ارتش سگ‌ها (Dog Army) سر رسید، چون سگ‌ها تنها موجودات مستقل در وستروس باقی مانده بودند. در پارگراف نهایی که سم نوشت معلوم می‌شود که وستروس تمام مذهب‌های قدیمی خود را رها کرده و اکنون مردم وستروس فقط سگ‌ها را می‌پرستند. و همه چیز در دنیا بر وفق مراد است.

۶. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک چاک پالانیوک

چاک پالانوک

کتاب آخر به‌کل از زاویه‌ی دید هات‌پای (Hot Pie) تعریف می‌شود که فرقه‌ای از پرستندگان دیوانه‌ی خدای سرخ (Red God) او را دستگیر کرده‌اند و به او قابلیت بازگشت از مرگ را بخشیده‌اند. او چند بار می‌میرد و با استفاده از قابلیت جدیدش از موقعیت‌های خطرناک یا صرفاً خجالت‌آور فرار می‌کند. همچنان که داستان پیش می‌رود، شیوه‌های مردن او به‌مرور عجیب‌تر و آزاردهنده‌تر می شوند و او می‌فهمد که هر بار که به زندگی برمی‌گردد، کمی تا قسمتی لاغرتر شده است. در آخر داستان، بدن چاق او به بدنی لاغر و نحیف تبدیل شده است. او اسم خود را به «هات پاکت» (Hot Pocket) تغییر می‌دهد و شروع به تکرار این عبارت می‌کند: «هرچی خودم کمتر، زندگی بیشتر». او پی می‌برد که وقتی این عبارت را به زبان می‌آورد، یک نفر دیگر می‌میرد و کمی از وزن قبلی‌اش را بازیابی می‌کند. اهالی فرقه‌ی خدای سرخ تا دیوار او را تعقیب می‌کنند؛ در آنجا پادشاه شب درگیر نبردی سخت برای تسخیر وستروس است. هات پاکت عبارت جادویی را خطاب به پادشاه شب به زبان می‌آورد و در یک چشم به هم زدن، ارتش منجمد ناپدید می‌شود و هات پای (دوباره) در عرض یک لحظه به جثه‌ی بزرگ قبلی خود برمی‌گردد. سپس در همان لحظه از شدت چاقی اندام داخلی بدنش از کار می‌افتند و می‌میرد.

۷. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک دن براون

دن براون

دنی و جان، سوار بر پشت اژدها، در کمال دستپاچگی ویرانه‌های والریا را وارسی می‌کنند. جان فریاد می‌زند: «اینجا نیست!» دنی با فریادی دیگر پاسخش را می‌دهد: «امکان نداره! اون معما که توی اون کتاب ضخیمی بود که سمول جنابعالی آورد باید…» ناگهان حرفش را قطع کرد و گفت: «جان! ما اشتباه فهمیدیم!» جان اسنو با غافلگیری پلک می‌زند و می‌گوید: «البته! سمول معما رو اشتباه ترجمه کرد!»‌ جان اسنو برمی‌گردد و به پادشاه شب که سوار بر ویسِریون در حال تعقیب کردن آن‌ها بود نگاه می‌کند. پادشاه شب پیروزمندانه نیشخند می‌زند. «ما یک‌راست به سمت مردان سنگی هدایتش کردیم!» هردو با وحشت به سمت پایین نگاه می‌کنند؛ زیر پایشان لشکری از مردان و زنان آلوده‌شده به بیماری فلس خاکستری (Greyscale) صف کشیده بودند. آن‌ها ارتشی تر و تازه برای پادشاه شب بودند. اکنون پادشاه شب می‌توانست با استفاده از آن‌ها، طی یک حرکت گازانبری، به جنوب حمله کند. همچنان که دروگون (Drogon) در حال چرخیدن بود، دنی فریاد می‌زند: «عجب احمق‌هایی بودیم! اون معما – نابودی والیریا! تیریون (Tyrion)،‌ پسرعمومون! باید ویسریون رو گیر بندازی. تو می‌تونی کنترلش کنی، چون مردی و زنده شدی! همین الانش هم بخشی از وجودت نامیراست!‌ باید تیریون رو سوار ریگال (Rhaegal) کنیم، چون اژدها سه سر داره!»

کتاب راز داوینچی اثر دن براون

۸. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک جف وندرمیر

جف وندرمیر

همچنان که لشکر نامیرایان از شمال به دیوار وستروس نفوذ می‌کنند، ماهیت وحشیانه و واقعی نقشه‌ی پادشاه شب برملا می‌شود: تهدید اصلی ارتش زامبی‌های او نیست، بلکه ویرانی زیست‌محیطی‌ای است که این زامبی‌ها پشت‌سر خود به جا می‌گذارند (این اتفاق یک‌جورهایی استعاره است). همچنان که فاجعه در حال نزدیک شدن به بارانداز پادشاه (King’s Landing) است،‌ جان گروه کوچکی از جنگجویان را – متشکل از برین از تارث (Brienne of Tarth) (سرباز)، سرسی (Cersei) (ملکه)، آریا (Arya)‌ (قاتل) و سانسا (Sansa) (دیپلمات) – اعزام می‌کند تا درباره‌ی شایعه‌ای تحقیق کنند که امیدوار است راه نجات آن‌ها باشد: این‌که برج شادی (Tower of Joy) در اصل یک تونل است (در ضمن این برج قرار نیست نماینده‌ی آلت تناسلی مردانه باشد؛ همه‌چیز که استعاره نیست). متاسفانه گروه آن‌ها در راه رسیدن به برج/تونل به‌خاطر بی‌اعتمادی و درگیری‌های درون‌سازمانی فرو می‌پاشد؛ به‌خاطر دلایل فرسایشی (یک خرس پرنده برین را اغوا می‌کند و او را به آسمان می‌برد) و تصادف (سرسی هنگام دنبال کردن یک کپی برابر اصل و عجیب از جیمی که لال هم هست داخل یک گودال می‌افتد). در نهایت فقط سانسا و آریا باقی می‌مانند، ولی وقتی وارد برج‌تونل شادی می‌شوند، فقط با یک پلکان بی‌انتها و دیوارهایی پوشیده از گیاه مارپیچ روبرو می‌شوند که یک سری حروف بی‌معنی به زبان والریایی عُلیا (High Valyrian) روی آن‌ها نقش بسته است. وقتی به انتهای برج‌تونل می‌رسند، اتفاقی می‌افتد. ما دقیقاً مطمئن نیستیم چه اتفاقی، ولی بسیار حس‌برانگیز است. در نهایت، سانسا تنها کسی است که از برج‌تونل بیرون می‌آید و می‌بیند که نبرد به پایان رسیده است. وستروس اکنون به منظره‌ای ویران تبدیل شده است. لابلای ویرانه‌ها، برن استارک با یک قارچ دوست می‌شود. در نهایت معلوم می‌شود که پادشاه شب واقعی، گرمایش زمین بوده است.

۹. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک جیمز پترسون

پایان نغمه‌ی یخ و آتش

جیمی لنیستر، خسته و فرسوده از دسیسه‌چینی‌های خونین خواهرش، دوباره طبق شهرتش عمل می‌کند و او را می‌کشد. برخلاف انتظارات همه، گروهان طلایی به جیمی سوگند وفاداری یاد می‌کند و او هم آن‌ها را علیه وایت‌واکرها فرماندهی می‌کند. سپس آن‌ها در کنار هم ستاره‌ی یک مجموعه‌ی اسپین‌آف به نام «گروهان طلایی کشت‌وکشتار» (Golden Murder Company) می‌شوند و سرتاسر وستروس به جرم و جنایت رسیدگی می‌کنند. در این میان، جانی و دنی در تلاش‌اند تا جلوی پادشاه شب را – که معلوم شد برن استارک است (دوباره) – بگیرند. برن هزاران سال به گذشته سفر کرد و به‌خاطر صبر طولانی‌ای که لازم بود تا تاریخ خود را به او برساند، دیوانه شد. کل داستان مجموعه یک توطئه‌ی پنهانی از جانب برن بود تا کل دراگون‌گلس‌های دنیا را در یک نقطه جمع‌آوری کند و با استفاده از ترکیبی از جادو، بیماری فلس خاکستری  و مواد منفجره، یک واکنش زنجیره‌ای جادویی ایجاد کند که کل موجودات زنده در دنیا را به وایت‌های نامیرا تبدیل می‌کند. قهرمانان داستان درست در همان لحظه که پادشاه شب قرار است دنیا را غرق در زمستان ابدی کند، وارد مخفی‌گاه او می‌شوند. جان و پادشاه شب می‌جنگند، در حالی‌که دنی که زخمی کاری به او وارد شده، سینه‌خیز خود را به بمب دراگون‌گلس می‌رساند و درست در همان لحظه که جان پادشاه شب را می‌کشد، آن را غیرفعال می‌کند. آن بیرون، همچنان که یخ‌های زمستان ذوب می‌شوند، سربازان هاج‌وواج همدیگر را نگاه می‌کنند. جان و دنی همدیگر را می‌بوسند.

۱۰. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک رابین هاب

رابین هاب

طی یک غافلگیری هیجان‌انگیز، پس از انتشار «رویای بهار» (A Dream of Spring)، آخرین جلد مجموعه، هاب فاش می‌کند که او هویت جرج آر. آر. مارتین را در سال ۱۹۶۳ ابداع و بازیگری حرفه‌ای را استخدام کرد تا نقش این نویسنده را در ملاءعام ایفا کند (مثل جی.تی لیروی (JT LeRoy) که هویت ابداعی نویسنده‌ای به نام لارا آلبرت (Laura Albert) بود). طی یک غافلگیری غیرمنتظره‌ی دیگر، مارتین سرزده وارد کنفرانس مطبوعاتی می‌شود و دقیقاً برعکس این ادعا را مطرح می‌کند: او رابین هاب را در سال ۱۹۸۰ ابداع و یک بازیگر زن را استخدام کرد تا نقش او را در ملاءعام ایفا کند. بعد پاتریک راتفوس (Patrick Rothfuss) سر می‌رسد و ادعا می‌کند که او در اصل ۹۷ ساله است و چند دهه‌ای می‌شود که نقش هر دو نویسنده را ایفا کرده است. مگان لیندهولم (Megan Lindholm) از پشت سایه‌ها آن‌ها را تماشا می‌کند.

(توضیح مترجم: مگان لیندهولم یکی از نام‌های مستعار رابین هاب است)

۱۱. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به سبک جوسایا بنکرافت

پایان نغمه‌ی یخ و آتش

تیریون لنیستر که ماه‌هاست از خماری دائمی که به نظر نمی‌رسید رو به کاهش باشد، رنج می‌برد، مضطربانه از دست ارتش وایت‌ها فرار می‌کند. ناگهان کسی اسمش را صدا می‌کند. او برمی‌گردد و می‌بیند که آریا استارک او را فرا می‌خواند. آن‌ها از یک خاکریز پایین می‌روند و تیریون از شدت شوکه شدن درجا خشکش می‌زند: دروگون آنجا بود. تیریون می‌گوید: «فکر کردم همه‌ی اژدهایان کشته شدن.» آریا خرناس می‌کشد و می‌گوید: «نه، فقط بال‌هاش کنده شده بودن.» تیریون دوباره نگاه می‌کند. دروگون واقعاً بدون بال بود و آریا یک بالن بزرگ به جانور وصل کرده بود که با نفس آتشینش پر می‌شد و یک بادبان که از پرچم‌های جنگی گروهان طلایی ساخته شده بود. آن‌ها سوار اژدها می‌شوند و همچنان که پادشاه شب پیروزمندانه در حال مغلوب کردن وستروس است، آن‌ها مشغول نجات بازماندگان می‌شوند. جیمی سوار اژدها می‌شود؛ به‌لطف دست مکانیکی جدیدش قدرت کنترل این کشتی اژدهامانند را دارد. سانسا، سرسی، جان و دنی نیز سوار می‌شوند. آریا وارد سر اژدها می‌شود تا مقصد بعدی‌شان را تعیین کند. وستروس از دست رفته است،‌ ولی او شایعه‌ی سرزمین‌های دیگری را شنیده است؛ سرزمین‌هایی ثروتمندتر و خطرناک‌تر. وقتی پس از سال‌ها، برای اولین بار نقاب از چهره برمی‌دارد، دوباره احساس آزادی می‌کند تا خود واقعی‌اش باشد: بچه‌ی سرراهی (The Waif).

(توضیح مترجم: بچه‌ی سرراهی یکی از شاگردان مردان بی‌چهره (The Faceless Men) است که در فصل ۶ سعی در کشتن آریا دارد.)

۱۲. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به  سبک چارلی جین اندرز

پایان نغمه‌ی یخ و آتش

به نظر می‌رسد که در نبرد نهایی شکست حتمی است و پادشاه شب به‌خاطر این پیروزی جنون‌آمیز سر از پا نمی‌شناسد. ناگهان آریا، در حالی‌که نیدل (Needle) را به دست دارد، در برابر او پدیدار می‌شود. نبرد پشت‌سر او جریان دارد؛ او خونین و درمانده است. پادشاه شب او را مسخره می‌کند؛ از یک دختربچه‌ی ریزنقش چه کاری برمی‌آید؟ آریا می‌گوید که تنها نیست. ناگهان دنی کنار او می‌ایستد. بعد سانسا، ملیساندر (Melisandre) و برین جلو می‌آیند. زن‌ها دست‌هایشان را به هم می‌دهند و همچنان که ملیساندر طلسمی اجرا می‌کند، با نفرت به پادشاه شب زل می‌زنند. چشم‌هایشان شروع به درخشیدن می‌کند و با دریافت ندای جادویی پنهان که کل عمرشان آن را در گوشت و پوست و استخوان‌شان حس می‌کردند، چند سانتی‌متر از روی زمین بلند می‌شوند. این جادو به آن‌ها کمک کرد همدیگر را پیدا کنند؛ با این‌که گذشته‌‌ی تلخ‌شان سعی داشت آن‌ها را از هم جدا نگه دارد، این جادو آن‌ها را به هم وصل کرد. نوری سفید برای یک لحظه می‌درخشد و پادشاه شب به خاکستری به رنگ سفید استخوانی تجزیه می‌شود که وزش باد آن را با خود می‌برد. طولی نمی‌کشد که وایت‌هایش هم به همین سرنوشت دچار می‌شوند. پشت زن‌ها، جنگجویان حیرت‌زده برای لحظه‌ای مکث می‌کنند و بعد دوباره به درماندگی قبل مشغول مبارزه با یکدیگر می‌شوند. آریا آه می‌کشد و به فرهنگ عامه ارجاع می‌دهد، ولی ارجاعش بی‌ربط به زمان و مکان به نظر نمی‌رسد. زنان برمی‌گردند و دوباره دستان یکدیگر را می‌گیرند.

۱۳. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به  سبک پاتریک راتفوس

پاتریک راتفوس

(توضیح مترجم: این مدخل در متن اصلی عمداً خالی گذاشته شده است، چون راتفوس هم مثل مارتین مدت‌هاست که جلد آخر مجموعه‌اش «خاطرات شاه‌کش» (The Kingkiller Chronicles) را منتشر نکرده است و به همین خاطر طرفداران از او شاکی‌اند.)

کتاب سرگذشت شاهکش ترس مرد فرزانه قسمت اول اثر پاتریک راتفاس انتشارات آذرباد

۱۴. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به  سبک وی. ای. شواب

وی. ای. شواب

برن پی می‌برد که وقتی به گذشته سر می‌زند و آن را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، در واقع در حال سر زدن به وستروس‌های جهان‌های موازی و تغییر دادن آن‌هاست. در واقع، جهان‌های موازی بسیاری وجود دارند که فقط هاله‌ی کمرنگی از واقعیت آن‌ها را از هم سوا کرده است. همچنان که برن بین این دنیاها سفر می‌کند، وستروسی را کشف می‌کند که در مقایسه با وستروس خودش جادوی بیشتری در آن حاکم است. در وستروس قرمز (البته نه قرمز چون خون، هرچند که این اشتباه رایج است)، جادو همه‌جا وجود دارد، تعداد اژدهایان زیاد است و تقریباً همه از معجون و گردن‌بندهای جادویی استفاده و با فرزندان جنگل (Children of the Forest) مراوده می‌کنند. همچنین یک وستروس خاکستری وجود دارد که در آن از جادو خبری نیست. وستروس خاکستری یک مکان عبوس و مکانیزه‌شده است که در آن سرسی مدیرعامل یک شرکت تولید عطر و محصولات آرایشی است که اگر بیش از حد ازشان استفاده کنید، شما را می‌کشند. برن پورتالی به این وستروس افتضاح باز می‌کند و پادشاه شب و ارتش‌اش به زور وارد آن می‌شوند. هنگام سر رسیدن به این وستروس بدون جادو، آن‌ها به مجسمه‌هایی بی‌جان تبدیل می‌شوند. در وستروس اصلی، انسان‌ها صرفاً آرایش نظامی خود را تغییر می‌دهند و به تلاش برای کشتن یکدیگر ادامه می‌دهند، ولی حالا دلیلی دیگر برای جنگیدن پیدا کرده‌اند. برن پی می‌برد که در وستروس سیاه زندگی می‌کند. مطمئن باشید که نمی‌خواهید درباره‌ی وستروس سیاه چیزی بدانید.

کتاب شوالیه‌های روشنایی اثر ‏‫وی. ای. شواب نشر کتابسرای تندیس

۱۵. پایان «نغمه‌ی یخ و آتش» به  سبک صبا طاهر

پایان نغمه‌ی یخ و آتش

در کمال تعجب، نبرد نهایی بین ارتش‌های وستروس، گروهان طلایی، مردم آزاد، نگهبان‌های شب و پادشاه شب در همان اوایل آخرین جلد به پایان می‌رسد. سرسی از مقام سلطنت خلع می‌شود و دنریس به‌عنوان ملکه‌ی جدید تاج‌گذاری می‌کند. او جان اسنو را به‌عنوان شوهر خود برمی‌گزیند، با این‌که می‌داند آن‌ها با هم پیوند خانوادگی نزدیک دارند (البته این یک‌جورهایی… جذاب است؟). با این حال، همچنان که ارتش‌ها پراکنده می‌شوند و به سمت جنوب حرکت می‌کنند، پی می‌برند که یک نیروی متجاوز بزرگ از سوتوریوس (Sothoryos) سر رسیده و در حال تسخیر بارانداز پادشاه و تمام قسمت‌های جنوبی برج‌های دوقلو (The Twins) است. این دو نیرو با هم برخورد می‌کنند و ارتش‌های متحدشده، ولی خسته که اکنون زیر پرچم دنریس می‌جنگند، به‌سرعت شکست می‌خورند، خصوصاً به‌خاطر این‌که اهالی سوتوریوس نشان دادند که به قابلیت‌های جادویی و تکنولوژی پیشرفته مجهز هستند. کاملاً مشخص است که در نظر آن‌ها، همه‌یشان «بربرهای شمالی» هستند. عصر جدیدی از صلح و رونق فرا می‌رسد که هزاران سال به طول می‌انجامد.

منبع: Barnes and Noble

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما