نقد فصل اول سریال «خاندان اژدها»: خلق را تقلیدشان بر باد داد
در عالم ادبیات سینمایی، این گزارهی کاملا درست وجود دارد که هر اثری را باید به شکل مستقل به داوری نشست. به این معنا که هر اثر یا فیلمی، جهان خودش را میسازد و باید در چارچوب همان جهان حاکم داوری شود؛ این که این جهان را درست برپا میکند، یا نه؟ این که شخصیتها چنان هستند که باید، یا نه؟ این که سازندگان به آن چه میخواستند رسیدهاند، یا نه؟ قیاس آن جهان با هر اثر نمایشی و فیلم دیگری از قدرت تحلیل ناچیز نویسنده خبر میدهد و بس. البته قیاس در ذات خود اصلا بد نیست، اما به شرط این که به واکاوی نکتهای از اثر مورد بحث کمک کند.
اما گاهی خود اثر کاری میکند که نمیشود. هر چه در چنته داری و هر چه قلمفرسایی میکنی، باز هم اثر تو را به جای دیگری ارجاع میدهد. انگار خودش دوست ندارد که مستقل باشد و هویتمند شود. چنین آثاری خود را در همنشینی با اثر دیگری تعریف میکنند، مخاطب را مدام به جای دیگری ارجاع میدهند و به قیاس وامیدارند. همین موضوع بزرگترین مشکل «خاندان اژدها» است؛ این که در چارچوب اثری مستقل قابل شناسایی نیست و در ظاهر نمیخواهد هم که باشد. انگار سازندگان روی مخاطب انبوه سریال دیگری، که همان «بازی تاج و تخت» باشد، حساب کردهاند و این معنایی جز اعلام ورشکستگی از همان ابتدا ندارد.
هشدار: در نقد سریال «خاندان اژدها» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
طرفداران «خاندان اژدها» ممکن است این گونه استدلال کنند که خب این سریال پیش درآمد آن یکی است و طبیعی است که به جای دیگری ارجاع دهد و مخاطبش را مدام به قیاس با آن اثر وادارد. چنین مخاطبی در ادامه هم ممکن است بگوید که اساسا چنین محصولاتی برای بینندههای همان سریال ساخته میشوند و اتفاقا این نکته که دنبال مخاطب تازهای نمیگردند، از نقاط قوت «خاندان اژدها» است. این استدلالها نه تنها اشتباه است، بلکه همان گزارهی درست ابتدای این نوشته را هم نقض میکنند. مثالی از همان صنعت سریالسازی آمریکا میتواند بیپایه بودن این استدلال را ثابت کند.
شهرت سریال معروف «بریکینگ بد» زمانی تمام پهنهی کرهی خاکی را درنوردیده بود و طرفدارانی سینهچاک داشت. مردم آن را بهترین سریال تاریخ میدانستند و داستانهای والتر وایت و جسی پینکمن را حد اعلای تولید سرگرمی در جهان تصور میکردند. در چنین دورانی ساخته شدن اسپین آفی از آن اجتنابناپذیر به نظر میرسید. بالاخره بعد از چند سال سازندگان آن سریال به سرکردگی وینس گیلیگان دست به کار شدند و حول یکی از شخصیتهای فرعی آن، قصهای طراحی کردند که «بهتره با سال تماس بگیری» نامگذاری شد. «بهتره با سال تماس بگیری» چنان اثر مستقلی از کار درآمد که فقط به لحاظ برخی بازیهای فرمی و تشابه لوکیشن و محل وقوع حوادث، به سریال اول شباهت داشت، و مخاطب نا آشنا با سریال «بریکینگ بد» برای لذت بردن از آن، هیچ نیازی به تماشای قبلی پیدا نمیکرد. چرا که جهانش کاملا قائم به ذات خودش ساخته شده بود و عاریهای و مصنوعی به نظر نمیرسید؛ در واقع داستان سال گودمن راه خودش را میرفت و داستان والتر وایت و جسی پینکمن هم راه خودش. اصلا بسیاری از جوانان و نوجوانان تازه از راه رسیده به واسطهی تماشای «بهتره با سال تماس بکیری» علاقهمند به تماشای «بریکینگ بد» شدند. در چنین شرایطی حتی به کار بردن واژهی اسپین آف هم برای اثری چنین مستقل درست به نظر نمیرسد.
اما سازندگان سریال «خاندان اژدها»، حتی از همان تیتراژ ابتدایی و موسیقی ساخته شده توسط رامین جوادی، بدون هیچ خلاقیتی، روی حس نوستالژی مخاطب از «بازی تاج و تخت» حساب کردهاند و همه چیز را در همجواری با آن سریال بازتعریف کردهاند. اما این عدم خلاقیت حتی سبب نشده که اثر تازه، به لحاظ هنری جایی حتی نزدیک به آن سریال قرار گیرد. یکی از دلایل چنین اتفاقی به عدم استفادهی درست از برگهای برندهی حاضر در قصه بازمی گردد. مثلا در «بازی تاج و تخت» ورود و خروج اژدهاهای دنریس تارگرین از قاب، امری بسیار هیجانانگیز به شمار میرفت و سازندگان هم میدانستند که نباید این برگ برنده را به هر قیمتی خرج کنند. اما در اثر تازه، نمایش این موجودات عجیب و غریب با آن چنان گشاده دستی همراه است که تمام آن جلال و جبروت و رازآمیزی را از بین میبرد.
روابط و شخصیت قدرتمندان هم چنان سرسری پرداخت شده که نه رازی ایجاد میکند و نه شوری برمیانگیزد. این در حالی است که خود سریال مدام مخاطب را به یاد جایگاه حلقههای قدرت اطراف پادشاههای مختلف (از خانوادهی درجه اول گرفته تا شورای اطراف او) در سریال «بازی تاج و تخت» میاندازد. اما همین جا هم هیچ خبری از آن شخصیتپردازی پر رمز و راز و روابط پیچیدهی پشت پرده نیست؛ چرا که هیچ شخصیت کاریزماتیکی طراحی نشده که من و شما را غافلگیر کند. خود پادشاه هم آن چنان کودن طراحی شده که برای گول زدنش نیازی به اعمال محیرالعقول و طرح و نقشههای پیچیده نیست. همهی اینها از ساختار معماگونهی اثر میکاهد و به سمت و سوی حماقتش میافزاید. به همهی اینها اضافه کنید راکد ماندن قصهی سریال در قسمتهای میانی که فقط به دست و پا زدنهای تکراری این و آن برای پیدا کردن جانشین پادشاه ارتباط دارد و انگار یک قسمت را از روی دیگری کپی کردهاند. چنین حال و هوایی باعث شده که سریال مانند آبی که در یک چالهی کوچک گیر کرده، بماند و بگندد.
وضعیت جغرافیای داستان هم بهتر از قصهگویی آن نیست. در «بازی تاج و تخت» هر منطقه هم خصوصیات و ویژگی های خود را داشت و هم مردمانش از خلق و خوی ویژهای برخوردار بودند. این چنین مخاطب هم تمام آن جغرافیا را مانند هر جای کرهی خاکی که مردمی با فرهنگ و آداب و رسوم و آب و هوای متفاوت دارد، باور میکرد و با آدمهای هر قسمت و ناحیه همراه میشد. اما جغرافیای آشفتهی «خاندان اژدها» هم مانند بقیهی بخشهای اثر، روی مخاطب آشنا با آن سریال حساب باز کرده است. اما این آشفتگی گاهی تا بدان جا است که هیچ تفاوتی میان قصرها و اماکن کینگز لندینگ با دراگون استون یا مقر ولاریونها وجود ندارد. انگار همه در یک مکان واحد فیلمبرداری شدهاند و سازندگان تغییراتی جزیی، باز هم بدون کمترین خلاقیتی در هر کدام اعمال کردهاند.
همهی این ضعفها را میتوان به کم کاری جرج آر. آر. مارتین نسبت داد. در زمان ساخته شدن سریال «بازی تاج و تخت» تا قبل از فصل آخر، کتاب او مانند راهنمایی در دستان سازندگان بود و آنها جهانی بر مبنای کلمات او برپا کردند. زمانی که او داستانش را نیمهکاره رها کرد و به جای نویسندگی، به کاسبی با ایدههایش پرداخت، آن سریال هم سقوط کرد و زمین خورد. حال دیگر نمیتوان توقع چندانی از این محصول تازه داشت. شاید در این فاصلهی دو ساله تا فصل بعد، مارتین هم دست به قلم شود و کاری کند کارستان، وگرنه این جهان نیمبند و این شخصیتهای تک بعدی و غیر جذاب، ارزش دو سال صبر کردن و دوباره سر خورده شدن، ندارند.
شناسنامه سریال «خاندان اژدها» (House Of The Dragon)
خالق: رایان کندال، جرج آر. آر. مارتین براساس: مجموعه رمانهای «ترانه یخ و آتش» اثر جرج آر. آر. مارتین
خلاصه داستان: ۱۷۲ سال قبل از تولد دنریس تارگرین، پادشاه ویسیریس تارگرین یکم، هنوز بدون جانشین پسر است و تنها یک دختر دارد. سالها قبل همین مشکل در دربار پدربزرگش وجود داشته و حاکمان تمایلی به قدرت گرفتن یک زن نداشتند. همسر پادشاه باردار است و او امید دارد که این بار صاحب فرزند پسری شود اما هم همسر و هم پسرش در حین زایمان میمیرند. حال او مانده و سلطنتی که جانشینی ندارد و همین میتواند باعث شورش شود …
امتیاز راتن تومیتوز: ۹۳٪
امتیاز نویسنده: ۱ از ۵
من سوالم اینه چرا تو هر قسمت بازیگرا عوض میشن؟زن پادشاه این قسمت بارداره قسمت بعدی باردار نیست،خیلی افتضاحه فیلمش اصلا تصوراتم بهم ریخت…
اتفاقا خیلی هم قشنگه
آقای زمانی لطفا از کلمه بدترین در عنوان مقاله استفاده نکنید مثلا نوشتید ۱۵ فیلم هیچکاک از بدترین تا بهترین