«تنها در خانه» ۳۰ ساله شد؛ جاودانگی یک کمدی کریسمسی
در حالی که بهتازگی اخباری مبنی بر نیت دیزنی برای تهیه بازسازی فیلم مشهور کریسمسی «تنها در خانه» (Home Alone) منتشر شده بود کارگردان اثر کریس کلمبوس در اظهارنظری صریح چنین اقدامی را اتلاف وقت و بیهوده دانست. کلمبوس گفته بود: «هدف از این کار چیست؟ من قویا معتقدم نباید دست به بازسازی آثاری به دیرپایی تنها در خانه زد.»
گویا این ایده کلمبوس چندان هم بیراه به نظر نمیرسد. اساسا تنها در خانه نباید فیلم چندان ویژهای میبود. کل ماجرا به کودکی مربوط میشد که خانوادهاش او را هنگام رفتن به تعطیلات کریسمس جا میگذارند؛ آنها متوجه میشوند کوین جا مانده و بعد به خانه بازمیگردند. در عین حال گرچه همه مخاطبان حقههای بامزه کوین و انرژی کلی فیلم را دوست دارند اما تقریبا بخش قابل توجهی از فیلم پیش از حمله سارقان (هری و مارو با بازی جو پشی و دانیل استرن) و اتفاقات طنزآمیز بعدی جریان دارد.
از اینها گذشته وقایع دهه بعد نشان داد کریس کلمبوس کارگردان فیلم هم آنچنان هنرمند تاثیرگذار و بزرگی نبوده و نیست. فیلمسازی که مهمترین آثار کارنامهاش در سالهای بعد «خانم داوت فایر» (Mrs. Doubtfire) و دو فیلم از ضعیفترین قسمتهای مجموعه هری پاتر بودند. پس شاید در زمان و مکانی متفاوت و البته با شانسی متفاوت اساسا تنها در خانه چنین جلب توجه نمیکرد و به شهرتی در این حد گسترده دست نمییافت. البته این فقط یک احتمال است.
جادوی فیلمنامهنویس محبوب دهه هشتاد
با این وجود هنوز هم چیزی گرم و غیرقابل انکار در این فیلم وجود دارد، آنچه احتمالا محصول همکاری تصادفی مکالی کالکین ۱۰ ساله و جان هیوز، فیلمنامهنویس اثر بود. هیوز استاد کمدیهای نوجوانانه در دهه هشتاد بود و با خلاقیتی که داشت مفاهیم فیلمنامه را ساخته و پرداخته کرد.
هیوز در مصاحبه با مجله تایم درباره فیلمنامه تنها در خانه میگوید: «قصد رفتن به تعطیلات را داشتم و در حال درست کردن لیستی از همه چیزهایی بودم که نباید فراموش کنم. فکر کردم بهتر است بچههایم را فراموش نکنم و بعد به ذهنم رسید چه میشود اگر پسر ۱۰ سالهام را در خانه تنها بگذارم؟ او چه خواهد کرد؟»
شاید اگر این ایده را به نویسندههای سینمای نوجوانان در سالهای اخیر میسپردیم فیلمی ساخته میشد درباره یک نوجوان که در غیاب خانوادهاش کلی پول خرج میکند و خوش میگذارند. اما جان هیوز همواره درخشانترین ایدهها را در ذهن دارد؛ چرا که قادر است از نظر ذهنی فاصله میان کودکی و بزرگسالی را کم کند.
وقتی به فیلمهایی که جان هیوز فیلمنامهنویس یا کارگردانشان بوده نگاه میکنیم معمولا با دانشآموزان دبیرستانی مواجه میشویم که میان آخرین بارقههای نوجوانی و اولین نشانههای بزرگسالی گرفتار شدهاند. همین تنش در فیلم تنها در خانه به بازه سنی کوین منتقل شده است.
این بار ماجرا از این قرار است که کوین نمیتواند از آن چیزهایی لذت ببرد که جهان بزرگسالان معتقد است مناسب کودکان نیستند. اما با شروع تعطیلات و تنها ماندن کوین در خانه فرصتی پدید میآید تا او کمی از طعم همه آن ممنوعهها را بچشد؛ ترکیبی از فیلمها، وسایل خانه، اسپری بعد از اصلاح پدرش تا مجلههای برادرش.
اینکه یک کودک پا در کفش بزرگسالان کند و جهان آنها را تجربه کند خود میتوانست سوژه یک فیلم کامل باشد اما تنها در خانه فقط بخشی از اثر را با این ایده سرپا نگه میدارد؛ بهویژه اینکه بازی مکالی کالکین در نقش کوین آنقدر خوب است که چنین امکانی را به بهترین نحو فراهم میکند.
کالکین ۱۰ ساله در قله شهرت
در واقع کالکین آنقدر خوب بود و چنان شهرت عجیبی انتظارش را میکشید که در ادامه راه بازیگری خود هرگز نتوانست به قلهای که در ۱۰ سالگی فتح کرده بود دوباره نزدیک شود. بخشی از این ماجرا به این دلیل بود که او در نقش یک کودک جا افتاد و بینهایت مشهور شد در نتیجه سنگینی این شهرت ادامه مسیر در نقش یک بزرگسال را برای او دشوارتر ساخت.
تصاویر معروف تنها در خانه، مثلا تصویری که کوین به سبک نقاشی معروف ادوارد مونک دستانش را کنار گوشش قرار داده و جیغ میزند آنقدر در دهه نود اینجا و آنجا دیده شد که میتوان گفت به سختی ممکن است از افکار عمومی پاک شود.
تنها در خانه در بخش کمدی داستان با آن تلهگذاریهای معروفش ما را به یاد کارتونهایی چون «وایل ای. کایوت و رودرانر» (Wile E. Coyote and Road Runner) میانداخت. در این بخش هم بازی کالکین در ترکیب با ایفای نقشهای دانیل استرن و جو پشی بسیار خوب کار میکند؛ در حالی که کالکین تلاش میکند ادای بزرگترها را در بیاورد و از خانه به شیوه خود محافظت کند در مییابیم که چیزی از این بچهگانهتر و در عین حال دلنشینتر نیست که یک کودک سعی کند ادای بزرگترها در بیاورد وقتی مدام برای همسانسازی با بازیگر فیلم گنگستری که دیده است میگوید: «باقیش رو نگهدار حیوون کثیف» و با صدای شلیک همان فیلم دزدها را تا سر حد مرگ به وحشت میاندازد.
در نهایت زیربنای عاطفی اثر زمانی خود را نشان میدهد که کوین دست از تظاهر و همسانسازی با بزرگترها برمیدارد و به خود واقعی و ذهن کودکانهاش باز میگردد. در ذهن هنوز کاملا شکلنیافته کوین، همه آنچه رخ داده و جا ماندن او از سفر مربوط به این میشده که آرزو کرده هیچ یک از اعضای خانوادهاش را دیگر نبیند؛ آنچه عموما در ذهن کودکان رخ میدهد و دقیقا به همین شکل اتفاقات بد را محصول آرزوهای درونی خود تلقی میکنند و البته گاهی بابت چنین حسی احساس گناه بهشان دست میدهد.
جالب است این را هم بدانید که یکی از خطوط فرعی روایت که در آن کوین به پیرمرد همسایه کمک میکند با پسرش ارتباط برقرار کند و از نظر احساسی تا حدودی واجد احساسات آبکی است توسط کلمبوس کارگردان فیلم به فیلمنامه اصلی جان هیوز اضافه شده است چرا که کارگردان گمان میکرده فیلم به احساسات بیشتری نیاز دارد اما در نهایت حتی بدون این ماجرای فرعی جنبههای احساسی فیلم وقتی کوین دوباره برای بازگشت خانواده ناپدیدشدهاش دعا میکند به کفایت پررنگ میشود.
وقتی مادر به خانه باز میگردد کوین اشکریزان به آغوش او پناه میبرد. ترکیبی از رستگاری نهایی و آموزهای برای پسر و خانوادهاش که برای یک فیلم کریسمسی کافی و کامل به نظر میرسد. به هر حال احتمالا هر کودکی زمانی آرزو کرده والدینش ناپدید شوند؛ چه به شکل آشکار چه در خفا. تنها بدشانسی کوین این بود که آرزویش به حقیقت پیوست و البته خوششانس بود که با جادوی یک فیلم کریسمسی از پس این چالش به شکلی تمام و کمال برآمد.