هیتمن: استعاره‌ای تاریک از گلوبالیسم

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۴ دقیقه
هیتمن

این صحنه را پیش روی خود مجسم کنید: مردی بی‌مو که پشت سرش بارکدی درج شده است، همچون یک شبح بین کشورهای مختلف جابجا می‌شود و افرادی قدرتمند و ثروتمند را به قتل می‌رساند. او با پوشیدن لباس هر شخص، به خود آن شخص تبدیل می‌شود، چون در دنیایی که او زندگی می‌کند، اشخاص چیزی فراتر از مسئولیتی که بر عهده دارند و روتینی که دنبال می‌کنند نیستند. مامور ۴۷ می‌تواند با یادگیری این روتین، کل نقاط کره‌ی زمین را به زمین بازی خود تبدیل کند.

هیتمن

این بارکد نماد یک محصول کارخانه‌ای است که مثل تمام محصولات کارخانه‌ای دیگر، به دنیا عرضه شده تا کار انسان‌ها را راحت‌تر کند. فقط در این مورد خاص، انسان‌های مدنظر اقلیتی بسیار کوچک هستند که با قدرت و ثروت بی‌حدومرزشان‌، دنیا را به آن سمتی که مدنظرشان است هدایت می‌کنند.

بازی‌های «هیتمن» چیزی فراتر از بازی‌های مخفی‌کاری معمولی هستند. در این بازی‌ها لوکشینی که در آن بازی می‌کنید – از روسیه گرفته تا هونگ‌کونگ – توجه را به خود جلب می‌کند؛ انگار جو بین‌المللی بازی‌ها و تلاش آیو اینتراکتیو (IO Interactive) برای اضافه کردن جزییاتی که تداعی‌گر حس‌وحال واقعی این مکان‌های جغرافیایی باشد، می‌خواهد به شما نکته‌ای گوشزد کند.

شرکت آیو اینتراکتیو با ساختن بازی‌های «هیتمن» نقشه‌ای مخوف از دنیایی گلوبالیستی را ترسیم کرده است: دنیایی که در آن همه‌ی نقاطش به هم متصل‌اند و به‌لطف این اتصال، همه‌چیز از هویت تهی شده است. در این دنیا، مرزبندی‌ها روی کاغذ وجود دارند، ولی در عمل، قتل یک نفر در کلومبیا در پنت‌هاوسی در دوبی طرح‌ریزی می‌شود و دستمزد به سرانجام رساندن کار، بین تعداد بی‌شماری تراکنش بانکی میان‌قاره‌ای گم می‌شود.

در این دنیا، مامور ۴۷ هم چرخ‌دنده‌ای از دستگاهی بزرگ‌تر است، هم هشداری مجسم از دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم. او فزند بی‌نقص گلوبالیسم و آرمان‌های آن است: او، به‌عنوان انسانی کلون‌شده و بدون پدر و مادر، طوری در آزمایشگاه طراحی شده است تا بین کشورها و فرهنگ‌های مختلف جابجا شود و همچون آفتاب‌پرست خود را به بخشی از پس‌زمینه‌ی آن‌ها تبدیل کند، بدون این‌که به هیچ‌کدام تعلق‌خاطر داشته باشد. حضور او به‌لطف جنازه‌هایی که پشت سرش به جا می‌گذارد حس می‌شود، ولی اگر بازی را آنطور که مدنظر بوده بازی کنید هیچ‌کس قرار نیست او را ببیند و حضورش را تشخیص دهد. او از هیچ پرچم یا ایدئولوژی‌ای پیروی نمی‌کند. قیافه‌ی او، با وجود سفیدپوست بودن از نوع اروپایی‌اش، شبیه به هیچ آدمیزاد دیگری نیست. او صرفاً ویروسی است که در شاهرگ‌های قدرت حرکت می‌کند و وقتی به مقصد برسد، خون‌رسانی به یکی از اندام‌های آن قطع خواهد شد.

هیتمن

نقشه‌ای از تمام کشورها و شهرهایی که مامور ۴۷ یا بهشان سر زده، یا هدفی متعلق به آن کشور را به قتل رسانده است. مثل این‌که لقب «Mr. Worldwide» را باید از پیتبول، خواننده‌ی آمریکایی بگیریم و آن را به مامور ۴۷ تحویل دهیم. این تغییری چندان بزرگ نیست. هردویشان مردهایی بی‌مو هستند که احتمالاً یک عالمه اسکلت در کمدشان مخفی شده است.

جلاد بدون‌مرز

وقتی مامور ۴۷ سوار هواپیما می‌شود، هیچ نام و نشان و بار و بندیلی ندارد؛ هرچه که دارد، یک سری اطلاعات ساختگی داخل بایگانی‌های بی‌حدومرز فرودگاه‌ها و گمرک‌هاست. وقتی او به مقصد می‌رسد، شهری که در آن فرود آمده اهمیتی ندارد؛ این شهر صرفاً یک صحنه‌ی جرم دیگر، یک زمین بازی دیگر است. بر این شهر نیز قوانینی یکسان با تمام شهرهای دیگر حاکم است: لباس مبدل درست بپوش، در لحظه‌ی درست وارد عمل شو و در لحظه‌ی درست از صحنه خارج شو.

زاغه‌های نئونی هونگ‌کونگ در «هیتمن ۱»، گنبدهای برف‌پوشیده‌ی سنت‌پترزبورگ در «هیتمن ۲»، عمارت اشرافی بلدینگ‌فورد در «هیتمن ۳»، خانه‌ی اپرای شیک و باشکوه پاریسی در «هیتمن ۴»، در ظاهر متفاوت‌ترین مکان‌هایی هستند که می‌توانید تصور کنید؛ اما برای مامور ۴۷، هرکدام از این مکان‌ها از یک سری عناصر یکسان تشکیل شده است: رهگذرها، نگهبان‌ها، اتاق‌هایی که ورود بهشان ممنوع است، یک سری عناصر محیطی که با استفاده از آن‌ها می‌توان مرگ یک نفر را تصادفی جلوه داد.

هیتمن

آیو اینتراکتیو از همان بازی اول مجموعه تلاش زیادی انجام داد تا با گنجاندن یک سری جزییات حساب‌شده، اتمسفری قوی برای هر شهر که یکی از ماموریت‌های بازی در آن واقع شده ایجاد کند. در پس تلاش برای واقعی به نظر رسیدن (به‌اصطلاح Verisimilitude) در آثار داستانی همیشه دلیلی قوی وجود دارد.

آیو اینتراکتیو با طراحی مراحلی که به‌شدت با هم متفاوت هستند، به‌نوعی همگن‌سازی یک جهان گلوبالیستی را به ما نشان می‌دهد: جهانی که در آن با وجود تمام روکش‌های متفاوتی که فرهنگ‌های مختلف روی مکان‌ها کشیده‌اند، ویروسی همچون مامور ۴۷ با پیروی از قوانینی یکسان همه‌یشان را تحت سلطه‌ی خود درمی‌آورد.

اهداف مامور ۴۷ مردان قدرتمند هستند؛ رییس‌روسای مافیای چین، ژنرال‌های روسی، قاچاق‌چیان کله‌گنده‌ی مواد مخدر در کلومبیا. هرکدام از این افراد به شبکه‌ای بزرگ و نامریی از پول، جنایت و صنعت متصل هستند. مرگ آن‌ها را آژانسی رقم می‌زند که فراتر از مرزها، فراتر از پروتکل‌های نظارتی، فراتر از بایگانی‌های ثبت‌شده، وجود دارد. آن نهادی که طرف حساب مامور ۴۷ است و به او ماموریت می‌دهد، به‌نوعی استعاره‌ای از تمام آرمان‌های واژگون‌شده‌ی گلوبالیسم است. آرمان گلوبالیسم اتحاد جمعی و پیشرفت جمعی بود، دنیایی که در آن انسان‌ها بتوانند با هم احساس نزدیکی بیشتری بکنند، اما در عمل، دنیای گلوبالیستی، دنیایی است که در آن تمام جنبه‌های تاریک و منفی انسانی به زیرمجموعه‌ای از تجارتی جهانی تبدیل شده‌اند که در آن یک تماس تلفنی در زوریخ می‌تواند جان یک نفر را در آمریکای جنوبی بگیرد، دنیایی که در آن یک مسابقه‌ی ملکه‌ی زیبایی مخصوص کودکان در آمریکا، برای خلافکارهای آمریکای لاتین برده‌ی جنسی جور می‌کند، دنیایی که در آن معاملات پشت‌پرده‌ی یک شیخ عرب با یک بیزنس‌من اروپایی، می‌تواند اقتصاد یک ناحیه‌ی جغرافیایی کاملاً بی‌ربط را نابود و مردمش را بدبخت کند.

هنر تکرار در هیتمن ۲۰۱۶ | جعبه‌ابزار بازی‌سازان (۳۲)

در یک دنیای گلوبالیستی، همه‌ی شهرها جزییات ظاهری غنی دارند، ولی در باطن، همه‌یشان زیر وزن سنگین گلوبالیسم کم‌کم به هم شبیه می‌شوند. در این شهرها، افرادی همچون مامور ۴۷ که پیوند عاطفی‌شان با محیط و مردم اطراف‌شان صفر است، همچون یک مار سمی می‌خرامند و با زبان پول و خشونت، تغییراتی را که «دست‌های پشت‌پرده» برای دنیا مدنظر دارند رقم می‌زنند.

گلوبالیسم؛ هیولایی که هر آنچه رنگ و بوی محلی دارد می‌بلعد

روی کاغذ، گلوبایسم خواستار و مشوق تنوع است؛ تنوع نژادها، فرهنگ‌ها، جنسیت‌های مختلف. در دنیای «هیتمن»، گلوبالیسم  تمام تنوع‌ها را می‌بلعد.

بازیسازان آیو اینتراکتیو تلاش زیادی کرده‌اند تا تار و پود شهرهای دنیای واقعی را با وفاداری منتقل کنند: وقتی در سیسیلی قدم می‌زنید، ناقوس‌های کلیسا، بافت قدیمی ساختمان‌ها و آفتاب پرنور رنگ‌وبوی ایتالیا را دارند. وقتی وارد روسیه می‌شوید، از پشت مانیتور می‌توانید سرمای جغرافیای آنجا و جو مخوف امنیتی یکی از معدود کشورهایی را که می‌تواند از لحاظ ژئوپلیتیک با آمریکا رقابت کند حس کنید. ولی هرچه عمیق‌تر به این مکان‌ها نگاه کنید، تفاوت کمتری بین‌شان متوجه می‌شوید. هر شهر صرفاً یک زمین بازی دیگر برای تجارت جهانی و هر ملیت صرفاً بازار دیگری برای بهره‌برداری هستند. پشت ظاهر خوشگل هر شهر، شاهد دنیایی هستیم که به یک سیستم واحد تقلیل پیدا کرده است.

در جهانی گلوبالیستی، شهرهایی که به مرکز داد و ستد مردان قدرت تبدیل می‌شوند، دیگر به کشوری که در آن وجود دارند تعلق نخواهند داشت: لندن، نیویورک، لس‌آنجلس، پاریس، برلین، تورنتو و دوبی لزوماً انگلیسی، آمریکایی، فرانسوی، آلمانی،  کانادایی یا اماراتی نیستند؛ این شهرها به ساختاری بزرگ‌تر از خود تعلق دارند و به اربابانی خدمت می‌کنند که لزوماً آمریکایی، فرانسوی، آلمانی و… نیستند. یک چوپان انگلیسی  در سامرست شاید وجه اشتراک بیشتری با چوپانی ایرانی حس کند تا بیزنس‌منی لندنی؛ همان‌طور که آن بیزنس‌من لندنی شاید با یک اولیگارش روسی بیشتر احساس هم‌وطن بودن کند تا مردان و زنان انگلیسی که با او هم‌زبان‌اند و تاریخ مشترک دارند.

هیتمن

مامور ۴۷ از کارش پول خوبی درمی‌آورد، ولی متاسفانه به جز خریدن اسلحه‌های بهتر برای افزودن بازدهی قتل‌های آتی‌اش (و البته آن کت‌های ایتالیایی شیک که بعضاً مجبور می‌شود در محل ارتکاب جرم رهایشان کند) این پول چندان به درد او نمی‌خورد.

مراحلی که «هیتمن» در آن واقع شده‌اند هم عمدتاً در همین شهرهایی واقع شده‌اند که با وجود فاصله‌ی جغرافیایی، انگار همه‌یشان به کشوری فراتر از همه‌ی کشورهایی که به نام می‌شناسیم تعلق دارند؛ کشوری فرامرزی که در آن تمام ثروت و قدرت دنیا جمع شده و هرکس که خارج از آن وجود دارد، در نظر اعضای آن احتمالاً «رعیت» به حساب می‌آید، حتی اگر آن شخص اعضای خانواده‌ی خودش باشد. مامور ۴۷ در این پاتوق‌های گلوبالیستی به‌راحتی رنگ عوض می‌کند، چون جو آن‌ها از روی عمد شلوغ و غیرشخصی است. مامور ۴۷ خوب می‌تواند جنایت‌هایش را در این مکان‌ها مخفی کند، چون این شهرها برای مخفی کردن جنایت افرادی کله‌گنده‌تر طراحی شده‌اند. زرق‌وبرق آن‌ها صرفاً یک استتار است.

در «هیتمن ۲»، مامور ۴۷ در جستجوی یک زندگی معنادار به یک دهکده‌ی کوچک ایتالیایی پناه می‌برد، به امید این‌که در پناه تشریفات مذهبی ساده، بتواند از ذات خود به‌عنوان قاتلی بی‌نقص فرار کند. در شروع بازی او مشغول باغبانی، دعا کردن و لذت بردن از هم‌نشینی با پدر امیلیو (Father Emillio)، کشیشی کاتولیک است که در تلاش است او را به مسیر درست هدایت کند.

هیتمن

مامور ۴۷ تلاش کرد تا تحت نظارت پدر امیلیو از یک محصول کارخانه‌ای به انسان تبدیل شود، ولی در نهایت برای شخصی چون او – مهره‌ای قوی در صفحه‌ی شطرنج گلوبالیسم – امکان زندگی مسالمت‌آمیز وجود ندارد.

ولی همان‌طور که می‌توان حدس زد، گذشته‌ی کسانی که در دستگاه گلوبالیسم نقش چرخ‌دنده را ایفا کرده‌اند، به این راحتی‌ها بهشان اجازه‌ی سکون نمی‌دهد. گروگان گرفته شدن پدر امیلیو او را وارد همان بازی همیشگی می‌کند و او دوباره با «آژانس قراردادهای بین‌المللی» (Internal Contract Agency) وارد همکاری می‌شود.

این اتفاق نشان می‌دهد که در ساختار گلوبالیستی، هیچ‌کس حق ندارد «محلی» باقی بماند و خود را از تاثیر آنچه «جهانی» است مصون نگه دارد. آژانس قراردادهای بین‌المللی، کارفرمای مامور ۴۷، خودش مثالی بی‌نقص از ساز و کار گلوبالیسم است؛ این سازمان محدودیت مرزی و ملی ندارد و حتی چهره‌ای را هم نمی‌توان به آن نسبت داد. در بخش زیادی از چهار بازی اول، تنها اثری که از این آژانس در بازی می‌بینیم، صدای دایانا برن‌وود (Diana Burnwood) است که پای تلفن اطلاعات لازم را به گوش مامور ۴۷ می‌رساند. در دنیایی که در آن قراردادهای مالی جای پیمان‌های وفاداری را گرفته‌اند و سکوت یک قاتل حرفه‌ای از سخنرانی‌های یک دیپلمات تاثیرگذارتر است، ‌این آژانس مصداق بی‌نظیری از ساز و کار گلوبالیسم است.

حتی خود مامور ۴۷ نیز یک آرمان انتزاعی است و طوری در آزمایشگاه پرورش داده شده تا جهانی باشد. اشیائی که او را با آن‌ها می‌شناسیم – داروهای بیهوشی آلمانی، تک‌تیراندازهای روسی، کت‌وشلوار ایتالیایی – همه کالایی جهانی و نماد جهانی هستند که در آن انسان‌ها و کالاها به‌راحتی آب خوردن بین مرزهای مختلف جابجا می‌شوند.

در دنیایی که مامور ۴۷ اتفاقات را رقم می‌زند، فرهنگ هر ملت صرفاً سوغاتی‌هایی است که در فرودگاه‌ها فروخته می‌شوند.

هیتمن

آژانسی که طرف حساب مامور ۴۷ است، از لحاظ کاربردی فرق چندانی با نهادهای گلوبالیستی دیگر ندارد. از آن‌ها هم می‌توان انتظار رفتار حرفه‌ای، پرداخت به‌موقع و تماس‌های تلفنی مودبانه و جدی را داشته باشید که در آن‌ها گوینده یک‌راست می‌رود سر اصل مطلب.

صنعتی‌سازی مرگ

در بازی‌های «هیتمن»، تمیزترین و سریع‌ترین راه برای کشتن هدف ریتم خاصی دارد. منطق خط تولید کارخانه را می‌توان در دنیای مامور ۴۷ حس کرد: در دنیای او، همه‌ی اهداف در چرخه‌ای قابل‌پیش‌بینی در حال رفت‌وآمدند و زندگی‌شان به‌اندازه‌ی برنامه‌ی کار یک کارخانه از نظم و ترتیب خاصی پیروی می‌کند. پروسه‌ی کشتن خودش چالشی برای افزایش بازدهی است: هرچه گام‌های برداشته‌شده و مقاومت نشان‌داده‌شده کمتر باشد، قتل تمیزتر از آب درمی‌آید.

در این پروسه چه چیزی ارزش‌اش را از دست داده است؟ زندگی انسان.

اگر بخواهید، می‌توانید در بازی‌های «هیتمن» قتل هدف موردنظر را به عملی خشونت‌بار و وحشیانه تبدیل کنید که تعداد زیادی قربانی بی‌گناه نیز پشت‌سر خود به جا می‌گذارد. ولی روش درست بازی کردن این است که با یک گلوله‌ی تک‌تیرانداز از آن سوی نقشه یا ریختن سمی داخل یک نوشیدنی کار را تمام کنید، طوری‌که تازه وقتی از صحنه‌ی جرم خارج شده‌اید، بقیه بفهمند چه اتفاقی افتاده است. «هیتمن» در ایده‌آل‌ترین حالتش، خشونت را به یک الگوریتم، به پروسه‌ای شبیه به خط تولید کارخانه تبدیل کرده است.

حتی لباس‌های مبدلی که مامور ۴۷ می‌پوشد نماینده‌ای از این پروسه‌ی صنعتی‌سازی هستند. او می‌تواند خودش را به شکل هرکسی دربیاورد: یک پیش‌خدمت، یک سرباز، یک دکتر. برای او، هر شغل شبیه به یونیفورم‌هایی است که کارمندان یک شرکت می‌پوشند: دورانداختنی و قابل‌جایگزین شدن. هر پرسونا، صرفاً یک کارت عبور برای سیستمی است که فردیت انسان‌ها برایش پشیزی ارزش ندارد و فقط کارکرد آن‌ها در سیستم برایش مهم است.

هیتمن

اینجا هیچ نکته‌ی مشکوکی دیده نمی‌شود. لطفاً به راه خود ادامه دهید.

شکارچی پیشرفت

اگر گلوبالیسم را یک هیولا در نظر بگیریم، مامور ۴۷  جلاد آن، یا به طور دقیق‌تر، جراح آن است.

کار او شکار تمام عناصر گلوبالیستی است که پا را از گلیم خود درازتر کرده‌اند و به یک غده‌ی بدخیم تبدیل شده‌اند: قاچاق‌چیان اسلحه، قاچاق‌چیان مواد مخدر، روسای ابرشرکت‌ها که از دنیایی که در آن کسی بر کارهایشان نظارت نمی‌کند سوءاستفاده می‌کنند. در نخستین بازی مجموعه، مامور ۴۷ خالقان خود را از بین می‌برد. این کار او یک جورش شورش علیه سیستمی است که او را ساخته است. با این حال، خود سیستم قابل از بین بردن نیست، چون هر عنصر نامطلوبی را به خود جذب می‌کند. هر قراردادی که مامور ۴۷ به پایان می‌رساند، نفوذ و قدرت آژانس را افزایش می‌دهد. هر قتل تمیز به‌مثابه‌ی روغن‌مالی چرخ‌دنده‌های جهانی است که در آن قدرت نه از راه آرمان‌ها، بلکه از راه خون و پول جریان پیدا می‌کند.

مامور ۴۷ هم مجری این سیستم است، هم قربانی آن. دلیلش هم این است که از این سیستم راه فراری نیست.

از این نظر، او آینه‌ای از خود ماست.

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که در آن هویت انسان‌ها به داده تقلیل پیدا کرده، روابط عاطفی جای خود را به قراردادهای مالی داده‌اند و در آن شبکه‌ی جهانی با نوید وصل کردن ما به دنیا زیر انگشتان ما جای گرفته شده، ولی به‌جایش چیزی به‌مراتب سردتر و غیرانسانی‌تر را به ما تحویل می‌دهد. از یک نظر، برای کامیابی در جهانی گلوبالیستی، ما هم مجبوریم مثل مامور ۴۷ فکر کنیم. تصور این‌که ۸ میلیارد انسان و ۱۹۵ کشور هرکدام با هم فرق اساسی دارند زیادی ترسناک و سهمگین به نظر می‌رسد. ما مجبوریم این حجم از داده را داخل چرخ‌گوشت ذهنی بیندازیم تا از دلش یک سیستم قابل‌پیش‌بینی دربیاوریم: سیستمی که در آن تک‌تک احساسات انسانی به‌اندازه‌ی روتین شخصیت‌های داخل بازی‌های «هیتمن» قابل‌پیش‌بینی و قابل‌بهره‌داری است.

هیتمن

«هیتمن» و رمان/فیلم «روانی آمریکایی» (American Psycho) در ظاهر از هم بسیار متفاوت به نظر می‌رسند، ولی در باطن حرفشان یکی است: ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که در آن فردیت‌ها و ویژگی‌های شخصیتی آنقدر از اهمیت ساقط شده‌اند که دوتا قاتل در روز روشن می‌توانند با هویت‌های جعلی بین آدم‌های دیگر بخرامند و اشخاص در ظاهر مهم را بکشند، بدون این‌که کسی متوجه شود. چون در دنیای این دو فرد، نه خود انسان‌ها، بلکه کاربردشان در سیستم جهانی مهم است. در دنیایی سیستم‌محور همه قابل‌جایگزین‌شدن‌اند.

نتیجه‌گیری

با تمام این تفاسیر، بازی‌های «هیتمن» هیچ‌گاه درباره‌ی پلیدی‌های گلوبالیسم موعظه نمی‌کنند؛ اتفاقاً برعکس، این بازی‌ها، با نشان دادن چهره‌ی واقعی و مخوف چنین دنیایی و قرار دادن ما در نقش شخصیتی که شاید بیشترین توانایی را داشته باشد تا در این دنیای پیچده و در عین حال سیستماتیک مانور بدهد، ما را نسبت به آن هیجان‌زده می‌کند. به‌عبارت دیگر، «هیتمن» باعث می‌شود گلوبالیسم خفن جلوه کند، چون با وجود این‌که منطقی سرد و بی‌رحمانه بر آن حاکم است، شخصی چون مامور ۴۷ این منطق سرد و بی‌رحمانه را چون موم در چنگ دارد.

هیتمن

در ماموریت «مهمانی پادشاه گوشت» (Meat King’s Party)‌ در «هیتمن ۳»، که یکی از تاریک‌ترین ماموریت‌های کل مجموعه است، ایهامی قوی و چندلایه با محوریت واژه‌ی «قصاب» وجود دارد.

مامور ۴۷ مردی بدون ریشه، بدون تعلق خاطر و بدون گذشته است. او در یک آزمایشگاه عمل آمده. او پدر و مادری ندارد. فقط یک سری «پدر» دارد که به‌خاطر هوش سرشار یا بی‌رحمی بی‌حدوحصر خود انتخاب شده‌اند تا ژن‌شان در پرورش دادن قاتلی بی‌نقص نقش داشته باشد. داستان زندگی او – از آزمایشگاهی در رومانی تا کلیسایی در ایتالیا تا خطوط هوایی بین‌المللی – حکایت‌گر شکست خوردن عناصر محلی در برابر عناصر جهانی است؛ حکایت‌گر شکست انسانیت در برابر صنعتی‌سازی؛ حکایت‌گر دنیایی که در آن بارکد درج‌شده پشت گردن «هیتمن» شاید روزی پشت گردن خودمان درج شود.

هر بار که مامور ۴۷ در هونگ‌کونگ، کلومبیا، افغانستان یا هلند فردی را به بی‌نقص‌ترین شکل ممکن به قتل می‌رساند، سوالی مطرح می‌کند:

آیا این دنیای به‌هم‌متصل که در آن فردی همچون مامور ۴۷ مثل یک ویروس بین نقاط مختلف آن جابجا می‌شود، حکایت‌گر پیشرفتی پیروزمندانه است یا سقوط به ورطه‌ای بی‌نام‌ونشان؟

در «هیتمن ۳»، وقتی که لباس مبدل یک آشپز را می‌پوشید و در یک قصابی مخوف در رومانی راه می‌افتید تا راهی برای کشتن دو خلافکار اسکاتلندی پیدا کنید که در یک پارتی در همان نزدیکی مشغول خوش‌گذرانی‌اند، شاهد این گفتگو بین مامور ۴۷ و یک سرآشپز رومانیایی هستیم:

سرآشپز: هی، تو! این غذا رو ببر برای استوروف!‌

مامور ۴۷: کجا باید سرو بشه؟‌

سرآشپز: انگلیسی احمق!‌ اتاق طبقه‌ی بالا!‌ برو! برو!‌

این تعامل جای تامل دارد: بین این سرآشپز و محیط اطرافش چنان فاصله‌ی احساسی‌ای وجود دارد که حضور یک آشپز انگلیسی‌زبان غریبه را بدون هیچ شک و سوءظنی در آشپزخانه‌ی خود می‌پذیرد. مامور ۴۷ هم از این بی‌تفاوتی نهایت استفاده را می‌برد تا جان دو نفر آدم بسیار خطرناک و مریض را بگیرد.

اگر خوب به قضیه فکر کنید، متوجه می‌شوید که دنیای هیتمن، هم نشانه‌ی پیشرفتی پیروزمندانه است، هم ورطه‌ای بی‌نام‌ونشان. هدف از اول همین بوده است. خوشا به حال کسی که بتواند در این ورطه‌ی پیشرفته برای خود خلوتی پیدا کند و در آرامش  از زندگی لذت ببرد. همان کاری که مامور ۴۷ تلاش کرد در ابتدای «هیتمن ۲» برای خود انجام دهد.

به این امید که برخلاف مامور ۴۷، این شخص فرضی سایه‌ی گلوبالیسم را روی خلوت‌گاه خود حس نکند.

چی بود، چی شد: Hitman

صفحه‌ی اصلی بازی دیجی‌کالا مگ | اخبار بازی، تریلرهای بازی، گیم‌پلی، بررسی بازی، راهنمای خرید کنسول بازی



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *تعداد پاسخ به پرسش امنیتی تمام شده است. لطفا مجدد تلاش نمایید.

۲ دیدگاه
  1. حمیدرضا

    آقا مثل همیشه عالی بود.

    1. فریبا خضری

      سلام وقتتون بخیر
      ممنون از نظر خوبتون.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X