نقد فیلم «اینجا» رابرت زمهکیس؛ بلندپروازی در فرم، ضعف در قصهگویی
رابرت زمهکیس، کارگردان تحسینشدهای که او را با فیلمهای مهم تاریخ سینما همچون مجموعه «بازگشت به آینده»، «فارست گامپ» و «دورافتاده» میشناسیم، با فیلم «اینجا» یک بار دیگر تلاش میکند بلندپروازیهایش در استفاده از تکنولوژی در سینما را به رخ بکشد. اما بر خلاف کارهای تحسینشده پیشینش اینجا موفق عمل نمیکند و فیلم «اینجا» با وجود بهره بردن از یاران قدیمی او شکست میخورد. «اینجا» با سر و صدای زیادی دال بر بازگشت زوج تام هنکس و رابین رایت که پیش از این آنها را در مهمترین و تحسینشدهترین فیلم زمهکیس «فارست گامپ» در کنار هم دیدهایم، اکران شد. این سر و صداها البته فقط متعلق به حضور این زوج دوستداشتنی قصه فارست نبود؛ استفاده از فناوری هوش مصنوعی برای جوانسازی این دو و سایر بازیگران فیلم نوید یک اتفاق تازه در سینمای جهان را میداد که اگرچه به لحاظ تکنیکی موفق بود، به موفقیت کلیت فیلم کمک نکرد. این فیلم از فناوری هوش مصنوعی مولد جدیدی به نام متافیزیک زنده برای تعویض چهره و پیری بازیگران در زمان واقعی هنگام اجرا به جای استفاده از روشهای پردازش پس از تولید بهره میبرد. با این حال، با اینکه عوامل در اجرای این فناوری موفق بودهاند (فیلم نمای نزدیک هم البته زیاد ندارد) منتقدان امریکایی از فیلم و از کارگردان خوبی مثل زمهکیس ناامید شدند و «اینجا» بهرغم انتظاراتی که از آن میرفت، به یکی از فیلمهای ضعیف سال ۲۰۲۴ تبدیل شد. نقد فیلم «اینجا» (Here) را در این مطلب بخوانید.
هشدار: در نقد فیلم «اینجا» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
فیلم «اینجا» چنانچه از عنوانش پیداست، درباره زمان و مکان است. درباره خانهای قدیمی است که طی سالیان از گذشتههای دور تا قرن بیست و یکم و حتی کووید-۱۹، ساکنان متعددی را به خود دیده است که هر یک داستان خودشان را در این خانه زندگی کردهاند. فیلم بر اساس یک رمان گرافیکی محصول ۱۹۸۹ نوشته ریچارد مکگوایر ساخته شده است. کارگردان برای آنکه فیلمش را به منبع اقتباسش نزدیک کند، ساختار خاصی را برای روایت قصهاش انتخاب کرده است. کل فیلم در یک اتاق اتفاق میافتد و زاویه دوربین در تمام مدت، به جز پایان، در یک نقطه ثابت است. روایت غیرخطی است؛ فیلم به جای آنکه یک پیرنگ منظم را در پیش بگیرد، در زمان عقب و جلو میرود و حتی چندین دوره زمانی را به طور همزمان در یک قاب نشان میدهد. این انتخاب جسورانه و بلندپروازانه برای روایت قصه شاید نو به نظر بیاید اما به فیلم ضربه میزند. درست است که قرار است شاهد زندگی خانوادههای مختلف در دورههای مختلف در این خانه باشیم اما فیلم مشخصاً روی قصه یک خانواده تمرکز دارد. زن و شوهر جوانی که به دنبال خانهای تازه برای تشکیل و گسترش خانواده خود هستند. زن خانهدار است و مرد کهنهسرباز.
ما در فیلم بیشتر از همه شاهد زندگی این خانواده هستیم. خانوادهای که صاحب سه فرزند میشود. فرزند ارشدشان در بزرگسالی میشود تام هنکس که با رابین رایت ازدواج میکند و همگی در همین خانه کنار هم زندگی میکنند و پیر میشوند. ما قرار است از طریق زندگی چند خانواده در این خانه که ظاهراً به لحاظ باستانشناسی روی نقطه مهمی از زمین هم بنا شده است، شاهد تاریخ امریکا و فرهنگ دورههای مختلفش باشیم. اما ساختار غیرخطی قصه و پنجرههای زیادی که در قاب باز میشود، و زندگیهای دیگری که به خط داستانی اصلی اضافه میشوند و به اندازه کافی رویشان تمرکز نشده است، باعث میشود از قصه اصلی به لحاظ احساسی فاصله بگیریم. اگرچه کارگردان موفق شده است مراحل مختلف زندگی آنها و چالشها و شادیهایشان را در هر دوره به نمایش بگذارد. این چنین میشود که وجود قصههای دیگر در فیلم بیهوده و بیمورد به نظر میآید. اگر بنا به روایت زندگی بوده، چه نیازی به روایت نصفه نیمه قصه خانوادههای دیگر است؟ اینها هیچ کمکی به خط داستانی اصلی فیلم نمیکنند، بلکه به آن ضربه هم میزنند.
از آنجا که فیلم از اساس درباره زندگی است، هیچ قصه خاصی را دنبال نمیکند. ساختار معمول فیلمنامهنویسی را هم رعایت نمیکند. از نقطه الف تا ز زندگی خانواده مرکزی را روایت میکند، بی آنکه نقطه اوج خاصی داشته باشد. مجموعهای از اتفاقاتی را که در زندگی هر خانوادهای رخ میدهد، به نمایش میگذارد. ازدواج کردن، خانه خریدن، بچهدار شدن، بچهها را بزرگ کردن، مشکلات مالی، جشن، جدایی، پیری، بیماری و مرگ. دوربین ثابت کارگردان که همچون دریچهای به روی زندگیهای این خانوادهها باز شده است، در واقع فیلم را بیشتر از آنکه به سینما نزدیک کند، به تئاتر نزدیک کرده است. در تئاتر است که مخاطب همه چیز را فقط در یک قاب میبیند، سینما قرار است به زندگی و متعلقاتش بُعد ببخشد. اما رابرت زمهکیس برای تأکید بر روزمرگی و تکراری بودن زندگی دوربینش را ثابت کرده که انتخاب جسورانه و تحسینبرانگیزی است و بدون شک مأنوس با ماهیت کسلکننده زندگی. از این نظر کارگردان کاملاً موفق شده است این احساس کسلکنندگی را به مخاطبش منتقل کند اما از نظر برقراری ارتباط عاطفی و تأثیرگذاری شکست میخورد.
اگر قرار بود فیلم درباره زندگی باشد که از زمان دایناسورها و بعد بومیان امریکا و ساکنان دیگری که کمکم زندگی شهری و مدرن را با خود آوردند روایت شود، باید عنصر احساس هم در نظر گرفته شود. اما زمهکیس که به عبور از مرزهای فنی در فیلمسازی معروف است، بیشتر درگیر فرم، تکنیکهای تدوین و استفاده از فناوری جوانسازی و پیرسازی تا تأثیرگذاری احساسی بر مخاطب و فیلم از این بابت لطمه میخورد. چرا که باید مخاطب با مراحل مختلف زندگی این خانوادهها که احساس درشان دخیل است، ارتباط برقرار کند اما ساختار فیلم امکان برقراری این ارتباط را به مخاطبش نمیدهد.
فیلم «اینجا» در رفت و برگشت در زمان و پرداختن به موضوعات عمیقی همچون عشق، فقدان، خانواده، خاطرات و گذر زمان در واقع میخواهد بگوید چطور زندگیهای ما به آنها که پیش از ما بودهاند و بعد از ما خواهند آمد، متصل است. برای اینکه به این هدف برسد حتی تا زمان دایناسورها و سکونت بومیهای امریکا هم میرود تا به جز روایت تاریخ امریکا روی این اتصال و ارتباط تأکید کند؛ ما چیزی جز اجدادمان و عملکردشان نیستیم. فیلم از زبان شخصیتهایش انتقاد مستقیم نمیکند. اگرچه تأثیر استعمار بر زندگی بومیان امریکا و تأثیر جنگها را بر زندگیها به نمایش میگذارد.
از دوربین ایستایش چیزی را از تجربه انسانی به نمایش میگذارد که برای همه ملموس است و باید تأملبرانگیز باشد. در واقع، دوربین ایستای فیلم مخاطب را به جهان درون این خانه میبرد و به او اجازه میدهد که گذر زمان و تغییر زندگی ساکنانش در دورههای مختلف را تجربه کند. اما با اینکه این قابلیت را دارد که برای هر کس یادآور زندگیهای فردی باشد، در عمق احساسی شکست میخورد. بنابراین، بیشتر تبدیل به یک اثر تجربی میشود که میتوان آن را به خاطر بلندپروازی و نوآوریاش در گذر از قراردادهای قصهگویی تحسین کرد که فقط در فرم خلاصه میشود؛ فرمی که یکجور بیزمانی و حالت مراقبهای و در عین حال بهمپیوستگی به فیلم میدهد. در واقع مخاطبش را دعوت میکند که نگاهی به ماهیت چرخهای زندگی و بهمپیوستگی تجربیات انسانی بیندازد.
جادوی هوش مصنوعی که ظاهراً نقطه تمرکز کارگردان هم بوده است، مهمترین وجه این فیلم است. (کارگردان یک نمای نزدیک از جوانی تا پیری چهره رابین رایت و تام هنکس هم بهمان نشان میدهد تا بهمان ثابت شود که چقدر عوامل در این کار موفق بودهاند.) از الگوریتمهای هوش مصنوعی در این فیلم استفاده شده است تا رد پای زمان به شکل دیجیتالی از چهره بازیگران برداشته شود و جوانتر به نظر برسند. این در واقع با آنالیز ویژگیهای چهره بازیگران، به طور ویژه هنکس و رایت، و ساخت نسخه مشابه واقعگرایانهای از جوانیشان انجام شده است. برای پیرسازی هم از همین تکنیک استفاده شده است. این تکنیکها به فیلمساز اجازه داده است که یک تجربه واقعاً منسجم و درگیرکننده بسازد که در آن گذر زمان را میتوان به لحاظ بصری باور کرد. و این بزرگترین دستاورد فیلم است که در واقع میتواند چشماندازی به آینده فیلمسازی در جهان هم باشد.
قاب ثابت این فیلم مخاطب را به تمرکز و توجه بیشتر به جزئیات توی صحنه دعوت میکند. به این منظور، دقت زیادی روی طراحی صحنه فیلم هم شده است. طراح صحنه فیلم تلاش کرده است که طراحیاش دقت تاریخی داشته باشد. یعنی مبلمان، دکور و زیباییشنسی کلی خانه بازتابدهنده هر دوره زمانی خاص باشد. جزئیات زیادی در طراحی صحنه دورههای مختلف زندگی خانوادههای متعدد فیلم در نظر گرفته شده است که چون دائم در حال تغییر است، مخاطب را درگیر خودش میکند. به هر حال، ما فقط از یک دریچه وقایع فیلم را تماشا میکنیم و تأکید بر این جزئیات در چنین حالتی لازم است. بنابراین، هر تغییری در چهره بازیگران و فضا تا سلیقه و سبک و دستاوردهای فناوری، مثل ورود دوربین و تلویزیون هر دوره به چشم میآید. آن قاب کوچک از گروه بیتلز که اجرایشان از تلویزیون پخش میشود، به طور ویژه بهیادماندنی است. اما با وجود دقت به این جزئیات ظریف، پراکندگی در روایت هم احساس گیجی میدهد و هم عدم تمرکز بر خط داستانی. به ریتم فیلم هم ضربه میزند؛ بعضی صحنهها زیادی کند است و بعضیها زیادی شتابزده.
به جز استفاده از فناوری هوش مصنوعی، بازی و شیمی میان زوج هنکس و رایت از نکات مثبت فیلم است. هرچه باشد این دو بازیگر حرفهای با تجارب گسترده و بیشمارشان در نقشهای درام این توانایی را دارند که به شخصیتهای خود عمق و احساس ببخشند. با توجه به اینکه فیلم به بررسی کاوشگرانه مراحل و احساسات مختلف زندگی میپردازد، هنکس و رایت هر دو موفق شدهاند طیف وسیعی از احساسات از شادی تا عشق، غم و از دست دادن را به نمایش بگذارند. شیمی میان آنها که پیش از این هم نقش عاشق را روی پرده کنار هم بازی کردهاند، باعث شده است که رابطه درگیرکننده و باورپذیری را در دورههای مختلف زمانی به نمایش بگذارند. تأثیر بازی سایر بازیگران چندان در فیلم پررنگ نیست؛ چرا که از اساس وقتی برای شخصیتپردازی آنها باقی نمیماند.
«اینجا» میخواهد از ماهیت زندگی بگوید. با نشان دادن تولد، مرگ، شادی و اندوه در نسلها و خانوادهها بر چرخه طبیعی زندگی تأکید دارد. فیلم نشان میدهد که زمان چطور به زندگیهای ما شکل میدهد و ردپایش را روی آدمها و جوامع میگذارد. در عین حال، بر این تأکید دارد که بهرغم گذر زمان و تغییر شرایط، تجربههای بنیادین انسان از عشق، از دست دادن و آرزوها یکسان باقی میماند. چه بسیار مردانی که به خاطر خانواده آرزوهای خود را کنار گذاشتند و چه بسیار زنانی که با تغییر زمانه و خاستگاهش از زندگیهای سنتی خسته شدند و به دنبال آرزوهایشان رفتند. اگرچه فیلم در نهایت نتیجه میگیرد که خانه و خانواده یا خاطره خانواده تنها چیزی است که باقی میماند و مهم است. در عین حال، آرزوهای آدمی هم ارزش و جایگاه خود را دارند. فیلم بر ماهیت فرّار زندگی و اهمیت جشن گرفتن هر لحظهاش تأکید میکند. همچنین این ایده را مطرح میکند که این خاطرات هستند که هویت ما را میسازند و ما را به گذشته وصل میکنند. وجود خانه با معماری مستعمراتی که بیانگر دورهای خاص از تاریخ امریکاست، در واقع تغییر معماری، طراحی داخلی و هنجارهای اجتماعی در طول زمان را نشان میدهد. خانههای مستعمراتی معمولاً یک جور احساس تاریخی و موروثی را با خود حمل میکنند و وجودش در این فیلم نشان میدهد که چگونه گذشته، حال را میسازد. در عین حال، به بخشی از تاریخ امریکا اشاره دارد که با استعمارگری، بردهداری و بیخانمان کردن بومیان امریکا همراه است. یکجور قضاوت بیقضاوت است که فقط تاریخ را به نمایش میگذارد. در دوره استعمار، ارزشهای سنتی غالب بود و زندگی ریتم کندتری داشت.
زمهکیس با قرار دادن این خانه دوره در برابر دورههای مدرنتر نشان میدهد که چطور ارزشهای اجتماعی و سبک زندگی طی زمان تغییر کردهاند. روزی در برابر آن عمارت مستعمراتی رنگینپوستان بردهاند و روزی در خانه اصلی، رنگینپوستان ساکن خانهاند، زندگی مدرن و مرفهی دارند و خدمتکارشان بومی امریکایی است. با توجه به اینکه فیلم در یک مکان و از زمان حضور بومیان امریکا روایت میشود، فیلمساز تغییر و تحول تاریخ امریکا را به نمایش میگذارد. بی آنکه قضاوتش را فریاد بزند، آنچه را بر سر این دسته آمده است، برجسته میکند. در واقع آنها را ساکنان اصلی زمینی میداند که این خانه روی آن ساخته میشود. این هم ارتباط عمیق آنها با خاک را به نمایش میگذارد و هم تأثیر استعمار را بر جوامع اصیلشان. فیلم در واقع از حضور بومیهای امریکا استفاده میکند تا نظرش را درباره بیعدالتیهای تاریخی و اهمیت به رسمیت شناختن و احترام به فرهنگهای بومی اعلام کند. جایی نشان میدهد که بومیان از این سرزمین رانده شدهاند و جایی استاد و دانشجویان باستانشناسی را نشان میدهد که سالها بعد آمدهاند تا ردپای آنها در خاک پیدا کنند. به این شکل هم به این بازگشت موزهای به ریشهها کنایه میزند، هم به اجتماعات بومی ادای احترام میکند.
شناسنامه فیلم «اینجا» (Here)
کارگردان: رابرت زمهکیس
بازیگران: تام هنکس، رابین رایت، پل بتانی، کلی رایلی
محصول: 2024، امریکا
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 35 از ۱۰۰
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۲ از ۱۰
خلاصه داستان: داستان وقایع یک خانه و ساکنان آن از گذشته تا آینده را پوشش میدهد.
منبع: دیجیکالا مگ