هاینریش بل؛ نویسندهای از دل جنگ با رویکردی صلحطلبانه
هاینریش بل نویسندهی ادبیات معاصر آلمان است که نام کامل او هاینریش تئودور بل است و ۲۱ دسامبر سال ۱۹۱۷ در شهر کلن آلمان به دنیا آمده است. او در یک خانوادهی کاتولیک و صلحطلب بزرگ شد. رمانهای طنزآمیز بل تغییرات روانشناختی جامعهی آلمان که دربارهی مشکلات زندگی آنها در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن است را به تصویر میکشد.
هاینریش بل در سال ۱۹۳۷ از دبیرستان فارغ التحصیل شد. او در سال ۱۹۴۲ با «آن ماری سش» ازدواج کرد و اولین فرزند آنها، کرسیتف بر اثر بیماری از دنیا رفت.
او شش سال بهعنوان سرباز درجهدار یا همان سرجوخه در ارتش آلمان خدمت کرد و در جبهههای روسیه و دیگر جبههها میجنگید. در طول خدمت سربازیاش در اتحاد جماهیر شوروی، به مجارستان و فرانسه اعزام شد. هاینریش بل در سال ۱۹۴۵، توسط آمریکاییها اسیر شد و به یک اردوگاه اسرای جنگی فرستاده شد و بعد از جنگ به کلن بازگشت و با وجود اینکه شهر تبدیل به ویرانهای شده بود، همانجا ماند. خانوادهی بل از دسته خانوادههای کاتولیک و مخالف جنگ بودند؛ هاینریش در ابتدا چنین دیدگاهی نداشت، اما وقتی در جبهههای جنگی حضور پیدا کرد و از نزدیک با فجایع روبهرو شد، به یکی از مخالفان سرسخت هیتلر و نازی تبدیل شد. تجربهی حضور او در جنگ باعث شد بعدها بیشتر کتابهایش مضامینی ضد جنگ داشته باشد و به تفکری عمیق دربارهی کینهتوزیها بپردازد.
بعد از جنگ وارد شغل آزاد خانوادگی شد، ولی از شغلش راضی نبود و به همین علت به نویسندگی روی آورد. هاینریش بل در طول عمر ۶۹ سالهی خودش، پانزده مجموعه داستان و رمان نوشت که بیشتر آنها به زبان فارسی ترجمه شدهاند. اولین موفقیت او با داستانهای کوتاه حاصل شد و اولین داستانش در ۱۹۴۷ منتشر شد. او در داستانهای اولش با نامهای «قطار سر موقع رسید» و «کجا بودی آدم؟»، دوران جنگ، ترس و ناامیدی را در زندگی سربازان را توصیف میکند.
هاینریش بل، موفق به کسب جایزهی نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲ و جایزهی گئورگ بوخنر در سال ۱۹۶۷ شد. جایزههای دیگری که بل به آنها دستیافته است عبارتاند از «ادوارد فن در هایت»، «جایزهی فرهنگستان هنر باواریا»، «جایزهی بزرگ وستفالیا»، «جایزهی ادبی کلن» وجایزهی «شارل ویون».
از هاینریش بل برای شرکت در «گروه ۴۷» دعوت شد که به میزبانی هانس ورنر ریشتر نویسنده بود و در آن به نویسندگان جوان فرصت نقد و تبلیغ آثارشان داده میشد. در سال ۱۹۵۱، داستان کوتاه او با نام «گوسفندان سیاه» توسط گروه ۴۷ بهعنوان بهترین کتاب سال انتخاب شد و او را به سمت موفقیت زودهنگام و همیشگیاش سوق داد. در واقع گروه ۴۷ را میتوان شورشی در نظر گرفت که قصد داشت هرچیزی را دگرگون کند و نگاهش به ادبیات به شکلی بود که میخواست از نقطهی صفر آغاز کند. در نشستهای گروه ۴۷ منتقدانی همچون مارسل رایش رانیتسکی و هانس مایر حضور داشتند که در چند دهه بعد، از معروفترین منتقدان تاریخ ادبی آلمان شدند.
محتوای کتابهای هاینریش بل
هاینریش بل جنبهی سیاه کپیتالیسم را در آثارش به تصویر کشیده است و سبک نوشتههایش در کتابهای مختلف، متفاوت است؛ ولی مضمون و محتوای برخی از موضوعات در آثارش چندین بار تکرار شدهاند. الگویی که در همهی آثارش دیده میشود مفاهیم ضدجنگ، تروریسم، کشمکشهای سیاسی و تحولات عمیق اقتصادی و اجتماعی است. او در نوشتههایش دیدگاه منحصربهفرد خود را شرح میدهد و کتابهایش سراسر دربارهی شخصیتهایی است که با وجود ویرانیهایی که جنگ بر سر آنها آورده است سعی میکنند دوباره زندگی خود را از سر بگیرند و مسیر زندگیاشان را دوباره پیدا کنند. اساسا یک ویژگی قصههای او، ملموس بودن قهرمانهای درمانده داستانهایش است.
هدف او از نوشتن تغییر جهان بود و اعتقاد داشت: «من با نوشتن جهان را تغییر میدهم. همین که مینویسم، جهان تغییر مییابد.»
منتقدان، هاینریش بل را به خاطر توانایی او در انتقال احساسات و عقایدش در نثری ساده، مختصر و مؤثر تحسین میکنند. همچنین برخی از مفسران، سبک هاینریش بل را اعتراضی آگاهانه نسبت به پیچیدگی ادبیات کلاسیک آلمان میدانند و کارهای او را با ارنست همینگوی مقایسه میکنند. صراحت و قابل فهم بودن نوشتههای بل به ویژه در به تصویر کشیدن شوخ طبعانهاش از مزخرف بودن زندگی روزانه، مورد توجه قرار میگیرد. تعداد کمی از نویسندگان آلمانی به اندازه او درگیر عمق مباحث اجتماعی شدهاند.
دیدگاه فکری و مرگ هاینریش بل
هاینریش بل با وجود تمام علاقهای که به سیاست داشت همواره ادبیات را از دنیای سیاست متفاوت میدانست و حاضر نبود ادبیات و انسانیت را با چیز دیگری معاوضه کند. هنگامی که وارد عرصهی ادبیات شد، تنها چیزی که برایش مقدس به شمار میرفت، انسانیت بود.
وقتی جایزه نوبل ادبیات را گرفت، در مصاحبهای از او پرسیدند که آیا حاضر هستی مثل سالینجر خودت را در خانه از مردم دور نگه داری و در جواب گفته بود «نه» و گفت این رفتار به تاریخ آلمان مربوط میشود. او در این مصاحبه گفته بود: «تصور میکنم اگر نازیها، جنگ و پیشرفتهای سیاسی بعد از جنگ وجود نداشتند، احتمالا من هم زندگی مرموزی پیش میگرفتم، اما بهعنوان یک آلمانی و شهروند جمهوری فدرال نمیتوانم این کار را بکنم. بعضی وقتها تلاشم را میکنم، اما نمیشود. البته عمیقا گوشهگیری سالینجر را درک میکنم و کاملا به آن احترام میگذارم».
هاینریش بل تا پایان عمر خود به انتشار رمانهای موفق و داستانهای کوتاه ادامه داد، از جمله «شبکه امنیتی» و « آبروی از دست رفته کاترینا بلوم». هانریش بل در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ در سن ۶۷ سالگی از دنیا رفت و در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد.
کتابهای هاینریش بل
یکی از ویژگیهای کتابهای هاینریش بل این است که علاوه بر نوشتن دربارهی تجربهی جنگ خود، در کارهای خود بر رئالیسم هم تمرکز داشت.
کتابهای هاینریش بل به ترتیب سال انتشار عبارتاند از قطار به موقع رسید، گوسفندان سیاه، آد، کجا بودی؟، و حتی یک کلمه هم نگفت، خانهای بیسرپرست، نان سالهای جوانی، یادداشتهای روزانه ایرلند، بیلیارد در ساعت نه و نیم، عقاید یک دلقک، جدایی از گروه، پایان مأموریت، سیمای زنی در میان جمع، آبروی از دست رفته کاترینا بلوم، شبکه امنیتی، زنان در چشمانداز رودخانه، میراث، فرشته سکوت کرد، اتفاق، ویمپو و راهب.
داستان «قطار به موقع بود»، موقعیت او را بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگان پس از جنگ در آلمان استحکام بخشید و توجه ملی را به خود جلب کرد. در کتاب «قطار سر موقع رسید» به ماجرای سربازی اشاره می کند که راهی میدان جنگ است و از مرگ میترسید. ترسی که گریبانگیر بیشتر افراد همان قطار است.
هاینریش بل هر کتاب جدیدی که مینوشت در صدر پرفروشترین کتابها قرار میگرفت و کتابش هفتهها توجه رسانهها را به خود جلب مبکرد و بحث اجتماعی گستردهای را در پی داشت.
در زیر به تعدادی از رمانهای معروفش نگاهی کردهایم.
نان سالهای جوانی
کتاب «نان سالهای جوانی» در سال ۱۹۵۵ منتشر شد. هاینریش بل در این کتاب هم دربارهی دوران پس از جنگ و روزگار تلخ و تیره آن دوران نوشته است. این داستان دربارهی پسر جوانی است که در دوران قحطی جنگ زندگی میکند و امورات زندگیاش را با تعمیر ماشین لباسشویی میگذراند. در میان این نابسامانیهای زندگیاش که ناشی از جنگ و کشتار است عاشق دختری میشود و این عشق، زندگیاش را تغییر میدهد.
در قسمتی از کتاب نان سالهای جوانی میخوانیم:
پدر نوشته بود: «فراموش نکن، هدویگ دختر مولر که تو برایش اتاقی تهیه کردی، امروز با ترن ۱۱ و ۴۵ دقیقه وارد آن شهر میشود. لطفی کن، او را از ایستگاه راهآهن بردار و یادت باشد که چند شاخهی گل برایش بخری و نسبت به او مهربان باشی. سعی کن تصورش را بکنی که چنین دختری چه حالی خواهد داشت: این نخستین بار است که او تنها به شهر میآید و خیابان و محلهای را که باید در آن زندگی کند نمیشناسد. همهچیز برای او بیگانه است و ایستگاه راهآهن با آن شلوغی هنگام ظهرش او را به وحشت میاندازد. به خاطر داشته باش: او بیست سال دارد و برای معلم شدن به شهر میآید. حیف که تو دیگر نمیتوانی مرتب روزهای یکشنبه به دیدن من بیایی حیف از صمیم قلب پدر».
سیمای زنی در میان جمع
این کتاب اثری ماندگار از هاینریش بل است که در سال ۱۹۷۱ منتشر شد و جایزه نوبل ادبی را گرفت و در واقع بخاطر اینکه او تمام تجربیات ادبی و اجتماعیاش را در این کتاب به صورت یکجا عرضه میکند از مهمترین کتابهای هاینریش بل به شمار میرود.
این کتاب تصویری کلی از جامعهی آلمان در طول جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۷۰ را نشان میدهد. تصویری که او از زندگی مردم آلمان در این کتاب ارائه داد بر اساس گزارش افرادی بود که در آن دورهی زمانی رنج میبردند. هاینریش بل برای شرح زندگینامه «لنی» که شخصیت اصلی داستان است، ابتدا از زمان حال و از ۴۸ سالگی لنی آغاز میکند و بعد از شرح بسیاری از خصوصیاتش در این سن به گذشته میرود. این کتاب هم مثل بقیهی آثار هاینریش بل ظلم و ستم حاکم بر جامعه را نقد میکند.
در قسمتی از کتاب «سیمای زنی در میان جمع» میخوانیم:
زیر کار دروها را تحویل گشتاپو میدادند و مریضها، اگر واقعا دیگر قابل استفاده نبودند، تحویل اردوگاههای مرگ میشدند یا به بیمارستانهایی سپرده میشدند که چیزی از اردوگاههای مرگ کم نداشتند در هر صورت مرگشان حتمی بود. جیره غذایی در این بیمارستانها دو لیتر سوپ آبکی و ۲۵ گرم از معجونی به نام نان بود. این به اصطلاح نان مخلوطی بود از سپوس و کاه و خاک اره له شده؛ پوست گندم و خاک اره گلو را میخراشید و آزار میداد. واقعا نمیشد عنوان غذا به آن داد. قصد این بود که از بیغذایی اسیران مریض را نابود کنند. به این غذا چماق و اهانت را هم اضافه کنید تا متوجه شوید که چه پذیرایی شاهانهای از ما میکردند. سوپ و سیبزمینی پوسیده و گرد و خاکش درست میشد که البته فضله موش هم به وفور چاشنی آن بود. روزانه قریب صد نفر میمردند. زنده خارج شدن از این بیمارستانها واقعا شانس میخواست و من یکی از آنهایی بودم که از آنجا زنده درآمدم.
عقاید یک دلقک
هاینریش بل این کتاب را دو دهه پس از جنگ جهانی دوم نوشته است و برای اولین بار در سال ۱۹۶۳ منتشر شد و در زمان کوتاهی به یکی از کتابهای محبوب و پرطرفدار تبدیل شد و برنده جایزهی نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲ شد. این کتاب دربارهی دلقکی معروف و پر آوازه به نام «هانس شنیر» است که دل خوشی از عقاید کاتولیکها ندارد. هانس شنیر از مهمترین اتفاقهای زندگیاش با مخاطب صحبت میکند. از اینکه چطور با ماری آشنا شد، از آشناییاش با نازیها میگوید، از ورودش به عرصه طنز و سرانجام شکست و از اتفاقی که باعث شد از دلقکی پرطرفدار و شناخته شده به دلقکی خانهنشین و طرد شده میگوید. این کتاب تلفیقی از نوشتههای عاشقانه و عقاید سیاسی و مذهبی هاینریش است که در عین خنداندن، آدمی را به فکر وا میدارد و عقایدش را به چالش میکشد.
در قسمتی از کتاب «عقاید یک دلقک» میخوانیم:
«این مزخرفات را تمام کنید، اشنیر. بگویید حرف حسابتان چیست؟» گفتم: «کاتولیک ها مرا عصبی میکنند، چون همهشان بی انصافند.» او خندان پرسید: «و پروتستان ها؟» «ور رفتنشان با وجدان حالم را به هم می زند.» باز هم خندید: «و ملحدها؟» «ملالآورند، چون فقط دربارهی خدا حرف میزنند.» «و خود شما واقعا چه هستید؟» «من یک دلقکم، که فعلا از آن چیزی که به نظر می آید بهتر است. یک موجود زندهی کاتولیک هست که من سخت به او نیاز دارم: ماری. شما او را از من گرفته اید.»