حنیف قریشی از کتابخوانیهایش میگوید؛ رمان «تام سایر» مجذوبم کرد
حنیف قریشی سال ۱۹۵۴ از پدری پاکستانی و مادری انگلیسی در جنوب لندن به دنیا آمد. در دانشگاه فلسفه خواند و از دههی هشتاد میلادی تا امروز انبوهی فیلمنامه، نمایشنامه، جستار و قصه نوشته است. او که یکی از پرکارترین و پرخوانندهترین نویسندگان معاصر است در گفتوگو با روزنامهی گاردین از خاطرات مطالعه و کتابهای دوستداشتنی و تاثیرگذاری که خوانده گفته است.
اولین خاطره کتابخوانی
یادم میآید روی تخت پدر و مادرم دراز کشیده و غرق مطالعه بودم. اسم کتاب «بیگلز»، «بانتر» یا چیز مثل اینها بود. بعد از آن هر روز به کتابخانه میرفتم و به سختی میتوانستم یک ساعت بدون کتاب خواندن بگذرانم. مطالعه کردن به عادتی لذتبخش تبدیل شد.
رمان مورد علاقهام در بزرگسالی
پدرم کتابخانهی بینظیری داشت که پر از آثار سیاسی و فلسفی بود. اما رمان «تامسایر» با قصهی جذاب و خواندنیاش مجذوبم کرد.
کتابی که در نوجوانی دیدگاهم را تغییر داد
«به آقا، با عشق» نوشتهی ای. آر. بریتویت اولین کتابی بود که دربارهی مدارس و نژاد دانشآموزان در بریتانیا خواندم. مطالعهی این کتاب کمک کرد تا به عمق نژادپرستی در اروپای بعد از جنگهای جهانی پی ببرم. به نظرم پرداختن به این موضوع در ادبیات داستانی ضروری است.
نویسندهای که نظرم را عوض کرد
در دانشگاه فلسفه میخواندم که شنیدم ریچارد آرتور ولهایم فیلسوف بریتانیایی دربارهی فروید سخنرانی خواهد کرد. در سخنرانی شرکت نکردم اما بعدها نوشتهی درخشاناش دربارهی پدر رواندرمانی را در مجموعهی «استادان مدرن فونتانا Fontana Modern Masters» خواندم. فروید دیدگاهم دربارهی سانسور، رویاها، ناخودآگاه، زبان فکر و مسائل جنسی را تغییر داد. مردم در دههی ۷۰ میلادی میگفتند نظرات فروید اشتباه و منسوخ شده است. امروز نظرات مردم و منتقدان اشتباه و فراموش شده است.
کتابی که باعث شد نویسنده شوم
بعد از خواندن رمانهای «ناطور دشت» و «شکایت پورتنوی» نوشتهی جی. دی. سالینجر و فیلیپ راث فهمیدم با خلق شخصیتهای واقعی و لحن مناسب میتوان قصههای جذاب، الهامبخش و تاثیرگذار نوشت.
کتابی که چندبار خواندم
بارها بخش سوان عاشق رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» را خواندهام که در آن دو نفر – چارلز سوان اشرافزاده و معشوقهی طبقه پایینترش اودت د کرسی – در هزارتوی حسادت، وسواس و توهم گرفتار میشوند. بدبختانه بیش از هر چیز در جستوجوی عشق هستیم که به راحتی میتواند دیوانهمان کند.
کتابی که نتوانستم دوباره بخوانم
رمان «در راه» جک کروآک که دربارهی فرار، آزادی و آینده است را در اواخر دههی ۷۰ میلادی خیلی دوست داشتم. روی مبل لم میدادم و در حال نوشیدن بخشهایی از رمان را به عنوان نمونهی نثر مورد علاقهام برای دوستان میخواندم. اما همانطور که ترومن کاپوتی گفته کل رمان فقط «تایپ کردن» بوده است.
کتابی که به مرور کشف کردم
رمان «روزی روزگاری» نوشتهی عموی عزیزم، عمر قریشی، قصهی خانوادهی بزرگ قریشی که در هندوستان زندگی میکردند را قبل از شروع جنگ جهانی دوم روایت میکند. این کتاب را به مرور کشف کردم. پسرها زیر سلطهی پدری ظالم و قمارباز که به زنان، خرید ماشینهای گرانقیمت، وقتگذرانی در کافهها و میهمانیها در شهرهای پونا و بمبئی علاقه دارد زندگی میکنند. بعد از مدتی خانواده از هم میپاشد و هر کدام از فرزندان در گوشهای از جهان زندگی تازهای برای خودشان میسازند.
کتابی که حالم را خوب میکند
وقتی غمگین و ناراحتام خواندن مقالات اسکار وایلد که در کتاب «سوسیالیسم و فردگرایی» گردآوری شده یادم میاندازد هنوز خوشبینی و امیدواری وجود دارد و نافرمانی فضیلت اصلی انسان و عامل پیشرفت است. در یکی از مقالهها با نثری شوخوشنگ افراد را به برابری و تنبلی توصیه میکند.
منبع:guardian