سریال «هیلو» در اولین قسمت خود بزرگترین قانون بازیهای ویدیویی را میشکند
اگر با دنیای بازیهای ویدیویی و اقتباسهایی که ازشان میشود آشنا باشید، حتماً میدانید که این اقتباسها اغلب بداقبال و ضعیف از آب درمیآیند و البته خیلی زود از یادها میروند؛ از هر نظر شکست محسوب میشوند. پس در مواجه با سریال هیلو (Halo) اولین سؤالی که برایتان پیش میآید این است: نویسندگان و کارگردانان سریال هیلو برای دوری از سرنوشتی که عملاً تمام اقتباسهای بازیهای ویدیویی در دهههای گذشته بهش دچار شدهاند، چه نقشهای ریختهاند؟
پس اقتباس عنوانی با محبوبیت هیلو برای گروه خلاقی که مسئولیت توسعه سریال را در شبکه پارامونتپلاس (Paramount) بهعهده دارند، گروهی که بعد از مسیر طولانی و بسیار پرپیچوخمی گرد هم آمدهاند (بعد از یک دهه تغییر و گزینش)، فشاری دوبرابر (اگر نه چهار برابر!) دارد. استیون کین (Steven Kane) و کایل کیلن (Kyle Killen) مسئولان اولین فصل سریال هیلو هستند که وظیفه سنگینِ هدایت هیلو از این آبهای پرخطر را بهعهده داشتند و بالأخره توانستند سریال را روی صفحههای نمایش قرار بدهند.
مثل هر اثر اقتباسی دیگری، هرگونه کملطفی یا بیاحتیاطی درباره جزئیات، شخصیتها و جهان داستان میتواند به برانگیخته شدن عده زیادی از طرفداران هیلو ختم شود. و همین باعث شده در ابتدا خالقان سریال این سؤال مهم را از خودشان بپرسند که آیا میخواهند سریالی بسازند که تمام و کمال به بازیها وفادار است (و بدیهی است که از بازی اول، یعنی هیلو: مبارزه تکاملیافته (Halo: Combat Evolved) شروع میکردند) یا نه، قرار است از شخصیتها، جهان، افسانهها و دادههای بازیها استفاده کنند و یک داستان جدید و جذاب تعریف کنند که در قالب سریال تلوزیونی بهتر میگنجد؟
«هیلو» و خالقانش راه دوم را انتخاب کردهاند. اینکه درنهایت این مسیر کارآمد خواهد بود یا نه قضاوتی است که حداقل باید تا انتهای فصل اول آن را به تعویق بیندازیم. همانطور که انتظارش میرفت، این موضوع با شروع سریال باعث ایجاد دو جبههی متفاوت بین طرفداران هیلو شد. هرچند که این روزها این اتفاق تقریباً برای هر اثری که انتخابهای خلاقانه و غیرمنتظره داشته باشد میافتد («آخرین جدای» (The Last Jedi) و بحثهایی که دربارهش شکل گرفت را به یاد بیاورید). با وجود اینکه اغلب طرفداران مذکور از دل جامعه بازیهای ویدیویی بیرون آمدهاند، میتوانید مطمئن باشید که بسیار پرشورند و همانطور که جدی در بازیهایشان شلیک میکنند، در بحثها شرکت خواهند کرد.
با این حال حتی طرفداران «هیلو» هم قرار نیست به تغییر جزئیات کوچک در جهان سریال اهمیت چندانی بدهند، اما تغییراتی که تصورشان از شخصیت اصلی «هیلو»، یعنی مستر چیف (the Master Chief) یا همان جان-۱۱۷ را تغییر بدهد دیگر چیزی نیست که بشود ازش چشمپوشی کرد.
حتی کسانی که خودشان هیلو بازی نکردهاند اما از دور طرفدارش محسوب میشوند هم میدانند که مستر چیف هرگز کلاهخودش را برنمیدارد. در هیلو این یک قانون ساده اما مهم است. کسی قرار نیست صورت مستر چیف را ببیند. همین قانون و همین رمز و راز چهره مستر چیف باعث شده بازیکنان و طرفداران مختلف با هر پیشینهای، از هر نژادی، بتوانند خودشان را جای مستر چیف در زره Mark VI Mjolnir تصور کنند و با گردانهای میثاق (Covenant) بجنگند (هرچند متأسفانه این شامل جنسیت بازیکنان نمیشود و مستر چیف به طور واضحی مذکر است. بازیهای mass effect درباره این موضوع گامهای بلندتر و بهتری برداشتهاند).
اما این رمز و راز بالأخره پس از سالها شکسته شد و در قسمت اول سریال «هیلو» مستر چیف کلاهخودش را برداشت و چهرهاش را به مخاطبان نشان داد.
انسان یا ماشین؟
بیش از دو دهه قبل، بازی «مبارزه تکاملیافته» یکی از بزرگترین سنتهای سری هیلو را پایهگذاری کرد، سنتی که به طور مستمری شکسته نشد… تا به امروز. در طول کل بازی ما هرگز چهره مستر چیف را نمیبینیم. یا دوربین بازی اول شخص است و ما دنیا را از نگاه مستر چیف میبینیم، یا هم تصاویر سوم شخصی از مستر چیف در زره مجهزش با آن کلاهخود معروف میبینیم که باعث میشود مستر چیف به نماد آرامش و تسلط در صحنههای پرخون نبرد در دنیای هیلو تبدیل شود. ما نه تنها چهره مستر چیف را نمیبینیم، بلکه هیچ اطلاعاتی درباره گذشته واقعی این شخصیت هم به ما داده نمیشود. همین باعث میشود بتوانیم خودمان را در قامت مستر چیف کبیر مجسم کنیم و به معنای واقعی کلمه در جهان بازی غوطهور شویم. تنها در آخرین لحظههاست که مستر چیف پس از موفقیت در مأموریتها، وقتی دوربین ازش دور شده و دیگر نمیشود چیز واضحی ازش دید، کلاهخود خود را درمیآورد.
تا اواخر قسمت اول سریال «هیلو» که اسمش «تماس» (Contact) بود به نظر میرسید این سنت مهم و بزرگ بازیها در اقتباس تلوزیونی حفظ شده است، اما بعد خلافش ثابت شد. پس از اینکه مستر چیف با بازی پابلو شرایبر (Pablo Schreiber) دختر نوجوانی به نام کوان (Kwan) را از حمله میثاق به مادریگال (Madrigal) نجات میدهد، وقتی در راه بازگشت برای ملاقات مجدد با مافوق خود است مجبور میشود سختترین تصمیم دوران نظامی خود را بگیرد. قسمت اول به ما نشان میدهد که این اسپارتانِ ابرسرباز و گروهش درحال اجرای مو به موی دستورهایی هستند که گرفتهاند و در انجامشان نه شک میکنند نه سؤال میپرسند، فقط و فقط اطاعت میکنند؛ همانطور که آموزش دیدهاند. این تأثیر مخرب کوان و زیر سؤال بردنهای مداومش است که همراه با یک عتیقه مرموز که در غارهای مادریگال پیدا شده (و باعث میشود مستر چیف رؤیاها یا خاطراتی از دوران کودکیاش که ظاهرا از حافظهاش حذف شده را به یاد بیاورد) دست به دست هم میدهند و باعث میشوند مستر چیف به خودش بیاید. جان-۱۱۷ ناگهان میفهمد برخی چیزها از پیرویِ دستورهای غیراخلاقی (مثل کشتن یا رها کردن یک دختربچه) مهمتر هستند و ارزش سرپیچی کردن را دارند!
این لحظه تکاندهنده وقتی فرا میرسد که او از اجرای فرمان «ماده ۷۲» برای اعدام کوان که یک نجاتیافته شورشی از مادریگال است و دشمن قسمخورده شورای امنیت ملل متحد محسوب میشود، امتناع و از دستور مستقیم مافوقش سرپیچی میکند. کوان که به مستر چیف مشکوک شده (به حق) اسلحهای برمیدارد و آن را سمت اسپارتان میگیرد و او را تهدید میکند. مستر چیف به او میگوید که زره او تیتانیومی است و این گلولهها هیچ شانسی برای صدمه رساندن به او یا زرهاش ندارند، بعد برای آنکه اعتماد کوان را جلب کند و نشان بدهد که واقعا قصد آسیب رساندن به دختربچه را ندارد، تنها کاری که به ذهنش میرسد را انجام میدهد؛ مستر چیف کلاهخودش را برمیدارد و به کوان میگوید اگر میخواهی من را بکشی تنها راهی که داری این است به سرم شلیک کنی. و اینگونه خودش را دربرابر کوان آسیبپذیر میکند و از یک اسپارتان شکستناپذیر به کسی که راحت میشود به سرش شلیک کرد و او را کشت تبدیل میشود.
درآوردن کلاهخود: تصمیم درست یا نادرست؟
همانطور که با پابلو شرایبر در یکی از مصاحبههای اخیرش میگوید، توضیح این مسئله که مستر چیف کلاهخودش را درمیآورد و میگذارد ما مرد پشت زره ماشینی را ببینیم ساده و سرراست است، حتی اگر طرفداران در اینترنت و شبکههای اجتماعی خشمگین شوند:
«من همیشه میدونستم درآوردن کلاهخود مستر چیف یک بخش بزرگ از سریال میشه، چون خب اگر بخوایم این داستان رو در قالب سریال تلوزیونی اون هم بلندمدت روایت کنیم، این تنها راهشه. بازی یک شوتر اول شخصه و طوری ساخته شده که بازیکن باور کنه در نقش مستر چیف داره بازی میکنه. و دقیقا شخصیت مستر چیف برای همین مرموز نگه داشته شده، تا بازیکن مستر چیف رو با شخصیت و جزئیات دلخواه خودش وقف بده. اما این یک سریال تلوزیونیه و ساخته شده تا در بلندمدت موفقیت کسب کنه. برای انجام چنین کاری، سریال باید کاری کنه تا مخاطبها پا به پاش بیان. و واقعا تنها راه انجام این کار اینه که اونها چهره مستر چیف رو ببینن، بدونن که این شخصیت چه حسی نسبت به وقایع مختلف داره. اینطوریه که مخاطبها میتونن با این شخصیت همذاتپنداری کنن. اینطوریه که مخاطبها پا به پای مستر چیف میآن و توی سفرش همراهیش میکنن.»
شرایبر در ادامه توضیح میدهد که چگونه سؤال «مستر چیف چه کسیه؟» (سؤالی که بهدست عوامل دیگر سریال «هیلو» بارها مطرح شده) درنهایت به محوریت اصلی و نیروی محرکه سریال تبدیل میشود و همین از لحظه آشکار ساختن چهره مستر چیف چیزی «ضروری» میسازد؛ چیزی که مخاطب باید بهش عادت کند. وقتی از انسانی کردن شخصیت مستر چیف و روایت داستانی تأثیرگذار که از تمام مزایای قالب سریالهای تلوزیونی بهره میگیرد حرف میزنیم، واضح است که خالقان سریال «هیلو» تقریبا هیچ راه دیگری جز درآوردن کلاهخود نداشتند. این حقیقت که این اتفاق وقتی افتاد که داستان برای مستر چیف بسیار حیاتی و سرنوشتساز شده بود، تنها اعتبار بیشتری به این تصمیم پرخطر خالقان «هیلو» میدهد.
بیشتر طرفداران توقع داشتند سریال «هیلو» یا روایت داستان بازی اول، «مبارزه تکاملیافته» باشد، یا داستانش درنهایت به داستان این بازی برسد، اما قسمت اول سریال واضح و رسا میگوید که این سریال یک اقتباس مستقیم از بازی «مبارزه تکاملیافته» (یا هرکدام از بازیها) نیست و داستان جدیدی دارد. سؤال اینجاست: مسیری که سریال انتخاب کرده واقعا بهترین راه برای تعریف کردن این داستان است؟
هیچ راهی برای رسیدن به پاسخ این سؤال نداریم مگر اینکه تا پایان فصل اول صبر کنیم و خودمان ببینیم «هیلو» چطوری جلو میرود و چه چیزهای دیگری برای ارائه دارد. آیا درآوردن کلاهخود مستر چیف تنها تصمیم چالشانگیز خالقان سریال است یا باید باز هم منتظر چنین چیزهایی باشیم؟
منبع: SlashFilm
تا الان بد جلو نرفته ولی اکشنش خیلی ضعیفه
کاملا کار خوبی انجام دادن