آشنایی با حافظ؛ مرموزترین چهره‌ی ادبیات ایران

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۳ دقیقه

اگر به تاریخ ادبیات ایران رجوع کنیم، می‌توان برای بیشتر شاعران و نویسندگان کلاسیک یک ماموریت در نظر گرفت: پیوند زدن فرهنگ اسلامی با فرهنگ ایرانی، ترویج زبان، فرهنگ و تاریخ فارسی و ایرانی، رسیدن به جاه و مقام از راه چاپلوسی شاهان و حاکمان، پند و اندرز، ترویج یک طرز فکر خاص (مثل ندانم‌گرایی در اشعار خیام) و… اما در این میان، یک شاعر کلاسیک وجود دارد که نمی‌توان به این راحتی‌ها ماموریتش را تعیین کرد و او کسی نیست جز حافظ.

حافظ مرد تناقض‌هاست؛ او یکی از شناخته‌شده‌ترین ایرانی‌هاست، ولی چیز زیادی از زندگی‌اش نمی‌دانیم؛ او حافظ قرآن بوده و برای همین اسمش «حافظ» است، ولی بین مردم زمان خود به بی‌دینی متهم شد، در حدی‌که حتی نمی‌خواستند برای او مراسم ختم اسلامی بگیرند و هنوز که هنوز است، عده‌ای او را یک مهرپرست می‌دانند، نه یک مسلمان؛ حافظ جزو بزرگ‌ترین میراث ادبیات ایران بین غربیان و نماد اعتلای فرهنگی ایران است، ولی شخصی همچون احمد کسروی ادعا می‌کند حافظ مقصر اصلی افول فرهنگ و تمدن ایران است، چون ذهن ایرانی‌ها را درگیر عرفان و ابهامات کرد و بدین‌ترتیب عقل و منطق را کم‌ارزش جلوه داد. برخی اعتقاد دارند او یک عارف است، برخی دیگر او را مبارز سیاسی خطاب کرده‌اند و برخی دیگر هم یک رِند وسط‌باز و حیله‌گر که وقتی به نفعش بوده، او هم چاپلوسی حاکمان زمان خود را کرده است. تنها چیزی که همه در مورد حافظ سر آن توافق دارند این است که اشعار او از لحاظ زبانی زیبا هستند.

حافظ در طول عمر ۶۴-۶۵ ساله‌ی خود، حداکثر ۴۹۵ غزل سرود که کل‌شان در دیوان حافظ جمع‌آوری شده‌اند. غیر از این، تعدادی شعر در قالب‌هایی مانند قطعه، قصیده، مثنوی و رباعی نیز به او نسبت داده شده که آن‌ها نیز در دیوان موجودند. یک عدد دیوان کل چیزی است که از او باقی بمانده. هیچ مدرکی هم وجود ندارد که ثابت کند آثار دیگر او از بین رفته‌اند، بنابراین او جزو شاعران کم‌کوی و گزیده‌گوی به حساب می‌آید. ولی همین یک دیوان برای این‌که نام او را در تاریخ جاودانه کند، کافی بود.

کتاب دیوان حافظ شیرازی با فال انتشارات پیام عدالت

شرایط سیاسی ایران در دوران زندگی حافظ

حافظ در یکی از دوره‌های تاریک تاریخ ایران می‌زیست، یعنی دوره‌ی بین حمله‌ی مغول‌ها و تاسیس سلسله‌ی ایلخانان و لشکرکشی تیمور لنگ که در آن عده‌ی زیادی از مردم ایران کشته شدند. اساساً تا پیش از حمله‌ی مغول‌ها، ایران در حال سپری کردن یک عصر طلایی فرهنگی بود و بسیاری از اسم‌هایی که ما از چهره‌ای بزرگ ایران می‌شناسیم (مثل ابن‌سینا، فردوسی، سعدی، مولوی، خیام و…) متعلق به این دوره بودند و حتی بسیاری از آن‌ها هم‌دوره‌ی هم بودند.

اما حافظ در دوره‌ای می‌زیست که هیچ‌کدام از هم‌دوره‌ای‌هایش حتی نصف او تحسین‌شده و مشهور نیستند. به‌عبارتی می‌توان او را آخرین تیر در ترکش عصر طلایی فرهنگ ایران خطاب کرد، چون بعد از حافظ هیچ شاعر دیگری در ایران زاده نشد که به‌اندازه‌ی او و شاعران کلاسیک دیگر آوازه کسب کند.

حافظ در دورانی زندگی می‌کرد که ایران سرزمینی ملوک‌الطوایفی بود، بدین معنا که بر هرکدام از قسمت‌های آن سلسله‌ای کوچک حاکم بود و یک نظام مرکزی قوی وجود نداشت. حافظ، با نام شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی، در حوالی سال ۷۲۷ هجری قمری (۱۳۲۵ میلادی) در شیراز چشم به جهان گشود و در سال ۷۹۲ هجری قمری (۱۳۹۰ میلادی) در همان‌جا درگذشت. مقبره‌ی او در شیراز یکی از جاذبه‌های توریستی بزرگ ایران به حساب می‌آید. او در زمان زندگی خود شاهد تحولات زیادی در ایران بود، مثل از بین رفتن قدرت ایلخانان، حکومت سلسله‌های محلی (مثل آل مظفر) و در آخر یکپارچه شدن ایران زیر پرچم مستبدانه‌ی تیمور.

در زمان زندگی حافظ، ایران کشوری یکپارچه نبود و بر هرکدام از بخش‌های آن سلسله‌هایی کوچک و با عمری کوتاه حاکم بودند. بی‌نظمی و عدم ثبات حاکم بر ایران یکی از مسائلی بود که حافظ در اشعارش درباره‌ی آن افسوس می‌خورد.

لازم به ذکر است که تا قبل از حمله‌ی مغول‌ها، مهد تمدن و فرهنگ ایران منطقه‌ی خراسان و به‌خصوص شهر نیشابور بود. ولی مغول‌ها نابودی زیادی در این ناحیه به بار آوردند و برای همین نواحی دیگری که نسبتاً از این حمله آسیب کمتری دیدند (مثل فارس و شیراز) رونق بیشتری پیدا کردند و شاید این مسئله هم در بروز استعداد او بی‌تاثیر نبوده باشد.

متاسفانه در زمینه‌ی تاریخ‌نگاری و تذکره‌نویسی برای افراد سرشناس افسانه‌سازی باب بوده است و گاهی تشخیص حقیقت از دروغ مشکل می‌شود. حافظ هم در این زمینه استثنا محسوب نمی‌شود و بسیاری از داستان‌هایی که درباره‌ی زندگی او می‌شنویم – مثل عشق او به دختری زیبا به نام شاخ نبات یا چله‌نشینی او در چاه مرتاض‌علی در شیراز – عمدتاً افسانه‌هایی هستند که تذکره‌نویسان از خود درآورده‌اند تا بتوانند با آن‌ها مجلس گرم کنند.

با این حال، با استناد بر غزلیاتی که از حافظ به جا مانده، می‌توان خط فکری حافظ را مشاهده کرد و به روحیات شخصیتی او پی برد.

حافظ؛ دشمن اصلی ریاکاری و فضیلت‌فروشی

یکی از بن‌مایه‌ها یا موتیف‌های رایج در غزلیات حافظ دست انداختن زاهدان، صوفیان، شیخ‌ها، واعظ‌ها، مفتی‌ها و محتسب‌هاست. از اشعار او مشخص است که او از مقامات مذهبی زمان خود دل خوشی نداشته است، چون در نظرش آن‌ها سعی می‌کردند دغدغه‌های مادی‌گرایانه و دنیادوستانه‌ی خود را پشت نقاب روحانیت و معنویت پنهان کنند.

اشاره‌ی مکرر او به می و باده نیز تا حدی به این دیدگاه انتقادی او نسبت به جانماز آب کشیدن هم‌دوره‌ای‌های خودش مربوط می‌شود. مثلاً در خط آخر غزل ۲۰۰ او می‌گوید:

می خور، که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری، همه تزویر می‌کنند

یا در  غزل ۴۷۱ می‌گوید:

بیا که خرقه‌ی من گرچه رهن میکده‌هاست

ز مال وقف، نبینی به نام من درمی

یا در غزل ۹ می‌گوید:

حافظا! می خور و رندی کن و خوش باش، ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

اگر به این ابیات دقت کنید، متوجه می‌شوید که در همه‌یشان مِی نقشی یکسان دارد: گناهی بخشودنی که در مقایسه با گناه‌های بزرگ‌تر بیشتر به آن توجه می‌شود و این نشانه‌ی مشکلی عمیق در جامعه است. مثلاً در بیت دوم، حرف او اساساً این است: شاید من صبح تا شب در می‌کده‌ها ولو باشم، ولی لااقل مثل ریاکاران زمانه‌ام مال مردم را برای خودم تصاحب نکرده‌ام.

اگر به اشعار حافظ از این دید نگاه کنید – از این دید که او سعی دارد ریاکاری‌های زمانه‌ی خود را آشکار کند –  درک پیچیدگی معنایی بسیاری از غزل‌های او ساده‌تر می‌شود. نکته‌ای که باعث این پیچیدگی شده این است که در بسیاری از اشعار، حافظ دیدگاه بالا به پایین نسبت به دیگران ندارد. او به این واقف است که شاید خودش هم ناخالصی داشته باشد و به‌نوعی باده‌گساری و شراب‌خواری به نماد این «ناخالصی داشتن» تبدیل شده است. ولی همین باعث می‌شود اشعار او بسیار موثرتر واقع شوند. چون اگر حافظ می‌خواست خود را تافته‌ی جدا بافته ببیند، احتمالاً اشعارش اینقدر ذکاوت‌مندانه از آب درنمی‌آمدند.

بالاتر به واژه‌ی «رند» اشاره شد («حافظا! می خور و رندی کن و…»). رند بودن به‌نوعی هویتی است که حافظ در اشعارش اتخاذ کرده و به‌شکلی زیرپوستی به آن افتخار می‌کند. رند بودن این روزها معنای ضمنی منفی دارد و اساساً به یک آدم کلاهبردار و آب‌زیرکاه «رند» گفته می‌شود. ولی در دنیای حافظ، رند صرفاً فردی با استقلال فکری است که حاضر نیست آنچه را که در نظرش حقیقت است، به‌خاطر مناسبات اجتماعی و سیاسی نادیده بگیرد، ولی از طرف دیگر در حدی خودش یا دنیا را جدی نمی‌گیرد که به یک مبارز سیاسی تمام‌عیار تبدیل شود و صرفاً ترجیح می‌دهد یافته‌های خود را در قالب طعنه و کنایه و هجو هوشمندانه بیان کند.

او در غزل ۴۷۳ می‌گوید:‌

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت

با طبیب نامحرم حال درد پنهانی

دیوان حافظ جزو آن کتاب‌هایی است که به احتمال زیاد در خانه‌ی هر ایرانی می‌توان آن را پیدا کرد.

این بیت شاید بینشی بسیار مهم نسبت به مفهوم رند بودن عرضه کند: در نظر حافظ رندی ریشه در خوش‌گذرانی و بی‌خیالی ندارد و خودش یک نوع درد است، ولی دردی است که انسان‌های مصنوعی، سطحی‌نگر و ظاهرساز آن را درک نمی‌کنند. برای درک آن، لازم است به درجه‌ای بالاتر از درک و شعور رسید. از این لحاظ حافظ یکی از بازنمایی‌های کهن‌الگوی «سقراط» است، فیلسوف و حکیمی که به این آگاه است که مردم چقدر به خودشان و درک ناقص‌شان از دنیا مطمئن‌اند و سعی دارد با رویکردی طعنه‌زنانه یا به اصطلاح مدرن «ترول‌وار» این نادانی و اعتماد به نفس کاذب را رسوا کند.

سوالی که شاید درباره‌ی حافظ مطرح شود این است که آیا او خودش واقعاً مِی می‌خورده یا می صرفاً اهمیتی نمادین در اشعارش دارد؟ دلیل اهمیت این سوال این است که درباره‌ی اعتقادات واقعی حافظ شک و ابهام وجود دارد و بسیاری از کسانی که دوست دارند او یک مسلمان به حساب بیاید، چندان با این حقیقت که شاعر موردعلاقه‌یشان ممکن است اهل شراب‌خواری بوده باشند کنار نمی‌آیند.

حقیقت این است که ما درباره‌‌ی این‌که حافظ اهل شراب‌خواری بوده یا نه خبری نداریم، چون همان‌طور که اشاره شد، چیز زیادی از زندگی‌اش نمی‌دانیم. اگر بخواهیم از دید روان‌شناسانه به اشعار او نگاه کنیم، می‌توانیم گمانه‌زنی کنیم که احتمالاً حافظ در زندگی‌اش شراب خورده و گناه‌های ریز دیگر که شاید «عیاشی» پنداشته شوند انجام داده است، ولی گوشه‌ای از ذهنش می‌دانسته که این کار درست نیست، چون اگر حافظ کمی ناخالصی نداشت، از این‌که در اشعارش ناخالصی داشتن را به خود نسبت دهد، احساس راحتی نمی‌کرد و از طرف دیگر اگر این کارها را «ناخالصی» نمی‌پنداشت، در اشعارش به‌عنوان عنصر منفی استفاده نمی‌کرد (هرچن که گاهی کاربرد مثبت هم دارند، ولی بیشتر به حالت استعاری). اصولاً افرادی که اخلاقیات مذهبی سفت‌وسخت داشته باشند، هیچ‌گاه نمی‌توانند مثل حافظ شعر بگویند، چون برخورداری از اخلاقیات سفت و سخت نوعی حس برتری به آن‌ها می‌دهد که دوست دارند در هر فرصتی با آن فخرفروشی کنند، در حالی‌که این دقیقاً برعکس کاری است که حافظ در اشعارش انجام می‌دهد.

 

دیوان حافظ؛ ترکیبی از عشق، عرفان و رندبازی

غزل‌های حافظ در دیوانش را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

  • غزل‌های عرفانی
  • غزل‌های عاشقانه
  • غزل‌های رندانه

غزل‌های عارفانه احتمالاً سخت‌ترین اشعار حافظ برای فهمیدن هستند، چون عرفان ذاتاً مفهوم پیچیده‌تری از عشق و رندبازی است. در قبال غزل‌های عرفانی باید گفت که حافظ خودش صوفی یا عارف متعهدی نبوده است و همان‌طور که اشاره شد، یکی از اهدافش دست انداختن صوفیان ریاکار بوده است، ولی او به ارزش‌های انسانی عرفان و تصوف واقف است و در نظرش این مکتب‌های فکری می‌توانند روح انسان را جلا ببخشند. اشعار عرفانی او صرفاً تلاشی برای عمیق‌تر شدن در این جنبه‌های روحانی عرفان و تصوف هستند. البته باید این را در نظر داشت که حافظ خط فکری منسجم ندارد و رویکرد او به مفهوم عرفان متناقض است، ولی در بیشتر مواقعی که او در حال دست انداختن عرفان است، هدف انتقادش نه خود این مفهوم، بلکه کسانی است که برای وارسته جلوه دادن خود از آن سوءاستفاده می‌کنند.

غزل‌های عاشقانه‌ی حافظ صرفاً مدح و ستایش عشق هستند. سوالی که در این زمینه پیش می‌آید این است که حافظ درباره‌ی عشق زمینی حرف می‌زند یا عشق آسمانی؟ جواب این سوال ساده است: هردو. حافظ عشق زمینی را دریچه‌ای برای تجربه‌ی عشق آسمانی می‌بیند و اصولاً از الفاظی که اشاره به عشق زمینی دارند (مثل گیسو و زلف و عشوه) استفاده می‌کند تا تصویری بسیار آسمانی و الهی از عشق بسازد. البته با توجه به تفسیرپذیر بودن اشعار حافظ شاید بتوان گفت در بعضی اشعار مرز بین این دو دقیقاً مشخص نیست، ولی ایده‌ی «رسیدن به عشق آسمانی از راه عشق زمینی» احتمالاً معقول‌ترین دیدگاه برای تفسیر غزل‌های عاشقانه‌ی حافظ است.

در آخر غزل‌های رندانه را داریم که همان غزل‌هایی هستند که در آن‌ها با حالتی طنزآمیز و طعنه‌آمیز زاهدان و صوفیان و شیخ‌ها و مفتی‌ها و ریاکاری‌شان را سرزنش می‌کند. غزل‌های رندانه‌ی حافظ احتمالاً زمینی‌ترین و خاکی‌ترین اشعار حافظ هستند و ارتباط برقرار کردن با آن‌ها برای کسانی که در فاز عاشقی و عارفی نیستند راحت‌تر است.

نکته‌ای که باید در نظر داشته باشید این است که وقتی می‌گوییم غزل‌های حافظ عارفانه، عاشقانه یا رندانه‌اند، منظورمان این نیست که تمام ابیات‌شان چنین حال‌وهوایی دارند. گاهی ممکن است وسط یک غزل عاشقانه، بیتی عارفانه بیاید یا برعکس؛ این مسئله باعث ایجاد این تصور شده که حافظ در طول عمر خود غزل‌هایش را مورد بازبینی و بازنویسی قرار داده و بعضی از ابیات بعداً به شعر اضافه شده‌اند، چون با حال‌وهوای کلی آن تناسب ندارند. ولی تقریباً به همه‌ی غزل‌ها حال‌وهوایی کلی حاکم است که اگر معنای آن را درک کنید، می‌توانید تشخیص‌اش دهید.

میراث حافظ

حافظ بدون‌شک یکی از معروف‌ترین چهره‌های ایرانی نه‌تنها در خود ایران، بلکه در کل دنیاست. اشعار او سهم بزرگی در جا انداختن کلیشه‌های رمانتیک اورینتال (شرق‌شناسانه) داشته‌اند و خوب یا بد، اشعار حافظ با فرهنگ و هویت ایران گره خورده‌اند.

اولین کسی که دیوان حافظ را به‌طور کامل ترجمه کرد، شرق‌شناس اتریشی به نام یوزف فون هامر پورگشتال (Joseph von Hammer-Purgstall) (۱۸۵۶-۱۷۷۴) بود. در سال ۱۸۱۲، گوته، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های ادبی آلمان به این ترجمه برخورد کرد و یک دل نه صددل عاشق اشعار حافظ شد، طوری‌که در سال ۱۸۱۹ اثری ادبی به نام دیوان غربی-شرقی (West-Östlicher Divan) را منتشر کرد که عملاً دیالوگی بین خودش و حافظ است و در آن بسیاری از واژگان شاعرانه‌ی فارسی و عربی همچون «بلبل، ساقی، درویش، حوری، الله، مشک، میرزا، مفتی، وزیر، ترک و…» به کار رفته است.

علاقه‌ی وافر گوته به حافظ نقشی موثر در افزایش محبوبیت حافظ در غرب و خصوصاً آلمان داشت. مثلاً نیچه هم در نوشته‌هایش هم به گوته و هم به حافظ اشاره کرده است و هردو را به‌عنوان شاعرانی پرروح که به زندگی ارج نهاده‌اند ستایش کرده است. همچنین در نظر نیچه یکی از نقاط قوت حافظ این بود که هم زیبایی‌ها و هم زشتی‌های زندگی را پذیرفته بود.

تصویری از مقبره‌ی حافظ در شیراز. این مقبره جزو بزرگ‌ترین جاذبه‌های توریستی ایران است.

در خود ایران، احتمالاً بزرگ‌ترین اثر فرهنگی‌ای که دیوان حافظ به جا گذاشته، فال حافظ است. ایرانی‌ها از دیرباز علاقه داشته‌اند که پیش‌بینی سرنوشت خود را به عوامل بیرونی واگذار کنند – خصوصاً عامل بیرونی‌ای که بویی از «کلام حق» برده باشد – تا فال نیک یا بدشان معلوم شود.

ترکیب دو عامل باعث شد دیوان حافظ به گزینه‌ای بی‌نقص برای فال‌گیری تبدیل شود: ۱. اطلاعات بسیار کم درباره‌ی خود حافظ که باعث شده مردم راحت‌تر بتوانند به او تقدس ببخشند ۲. ماهیت به‌شدت تفسیرپذیر و بعضاً مبهم غزل‌های حافظ و در عین حال زیبایی و کیفیت بالایشان که باعث شده شبیه پیش‌گویی‌های اوراکل معبد دلفی به نظر برسند.

کتاب فالنامه حافظ اثر خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی

این عوامل در کنار هم باعث شده‌اند دیوان حافظ به یکی از افتخارات فرهنگی ایران تبدیل شود و جزو معدود کتاب‌هایی باشد که تقریباً در خانه‌ی همه‌ی ایرانی‌ها می‌توان یک نسخه از آن را پیدا کرد. از لحاظ فن شاعری و غزل‌سرایی، حافظ تکنیک جدیدی عرضه نکرد، ولی تمام آنچه را که پیشینیان بنا نهاده بودند، به حد کمال رساند و عملاً سطح استانداردی برای غزل‌سرایی تعیین کرد که شاید بتوان از آن تقلید کرد، ولی بهتر کردنش عملاً غیرممکن است.

همان‌طور که در ابتدای متن اشاره شد، از حافظ انتقادهایی هم شده است. بعضی از این انتقادات هم قابل‌تامل و بعضاً بامزه هستند، مثل ادعای کسروی درباره‌ی این‌که دلیل استقبال غربیان از حافظ این بوده که دوست دارند «همه‌ی اهل شرق به‌مانند حافظ عمر خویش را در کنج خرابات هدر دهند و ثروت کشور خویش را به حریصان اروپا و آمریکا وانهند» یا انتقاد صادق هدایت پیرامون این‌که حافظ معادل ترسوتر خیام است، ولی باید این را در نظر داشت که بیشتر انتقادات واردشده به تاثیر عمیق و شگرف حافظ روی فرهنگ ایران برمی‌گردد؛ و انسان هم نمی‌تواند تاثیر خود را پیش‌بینی کند. شاید اگر خوب بگردیم، کسانی را پیدا کنیم که تحت‌تاثیر حافظ پوچ‌گرا، خنثی، معتاد یا لاابالی شده‌اند و در این راه زندگی خانواده و اطرافیان‌شان را خراب کرده‌اند، ولی همان‌قدر که حافظ می‌تواند الهام‌بخش چنین افرادی باشد، می‌تواند الهام‌بخش کسانی باشد که علیه ریا و دروغ و فریب مردم زمانه‌ی خود شورش کنند.

حقیقت این است که از دل اشعار حافظ به‌اندازه‌ی تمام کسانی که آن‌ها را می‌خوانند می‌توان معنی استخراج کرد. دلیل تبدیل شدن این اشعار به فال نیز همین است. اگر حافظ را نه با تاثیرش روی مردم، بلکه با ذوق و اندیشه‌ی نهفته در اشعارش بسنجیم، می‌بینیم که جایی برای خشمگین شدن از او وجود ندارد: تقریباً هرکس با هر طرز فکری (حتی کسروی و هدایت) می‌توانند بخشی از درونیات و دغدغه‌های خود را در اشعار حافظ پیدا کنند؛ فقط کافی است زبان سمبولیسم را یاد بگیرید تا دنیای جدیدی از معنا به رویتان باز شود. شاید در آخر ماموریت حافظ تشویق مخاطبانش به همین بوده است.

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

یک دیدگاه
  1. مصطفی

    حقیقت این است که نویسنده این مقاله خود نیز از ظن خویش یار حافظ گشته است.
    ذهنی مغشوش از داده‌ها که اگر به آن مثبت بنگریم از درک حافظ عاجز مانده است.
    شک و شبهه‌ها در ذهن او مانع از دیده‌شدن شخصیت او شده است. تلاش برای دیدن منصفانه و داوری بی‌عیب نقص به معنی سهم‌بخشی به همه نظرات به میزان مساوی نیست.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما