۲۰ فیلم علمی-تخیلی برتر که مناسب افراد زیر ۱۷ سال نیست

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۶۵ دقیقه
فیلم علمی-تخیلی

یک فیلم علمی-تخیلی به راحتی می‌تواند با حال و هوای ژانرهای دیگر همراه شود. یعنی تبدیل به اثری شود که به عنوان نمونه ترسناک هم هست یا این که به تمامی فضایی اکشن دارد. در چنین قابی است که فیلم‌های علمی-تخیلی گاهی چندان مناسب افراد کم سن و سال به نظر نمی‌رسند. مثلا فیلمی چون «بیگانه» با آن فضای ترسناکش قطعا مناسب افراد کم سال نیست یا فیلمی چون «موجود» فقط به درد تماشاگران آشنا و علاقه‌مند به ژانر وحشت می‌خورد. پس توجه به درجه‌بندی سنی فیلم برای تماشای یک فیلم علمی-تخیلی می‌تواند مهم باشد.

از زمانی که در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی سیستم درجه‌بندی سنی آهسته آهسته جایگزین مقررات هیز شد و خانواده‌ها به مرجعی دست یافتند که باعث می‌شد بدانند چه فیلمی برای چه سنی مناسب است، هم دست اهالی هالیوود برای ساختن اثر موردنظرشان باز شد و هم دست سینماروها برای انتخاب فیلم. چرا که قبلا با وجود مقررات هیز، نمایش برخی از موارد مانند خشونت بیش از اندازه خلاف به حساب می‌آمد و نمی‌شد هر چیزی را در هر قالبی تصویر کرد. پس از بین رفتن آن قوانین باعث شد که فیلم‌سازان در انتخاب سوژه و نمایشش، آزادی عمل بیشتری داشته باشند. از آن سو حال تماشاگر هم می‌دانست که چه فیلمی مناسب او است و چه فیلمی را نباید تماشا کند.

سیستم درجه‌بندی سنی به این صورت است که درجه G نشان می‌دهد فیلم روی پرده مناسب همه‌ی افراد و همه‌ی سنین است. فیلم‌های انیمیشن عمدتا چنین هستند. درجه PG به والدین اخطار می‌دهد که برخی از صحنه‌ها و سکانس‌ها یا مفاهیم موجود در فیلم ممکن است برای فرزندشان مناسب نباشد. این درجه‌بندی همراهی والدین را پیشنهاد می‌کند. درجه PG-13 به والدین تذکر قاطع می‌دهد که احتیاط کنند. قطعا در این اثر موردی وجود دارد که مناسب احوال کودکان نیست و شاید حتی نوجوانان را اذیت کند. اما درجه‌بندی R که همه‌ی فیلم‌های زیر به آن تعلق دارند، به این نکته اشاره می‌کند که افراد زیر ۱۷ سال هم به همراهی یک سرپرست یا والدین خود برای تماشای فیلم نیاز دارند. در واقع این فیلم‌ها قطعا در نمایش برخی موارد هنجارشکنانه عمل کرده‌اند. درجه‌بندی NC-17 هم وجود دارد که اثر را فقط مناسب افراد بزرگسال می‌داند و سینماها را از ورود دیگران منع می‌کند.

پس در لیست زیر با آثاری طرف هستیم که سکانس‌های هنجارشکانه‌ی بسیاری دارند. برخی در قالب سکانس‌های اکشن و برخی هم در قالب سکانس‌های ترسناک. در برخی از موارد هم مفاهیم نهفته در فیلم چندان مناسب زیر ۱۷ ساله‌ها نیست و به همین دلیل به والدین توصیه می‌شود که به نوجوانان خود اجازه‌ی تماشای آن‌ها را به تنهایی ندهند. بماند که فیلمی چون «پرتقال کوکی» استنلی کوبریک به راحتی می‌تواند بزرگسالان را هم اذیت کند تا آن جا که تماشای فیلم را نیمه کاره رها کنند.

۲۰. یادآوری کامل (Total Recall)

یادآوری کامل

  • کارگردان: پل ورهوفن
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ریچل تیکونین و شارون استون
  • محصول: 1990، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 82٪

پل ورهوفن را با فیلم‌های علمی-تخیلی خشنش می‌شناسیم. او آثارش را بر پایه‌ی خشونت بنا می‌کند و گاهی مانند مورد «پلیس آهنی» (Robo Cop) حتی از نمایش یک عمل جراحی سخت و پر از خونریزی هم ابایی ندارد. پس از آن هم وجود یک مرد آهنی را بهانه‌ای قرار می‌دهد تا خشونت زیر پوست جامعه را به نمایش گذارد و قهرمانش را به جان خلافکاران بیاندازد. یا در فیلم‌های دیگرش مانند «غریزه اصلی» (Basic Instinct) که اتفاقا فیلم‌های علمی- تخیلی هم نیستند، با نگرشی به سوژه‌اش نزدیک می‌شود که آن را تبدیل به فیلمی مورد مناقشه و پر از حاشیه می‌کند. پس با فیلم‌سازی طرف هستیم که جنجال را دوست دارد. حتی در اثر متاخرش یعنی «بندتا» (Benedetta) هم می‌توان این تمایل را دید.

فیلم علمی- تخیلی «یادآوری کامل» همان طور که از نامش هم پیدا است به ماجراهای شخصی می‌پردازد که به عمد حافظه‌اش پاک شده است و حال با یادآوری دوران گذشته به عمق فاجعه‌ای پرتاب می‌شود که خودش هم فکرش را نمی‌کرده است. این موضوع که زندگی امروز ما ساخته‌ی دست خودمان نباشد و دیگرانی این اکنون را برای ما انتخاب کرده باشند، از دیرباز در سینمای علمی- تخیلی سابقه‌ای برای خود داشته. اثری مانند «ماتریکس» ساخته‌ی واچوفسکی‌ها هم چنین جهانی را در برابر ما قرار می‌دهد تا به احتمال چنین چیزی فکر کنیم. فلاسفه و متفکران هم همواره از این گفته‌اند که می‌توان چنین چیزی را تصور کرد و تمام هستی را زاییده‌ی خیال خود دانست.

حال تصور کنید که مردی چنین چیزی را درباره‌ی گذشته‌ی خود بفهمد. بازیگر نقش آن مرد هم کسی چون آرنولد شوارتزنگر باشد. پس قطعا با فیلمی پر از صحنه‌های زد و خورد طرف هستیم که سکانس‌های بزن بزن و منطق ژانر اکشنش به المان‌های یک فیلم علمی- تخیلی می‌چربد. اما خوشبختانه پل ورهوفن موفق شده که بین این دو دنیای متفاوت یک تعادل خوب برقرار کند و فیلمی بسازد که از آن پیچیدگی‌های لازم برای یک اثر علمی- تخیلی درجه یک بهره برده است.

از سوی دیگر فضاسازی فیلم نسبت به زمان ساختن شدنش، کم و کسری خاصی ندارد. شاید با پیشرفت تکنولوژی‌های امروزی کمی جلوه‌های ویژه‌ی فیلم توی ذوق بزند و قدیمی به نظر برسد اما فضای تیره‌ی فیلم به خوبی به من و شما منتقل می‌شود. می‌ماند مشکلی اساسی که همیشه با فیلم‌هایی که آرنولد شوارتزنگر در آن‌ها بازی کرده، وجود دارد؛ بازی مصنوعی او که جای چندانی برای دفاع باقی نمی‌گذارد. گرچه پل ورهوفن سعی کرده کاری را انجام دهد که جیمز کامرون در «نابودگر»ها (The Terminator) انجام داده بود تا حضور این بازیگر موفقیت‌آمیز جلوه کند؛ قرار دادن شخصیت در یک وضعیت مکانیکی که انگار قدرت اختیاری از خود ندارد و مانند روباتی بی احساس است. اما کار جیمز کامرون به دلیل ماهیت تماما روباتیک شخصیت نتیجه داده بود و ورهوفن موفق نشده که به شکل بی‌نقصی به این خواسته‌اش برسد.

«سال ۲۰۸۶. سال‌ها است که آدمیان موفق شده‌اند به کره مریخ سفر کنند و در آن جا به ادامه‌ی زندگی بپردازند. داگلاس یکی از این ساکنان آن جا است که به همراه همسرش زندگی مرفهی دارد و از زندگی خود به عنوان یک آدم معمولی راضی است. اما او ناگهان در شرایطی قرار می‌گیرد که باعث می‌شود زندگی گذشته‌ی خود را به یاد بیاورد؛ ظاهرا او در گذشته یک مامور خبره بوده که در کره‌ی مریخ به انجام ماموریت‌های خطرناکی دست می‌زده است. حال او می‌فهمد که هیچ‌گاه یک مرد معمولی اهل خانواده نبوده و همه چیز دروغی بیش نیست. پس …»

اکشن فیگور نکا سری ترمیناتور 2 مدل T-800 Endoskeleton

۱۹. نابودی (Annihilation)

نابودی

  • کارگردان: الکس گارلند
  • بازیگران: ناتالی پورتمن، اسکار آیزاک و جنیفر جیسون لی
  • محصول: 2018، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪

قبل از هر چیزی باید از کارگردان فیلم علمی-تخیلی «نابودی» گفت. الکس گارلند زمانی خودش را به عنوان یکی از آینده‌دارترین فیلم‌سازان هالیوود به جهانیان معرفی کرد و به نظر می‌رسید که قرار است با هر فیلمش چشم دنیایی را به سمت خود بازگرداند. متاسفانه چنین نشد و او آن چنان که باید ندرخشید و آثاری ساخت که در بهترین حالت فیلم‌های خوبی هستند که ارزش دیدن دارند و البته می‌توان به آن‌ها، پس از تماشا اندیشید. در واقع او که قرار بود زمانی جا پای بزرگان بگذارد، به یک فیلم‌ساز معمولی تبدیل شد. اما همین فیلم‌هایی هم که تاکنون خبر از پتانسیلی می‌دهند در پشت ایده‌ی درجه یکشان وجود دارد اما به شکل کامل به اجرا در نیامده است.

از طرف دیگر، در برخورد با فیلم علمی- تخیلی «نابودی» با اثری طرف هستیم که از المان‌های ژانر علمی- تخیلی استفاده می‌کند تا باعث ایجاد وحشت در مخاطب شود. پس می‌توان آن را ذیل این ژانر هم طبقه‌بندی کرد. اتفاقا یکی از پتانسیل‌های نهفته‌ی اثر که به شکل کامل به اجرا درنیامده بهره بردن از خصوصیات این دو ژانر در کنار هم و ادغام درست آن‌ها است. فیلم‌ساز به جای این کار، تصمیم گرفته اثری مرموز و مبهم بسازد که البته تصمیم درستی در ابتدا به نظر می‌رسد که هم فیلم را ترسناک می‌کند و هم مایه‌های علمی- تخیلی آن را قدرت می‌بخشد. اما همین موضوع باعث شده که فیلم علمی- تخیلی «نابودی» در نهایت به اثری محافظه‌کارانه تبدیل شود.

از همان ابتدا که فیلم علمی- تخیلی «نابودی» شروع می‌شود از سر و رویش می‌بارد که شبیه به آثار معمول سینمای آمریکا نیست، چرا که ایده‌ی پساآخرالزمانی‌اش نه مانند فیلم‌هایی چون «مد مکس» فرصتی برای اجرای سکانس‌های اکشن است و نه مانند فیلم‌هایی چون «جاده» (The Road) به کارگرذانی جان هیلکات حال و هوای کاملا ترسناکی دارد. در واقع همان طور که گفته شد برای الکس گارلند، ساختن فضایی مرموز مهم‌تر از هر چیز دیگری است اما او این کار را به شکل متناقضی با قاب‌های زیبا و خوش رنگی انجام می‌دهد که می‌توانند ترسناک هم باشند. این برخورد اضداد ادامه پیدا می‌کند تا در نهایت به یکی از پیچیده‌ترین پایان‌بندی‌های سینما در این چند سال گذشته برسیم؛ یک پایان‌بندی غافلگیرکننده که به جای پاسخ دادن به پرسش‌های ما، همه چیز را مبهم‌تر می‌کند.

اما مهم‌ترین نقطه قوت فیلم همان قرار دادن زیبایی کنار پلیدی و ترس است. قاب‌های فیلم در ظاهر زیبا است. اما همین که نیک بنگرید متوجه حضور چیزهای ترسناکی در آن‌ها خواهید شد. بدن‌های تکه تکه شده‌ی آدم‌ها در کنار رویش گل‌هایی خوش رنگ، هم ما را گیج می‌کند و هم باعث می‌شود که به فیلم‌ساز به خاطر طراحی درست این قاب‌ها جهت ایجاد این فضای رعب‌آور تبریک بگوییم. اگر قصه‌گویی و روایتگری فیلم هم مانند فضاسازی‌اش بود و پا به پای آن پیش می‌رفت، الان با یکی از بهترین آثار یک دهه‌ی گذشته‌ی سینما طرف بودیم.

در نهایت این که عامل ایجاد وحشت در فیلم علمی-تخیلی «نابودی» یک دنیای کامل است؛ جهانی چنان فریبنده که انگار از قدرت تعقل هم برخوردار است چرا که می‌تواند آدمی را گول بزند و به اشتباه بیاندازد. جهانی خلاق که هر دفعه استراتژی و تاکتیک خود را برای قربانی گرفتن عوض می‌کند و درست زمانی که به نظر می‌رسد دستش رو شده، نقشه‌ای جدید طراحی می‌کند.

«گروهی نظامی به یک منطقه‌ی عجیب و غریب که انگار همه چیزش از بین رفته و حیات تازه‌ای با قوانین تازه‌ای در آن شکل گرفته وارد می‌شوند. اما مشکل این جا است که همه‌ی آن‌ها به جز یک نفر به خاطر عاملی نامعلوم کشته می‌شوند. همان یک نفر هم که بازگشته به شدت زخمی است و آن چه را که دیده باور ندارد. حال چند دانشمند زن تصمیم می‌گیرند که به آن منطقه پا بگذارند و روی این موضوع که با چه چیزی روبه‌رو هستند، تحقیق کنند. اما موضوع این جا است که همه چیز این منطقه زیبا به نظر می‌رسد …»

۱۸. بیگانه‌ها (Aliens)

بیگانه ها

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: سیگورنی ویور، بیل پکستون و کری هن
  • محصول: 1986، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

شاید رفتن به سراغ یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما و ساختن دنباله‌ای بر آن کار عاقلانه‌ای نباشد. چرا که در هر صورت، هر چقدر هم که اثر خوبی ساخته شود، باز محکوم است که با فیلم قبلی قیاس شود. فقط یک راه خلاصی از این ماجرا وجود دارد و آن‌ هم ساختن فیلمی در حد و اندازه‌ی اثر اول، یا حداقل گسترش دادن آن داستان و آن شخصیت‌ها در یک جهت صحیح تازه است. جیمز کامرون در واقع بعد از موفقیت «نابودگر» (The Terminator) ساخته‌ی ریدلی اسکات که در ادامه‌ی همین فهرست حضور دارد، یکی از خطرناک‌ترین کارهای عمرش را انجام داد. چون این سومین فیلمش بود و فلیم قبلی او هم کار شاخصی از کار درنیامده و وجود دو فیلم شکست خورده بین آن‌ها می‌توانست به کارنامه‌اش در همان جا خاتمه دهد.

ریدلی اسکات بزرگ در سال ۱۹۷۹ فیلمی ساخت به نام «بیگانه» که در آن موجودی بدقواره و بدشکل دمار از روزگار عده‌ای در یک سفینه‌ی فضایی در می‌آورد. قصه همان قصه‌ی آشنای طمع انسان برای کشف دنیاهای ناشناخته و فهم حقیقتی فراتر از تصوراتش بود که از دیرباز در ادبیات و قصه‌های محلی جایی ثابت برای خود داشت. ریدلی اسکات حالا همان داستان را به سینمای وحشت گره زد و البته یکی از جذاب‌ترین شخصیت‌های زن تاریخ سینما با بازی سیگورنی ویور را برایش خلق کرد.

همان طور که از نام فیلم جیمز کامرون هم برمی‌آید، در این جا قرار است با دنیای گسترده‌تری آشنا شویم. دیگر خبری از یک محیط کوچک و البته یک موجود خطرناک نیست. آدم‌های قصه به رهبری همان زن شجاع باید با آمادگی بیشتری به سراغ مهاجم بروند. اگر فیلم اول از ناآگاهی شخصیت‌ها نسبت به هویت و موجودیت آن موجود مرموز تغذیه می‌کرد و قصه‌اش را پیش می‌برد، فیلم دوم از تقابل آن‌ها بهره می‌برد و به همین دلیل هم اکشن‌تر از اولی است.

چنین موضوعی باعث شده که فیلم جیمز کامرون مسیر دیگری نسبت به اثر ریدلی اسکات در پیش بگیرد و اصلا به فیلم سراسر متفاوتی تبدیل شود. کامرون به خوبی می‌دانست که نمی‌توان با داشته‌های ریدلی اسکات فیلم بهتری از اثر او خلق کرد و نتیجه در بهترین حالت به تکرار خواهد رسید. پس دنیایی تازه ساخت که روی پای خود می‌ایستد؛ به شکلی که برای لذت بردن از آن تماشای فیلم اول ضرورت ندارد و هنوز هم به تنهایی دیدنی است.

از نقاط قوت فیلم علمی- تخیلی «بیگانه‌ها» فضاسازی بینظیر آن است. این فضا آرام و پیوسته ساخته می‌شود. مخاطب را با خود همراه می‌کند تا به تماشای شخصیتی بنشیند که یاد گرفته مانند یک سنگ سرد به نظر برسد اما احساساتی عمیق داشته باشد؛ به یاد تی ۸۰۰ فیلم «نابودگر ۲: روز داوری» (Terminator 2: Judgment Day) افتادید؟ خب حق دارید؛ گرچه در این جا آدمی وجود دارد که مصمم و صورت سنگی است و در آن جا رباتی که احساسات آدم‌ها را یواش یواش درک می‌کند.

اگر دوست دارید به تماشای یک فیلم علمی-تخیلی بنشینید که حسابی هم ترسناک است و هم اکشن و البته در آن خبری هم از اعمال احمقانه نیست، «بیگانه‌ها» یکی از بهترین گزینه‌ها است. چند سال بعد دیوید فینچر ادامه‌ای بر این فیلم ساخت که حسابی ناامید کننده از کار درآمد. همین نشان می‌دهد که جیمز کامرون چه فیلم‌ساز بزرگی است.

«۵۷ سال بعد از آن که الن ریپلی موفق شد آن موجود بیگانه را از بین ببرد، به تشکیلاتش می‌پیوندد و از خواب مصنوعی بیدار می‌شود. اما هیچ کس حرف او را در مورد وجود یک موجود عجیب و غریب که سبب کشته شدن بقیه‌ی فضانوردان و دانشمندان است باور نمی‌کند. الن بر دیده‌های خود اصرار می‌کند و در نهایت تصمیم گرفته می‌شود که دانشمندان دیگری به آن سیاره اعزام شوند. بعد از مدتی تمام ارتباطات با سیاره‌ی مقصد و سفینه‌ی فضایی قطع می‌شود. حال تشکیلات تصمیم می‌گیرد که حرف الن را باور کند و او را با گروهی از سربازان زبده به آن سیاره بفرستد …»

اکشن فیگور نکا مدل Aliens طرح Neca  Xenomorph

۱۷. او (Her)

او

  • کارگردان: اسپایک جونز
  • بازیگران: واکین فینیکس، اسکارلت جوهانسن، رونی مارا
  • محصول: 2013، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪

فیلم علمی-تخیلی «او» داستان عجیبی دارد؛ رابطه‌ی آدمیزاد با ربات‌ها در طول تاریخ سینما بارها زیر ذره‌بین فیلم‌سازها قرار گرفته است. در اکثر مواقع این رابطه عاقبت خوشی ندارد و پر است از ترس. اما اسپایک جونز در این جا به سراغ تنهایی‌های آدمی رفته و تلاش کرده با ساختن یک فضای خلوت از زندگی مردی بگوید که برای فرار از یک تنهایی ویرانگر، به یک صدا دل می‌بندند. در چنین قابی به نظر می‌رسد که با فیلمی نه چندان سرگرم‌کننده و احتمالا خواب‌آور طرف هستید. چرا که برخلاف اکثر آثار فهرست در این جا خبری از اکشن، درگیری یا موجودی بدذات نیست. در این جا قرار است یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی عجیب و غریب در برابر شما قرار بگیرد.

از سوی دیگر «او» یک فیلم علمی- تخیلی با چاشنی کمدی رمانتیک و با بازی درخشان واکین فینیکس در نقش اصلی است. هنگام تماشای فیلم باید تمامی فیلم‌هایی را که در آن‌ها کامپیوترهای مجهز به هوش مصنوعی عامل شر و نابودی و کشتار نسل بشر هستند، فراموش کرد. در این فیلم با کامپیوتری سروکار داریم که احساسات خود را آهسته کشف می‌کند و به جای قرار دادن آن در یک سمت و سوی شر، از آن برای ترمیم روان انسان‌های شکست‌خورده و به ته خط رسیده استفاده می‌کند تا درمان روح زخم‌خورده‌ی آن‌ها باشد.

شخصیت اصلی گرچه توسط شغلش دیگران را به هم می‌رساند تا زندگی عاشقانه‌ی خود را شروع کنند اما خود توان برقرای ارتباطی ساده را ندارد. او بی‌روحیه و منزوی ست و از آدم‌ها فاصله می‌گیرد. همه‌ی این کمبودها باعث می‌شود تا او به یک ماشین با صدای زنانه وابسته شود. این موضوع شرایطی فراهم کرده تا فیلم‌ساز مکاشفه‌ای روانشناسانه و عمیق از وضعیت خمود آدمی در عصر چیرگی تکنولوژی بر احوالات او برپا کند.

اسپایک جونز همواره فیلم‌های خوبی ساخته و کمتر فیلم ضعیفی در کارنامه‌ی خود دارد. فیلم‌های چون «اقتباس» (Adaptation) و «جان مالکوویچ بودن» (Being John Malkovich) اثبات این مدعا است اما صحنه‌گردان اصلی این فیلم اسکارلت جوهانسون است. او تنها با استفاده از صدایش چنان شخصیت کاملی خلق می‌کند که حضورش ملموس می‌شود و وابسته شدن مرد به او را قابل درک یا حتی اجتناب‌ناپذیر می‌کند.

اما اگر قرار باشد به دنبال دلیلی برای قرار گرفتن فیلم علمی- تخیلی «او» در این فهرست بگردید، باید آن را در نمایش همان رابطه‌ی عجیب و غریب جستجو کنید. این رابطه چنان نیست که مناسب افراد کم سال باشد؛ چرا که درک این حجم از تنهایی و پناه بردن به یک صدای رباتیک، ممکن است آن‌ها را از دنیا زده کند. در واقع غم فزاینده نهفته در داستان است که این اثر را چندان مناسب افراد زیر ۱۷ سال نمی‌کند و از خانواده‌ها می‌خواهد که نوجوانان خود را هنگام تماشایش همراهی کنند.

«داستان فیلم در آینده‌ای نامعلوم می‌گذرد. تئودور مردی درون‌گرا و منزوی ست. بحران عاطفی زندگی او را فلج کرده است. در این میان او روزی یک نرم افزار پیشرفته می‌خرد و صدای آن را صدایی زنانه انتخاب می‌کند …»

۱۶. زیر پوست (Under The Skin)

زیرپوست

  • کارگردان: جاناتان گلیزر
  • بازیگران: اسکارلت جوهانسون، آدام پیرسون و داگ مک‌کانل
  • محصول: 2013، انگلستان و آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 84٪

از دیرباز سینمای ترسناک، نزدیکی‌های بسیاری به ژانر علمی- تخیلی داشته است. تلفیق این دو ژانر بارها و بارها منجر به خلق شاهکار‌هایی معرکه مانند سری فیلم‌های «بیگانه» شده که برای چند نسل خاطره ساخته‌ و فیلم‌سازهایی مانند ریدلی اسکات، جیمز کامرون و دیوید فینچر را به دنیا معرفی کرده‌اند. اما تفاوتی در این میان بین فیلم علمی- تخیلی و ترسناک «زیر پوست» و عمده‌ی این آثار وجود دارد؛ در این جا شخصیت اصلی بیگانه‌ای است که جان می‌ستاند نه قهرمانی زمینی که در برابر یک نیروی اهریمنی قد علم کرده و تلاش دارد جان خود و دیگران را نجات دهد.

از سوی دیگر جاناتان گلیزر برخلاف معمول چهره‌ی ترسناکی از بیگانه‌ی داستان خود ترسیم نکرده است، بلکه او را مانند زن خوش سیمایی به تصویر کشیده که توان اغواگری دارد. البته همین زیبایی هم این امکان را به او داده که به شکار قربانی‌های خود مشغول شود؛ او به مانند یک قاتل زنجیره‌ای زندگی می‌کند و با زندگی در جاهایی خلوت و دور از چشم دیگران، قربانی را به قتلگاه می‌برد.

قطعا همه‌ی این تفاوت‌ها منجر به ساخت فیلم متفاوتی هم شده است. کارگردان با تمرکز بر این شخصیت، یعنی موجودی غیرزمینی، به دنبال طرح سوالاتی در باب آدم‌های طرد شده بوده و گاهی جواب هم گرفته و گاهی هم در طرح سوال خود سردرگم مانده؛ خود فیلم هم بسیار به این تفاسیر فرامتنی راه می‌دهد. اتفاقا اگر ایرادی هم به اثر وارد باشد، از تلاشی است که کارگردان انجام داده تا فیلمش مهم‌تر از آن چه که هست جلوه کند.

فیلم علمی- تخیلی «زیر پوست» یکی از آثار پر سر و صدای سال ۲۰۱۳ میلادی بود. بسیاری در فهم داستان آن ناتوان بودند و بسیاری هم فیلم را زیادی جدی گرفتند. اما با خوابیدن آن تب و تاب‌ها و البته در یک بازبینی مجدد شاهد هستیم که فیلم «زیر پوست» واجد آن همه نگاه‌های عمیق فلسفی نیست که زمانی داعیه‌ی آن را داشت و بسیاری بر آن‌ مانور می‌دادند. حال می‌توان اطمینان حاصل کرد که همه‌ی نیروی فیلم از ترسی سرچشمه می‌گرفته که در قاب‌های فیلم‌ساز جاری بوده وگرنه چندان هم اثر عمیقی نیست که مدت‌ها ذهن را به خود مشغول کند.

نقش اصلی فیلم را اسکارلت جوهانسن بازی می‌کند. حضور او یکی از نقاط قوت اساسی فیلم است. او در این سال‌ها نشان داده که هم می‌تواند در پروژه‌های هنری حضور جذابی داشته باشد و هم در بلاک باسترها به یکی از برگ‌های برنده اثر تبدیل شود. نقش‌آفرینی وی در قالب نقش یک زن اغواگر چنان درست از کار درآمده که نمی‌توان فیلم علمی-تخیلی «زیرپوست» را بدون او تصور کرد.

«یک بیگانه‌ی فضایی به زمین آمده و در قالب یک زن جوان و زیبا بین ساکنان این سیاره زندگی می‌کند. او در جاده‌ها و خیابان‌های اسکاتلند می‌گردد و مردان جوان و مجرد را شکار می‌کند اما …»

تابلو شاسی مدل اسکارلت جوهانسون کد 17

۱۵. برف‌‌شکن (Snowpiercer)

برف شکن

  • کارگردان: بونگ جون هو
  • بازیگران: کریس ایوانز، تیلدا سویینتون، جان هارت و اد هریس
  • محصول: 2013، و جمهوری چک
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪

قطاری در یک برف و سرمای تمام نشدنی می‌تازد و می‌تازد؛ برف و سرما در این جا فقط کاربردی دراماتیک ندارد، بلکه استعاره از جهانی است که دیگر جای سکونت نیست؛ جایی که آدم‌هایش باید به قطاری پناه ببرند تا شاید نسلشان منقرض نشود. پس با فیلمی پساآخرالزمانی روبه‌‌رو هستیم که با فیلم‌های معمول این نوع سینما تفاوت دارد. در اکثر فیلم‌های این شکلی، جهان به برهوتی تبدیل شده که تا چشم کار می‌کند صحرای بی آب و علف در چشم‌اندازش قرار دارد.

در آن فیلم‌ها، آدم‌ها برای فرار از آفتابی که پوست را می‌سوزاند، یا به کنج سایه‌ای پناه می‌برند یا تا می‌توانند خود را می‌پوشانند. اما در فیلم علمی- تخیلی «برف‌شکن» از این خبرها نیست. تنها راه نجات آدمی در این جا، حضور در قطاری است که می‌تواند استعاره‌ای از همین کره‌ی خاکی خودمان باشد. در این قطار هم آدم‌ها به دسته‌های گوناگون تقسیم شده‌اند و مرزهای جداکننده دوباره برپا شده است. آدم‌ها دوباره به دسته‌های فقیر و غنی تقسیم شده‌اند و همه چیز دوباره به همان شکل گذشته درآمده است.

بونگ جون هو از همین جا به جهانی می‌تازد که در آن تهدیدها به وسیله‌ای در دست قدرتمندان تبدیل می‌شوند که دیگران را به استثمار بکشند. اگر با دقت به فیلم نگاه کنید متوجه خواهید شد که مردم حاضر در قطار، به دلیل همان تهدید لانه کرده در بیرون و دوام آورن و زنده ماندن، حاضر به پذیرش این زندگی نکبت‌بار شده‌اند و هر خفتی را تحمل می‌کنند. از این منظرداستانی آخرالزمانی فیلم علمی- تخیلی «برف شکن» بازگو کننده‌ی خلاها و آسیب‌های نظام طبقاتی امروز جهانی است و خطر جا خوش کرده در انتهای مسیری را که می‌رویم، یادآور می‌شود.

قطاری که آخرین پناهگاه آدمی است، پس از نابودی دنیا به دور زمین می‌چرخد. مسافران این قطار طبق نظام طبقاتی امروز به سه قشر تقسیم شده‌اند و کارگرها در طبقه‌ی آخر زندگی انگل‌واری دارند. گرچه مهم‌ترین فعالیت‌های قطار یا همان هستی آدمی را انجام می‌دهند اما چون طفیلی با آن‌ها رفتار می‌شود. همه چیز زمانی به هم می‌ریزد که این طبقه یاد می‌گیرد معترض شود و در این راه رهبری می‌یابد.

بونگ جون هو چه در فیلم‌های قدیمی‌تر و چه در «انگل» (Parasite) نشان داده که در عین انتقاد از مسخ شدگی در جامعه‌ی مصرف‌گرا به برخی از آموزه‌های سوسیالیستی جهت برون رفت از بحران‌های جهان امروز باور دارد. در سینمای او آن چه که جلوی پیروزی این نگاه را می‌گیرد، همان قابلیت بالای نظام سرمایه‌داری در اصلاح و ترمیم خود است.

در این فیلم چنین دیدگاهی در طرح‌ریزی یک تئوری توطئه وجود دارد که از قبل همه چیز را می‌داند و آگاه است که از پس هر شورش کوری سعادت و خوشبختی نخواهد آمد. در واقع فیلم‌ساز به آن چه که بعد از یک شورش نیاز است می‌اندیشد نه به خود اعتراض بدون اندیشه و کور. صحنه‌های نبرد فیلم در فضاهای بسته می‌گذرد و خبر از توانایی سازندگان در خلق اکشن پر زد و خورد می‌دهد. همراهی دوربین با یک تدوین حساب شده هیجان موجود در قاب را به خوبی منتقل می‌کند. اگر دنبال فیلمی با صحنه‌های اکشن پر از خونریزی در این لیست هستید، تماشای فیلم علمی- تخیلی «برف‌شکن» را از دست ندهید.

«پس از آخرین عصر یخبندان، عده‌ای از بازماندگان نسل انسان، در قطار برف‌شکنی جمع شده‌اند که از آن‌ها در برابر سرمای بیرون محافظت می‌کند. افراد حاضر در قطار به طبقات مختلف تقسیم شده‌اند. زمانی می‌رسد که افراد فقیر از وضعیت موجود شکایت می‌کنند و سر به شورش می‌گذارند. اما از طرف مقابل این شورش می‌تواند جان تمام ساکنین را به خطر بیاندازد …»

کتاب سینمای جدید کره جنوبی اثر مهدی صائبی

۱۴. لوپر (Looper)

لوپر

  • کارگردان: رایان جانسون
  • بازیگران: بروس ویلیس، جوزف گوردون لویت، امیلی بلانت و پل دنو
  • محصول: 2012، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

در فیلم علمی-تخیلی «لوپر» هم مانند بسیاری از آثار دیگر این ژانرآآ با تکنولوژی سفر در زمان سر و کار داریم و قصه‌ی افرادی را می‌بینیم که به شیوه‌ی تازه‌ای دست به جنایت می‌زنند. آن‌ها از تکنولوژی سفر در زمان خود استفاده می‌کنند تا رد جنایت خود را از زمان حال پاک کنند، بنابراین این جنایت‌ها را نه در زمان حال خود، بلکه در زمان گذشته انجام می‌دهند. می‌بینید که ایده‌ی فیلم، ایده‌ی معرکه‌ای است. اصلا جان می‌‌دهد برای ساخته شدن یک اثر جنایی یا اکشن معرکه. خوشبختانه سازندگان هم این پتانسیل را در فیلم دیده‌ و دست به انجام چنین کاری زده‌اند. پس با فیلمی حسابی سرگرم کننده هم طرف هستیم.

اما فیلم «لوپر» از آن جایی تبدیل به یک فیلم علمی- تخیلی می‌شود و در واقع بین این ژانر و ژانر فانتزی هم‌پوشانی ایجاد می‌شود که زمان حالش، جایی در آینده‌ی نزدیک است و و تکنولوژی مورد استفاده خلافکاران، تشکیلاتی است که توسط دانشمندانی در آینده به وجود آمده است. پس با آدم‌های سرخوش و دیوانه‌ای چون پیرمرد و جوانک مجموعه فیلم‌های «بازگشت به آینده» (Back To The Future) سر و کار نداریم که تمام فکر و ذکرشان رفتن به گذشته برای لذت بردن از چنین کاری است.

ایده پردازی فیلم علمی- تخیلی «لوپر» به گفته‌ی کارگردانش ۱۰ سال طول کشیده است. این تلاش کمال‌‌گرایانه برای ساخت فیلم از سر و روی آن می‌بارد؛ چرا که حداقل در مرحله‌ی ایده مو لای درز داستان نمی‌رود. طرح داستانی پیچیده‌ی فیلم باعث شده تا چنین زمانی برای جفت و جور کردن همه‌ی ایده‌ها صرف شود. داستان سفر در زمان و تغییر دادن گذشته برای بهبود آینده از ایده‌هایی است که در این سال‌ها آن قدر مورد استفاده قرار گرفته که دست‌مالی شده به نظر می‌رسد و انگار چیز جدیدی برای ارائه ندارد و گفتنی‌ها همه قبلا گفته شده است. اما همیشه کسی هست که با ایده‌ی نابی از راه برسد و مخاطبان را شگفت‌زده کند.

تفاوت این فیلم با دیگر فیلم‌های این چنین در این است که این بار سمت شر ماجرا و جنایتکاران از سفر به گذشته استفاده می‌کنند تا جلوی مشکلات آینده‌ و گذشته‌ی خود را بگیرند. این حال و هوا هم مایه‌های جنایی جذابی به فیلم داده و هم باعث شده ایده‌ی مرکزی فیلم که رویارویی فردی با نسخه‌ی پیر خودش در آینده است، جذاب شود و قوام یابد. در واقع از ترکیب همین دو ایده‌ است که از فیلم علمی- تخیلی «لوپر» اثری ساخته که انگار همه چیزش تازه است. در فیلم‌های قبلی برخورد دو فرد از دو زمان مختلف، چنین داستان اثر را با تنش و درگیری‌های فیزیکی همراه نمی‌کرد.

فیلم علمی- تخیلی «لوپر» مملو از ایده‌های جدید و ناب درباره‌ی سفر در زمان است اما این‌ها باعث نمی‌شود تا تماشای فیلم به روندی گیج کننده تبدیل شود، بلکه چینش وقایع و روند علت و معلولی طوری پشت سر هم قرار گرفته که درک آن برای مخاطب بسیار ساده باشد. همه‌ی این ساده سازی وقایع و توضیح اتفاقات تا پایان اثر ادامه دارد تا این که ناگهان با یک پایان‌بندی پر از ابهام روبه‌رو می‌شویم. نکته‌ی جذاب دیگر فیلم بازی بازیگران فیلم است. بروس ویلیس و جوزف گوردون لویت خوب از پس صحنه‌های اکشن فیلم برآمده‌اند و خوب توانسته‌اند که دو نسخه‌ی متفاوت از یک انسان واحد را بر پرده ترسیم کنند.

«داستان در سال ۲۰۴۴ اتفاق می‌افتد. باندهای تبهکار آینده برای از بین بردن دشمنان خود، آن‌ها را دست بسته به گذشته می‌فرستند تا مزدورانشان آن‌ها را بکشند. دستمزد قاتل از طریق شمش‌های طلایی که همراه با قربانی است پرداخت می‌شود. از این طریق هم مشکل تبهکاران حل می‌شود و هم ردی از جنایت باقی نمی‌ماند تا این که …»

۱۳. مگس (The Fly)

مگس

  • کارگردان: دیوید کراننبرگ
  • بازیگران: جف گلدبلوم، جینا دیویس
  • محصول: 1986، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

فیلم‌های ترسناک هراس جسمانی دسته‌ای از فیلم‌ها هستند که با ترس از تغییر در حالات جسمانی به وجود می‌آیند. ایجاد نوعی بیماری یا تغییری در حالات عصبی و ترس از تغییر شکلی که آدم را تبدیل به چیزی می‌کند که خواهان آن نیست. یکی از ترس‌های همه‌ی ما، ترس از بیماری‌های مختلف است، این که هر علامتی از بیماری و هر نشانه‌ای از ناخوشی، ناشی از کدام بیماری است و این که آیا سالم هستیم یا نه؟ پس فیلم‌های هراس جسمانی ریشه در ترس ما از موضوعی دارند که همه آن را تجربه کرده‌ایم. از طرف دیگر این فیلم‌ها فرصت مناسبی هستند برای نمایش بلاهایی که تحقیقات نظامی یا تحقیقات علمی بر سر آدمی آوار می‌کنند.

فیلم «مگس» هم یکی از همین فیلم‌ها است که به تغییر حالت‌های یک انسان و تبدیل شدن او به یک مگس عظیم‌الجثه می‌پردازد. در این جا با دانشمندی طرف هستیم که اعتقادش به علم سبب ساخته شدن هیولایی می‌شود که خودش هیچ توانایی در کنترل کردن آن ندارد. درست که این هیولا خود او است اما این داستان بی‌واسطه ما را به یاد اثر جاودانه‌ی مری شلی یعنی «فرانکنشتاین» هم می‌اندازد؛ گویی در طول بیش از یک قرن هنوز هم برخی از دغدغه‌های آدمی در برخورد با علم عوض نشده و انسان هنوز هم وابستگی بی کم و کاست به دستاوردهای علمی را نمی‌پذیرد یا حداقل آن را با ترس و لرز مشاهده می‌کند. در چنین جهان و با چنین دیدگاهی است که فیلم «مگس» شکل می‌گیرد. در آن داستان هم دانشمندی وجود دارد که با پیروی کورکورانه از دستاوردهای علوم طبیعی، هیولایی خلق می‌کند که باعث عذاب خود و دیگران می‌شود. من و شما به ویژه در جهان پس از پاندمی کرونا این موضوع را به خوبی درک می کنیم.

از طرف دیگر داستان فیلم «مگس» و سر و شکل آن یادآور کتاب «مسخ» فرانتس کافکا است. این مسخ شدگی انسان در دنیای مدرن در زیر لایه‌های اثر پنهان است و می‌توان آن را دید. این باور به پوزیتیویسم علمی و فراموش کردن کوچک‌ترین جزییات در آثاری این چنین جان می‌دهد برای تفاسیری فرامتنی که به دوری و نزدیکی انسان از معنویات می‌پردازند. انگار هنوز هم آن جنگ قدیمی میان فیلسوفان باورمند به متافیزیک و فلاسفه‌ی خردگرای پس از عصر روشنگری وجود دارد. اما اگر این باور بی قید و شرط آدمی به علوم تجربی راهی اشتباه در پیش بگیرد چه خواهد شد؟ سوالی اساسی در فیلم مطرح می‌شود و آن هم این که چگونه می‌توان به علم انسان جایزالخطا ایمان داشت؟ اگر کوچک‌ترین خطایی منجر به یک فاجعه می‌شود تا کجا می‌توان دست بشر را برای آزمایش‌های گوناگون باز گذاشت؟

اما همان طور که گفته شد فیلم علمی-تخیلی «مگس» اثری است متعلق به سینمای وحشت. فیلم این وحشت را با تمرکز بر شخصیت اصلی خود می‌سازد. زندگی او و سرگذشتش از هر چیز دیگری برای فیلم‌ساز مهم‌تر است و تمام آن چه که گفته شد با نمایش تغییر حالات او است که شکلی واقعی به خود می‌گیرد. بازی جف گلدبلوم و هم چنین گریم برنده‌ی اسکار فیلم به این دستاورد کارگردان کمک بسیار می‌کند و نتیجه تبدیل به یکی از بهترین فیلم‌های هراس جسمانی تاریخ می‌شود.

فیلم «مگس» از کتابی به قلم جرج لانگان اقتباس شده که قبلا فیلمی با همین نام در سال ۱۹۵۸ هم بر اساس آن ساخته شده است. برخلاف فیلم قدیمی و البته کتاب، دیوید کراننبرگ تمام مسیر مسخ شدگی انسان خود را نمایش می‌دهد و همین هم فیلم را این چنین ترسناک و البته محشر کرده است.

«دانشمندی که موفق شده دستگاهی برای انتقال ماده درست کند با زنی خبرنگار آشنا می‌شود. کار این دستگاه جداسازی اتم‌های ماده و دوباره‌سازی آن با انتقال به مکانی دیگر است. خبرنگار که ورونیکا نام دارد برای نشریه‌ای علمی کار می‌کند و تلاش می‌کند که نظر سردبیر نشریه را به تحقیقات دانشمند جلب کند. سر دبیر نشریه به دلیل این که قبلا با ورونیکا رابطه‌ای عاشقانه داشته این درخواست را نمی‌پذیرد و دانشنمد از حسادت این رابطه به الکل پناه می‌برد. او روزی تصمیم می‌گیرد که دستگاه را روی خودش امتحان کند و متوجه نیست که مگسی هم با او وارد دستگاه شده است. دستگاه شروع به فعالیت می‌کند و …»

کتاب شب تاریک روح اثر شهزاد رحمتی انتشارات چترنگ

۱۲. درخشش ابدی یک ذهن پاک (Eternal Sunshine Of The Spotless Mind)

درخشش ابدی یک ذهن زیبا

  • کارگردان: میشل گوندری
  • بازیگران: جیم کری، کیت وینسلت، کریتسن دانست و الایجا وود
  • محصول: 2004، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

میشل گوندری با همکاری چارلی کافمن فیلم‌نامه نویس یکی از غریب‌ترین فیلم‌های عاشقانه‌ی تاریخ سینما را ساخته است. حضور برخی المان‌های سینمای علمی- تخیلی در دستان سازندگان وسیله‌ای شده که سوالی اساسی را مطرح کنند: این که آدمی چرا به کسی دل می‌بندد و چه ارتباطی میان احساس و منطق وجود دارد؟

داستان فیلم از آن جایی شروع می‌شود که زن و مردی پس از مدتی ارتباط عاشقانه با یکدیگر تصمیم به جدایی گرفته‌اند اما از درد دوری و عدم تحمل سختی دوران پس از جدایی بیم دارند. در داستان افرادی وجود دارند که می‌توانند خاطرات به خصوصی را از ذهن اشخاص پاک کنند و از آن جا که زن و مرد فیلم تحمل درد دوری از یکدیگر را ندارند، برای راحت پشت سر گذاشتن دوران جدایی، ‌تصمیم می‌گیرند که خاطرات دوران رابطه را پاک کنند. چنین بستری باعث ایجاد پرسش‌هایی عمیق می‌شود و دیدن دوباره‌ی دو شخصیت همه چیز را به هم می‌ریزد.

این سوال که با وجود فراموش کردن یکدیگر این دو دوباره ممکن است عاشق هم ‌شوند و دوباره همان مسیر را تکرار ‌کنند یا شرایط به شکل دیگری رقم خواهد خورد در دل فیلم تعلیقی ایجاد می‌کند که احساسات مخاطب را درگیر خود می‌کند. البته سازندگان برای نزدیک شدن به ذهن شخصیت‌ها سعی کرده‌اند که فیلم هم در فضایی ذهنی بگذرد؛ به همین دلیل می‌توان نشانه‌هایی از سینمای سوررئالیستی یا روایت غیرخطی در دل داستان دید. رفت و برگشت زمان هم و نمایش مقاطع مختلف رابطه بدون تقدم و تاخر زمانی به چیزی کمک می‌کند که می‌توان آن را جریان سیال ذهن نامید تا تجربه‌ی تماشای فیلم «درخشش ابدی یک ذهن پاک» به تجربه‌ای کاملا متفاوت در بین فیلم های عاشقانه تبدیل شود.

در همان سال اکران فیلم، بازی‌های کیت وینسلت و جیم کری در قالب نقش‌های اصلی بسیار درخشید و هر دو مورد تحسین منتقدان قرار گرفتند. جیم کری به خوبی توانسته نقش مردی عاشق را بازی کند و از پرسونای آشنایش در نقش‌های کمدی فاصله بگیرد و کیت وینسلت هم با آن موهای رنگارنگش حسابی در دل منتقدان و تماشاگران جا باز کرد. اما شاید بتوان اعتبار اصلی در درخشش فیلم را از آن فیلم‌نامه نویس آن دانست. این درست که میشل گوندری به عنوان کارگردان در طراحی شخصیت‌ها و میزانسن و دکوپاژ عالی عمل کرده اما این جهان منحصر به فرد، محصول ذهن آدم خلاق و نابغه‌ای چون چارلی کافمن است که در اکثر کارهایش به کاوش در ذهن آدمی می‌پردازد و به چگونگی عملکرد و رابطه‌ی مغز و احساس علاقه دارد. به همین دلیل هم اسکار بهترین فیلم‌نامه‌ی اوریجینال را در همان سال ربود.

فارغ از این‌ها تصاویر و محل اتفاقات فیلم هم امروزه بسیار شناخته شده است. از آن قطاری که دو دلداده در آن با هم حرف می‌زنند تا محیط سرد و یخ‌زده‌ای که خبر از اتفاقاتی غیرقابل پیشبینی می‌دهد و می‌تواند فضایی خلق کند که نمادی از رابطه‌ی زن و مرد در طول درام باشد؛ همه‌ی این‌ها دست به دست هم داد که فیلم علمی-تخیلی «درخشش ابدی یک ذهن پاک» امروزه به اثری کالت تبدیل شود.

«کلینیکی به کار پاک کردن حافظه‌ی افرادی مشغول است که دوست ندارند خاطرات دردناک خود را به یاد بیاورند. بیشتر مراجعان این کلینیک افرادی هستند که از روابط عاشقانه‌ی گذشته‌ی خود در رنج هستند و دوست دارند خاطرات خاصی از فرد مورد نظر را پاک کنند. کلمنتاین و جول تصمیم می‌گیرند که خاطرات مشترکشان را پاک کنند تا از درد دوری در امان باشند. اما بعد از فراموشی هم دوباره یکدیگر را می‌بینند در حالی که انگار اصلا همدیگر را ندیده‌اند …»

۱۱. مد مکس: جاده خشم (Mad Max: Fury Road)

مدمکس

  • کارگردان: جرج میلر
  • بازیگران: تام هاردی، شارلیز ترون و نیکلاس هولت
  • محصول: 2015، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 97٪

«مد مکس: جاده خشم» به سنگ محکی در عصر تازه برای سنجش کیفیت سینمای اکشن و امکانات بی شمارش تبدیل شد. جرج میلر دنیای دیوانه‌واری را که در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی در کشورش یعنی استرالیا با ساختن مجموعه فیلم‌‌های آخرالزمانی «مد مکس»های اولیه پایه ریزی کرده بود، ارتقا داد و کاری کرد که تعدادی آدم عجیب و غریب در یک جاده به شکلی عجیب‌تر به تعقیب یکدیگر بپردازند. دعوای دو طرف هم بر سر دو چیز بود؛ یکی زنان که نمادی از ادامه‌ی نسل بشر هستند و دیگری هم آب که سرچشمه‌ی حیات است و روز به روز ذخایرش در همه جای دنیا کمتر می‌شود. پس داستان فیلم همان قدر که علمی- تخیلی به نظر می‌رسد، برای هر مخاطبی قابل درک هم هست.

دلیل این اقبال به «مد مکس: جاده خشم» در این نکته نهفته است که به تمامی اثری اکشن است. بر خلاف همه فیلم‌های فهرست که چیزهای دیگری هم در چنته دارند و مثلا گاهی ملودرام یا عاشقانه یا ترسناک می‌شوند، جرج میلر توانسته فیلمی سرگرم‌کننده، جذاب، دیوانه‌وار با شخصیت‌هایی قابل درک بسازد. برای درک این موضوع فقط کافی است توجه کنید که او حتی داستان فیلم را هم تا حد امکان خلاصه کرده و دور و بر تعقیب و گریزش را هرس کرده تا فقط به یک نبرد طولانی بپردازد. اگر فصل افتتاحیه‌ی فیلم یا جایی در آن میانه‌ها که زنانی موتورسوار خبرهایی به قهرمانان داستان می‌دهند یا فصل پایانی را در نظر نگیریم، بقیه‌ی فیلم عملا یک سکانس تعقیب و گریز اساسی است.

پس جرج میلر داستانی یک خطی طراحی کرده و تا توانسته در دل آن بزن بزن و اکشن و تعقیب و گریز ریخته است. در این میان شخصیت زنی هم به فیلم اضافه کرده که حکایت از تاثیر فیلم از آمریکای امروز دارد. اما علاوه بر این زن، شخصیت مد مکس، بخش عظیمی از جذابیت فیلم را به خود اختصاص داده است. او مردی تیپاخورده و غمگین است که چیزی جز جانش برای از دست دادن ندارد و حال همراه شدن با آن زن، هدفی به او در زندگی می‌دهد.

اما نقطه قوت دیگر فیلم این است که حتی برای یک لحظه هم از تنش موجود در قاب کاسته نمی‌شود. هر لحظه که تصور می‌کنید این تعقیب و گریز نمی‌تواند از این دیوانه‌وارتر شود، جرج میلر چیز تازه‌ای رو می‌کند که باعث غافلگیری تماشاگرش می‌شود. موضوع دیگر همذات‌پنداری با شخصیت‌ها است. هر چه تلاش آن‌ها برای نجات آینده به پیش می‌رود، جرج میلر دلیل بیشتری برای همذات‌پنداری با شخصیت‌هایش به مخاطب می‌دهد تا در پایان با خوابیدن تب و تاب این سفر جهنمی، تماشاگر با خرسندی سالن سینما را ترک کند. خرسند از تماشای یک ضیافت سینمایی کامل آن هم در دورانی که فیلم‌ها بیشتر درگیر شعار دادن و صدور پیام و اعلام بیانیه هستند تا تعریف کردن داستان.

«مکس بعد از اتمام زندگی بشر بر کره‌ی زمین توسط عده‌ای آدم عجیب و غریب که صورت خود را به رنگ سفید درآورده‌اند دستگیر می‌شود. این‌ها سربازان جان برکف یک جامعه هستند که رییس آن آب را بر مردمش بسته و فقط گاهی اجازه می‌دهد که مردم از آن استفاده کنند. در چنین شرایطی قرار می‌شود که یک کاروان از ماشین‌های مختلف به سمت شهری برای تهیه سوخت حرکت کند. مکس از دست زندانبانانش فرار می‌کند و خود را به یکی از کامیون‌ها می‌رساند در حالی که راننده‌ی این کامیون هم زنی است که خیال دیگری در سر دارد و تصمیم ندارد که به شهر مقصد برود …»

۱۰. فراماشین (Ex Machina)

فراماشین

  • کارگردان: الکس گارلند
  • بازیگران: دامنل گلیسون، اسکار آیزاک  و آلیشا ویکاندر
  • محصول: 2015، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

فیلم «فراماشین» نه تنها یکی از بهترین فیلم‌های علمی- تخیلی قرن حاضر است، بلکه می‌تواند یکی از کاندیداهای انتخاب به عنوان بهترین فیلم قرن بیست و یکم هم باشد. نگارنده حتی پا را فراتر می‌گذارد و به خود اجازه می‌دهد که آن را بهترین فیلم علمی- تخیلی دهه‌ی دوم قرن بیست و یکم بنامد؛ چرا که همه چیز آن به اندازه است و کارگردان با خیال راحت به تعریف کردن داستان و ایده‌هایی که در ذهن داشته پرداخته است، بدون آن که به خاطر بودجه‌های هنگفت و تبلیغات بسیار نگران فروش فیلمش باشد و در نهایت مجبور شود که اثرش را با سلیقه‌ی مخاطب عام و انتظارات بازار هماهنگ کند.

در برخورد اول با فیلم علمی- تخیلی «فراماشین» با جهان پیچیده‌ای روبرو می‌شویم که هم روایتگر امروزی داستان آدم و حوا است و هم بازگو کننده‌ی زندگی فردی که بر مقام خدایی در عالم هستی تکیه زده است. مردی که کنترل همه چیز جهان تکنولوژیک را در دستان خود دارد و قادر است همچون خدایی بشر را به هر سو که دوست دارد، هدایت کند. از این منظر با اثری هشداردهنده در باب نوع قدرت در جهان امروزی روبه رو هستیمکه ذره ذره به راز و رمزش اضافه می‌شود و مخاطب را در هزارتویی گیج کننده رها می‌کند.

قدرت فیلم علمی-تخیلی «فراماشین» علاوه بر طرح چنین پرسش‌های مذهبی، ساخت یک جهان کاملا فلسفی است که دنبال راهی می‌گردد تا سوال اساسی انسان در خصوص آغاز حیات و چرایی پیدایش و هدف غایی او در زندگی را پاسخ دهد. زمانی مضمون فیلم جذاب می‌شود که پرداخت چنین بستری با نظریه‌ی نیچه درباره‌ی «ابرانسان» در هم می‌آمیزد تا «فراماشین» را به فیلمی فراتر از یک فیلم پرتعلیق و سرگرم کننده ببرد و از آن اثر عمیقی بسازد که چشم‌ها را خیره می‌کند.

الکس گارلند تمام این تفکرات به ظاهر دیریاب را در داستانی آینده‌نگرانه با محتوایی جنایی و گاها ترسناک ریخته تا روایتگر هبوط انسان از بهشت برین و به زمین رانده شدن او در عصر تکنولوژی باشد. او تکیه بر تکنولوژی و وابستگی انسان به آن را، خالی شدن پشت انسان درنتیجه‌ی از دست رفتن ایمانش به خدا می‌داند. در چنین قابی پایان فیلم، مهیب‌ترین پایانی است که می‌توان برای یک فیلم علمی- تخیلی تصور کرد و البته مهیب‌ترین پایان‌بندی تمام فیلم‌های این فهرست را هم با قدرت به خود اختصاص می‌دهد.

موفقیت این فیلم به ویژه میان مخاطبان جدی سینما باعث شد تا گارلند مجوز ساخت فیلم علمی- تخیلی دیگری را هم بگیرد: فیلم خوب «نابودی» (Annihilation) که در ابتدای این لیست به آن پرداختیم.

«یک جوان تازه کار مدتی ست برای بزرگترین موتور جستجوی اینترنتی جهان کار می‌کند. او برنده‌ی مسابقه‌ی سالانه‌ی شرکت می‌شود. جایزه‌ی این مسابقه گذراندن یک هفته کامل در ویلای اختصاصی مدیرعامل افسانه‌ای و در عین حال منزوی شرکت است …»

۹. ماتریکس (The Matrix)

ماتریکس

  • کارگردان: لانا واچوفسکی، لیلی واچوفسکی
  • بازیگران: کیانو ریوز، کری آن ماس، لارنس فیشبرن و هوگو ویوینگ
  • محصول: 1999، آمریکا و استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 88٪

فیلم علمی-تخیلی «ماتریکس» به محض اکرانش تبدیل به پدیده‌ای در سطح جهان شد. زمانی بحث درباره‌ی این فیلم حسابی داغ بود و هم منتقدان و هم مخاطبان سینما برای تماشایش سر و دست می‌شکستند.

در فیلم علمی- تخیلی «ماتریکس» سازندگان جهانی را ترسیم کرده‌اند که به نظر خیالی می‌رسد. اما سوالی این وسط مطرح می‌شود: آیا واقعا همه چیز فیلم آن‌ها خیالی است؟ آیا کمی از حقیقت را نمی‌توان در آن یافت؟ این دقیقا همان چیزی است که قرن‌ها است فلاسفه بر سر آن جنگ دارند و مدام این پرسش را مطرح می‌کنند که چقدر از جهان فیزیکی دور و بر ما حقیقی است و واقعا وجود دارد و چقدر از آن به دیدگاه‌های متفاوت آدمی بازمی‌گردد و زاییده‌ی خیال ما است. اما کاری که واچوفسکی‌ها با این پرسش‌های فلسفی کرده‌اند، فیلم را به اثری سهل‌الوصول تبدیل کرده است؛ آن‌ها تمام این پرسش‌های فلسفی را به جهانی علمی- تخیلی برده‌اند و پای سینمای اکشن و رزمی را به آن بازکرده‌اند. این نشان می‌دهد که هر فیلم عمیقی قرار نیست، حتما از ریتمی کند بهره ببرد و مناسب همه کس نباشد. اما نباید فراموش کرد که با این استراتژی، برخی چیزها را هم باید فدا کرد.

طبعا وقتی قرار است مبانی عمیق فلسفی، به فیلمی چنین با ریتم بالا تزریق شوند، از عمق آن‌ها کاسته می‌شود؛ به این گونه که فیلم‌ساز فقط می‌تواند ناخنکی به آن‌ها بزند. اما قطعا هدف ما از تماشای «ماتریکس» نشستن سر کلاس فلسفه نیست و سرگرم شدن اهمیت بیشتری دارد. پس این ساده سازی اتفاقات کاملا عمدی و آگاهانه است. از سوی دیگر، واچوفسکی‌ها جهان برخاسته از توهم را به دنیای عصر دیجیتیال و حضور هوشی برتر پیوند می‌زنند و این گونه قصه‌ی خود را تبدیل به همان قصه‌ی قدیمی مبارزه‌ی میان خیر و شر می‌کنند.  نکته‌ی بعد که به جذابیت فیلم کمک می‌کند، ساختن جهانی کاملا ویژه و یگانه است. در ابتدا همه چیز عادی است اما بعدا هزارتویی ترسیم می‌شود که برای شناختنش مدام باید چشم گرداند و گوش‌ها را تیز کرد. در چنین قابی است که همه‌ی اجزای فیلم اهمیت پیدا می‌کنند؛ از لباس‌های شخصیت‌ها تا لوکیشن‌هایی که در آن به مبارزه با عامل شر می‌پردازند.

باید در برخورد با فیلم علمی- تخیلی «ماتریکس» به نکته‌ای اشاره کرد که کمتر به آن توجه می‌شود. همه حین گفتن از آن به کیانو ریوز و کری آن ماس اشاره می‌کنند و از عشق سوزناکی می‌گویند که بین شخصیت‌های آن‌ها شکل گرفته است. همین‌طور از بازی خوب لارنس فیشبرن که قطعا شایسته‌ی ستایش است. فارغ از این که یکی از نقاط ضعف فیلم اتفاقا بازی نه چندان قاتع‌کننده‌ی کیانو ریوز است و او عملا بدترین بازیگر فیلم به حساب می‌آید، بازی هوگو ویوینگ، در نقش مامور اسمیت، بهترین بازی کل مجموعه‌ی «ماتریکس» به شمار می‌رود. حتی در قسمت‌های بعدی که این حضور افت پیدا می‌کند و چندان چیز دندان‌گیری از کار در نیامده است و همه‌چیز عملا برای به جیب زدن پول ساخته شده‌ و تحمل مخاطب را به چالش می‌کشد، همین حضور جذاب او است که فیلم را قابل تماشا یا حداقل قابل تحمل می‌کند.

فیلم‌برداری و تصاویر فیلم در برخی از سکانس‌ها هوش‌ربا است. به ویژه سکانس‌های اکشن و گل سرسبد آن‌ها جایی که شخصیت اصلی از گلوله‌ها جا خالی می‌دهد. در چنین قابی است که حتی لباس شخصیت‌ها هم وارد روزگار ما می‌شود؛ پس پر بیراه نیست که اگر ادعا کنیم فیلم علمی- تخیلی «ماتریکس» راه خود را به فرهنگ عامه هم باز کرده است.

«زنی به نام ترینیتی در حال فرار از دست مامورین پلیس است. او به نظر از قدرتی ویژه بهره می‌برد. چرا که می‌تواند به شکلی معجزه‌آسا از دست ماموران فرار کند. در میان ماموران هم کسانی وجود دارند که مانند او رفتار می‌کنند. ترینیتی خود را به باجه‌ی تلفنی می‌رساند و با برداشتن تلفن، ناگهان غیب می‌شود. ترینیتی در ادامه با هکری به نام نئو تماس می‌گیرد. او به نئو می‌گوید که فردی به مام مورفیوس باید با وی صحبت کند. چرا که دنیا آن گونه نیست که به نظر می‌رسد و همه چیز توسط نیرویی برتر ساخته شده است که آدمی را به استثمار خود درآورده …»

تابلو شاسی طرح فیلم ماتریکس Matrix Resurrection مدل M0336

۸. فرار از نیویورک (Escape From New York)

فرار از نیویورک

  • کارگردان: جان کارپنتر
  • بازیگران: کرت راسل، دونالد پلیسنس، لی وان کلیف و ارنست بورگناین
  • محصول: 1981، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪

جان کارپنتر را بیشتر با فیلم‌های ترسناکش می‌شناسیم؛ با آثاری چون «هالووین» (Halloween) یا «موجود» (The Thing) که هر دو از بهترین فیلم‌های ترسناک تاریخ سینما به شمار می‌آیند. او در آن آثار به خوبی توانسته وحشت جاری زیر پوست جامعه را ترسیم کند و از این بگوید که زیر پوسته‌ی آرام شهر، چه جنب و جوش وحشتناکی لانه کرده است. در همان دوران سری هم به ژانرهای دیگر زد و همان حرف‌ها را در قالب فیلمی چون فیلم علمی-تخیلی «فرار از نیویورک» هم بازگو کرد.

البته جان کارپنتر چند سال قبل و با ساختن اثری چون «حمله به کلانتری ۱۳» (Assault On Precinct 13) در سال ۱۹۷۶ نشان داده بود که از پس ساختن تریلرهای مهیج با چند سکانس اکشن به خوبی برمی‌آید. جان کارپنتر در فیلم علمی-تخیلی «فرار از نیویورک» هم مانند فیلم «حمله به کلانتری ۱۳» از بسیاری از عناصر سینمای ترسناک استفاده کرده و پادآرمان‌ شهری ساخته که هر چه باشد محل یک زندگی عادی نیست. در واقع هیچ چیز این فیلم عادی نیست و سر و شکل اثر، قاب‌ها، دکور، گریم بازیگران و هم‌چنین باند صوتی فیلم فضایی استیلیزه ساخته که به سمت یک فانتزی تمام عیار میل می‌کند؛ جهانی که منطق خودش را دارد و فیلم‌ساز هم به خوبی توانسته این منطق را بسازد تا قابل باور شود.

داستان فیلم در آینده اتفاق می‌افتد و می‌توان بسیاری از عناصر سینمای علمی-تخیلی و البته فانتزی را هم در آن شناسایی کرد. فیلم علمی-تخیلی «فرار از نیویورک» مانند تمام فیلم‌های خوب این گونه‌ی سینمایی در باب مشکلات امروز آدمی است و آشکارا نیویورک فیلم اشاره به نیویورک اواخر دهه‌ی هفتاد میلادی دارد. جایی که در آن گروه‌های خلاف‌کار و مردم رانده شده به حاشیه‌ و کنار گذاشته شده از تصمیم‌گیری‌ها، در کلان شهری زندگی می‌کنند که نکبت از سر و روی آن می‌بارد. از این منظر می‌توان این فیلم را با آثاری مانند «ارتباط فرانسوی» (The French Connection) به کارگردانی ویلیام فریدکین یا «راننده تاکسی» (Taxi Driver) اثر جاودان مارتین اسکورسیزی مقایسه کرد.

تقریبا تمام گره‌گشایی‌های فیلم از طریق سکانس‌های اکشن انجام می‌شود و کرت راسل هم خوب توانسته در قالب یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های اکشن دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی ایفای نقش کند. گروه بازیگران فیلم غبطه‌برانگیز است. ارنست بورگناین خاطرات خوش سینمای کلاسیک را به ذهن متبادر می‌کند و لی وان کلیف از زمانه‌‌ای نزدیکتر اما متفاوت می‌آید؛ از وسترن‌های اسپاگتی و لحظات درخشان آن‌ها. در کنار این‌ها ایزاک هیز هم حضور دارد که خواننده‌ای مطرح در زمان خود بود.

«شهر نیویورک تبدیل به زندانی شده که کسی اجازه‌ی خروج از آن ندارد. در این میان هواپیمای رییس جمهور آمریکا در آنجا سقوط می‌کند و وی توسط خلاف‌کاران محلی ربوده می‌شود. باب هوک، مسئول امنیتی از اسنیک می‌خواهد که ظرف بیست و چهار ساعت رییس جمهور را بیابد وگرنه دو الکترود که در بدن او قرار گرفته منفجر خواهد شد. هوک به اسنیک قول می‌دهد که در صورت نجات جان رییس جمهور هم الکترودها را از کار خواهد انداخت و هم او را شامل عفو خواهد کرد و به او اجازه‌ی خروج از نیویورک خواهد داد. اما …»

۷. نابودگر ۲: روز داوری (The Terminator 2: Judgment Day)

نابودگر 2

  • کارگردان: جیمز کامرون
  • بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ادوارد فورلانگ، لیندا همیلتون و رابرت پاتریک
  • محصول: 1991، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 93٪

قطعا بدون وجود فیلم علمی-تخیلی و اکشن «نابودگر ۲: روز داوری» سینمای اکشن و علمی- تخیلی مسیر دیگری طی می‌کرد. اگر قرار باشد که نقطه‌ی آغاز درستی برای تاثیرگذاری جیمز کامرون بر نحوه‌ی ساخته شدن فیلم‌های مختلف و پیشرفت تکنولوژی سینما در نظر بگیریم، این فیلم می‌تواند همان نقطه باشد؛ چرا که اگر نسخه‌ی اول این فیلم بر داستانگویی سینمای اکشن و علمی-تخیلی تاثیر گذاشت، نسخه ‌دوم این تاثیرگذاری را گسترش داد و به مرزهای جلوه‌‌های ویژه و نحوه‌ی به کارگیری آن‌ها هم کشاند.

ایده‌های بسیاری در تاریخ سینما وجود دارند که می‌توان با آن‌ها فیلمی جمع و جور ساخت و نتیجه گرفت. به نظر می‌رسید که ایده‌ی «نابودگر» هم چنین ایده‌ای است و باید در چارچوب همان فیلم جمع و جور باقی بماند. در آن فیلم خبری از جلوه‌های ویژه‌ی محیرالعقول نبود و فقط داستان حول ایده‌ای علمی-تخیلی می‌گذشت اما جیمز کامرون همان گونه که جهان فیلم «بیگانه» (Alien) ریدلی اسکات را گسترش داد، حالا با پیدا شدن سر و کله‌ی تهیه کنندگان بزرگ هالیوود و سرمایه‌ای کلان، دوست داشت که همان کار را با «نابودگر» هم انجام دهد.

بنابراین از تجربیات سابقش چیزهای فراگرفت و چالش‌های جدیدی هم برای خود تعریف کرد و بهترین فیلمش را ساخت. شاید «تایتانیک» (Titanic) یا «آواتار» (Avatar) فیلم‌های پر سر و صداتری باشند، اما قطعا هیچ‌کدام از فیلم‌های این کارگردان به اندازه‌ی این یکی توان جلب رضایت مخاطب را ندارند. مضمون ابتدایی فیلم همان مضمون همیشگی کارگردان است؛ بشر در نهایت زیست خود بر کره‌ خاکی را به خطر انداخته و در خطر انقراض قرار دارد. اما هنوز هم امیدی وجود دارد، امیدی که مانند قسمت اول در یک عشق مادرانه متبلور می‌شود.

اما جیمز کامرون این مضمون را گسترش داده. این بار این احساسات مادرانه، در کنار یک احساس وظیفه قرار گرفته. حال دو ربات در فیلم حضور دارند؛ یکی قاتل است و شر، دیگری محافظ و خیر. اما قضیه زمانی پیچیده می‌شود که این ربات دوم به درکی از روابط انسانی می‌رسد و جای پدر نداشته‌ی پسرک قهرمان فیلم قرار می‌گیرد و مادر هم به او تکیه می‌کند و در مقابل انجام وظیفه‌ی ربات هم به یک احساسات انسانی هر چند از نوع ابتدایی‌اش تبدیل می‌شود.

اگر این قسمت از فیلم (که مهم‌ترین بخش آن هم هست) نیم‌بند و نه چندان قابل باور از کار درمی‌آمد، اکنون نامی از فیلم علمی-تخیلی «نابودگر ۲: روز داوری» جز در کتاب‌های تاریخ به خاطر همان چیره دستی‌های تکنیکی، نبود. اما جیمز کامرون آهسته آهسته طوری قصه را پیش برده که از رباتش موجودی قابل درک و البته دوست داشتنی بسازد. او این استراتژی را بدون احساسات‌گرایی بیش از حد پیش برده و در نهایت هم موفق شده که روابط بین پسرک، مادر و ربات محافظ یا همان تی ۸۰۰ را قابل لمس از کار دربیاورد.

«نابودگر ۲: روز داوری» چندتایی از نمادین‌ترین سکانس‌های تاریخ سینمای اکشن و علمی-تخیلی را در دل خود جای داده. یکی از آن‌ها سکانس معروف راه آب شهر لس آنجلس است که تی ۱۰۰۰ به عنوان ربات قاتل با یک کامیون در تعقیب پسرک است و ناگهان سر و کله‌ی تی ۸۰۰ با آن لباس یک دست مشکی، سوار بر موتورسیکلتی با آن نحوه‌ی منحصر به فرد کشیدن گلنگدن اسلحه، پیدا می‌شود. به نظر می‌رسد که تا سینما وجود دارد، این سکانس هم به عنوان یکی از نمادین‌ترین سکانس‌هایش در ذهن خواهد ماند.

متاسفانه سال‌ها است که هالیوود از این ایده‌ی جیمز کامرون دست برنداشته و هنوز هم در حال پول درآوردن از آن است. گرچه به نظر می‌رسد که در نهایت شکست آخرین فیلم ساخته شده بر اساس شخصیت نابودگر و بخشیدن احساسات رقیق انسانی به او، فاتحه‌ی این کاراکتر را خوانده باشد.

«در سال ۲۰۲۹، جنگ میان انسان‌ها و ربات‌ها، نسل بشر را در آستانه‌ی نابودی قرار داده است. انسان‌ها به رهبری جان کانر در حال مقاومت هستند و همین باعث می‌شود که اسکای‌نت، کامپیوتری که ربات‌ها را در اختیار دارد، تصمیم بگیرد رباتی پیشرفته به گذشته بفرستد که جان کانر را در نوجوانی ترور کند. جان کانر برای مقابله با این نقشه‌ی اسکای‌نت، رباتی ضعیف‌تر را به همان زمان ارسال می‌کند …»

تابلو شاسی مدل ارنولد کد 05

۶. دوازده میمون (۱۲ Monkeys)

12 میمون

  • کارگردان: تری گیلیام
  • بازیگران: بروس ویلیس، کریستوفر پلامر و برد پیت
  • محصول: 1995، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

خیلی قبل‌تر از همه‌گیری ویروس کرونا و از کار افتادن نظم زندگی من و شما، تری گیلیام فیلمی ساخته بود که در آن جهان بر اثر یک ویروس ناشناخته از بین رفته بود و حال بازماندگان آن دنیا سعی داشتند تا راهی برای مبارزه با آن ویروس پیدا کنند. از این منظر با یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های این فهرست روبه رو هستیم که در آن بشر امیدی برای ادامه‌ی حیات ندارد و همه چیز به زندگی در کلونی‌هایی در زیرزمین محدود شده است. موضوعی که شاید در زمان اکران فیلم این همه قابل درک و فهم نبود و حال با تجربه‌ی زندگی در این پاندمی، تاثیر بیشتری بر مخاطب می‌گذارد. پس شاید تصمیم‌گیری برای تماشای این فیلم، نیاز به فکر بیشتری داشته باشد تا بقیه‌ی فیلم‌ها.

تری گیلیام فیلم علمی-تخیلی «دوازده میمون» را با الهام از فیلم «اسکله‌» (Jetee) اثر کریس مارکر ساخته است. او را بیشتر به عنوان یکی از اعضای گروه طناز مانتی پایتن می‌شناسیم اما در اینجا بساط ترسناکی از وهم و خیال فراهم کرده که پشت مخاطب را حسابی می‌لرزاند. فیلم علمی-تخیلی «دوازده میمون» را به لحاظ ژانری می‌توان در ذیل ژانر پساآخرالزمانی دسته‌بندی کرد؛ فیلم‌هایی که در آن دنیا و مردمانش از بین رفته‌اند و فقط تعدادی معدود باقی مانده‌اند و آن‌ها هم تمام فکر و ذکر خود را معطوف به دوام آوردن هر روزه کرده‌اند و همین که یک روز بیشتر زنده بمانند، برایشان کافی است.

نکته‌ی دیگری در فیلم وجود دارد که امروزه برای ما بسیار قابل درک است. شخصیت مرکزی داستان با بازی بروس ویلیس از توهم رنج می‌برد و گاهی مخاطب می‌ماند که او دیوانه است یا دنیای اطرافش. او مدام میان کابوس و دنیای واقعی در رفت و آمد است تا آن جا که دیگر نمی‌تواند تفاوت آن‌ها را از هم تشخیص دهد و این دقیقا حسی است که ما در برخورد با او داریم؛ از میانه‌های اثر به بعد مخاطب هم در تشخیص خیال از واقعیت باز می‌ماند و فیلم‌ساز هم مدام این کلاف سردرگم را پیچیده‌تر می‌کند تا در پایان همه چیز با یک سوال بزگ درباره‌ی ماهیت جهان و زندگی بشر پایان یابد.

بازی بازیگران فیلم درخشان است. هم بروس ویلیس و هم برد پیت به خوبی توانسته‌اند این فضای پر از ترس و جنون‌ را ترسیم کنند. بازی‌های این دو در کنار نحوه‌ی داستانگویی تری گیلیام، منتج به یک جهان بسیار مغشوش شده که قدرت تحمل مخاطب را به چالش می‌کشد. از جایی به بعد زل زدن به تصاویر وحشتناک فیلم صبر و شجاعت بسیار می‌خواهد و البته انتخاب این امر توسط سازندگان کاملا آگاهانه است؛ چرا که فیلم‌ساز در حال طراحی مغاکی است که پلشتی‌های زندگی انسان را نمایش می‌دهد و اصلا هم قصد ندارد که به مخاطب خود باج دهد و او را با تصاویر دل‌فریب از قهرمانی‌های شخصیت اصلی خود گول بزند.

نکته‌ای که شاید در برخورد اول با فیلم «دوازده میمون» به ذهن برسد همین موضوع است. بازیگر شخصیت اصلی فیلم کسی نیست جز بروس ویلیس؛ یعنی یکی از نمادهای سینمای اکشن در آن دوران. پس مخاطب وقتی با خلاصه داستان فیلم مواجه می‌شود و به یاد می‌آورد که او قرار است، قهرمان قصه باشد، خیالش راحت می‌شود که در نهایت همه چیز درست خواهد شد اما تری گیلیام مدام این فرضیه را زیر پا می‌گذارد و با انتظارات مخاطب خود بازی می‌کند.

برد پیت به خاطر بازی در این فیلم نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد و البته توانست مجسمه‌ی گلدن گلوب را به خانه ببرد.

«سال ۱۹۹۶. زمین پس از گسترش یک ویروس کشنده و مرگ ۹۹ درصد  از ساکنانش، به جایی غیرقابل سکونت تبدیل شده و همان یک درصد از بازماندگان هم مجبور هستند که در زیرزمین زندگی کنند. در سال ۲۰۳۵، دانشمندان عده‌ای از زندانیان را به سال ۱۹۹۶ می‌فرستند تا درباره‌ی انواع اولیه‌ای این ویروس، قبل از جهش یافتن‌های بسیار تحقیق کنند. یکی از این بخت‌برگشتگان مردی به نام جیمز کول است که مأموریت دارد تا درباره‌ی یک گروه تروریستی به نام ۱۲ میمون که گمان می‌رود مسبب گسترش ویروس است، تحقیق کند اما او به اشتباه به سال ۱۹۹۰ و به یک آسایشگاه روانی فرستاده می‌شود …»

تابلو شاسی گالری استاربوی طرح برد پیت مدل هنرمندان و بازیگران 039

۵. فرزندان بشر (Children Of Men)

فرزندان بشر

  • کارگردان: آلفونسو کوارون
  • بازیگران: کلایو اوون، جولین مور، مایکل کین و چیوتل اجیوفور
  • محصول: 2006، آمریکا، انگلستان و ژاپن
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 92٪

سینمای علمی-تخیلی زمانی در اوج بوده و زمانی از دل آن شاهکاری خلق شده، که فیلم‌ساز از زمینه‌ی آن استفاده کرده تا به سوال‌هایی ازلی ابدی بشر در باب ماهیت زندگی نقب بزند. این سوال‌های فلسفی و حکیمانه در باب چرایی پیدایش انسان و هدف او از زندگی از دیرباز در این نوع سینما وجود داشته است و همین هم آثار خوب این ژانر را از آثار سردستی‌اش جدا می‌کند.

حال آلفونسو کوارون در این بهترین فیلم خود جهانی در آینده‌ای نزدیک خلق کرده که بر خلاف ظاهر فیلم‌های علمی-تخیلی روز، کثافت و نکبت از سر و روی آن می‌بارد. جهان او جهانی نیست که در آن پیشرفت‌های تکنولوژیک چندانی به چشم بخورد و بشر در جوار آن‌ها به چیزهایی رسیده باشد، بلکه دنیایی است که کاری نکرده جز از بین بردن امید آدمی. کوارون به وضوح نوک پیکان انتقادش در این راه را متوجه خود آدمی می‌کند و در واقع هشداری نسبت به وضعیت امروز می‌دهد.

در همه‌ی آثار شاخص سینمای علمی-تخیلی حسرتی وجود دارد؛ آدمی از چیزی حسرت می‌خورد که در گذشته داشته و آن را ناآگاهانه از دست داده است. عموما این اتفاق هم در زمان حال ما، یعنی زمان ساخته شدن فیلم افتاده و آدمی را در شوکی فرو برده که تا دهه‌ها پا برجا است. در این فیلم این حسرت، حسرت جاودانگی است که بشر بیش از هر چیزی به آن امید دارد. انسان‌ها با ادامه‌ی نسل خود، فقط فردی را به زمین اضافه نمی‌کنند، بلکه به تمناهای درونی خود و میل به جاودانگی پاسخ می‌دهند و حال فرزندان انسان از این نعمت بی بهره‌اند و در یاس و ناامیدی زندگی می‌کنند.

در چنین چارچوبی است که کارگردان بساط داستان خود را در یک متروپلیس کثیف و پر از آشغال پهن می‌کند. البته او فراموش نمی‌کند که اول باید فیلمی جذاب بسازد تا در پس این جذابیت، هشدار اثر هم منتقل شود؛ به همین دلیل با فیلمی اکشن سر و کار داریم که همه چیز دارد؛ از سکانس‌های تعقیب و گریز با ماشین یا پای پیاده تا سکانس‌های درگیری با اسلحه و انفجار. سطح همه‌ی این سکانس‌ها هم در حد بهترین فیلم‌های اکشن حال حاضر است.

به ویژه این که فیلم‌بردار فیلم امانوئل لوبزکی بزرگ است. او در چند سکانس مثل سکانس انفجار خیابان با قطع نکردن نما و اجازه‌ دادن به جریان داشتن اتفاق یک ضرب شصت تکنیکی معرکه ارائه داده که حسابی مخاطب را کیفور می‌کند. فیلم علمی-تخیلی و اکشن «فرزندان بشر» برای درک سینمای علمی-تخیلی امروز و فهم مسیری که طی می‌کند، اثر بسیار مهمی است.

«در سال ۲۰۲۷ بشر امیدش را به ادامه‌ی حیات از دست داده است. مدت‌ها است که شخص جدیدی متولد نشده و جوان‌ترین انسان روی زمین هم در ۱۸ سالگی از دنیا می‌رود. در چنین شرایطی است که بشر در بهت فرو رفته و همه‌ی امید خود را از دست داده است. حکومت‌ها توسط شورش مردم سرنگون می‌شوند و همه جا را هرج و مرج فرا گرفته است. در این میان زنی بنا به دلایل نامعلومی باردار می‌شود. مردی به ته خط رسیده مامور می‌شود که این زن را به جای امنی برساند تا دانشمندان بتوانند به راز بارداری او پی ببرند و شاید دوایی برای درد بشر پیدا کنند. در واقع این زن تنها امید باقی مانده‌ی انسان است و این در حالی است که گروه‌های مختلف در تلاش هستند که این زن را هر طور شده بیابند و از چنگ مرد درآورند …»

۴. موجود (The Thing)

موجود

  • کارگردان: جان کارپنتر
  • بازیگران: کرت راسل، کیت دیوید و ریچارد میسر
  • محصول: 1982، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪

فیلم علمی-تخیلی و ترسناک «موجود» هم مانند فیلم «مگس» به طمع انسان برای قدم گذاشتن در آن سوی مرزهای علم می‌پردازد. اما تفاوتی در این جا وجود دارد؛ آن اثر اگر بر یک شخصیت تمرکز داشت و البته روایتی عاشقانه هم در مرکزش بود، در این جا جمع شدن عده‌ای مرد و جنگ با موجودی عجیب و غریب و ساخته شدن چند سکانس پر تعلیق نفسگیر، برای کارگردان از اهمیت بیشتری برخوردار است.

از سوی دیگر داستان فیلم در دل سرمایی کشنده جریان دارد. این سرما فقط نمادی از وضعیت موجود در فیلم نیست. بلکه اساسا یکی از دلایل اصلی پیش رفتن درام است. آدم‌ها باید هم در برابر سرمای هوا مقاومت کنند و هم با چیزی شاخ به شاخ شوند که در حال سلاخی کردن یک به یک آن‌ها است. از این رو آن سکانس پایانی و زل زدن به چشمان مرگ، با یخ‌زدگی شخصیت‌ها پیوند می‌خورد. چرا که در نبود یک سرپناه هیچ شانسی برای زنده مانده وجود ندارد. پس شخصیت‌ها یا از سرما می‌میرند یا از حمله‌ی موجودی که فقط جان می‌ستاند.

جان کارپنتر از خدایگان سینمای وحشت است و همواره آثارش از سوی طرفداران ژانر ترسناک مورد ستایش قرار گرفته. فیلم علمی-تخیلی و ترسناک «موجود» هم بهترین فیلم او است و می‌توان آن را با الهام از مجموعه فیلم‌های «بیگانه»، یکی از بهترین فیلم‌های ترسناک ناشی از هراس از دستاوردهای تکنولوژیک بشر یا در واقع دخالت او در طبیعت و میل سیری‌ناپذیرش در درک همه چیز دانست. آن چه که این فیلم کارپنتر را چنین مهم می‌کند پرداختن به همین مضمون و ترس آدمی از گسترش چیزی نادیدنی که کنترلی روی آن ندارد و نتیجه‌ی مستقیم زیاده‌روی او در اعتماد به علم و فراموش کردن جنبه‌های معنوی زندگی است. با گسترش ویروس کرونا ارزش چنین فیلم‌هایی امروزه بیشتر مشخص می‌شود و «موجود» هم جایگاهی پیشگویانه پیدا می‌کند.

اما فقط این نیست که فیلم علمی-تخیلی و ترسناک «موجود» را چنین دیدنی می‌کند؛ تنگا و خفقان حاضر در صحنه به واسطه‌ی فضاسازی درخشان جان کارپنتر، نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند و موسیقی شنیدنی انیو موریکونه در این راه به کمک او می‌آید. سرمای محیط یخ‌زده‌ی اطراف به واسطه‌ی تصویربرداری درست و همچنین بازی خوب بازیگران به خوبی به مخاطب منتقل می‌شود و افزایش تنش در محیط به وسیله‌ی هزارتویی که نه راه پس باقی می‌گذارد و نه راه پیش، یقه‌ی تماشاگر را می‌گیرد تا آن پایان میخکوب کننده از راه برسد. تقدیرگرایی فیلم دیگر چیزی است که آن را چنین مهیب جلوه می‌دهد. انگار پایان فیلم آغاز ماجرا است و آن چه عده‌ای محقق به بار می‌آورند تا ته هستی با بشر خواهد ماند و تر و خشک را با هم خواهد سوزاند. غرق شدن آدمی در اعتماد بی چون و چرا به وادی علم هیچ‌گاه در تاریخ سینمای وحشت چنین به تصویر در نیامده است.

«موجود» برای کرت راسل، بازیگر نقش اصلی فیلم موهبتی بود. او جایگاه ستاره‌ای خود را در این فیلم پیدا کرد و تبدیل به یکی از بهترین بازیگران تصویرگر وحشت پایان دوران جنگ سرد شد. دورانی که ریاست جمهوری رونالد ریگان به آن دامن زد و همین عنصر دیگری است که در فیلم قابل ردیابی است؛ دخالت مستقیم سیاست دست‌راستی در زندگی شخصی افراد و تبدیل کردن آن‌ها به قالب دلخواهی که مطیع و فرمان‌بردار باشند. تنها از همین طریق است که وحشت جاری در مناسبات انسانی و عدم اعتماد افراد به یکدیگر را می‌توان توضیح داد. چرا که تصویرگر دورانی است که هیچ‌کس به نزدیک‌ترین فرد زندگی خود اعتمادی ندارد.

«مکان: قطب جنوب. عده ای از محققان آمریکایی یک پایگاه تحقیقاتی با چیزی روبه‌رو می شوند که توان شناسایی آن را ندارند. این موجود مانند یک انگل وارد بدن میزبان می‌شود و با آلوده کردن آن سبب مرگ می‌شود. حال هر کدام از افراد پایگاه به دیگری ظنین است؛ از ترس اینکه شاید او هم آلوده باشد …»

کتاب سینمای وحشت اثر مهدی صائبی

۳. بیگانه (Alien)

بیگانه

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: سیگورنی ویور، تام سکریت و جان هارت
  • محصول: 1979، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 98٪

گفته شد که ژانر وحشت به راحتی می‌تواند با یک فیلم علمی-تخیلی ادغام شود. به ویژه در زیرژانر سینمای وحشت فراطبیعی که در مواردی اصلا سینمای علمی-تخیلی به نظر می‌رسد یا گاهی ژانر فانتزی قرابت‌ها و حتی هم‌پوشانی دارد. بهترین نمونه برای تشریح این وضعیت همین فیلم علمی-تخیلی و ترسناک «بیگانه» از ریدلی اسکات است. در این نوع سینما عامل ایجاد وحشت یک موجود فرازمینی است اما تفاوتی میان نمایش این موجود در سینمای وحشت با سینمای علمی-تخیلی یا فانتزی وجود دارد. در سینمای علمی-تخیلی این موجود حتی اگر عاملی برای تهدید شدن جان انسان‌ها هم باشد، این تهدید محدود به یک خانه و جمع نیست و شکلی کلان‌تر به خود می‌گیرد. ضمن این که در بسیاری از فیلم‌های علمی-تخیلی یا فانتزی موجود بیگانه اصلا خطرناک نیست مانند نمونه‌‌ی درخشان آن یعنی «ئی تی» (E. T) ساخته استیون اسپیلبرگ.

هنوز هیچ آژانس فضانوردی جهان وجود آدم فضایی‌ها را تایید نکرده، چه برسد به این که از تهاجمی بودن آ‌ن‌ها هم خبر دهد. اما فیلم‌های بسیاری با موضوع حمله‌ی آدم فضایی‌ها به زمین به قصد کشتن ما انسان‌ها ساخته می‌شوند. در بسیاری از فیلم‌ها روابط علت و معلولی و روند پیشبرد داستان به گونه‌ای است که داستان در نهایت به یک نبرد بین دو سمت یعنی فضایی‌ها و انسان‌ها برسد. ضمن این که نبرد میان دو طرف هم نبردی عظیم است که کل بشریت را درگیر کرده است. در این صورت با داستانی فانتزی روبه رو هستیم که کاربردی عام دارد و ترسی که ایجاد می‌کند هم ترسی عام است که نمی‌توان آن را با پوست و گوشت و خون خود احساس کرد.

در حالی که سینمای وحشت هر ترسی را به موضوعی شخصی تبدیل می‌کند؛ به این معنا که تعداد کمی شخصیت در برابر آن موجود ترسناک فضایی قرار می‌گیرند و فیلم‌ساز مفصل و در کلوزآپ صحنه‌های خشن را به تصویر می‌کشد نه در لانگ شات و از دور. ضمن این که اساسا در فیلم‌های ترسناک روابط علت و معلولی به گونه‌ای در کنار هم قرار می‌گیرند که داستان از صحنه‌ای وحشتناک به صحنه‌ی وحشتناک دیگر برود و تمام تمرکز سازندگان هم روی پرداخت هر چه بهتر سکانس ترسناک باقی می‌ماند. به همین دلیل است که فیلم علمی-تخیلی و ترسناک «بیگانه» ذیل سینمای وحشت دسته‌بندی می‌شود.

یکی از توانایی‌های همیشگی ریدلی اسکات ساختن فیلم‌هایی است که در آن‌ها تصویربرداری امری کلیدی است. تصاویر فیلم‌های او در یک هم‌نشینی دلپذیر با داستان راهی را می‌پیمایند که در انتها فرم با محتوا هم راستا می‌شود. این توانایی را به ویژه در فیلم «بلید رانر» که در ادامه در همین لیست مورد بررسی قرار خواهد گرفت، بیش از هر فیلم دیگر او می‌توان دید. او در آن جا یکی از بهترین تصویرسازی‌های تاریخ سینما را ارائه کرده است.

ریدلی اسکات در این جا المان‌های سینمای ترسناک را با عناصری از ژانر علمی-تخیلی در هم آمیخته و هدیه‌ای به این دو ژانر تقدیم کرده که هنوز هم سینمای معاصر وامدار آن است. سبک بصری فیلم، نشان از پختگی او در همان ابتدای فعالیتش دارد و البته عوامل دیگر فیلم  هم کار خود را به خوبی انجام داده‌اند. از سویی دیگر فیلم علمی-تخیلی «بیگانه» برخوردار از یکی از سرسخت‌ترین شخصیت‌های زن تاریخ سینما است. اگر قرار باشد که تعریفی با ذکر یک مثال از سینمای وحشت علمی تخیلی ارائه دهید این یکی بهترین گزینه‌ است.

بازی قدرتمندانه‌ی سیگورنی ویور در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ تبدیل به یکی از نقش‌آفرینی‌های نمادین برای نمایش تغییر معیارهای جهان مردسالار شد. هیولای فیلم «بیگانه» هم تبدیل به یکی از معروف‌ترین هیولاهای فیلم‌های ترسناک شد و هنوز هم این جا و آن جا سر و کله‌اش در فیلم‌های مختلف پیدا می‌شود. فیلم «بیگانه» آن چنان موفق بود که فیلم‌سازان دیگر را به دنباله‌سازی آن واداشت؛ آن هم نه کارگردان‌های گمنام، بلکه بزرگانی مانند جیمز کامرون و دیوید فینچر.

«یک کشتی فضایی در حال بازگشت به زمین است. در این میان پیامی مبنی بر کمک به سفینه ارسال می‌شود و هوش مصنوعی سفینه برای رمزگشایی از پیام، سرنشینانش را از خواب بیدار می‌کند. سرنشین‌ها که تصور می‌کنند به زمین رسیده‌اند، متوجه می‌شوند که تازه نیمی از راه را پیموده و هنوز تا مقصد فاصله‌ی زیادی دارند. آن‌ها مسیر سفینه را به سمت محل مخابره‌ی پیام کج می‌کنند و روی سیاره‌ای فرود می‌آیند. در حین فرود سفینه دچار سانحه می‌شود و افراد برای تعمیر آن مجبور به خروج می‌شوند. در این میان معلوم می‌شود که آن پیام رمزدار نه درخواست کمک، بلکه پیام اخطار به افراد سفینه بوده است و موجودی در کمین است که تمام گروه را از بین ببرد اما …»

۲. پرتقال کوکی (A Clockwork Orange)

پرتقال کوکی

  • کارگردان: استنلی کوبریک
  • بازیگران: مالکوم مک‌داول، پاتریک مک‌گی، میریام کارلین
  • محصول: 1971، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 87٪

اگر قرار باشد از میان فیلم‌های فهرست، یکی را به خاطر میزان فشار عصبی وارد شده بر مخاطب برگزینم، قطعا همین فیلم علنمی-تخیلی استنلی کوبریک را انتخاب خواهم کرد. این استرس و فشار عصبی وارد شده بر مخاطب تا آن جا است که می‌شود آن را حتی از آثار ترسناک هم جلوتر قرار می‌دهد؛ چرا که کوبریک در ترسیم آن چه که می‌خواهد به مخاطبش هیچ باجی نمی‌دهد. شاید بسیاری تصور کنند که نمی‌توان فیلم «پرتقال کوکی» را فیلمی ترسناک در نظر گرفت، چرا که از المان‌های ژانر وحشت کمتر بهره می‌برد. اما برای لحظه‌ای اتفاقات فیلم را مرور کنید؛ از اتفاقاتی که ابتدای فیلم توسط آن گروه جهنمی شکل می‌گیرد تا رفتن به آزمایشگاهی عجیب و انجام آزمایشات گوناگون و در نهایت آن پایان باشکوه، خبر از این می‌دهد که ما با فیلمی عمیقا ترسناک و پر از استرس روبه‌رو هستیم.

استنلی کوبریک همیشه به دنبال راهی بود که مخاطب را از اتفاقات جاری بر پرده دلزده کند. او شاهکارهایش را نه به قصد سرگرم کردن مخاطب، بلکه به عنوان وسیله‌ای برای تلنگر زدن به او و به فکر وا داشتنش می‌ساخت. در این میان فیلم علمی-تخیلی «پرتقال کوکی» چیز دیگری است و حتی در میان کارهای خود کوبریک هم اثری منحصر به فرد به حساب می‌آید. کوبریک مانند بزرگان ادبیات سعی کرده پادآرمانشهری خلق کند که در آن اتفاقاتی غیرمعمول می‌افتد و خیلی از ارزش‌ها، به ضد ارزش تبدیل شده‌اند.

هیچ چیز در این فیلم مهم‌تر از شخصیت اصلی آن و بلاهایی که به سرش می‌آید نیست. او جوانی شر و شور است که چیزی جلودارش نیست. فیلم‌ساز هم با نمایش جزییاتی حیرت‌آور او را ترسیم می‌کند؛ از حیوان خانگی‌اش گرفته که ماری عظیم‌الجثه است تا موسیقی کلاسیکی که گوش می‌کند. به دلیل همین نمایش جزییات است که الکس دلارج فیلم علمی-تخیلی «پرتقال کوکی» با بازی مالکوم مک‌داول در نیمه‌ی ابتدایی فیلم یکی از وحشتناک‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما به نظر می‌رسد و در نیمه‌ی دوم آن یکی از معصوم‌ترین ایشان. مردی که آهسته آهسته مانند بسیاری از شخصیت‌های ساخته و پرداخته‌ شده توسط استنلی کوبریک به سمت یک جنون افسارگسیخته حرکت می‌کند و به واسطه‌ی آزمایش‌هایی تبدیل به موش آزمایشگاهی گیر کرده در یک قفس ترسناک می‌شود.

کوبریک رسیدن به این نقاط از زندگی این شخصیت را با دقت و وسواسی عجیب تصویر کرده و چنان همه چیز را بی‌پرده به نمایش گذاشته که به راحتی می‌تواند مخاطب دل‌نازک را پس بزند. به همین دلیل هم قرار گرفتن فیلم در لیستی این چنین اجتناب‌ناپذیر به نظر می‌رسد. فقط کافی است که فیلم را ببینید؛ نه می‌توان با خیال راحت سکانس هجوم به خانه‌ی زنی بخت برگشته در ابتدای اثر را به تماشا نشست و منزجر نشد و نه می‌توان بلاهایی که الکس تحمل می‌کند را دید و از کنارشان رد شد. از همه مهم‌تر این که کوبریک تلاش کرده این وضعیت را به تمام زندگی انسان مدرن تعمیم دهد.

شخصیت الکس فرصت مناسبی برای مالکوم مک‌داول بود تا بهترین بازی خود را به نمایش بگذارد. او به خوبی در نیمه‌ی اول فیلم احساس انزجار را در مخاطب بیدار می‌کند و در نیمه‌ی دوم هم ابعاد ترحم‌برانگیزی به شخصیت می‌بخشد. در چنین چارچوبی اگر تمایل دارید که بدانید ریشه‌ی شخصیت‌های روان‌پریشی مانند جوکر در مجموعه ‌آثار «بتمن» کجاست، حتما به تماشای فیلم علمی-تخیلی «پرتقال کوکی» بنشینید و به نمودار تغییر رفتار الکس توجه کنید. «پرتقال کوکی» از کتابی به قلم آنتونی برجس به همین نام ساخته شده و امروز یکی از معروف‌ترین و البته مناقشه‌برانگیزترین فیلم‌های استنلی کوبریک است.

«فیلم پرتقال کوکی داستان الکس پانزده ساله را دنبال می‌کند که در پادآرمانشهری شبیه به لندن زندگی می‌کند. او رهبر یک گروه خلاف‌کار است که بی‌پروا تجاوز می‌کنند و دست به دزدی می‌زنند. زمانی که وی دستگیر می‌شود، او را برای جلسات درمان می‌برند تا به خیال خود از او آدمی معمولی بسازند اما به جای متنبه کردن الکس، هویتش را از او می‌دزدند و وی را مانند روباتی مسخ شده رها می‌کنند …»

کتاب پرتقال کوکی اثر آنتونی برجس انتشارات ایرمان

۱. بلید رانر (Blade Runner)

بلید رانر

  • کارگردان: ریدلی اسکات
  • بازیگران: هریسون فورد، شن یانگ و روتخر هائر
  • محصول: 1982، آمریکا و هنگ کنگ
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

تصاویر فیلم علمی-تخیلی «بلید رانر» تبدیل به سنگ محکی برای فیلم‌های پس از خود شد. در واقع هر فیلم علمی-تخیلی که پس از «بلید رانر» اکران شده، به نحوی تحت تاثیر فیلم‌برداری این فیلم قرار دارد و به همین دلیل نباید از جایگاه این اثر در این لیست تعجب کرد. جوردن کرانن‌ورث، مدیر فیلم‌برداری فیلم به همراه ریدلی اسکات کنتراست موجود در نورپردازی قاب‌های سینمای نوآر و زوایای غریب دوربین آن را گرفته، جلوه‌های نئونی به آن بخشیده و در داستانی علمی خیالی ریخته و نتیجه تبدیل به فیلمی شده که بیش از هر چیز بر تصاویر خود متکی است.

فیلم علمی-تخیلی «بلید رانر» امروزه یکی از آثار نمادین سینمای علمی-تخیلی به حساب می‌آید. ریدلی اسکات داستان علمی خیالی خود را در فضایی نوآر قرار داده و داستانی تعریف کرده که در آن عشق میان یک انسان و یک ربات، دلیلی برای آغاز یک انقلاب فکری می‌شود. اما این فقط یک سمت ماجرا است، در داستان عده‌ای ربات افسار گسیخته و شورشی وجود دارند که در واقع آزادی‌ خواهانی به حساب می‌آیند که بر علیه نظم موجود قیام کرده‌اند. نظمی که در آن یک شرکت تولید ربات‌ها کنترل هستی را به دست گرفته است.

ریدلی اسکات مدام میان این دو سمت داستان در رفت و آمد است. کارآگاه داستان در جستجوی فراری‌ها است. اگر کارآگاه را تِز در نطر بگیریم، فراریان آنتی تز داستان هستند و برخورد این دو نگاه تبدیل به همان عشقی می‌شود که به آن اشاره شد. پس سنتز جهان هستی، یا همان نجات بخش آدمی، عشق و محبت انسانی است و مهم نیست که فرد از چه چیزی ساخته شده است.

طبیعتا داستان فیلم در آینده می‌گذرد اما ریدلی اسکات هیچ جنبه‌ی توریستی به این شهر پیشرفته نبخشیده است؛ بلکه بر عکس شهری چرک و کثیف خلق کرده که در هر گوشه‌ی آن یک ناهنجاری وجود دارد. آدمیان مسخ شده به این سو و آن سو می‌روند و جرم و جنایت در همه‌ی جای شهر بیداد می‌کند. در چنین قابی است که فیلم‌برداری اثر برای خلق هر چه بهتر این فضا اهمیت پیدا می‌کند. جردن کرانن‌وث در ترسیم این خفقان جاری در شهر بدون نقص عمل کرده است.

هریسون فورد در نقش کارآگاهی سرگشته که زندگی عجیبی دارد و مدام از این طرف به آن طرف در رفت و آمد است عالی ظاهر شده. شخصیت او هیچ‌گاه در حال استراحت نیست و انگار همیشه خسته است. از سوی دیگر شان یانگ هم در نقش زنی رباتیک، با احساسات انسانی، بازی خوبی ارائه کرده است؛ شخصیت او گویی در یک خلسه‌ی دائمی زندگی می‌کند و حتی با نیروی عشق هم امکان فرار از این گیجی را ندارد. اما بدون شک گل سرسبد بازیگران فیلم علنی-تخیلی «بلید رانر»، روتخر هائر است. او در نقش رهبر شورشیان هم مردی فرزانه است و هم مردی خشن. او باید بتواند هم جنبه‌های خشونت بار یک ربات را درست از کار دربیاورد و هم به عنوان یک قربانی، باعث شود تا مخاطب نقش را بپذیرد و برای او دل بسوزاند. روتخر هائر به خوبی این طیف‌های مختلف یک شخصیت را از کار درآورده است.

دیگر نقطه قوت فیلم، موسیقی بی نظیر ونجلیس است که امروزه به یکی از نمادهای موسیقی متن در سینمای علمی-تخیلی تبدیل شده و البته در خارج از فضای سینما هم حسابی مشهور است و حسابی شنیده شده. وقتی مخاطب به گروه سازنده‌ی فیلم بلید رانر نگاه می‌کند و اسامی مختلف را کنار هم می‌گذارد، مشاهده می‌کند که انگار همه چیز با هم جفت و جور شده تا شاهکاری ماندگار ساخته شود.

ریدلی اسکات فیلم را بر اساس کتابی به نام «آیا آدم مصنوعی‌ها خواب گوسفند برفی می‌بینند؟» اثر فیلیپ کی دیک ساخته است.

«سال ۲۰۱۹، شهر لس آنجلس. دکارد یک بلید رانر است که کارش پیدا کردن و از بین بردن ربات‌هایی است که حضورشان بر روی کره‌ی زمین غیرقانونی است. جامعه به این ربات‌ها رپلیکانت می‌گوید و برخی از آن‌ها خطری جدی به حساب می‌‌آیند. خبر می‌رسد که چند رپلیکانت شورشی خود را به زمین رسانده‌اند و قصد خرابکاری در شرکت تایرل را دارند. شرکت تایرل عملا گرداننده‌ی دنیای امروز است و این خطری بزرگ به حساب می‌‌آید. شرکت، دکارد را خبر می‌کند …»

کتاب بلید رانر اثر فیلیپ کی . دیک نشر نیماژ


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X