۱۰ فیلم تماشایی که یادآور تراژدیهای یونان هستند
سینما در روزهای اولیهی تولدش، از تئاتر، وودویل، کابوکی، خیمهشببازی و نمایشهای خیابانی الهام میگرفت. اگر به قبلتر از آن نگاهی داشته باشیم، به اپراها و تئاترهایی میرسیم که خود در دوران کهن ریشه دارند؛ دورانی که تئاتر یونان حرف اول و آخر را میزد و نوشتههای «آیسخولوس»، «سوفوکل» و «اوریپید» روی صحنه میرفت. این تراژدینویسان مشهور، از حماسههای اساطیری برای داستانسرایی استفاده میکردند و دنیای ادبیات را متحول کردند. تراژدیهای یونان معمولا به جدال انسانها با خانواده، خالق و مبارزهی آدمها با تقدیر میپردازد که در اکثر مواقع، به مرگ قهرمان اصلی یا تاوان دادن او ختم میشود.
اگر فیلمهای اقتباسی را کنار بگذاریم، آثار دیگری هم وجود دارند که مستقیما با الهام از تراژدیهای یونان ساخته شدهاند یا به دلایل واضح، یادآور آنها هستند. فهرست زیر شامل ۱۰ فیلم میشود که میتوان آنها را همسو با سوگنامههای کلاسیک یونانی دانست؛ اگرچه که مضامین و دغدغههای نویسندگان فوقالذکر را در قالبی مدرنتر ارائه میدهند.
۱- کشتن گوزن مقدس (The Killing of a Sacred Deer)
- سال انتشار: 2017
- کارگردان: یورگوس لانتیموس
- بازیگران: کالین فارل، نیکول کیدمن، رافی کسیدی، بیل کمپ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 80 از ۱۰۰
فیلمسازان بزرگ معمولا برداشت ویژهی خودشان از تاریخ و ادبیات را ارائه میدهند؛ یورگوس لانتیموس در کشتن گوزن مقدس، ظاهرا از نمایشنامهی «ایفیژِنی در اولیس» نوشتهی اوریپید الهام گرفته است تا یک فیلم روانشناختی و پریشانکننده در عصر مدرن بسازد.
لانتیموس ایدهی سادهی «پدری که دخترش را قربانی میکند» را با نوع نگاه تازهای ارائه داده و میتوانیم آن را نه یک اقتباس، بلکه اثری بدانیم که از اعماق ذهن فیلمساز تراوش کرده است. مضمون قدیمی فیلم در فضایی مدرن، حالوهوای تازهای هم به خود گرفته است.
اینجا پسرک جوانی را داریم که یک جراح قلب و پدری دلسوز را در دوراهی سختی قرار میدهد، دکتر «استیون مورفی» باید یکی از اعضای خانوادهاش را برای پسرک قربانی کند تا باقی اعضاء زنده بمانند. انگیزههای پسرک، ناشی از مرگ پدرش است که برای آن، مورفی را مقصر میداند. این داستان تلخ، در نهایت به یک تراژدی ختم میشود.
چیزی که فیلم را از نمونههای مشابه متمایز میکند، فضاسازی سرد، طرز بیان خشک و بیروح دیالوگها و رفتارهای منحصربهفرد شخصیتها در موقعیتهای خاص است. تماشای این فیلم شاید باعث شود تا احساس شومی در وجود شما پدیدار شود و حتی از اتفاقاتی که به چشم میبینید، مضطرب شوید. تراژدیهای اوریپید هم معمولا فضای مشابهای دارد، او آدمهای معمولی را در موقعیتهای استثنایی قرار میدهد و واکنشهای آنها را بررسی میکند.
این فیلم در تراژدی ریشه دارد و مهم نیست نتیجهی نهایی چه خواهد بود، در هنگام تماشای آن میتوانید مطمئن باشید که یک بیگناه قرار است کشته شود. وقتی به تراژدیها میرسیم، منطق، دلیل و برهان کمی به حاشیه میرود و احساسات جایگزین آنها میشود اما وقتی با فیلمی از یورگوس لانتیموس روبرو میشویم که استاد بلامنازعِ ارائهی تفکراتش بهواسطهی مدیوم سینما است، باید بیشتر از همیشه تفکر کنید تا تجربهی بهتری از اثر داشته باشید.
۲- قضیه (Teorema)
- سال انتشار: 1968
- کارگردان: پیر پائولو پازولینی
- بازیگران: ترنس استامپ، لائورا بتی، سیلوانا مانگانو، ماسیمو جیروتی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 81 از ۱۰۰
فیلمی از پیر پائولو پازولینی که میتوان برداشتهای مختلفی از آن داشت؛ او به بورژوازی، مارکسیسم، اصول مذهب کاتولیکی، خود سینما و چیزهای دیگر پرداخته است. با وجود این، فیلم از نقطه نظر تراژدیهای یونانی هم قابل بررسی است؛ هنگامی که یک خانواده با یک شخصیت مرموز (با بازی ترنس استامپ) مواجه میشوند و سرنوشت همهی آنها برای همیشه تغییر پیدا میکند.
در زبان یونانی، «تئوروما» به معنای «قضیه» است و نام فیلم به خوبی تداعی میکند که رویارویی مرد «ملاقاتکننده» با هر کدام از اعضای خانواده، چگونه در پایان به تراژدی ختم خواهد شد. فیلم در مجموع میخواهد یک تجربهی بصری باشد و معمولا سکوت در آن حکمفرما است؛ سکوتی که در بطن آن، ملاقاتکننده به مادر، پدر، پسر، دختر و خدمتکار مینگرد و سقوط آنها را تماشا میکند.
مرد غریبه، به هر کدام از این آدمها نزدیک میشود و نیازهای مختلف آنها را برطرف میکند اما زمانی که ناپدید میشود، هر کدام از اعضای خانواده، یک سرنگونی دراماتیک را تجربه میکند که یادآور تراژدیهای یونان است.
پسرک خانه را ترک میکند، دخترک به جنون دچار میشود، پدر برهنه به سوی یک کوه آتشفشانی قدم میزند، مادر به سراغ روابط نامشروع میرود و خدمتکار به دهکدهاش باز میگردد. ساختار زندگی این شخصیتها عوض میشود و نابودی تنها چیزی است که در انتها برای آنها باقی میماند.
۳- محلهی چینیها (Chinatown)
- سال انتشار: 1974
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: جک نیکلسون، فی داناوی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 99 از ۱۰۰
«رابرت تاون» در پروسهی نگارش فیلمنامهی محلهی چینیها احتمالا گریزی به تراژدیهای یونانی زده یا حداقل به آنها فکر کرده است. رویدادها و شخصیتهای فیلم در چهارچوب ژانر معمایی نئو-نوآر قرار میگیرند اما بخش اختتامیه، شباهت زیادی به نوشتههای سوفوکل و اوریپید دارد و آنها را احتمالا خشنود میکند، زیرا همهی شخصیتها محکوم به شکست و نابودی هستند.
وقتی به تراژدیهای یونان میرسیم، چیزی به نام «پایان خوش» معنایی ندارد. اینجا هم در نهایت، رابطهی عاشقانهی «جیک گیتس» و «اِولین» به نتیجهای نمیرسد و «نوآه کراس» به راحتی از جرمهایش میگریزد. رومن پولانسکی و رابرت تاون در بخش پایانی به شما میگویند که دنیا همیشه جای زیبایی نیست، عدالت گاهی اجرا نمیشود و همهی آدمها تاوان اشتباهات خود را نمیدهند.
فیلم را میتوانیم یک برداشت معکوس از «ادیپ شهریار» نوشتهی سوفوکل هم بدانیم (به دلیل رابطهی نوآه و اِولین که گیتس را نیز شوکه میکند). همچنین قبل از اینکه جملهی مشهور «فراموشش کن جیک، اینجا محلهی چینیهاست» را بشنویم، جسد اِولین را میبینیم که به چشم چپ او شلیک شده است و یادآور ادیپ است که در پایان نمایشنامه، چشمان خود را کور میکند.
در دنیای سیاهی که پولانسکی خلق کرده است، کسی نجات پیدا نمیکند؛ همانطور که خودش هم یک بار گفته بود: «عشق به شما خوشبختی را هدیه میدهد اما روزی به پایان میرسد، و عشق بذرِ تراژدی را در خود دارد». نمیدانیم که پولانسکی در رابطه با زندگی شخصیاش این حرفها را به زبان آورده است یا در مورد رابطهی عاشقانهی شخصیتهای این فیلم اما جملات او، محلهی چینیها را به خوبی توصیف کردهاند.
۴- کینگ کونگ (King Kong)
- سال انتشار: 1933
- کارگردان: مریان کوپر
- بازیگران: فی ری، ورا لوئیس، رابرت آرمسترانگ، بروس کابوت
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 98 از ۱۰۰
کینگ کونگ یک فیلم کلاسیک است که تقریبا همه آن را میشناسند و معمولا یک اثر بلاکباستری یا هیولایی در نظر گرفته میشود اما اگر نگاه عمیقتری به فیلم داشته باشید، یک تراژدی یونانی را خواهید دید که نقطهی اوج آن به بالای ساختمان امپایر استیت ختم میشود. ما با یک میمون بزرگ هیولاگونه روبرو هستیم که نقطه ضعفش، بازیگری زیبا با موهای بلوند (فی ری) است، تنها انسانی که به او مهربانی نشان میدهد.
اما در واقع، داستان پیرامون دو موجود است (یک میمون و یک زن) که برای شرایط مشابهای که دارند، به درک بهتری از یکدیگر میرسند. بیگمان، رابطهی آنها محکوم به شکست است و پایان خوبی ندارد؛ همانطور که یکی از شخصیتها در پایان فیلم میگوید: «تقصیر گلولهها نبود، زیبایی بود که هیولا را به کشتن داد».
این جملات از آنجایی تاثیرگذار هستند که ما علاقهی کونگ به «اَن» را درک میکنیم و متوجهایم چرا از خدایی کردن در میان بومیهای جزیرهی اِسکال، کارش به بردگی و حضور در سیرکهای منهتن کشیده شده است.
ما میبینیم که زندگی آرام او چگونه توسط یک گروه فیلمسازی که در جستجوی شهرت و ماجراجویی است، مختل میشود. کونگ اما برای عشق یا احساسی که نسبت به دخترک دارد، از کارناوال فرار میکند و شهر را به آشوب میکشاند تا او را بدست بیاورد. روی بلندترین ساختمان آن دوران، کونگ تنها زیبایی خالصی که در زندگیاش میشناسد را نزدیک به قلبش نگه میدارد و حتی حاضر است برای او جان خود را از دست دهد.
«اَن» یک بازیگر شکستخورده است که زندانی شدن کونگ را به شکلهای مختلف در زندگی شخصیاش تجربه کرده است و برخلاف دیگران که این میمون را به چشم یک جذابیت توریستی و هیولایی کمشعور میبینند، اَن او را بهتر میفهمد و میداند دقیقا چیست و چه چیزی نیاز دارد: موجودی غربتزده که یک ارتباط صادقانه و کمی محبت میخواهد.
سرنوشت این شخصیتها به تراژدی ختم میشود زیرا یکدیگر را درک میکردند اما برای دنیای اطراف آنها، چنین چیزی تعریفشده نبود. شاید حتی اَن و کونگ هم از یک جایی به بعد میدانستند که پایان خوشایندی در انتظارشان نیست.
۵- بچههای بهشت (Children of Paradise)
- سال انتشار: 1945
- کارگردان: مارسل کارنه
- بازیگران: آرلتی، ژان لویی بارو، پیر براسور، پیر رنویر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 98 از ۱۰۰
بچههای بهشت در حین جنگ جهانی دوم ساخته شد، در دورانی که کشور فرانسه توسط نازیها اشغال شده بود. داستان در تئاترهای پاریس در قرن نوزدهم رخ میدهد و پیرامون یک روسپی درباری، یک هنرپیشهی پانتومیم، یک بازیگر، یک خلافکار و یک اشرافزاده جریان دارد. فیلمی که در دوران جنبش رئالیسم شاعرانهی فرانسه و در میانهی جنگ ساخته شده، چگونه ممکن است به تراژدی ختم نشود؟
فیلمنامه را یکی از نویسندههای شاخص این جنبش، «ژاک پرهور»، نوشته بود و یکی از بهترین فیلمسازان فرانسوی آن دوران، در پشت دوربین حضور داشت تا با یک فیلم احساسی کمنظیر روبرو شویم که از هر نظر، یک سوگوارهی غمانگیز است.
این فیلم حماسی ۱۹۰ دقیقهای، خطوط داستانی و جزئیات متعددی دارد اما بخشهای بهیادماندنی آن احتمالا پیرامون عشقی باشد که «بپتیست» به «گَرِنس» میورزد. این عشق نافرجام به جایی نمیرسد تا بپتیست مجبور شود «ناتالی» را انتخاب کند؛ تا اینکه سالها بعد، دوباره به گَرِنس میرسد تا بازهم یک بار دیگر جدایی را تجربه کند. اکثر اتفاقات بچههای بهشت در تئاترها یا در پشت صحنه رخ میدهد و حتی «اتلو»، تراژدی مشهور شکسپیر در فیلم حاضر است.
فارغ از طراحی صحنهی درخشان، فیلمبرداری درجه یک و بازی فوقالعادهی بازیگران، چیزی که این فیلم را از نمونههای مشابه متمایز میکند، روایت شاعرانهی آن است و شخصیتهایی که عشق خود را به گَرِنس ابراز میکنند. در هنگام تماشای فیلم میتوانید حدس بزنید اکثر شخصیتها به مراد خود نخواهند رسید و رویاپردازیهایی که این مردها برای رسیدن به دخترک میکنند، با یک شکست تلخ همراه خواهد بود.
با این حال، نقطهی اوج فیلم فراتر از یک ملودرام معمولی است و حتی بعضی از پایانبندیهای تراژدیهای یونان را کنار میزند زیرا پس از گذراندن سه ساعت با این شخصیتها و دنیایشان، میتوانیم اندوه آنها را به شکل عمیقتری لمس کنیم.
۶- پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather Part II)
- سال انتشار: 1974
- کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
- بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، رابرت دووال، دایان کیتن
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 9 از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 96 از ۱۰۰
فرانسیس فورد کاپولا، خانوادهی «کورلئونه» را دو سال زودتر به سینمادوستان معرفی کرد اما با قسمت دوم بود که همسانی اتفاقات با تراژدیهای یونان، به سطح تازهای رسید. از قصههای اساطیری کهن تا گفتمانهای خانوادگی، خانوادهی کورلئونه گویی از قلب یونان باستان آمده است.
در روایت دوگانهی فیلم، ما با «مایکل» و «ویتو» روبرو هستیم؛ پدری که در دنیای خلافکاران حضور پررنگ و موفقی دارد و پسری که در این امپراطوری پدر، هبوط را تجربه میکند. قسمت دوم به ما نشان میدهد که چگونه مار، دم خودش را میخورد و چگونه این خانوادهی بزرگ از هم میپاشد.
میبینیم که «فِرِدو» برای رسیدن به رستگاری، در مقابل خانواده میایستد و به دست مایکل کشته میشود (پس از اینکه مادرشان هم جان خود را از دست داد). میبینیم «کِی» سقط جنین میکند تا یک هیولای دیگر همچون مایکل را به دنیا نیاورد. فیلم پر از شخصیتهایی است که تراژدی انتظارشان را میکشد و نمیتوانند از تقدیر فرار کنند، تقدیری که ماحصل رفتارها، اعمال و واکنشهای خودشان است.
چیزی که باعث میشود پدرخوانده ۲ گاهی حتی از نوشتههای سوفکل، اوریپید و آیسخولوس پیشی بگیرد، این است که سرگذشت و اتفاقاتی که برای یکایک شخصیتها رخ میدهد را به وضوح میبینیم، خصوصا ویتو و مایکل.
پایان قصهی هرکدام از این آدمها در بخش اختتامیهی فیلم، ثابت میکند که کاپولا درک درستی از تراژدیها داشته و بلد است چگونه آنها را در مدیوم سینما دراماتیزه کند. هیچ نمایی در فیلم به اندازهی نمای پایانی، تراژدیهای قسمت دوم را منعکس نمیکند؛ جایی که مایکل در انزوا نشسته است و به انتخابهایش فکر میکند.
۷- فاکسکچر (Foxcatcher)
- سال انتشار: 2014
- کارگردان: بنت میلر
- بازیگران: استیو کارل، چنینگ تیتوم، مارک روفالو، ونسا ردگریو
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 87 از ۱۰۰
داستانی واقعی از تیم ملی کشتی ایالات متحده در دههی ۸۰ و ۹۰ میلادی که مشابه تراژدیهای یونان پیش میرود. داستان پیرامون مرد ثروتمندی به نام «جان دو پون» اتفاق میافتد که از نظر روانی ثبات ندارد و از عاشقان ورزش کشتی است. او دو قهرمان المپیک، «مارک شولتز» و برادر بزرگترش «دیو شولتز» را استخدام میکند تا به کشتیگیران جدید آموزش دهند و آنها را برای المپیک بعدی آماده کنند. این همکاری، پایان تلخ و شوکهکنندهای دارد.
فیلم از این جهت به اساطیر یونانی نزدیک است که به یک خدای غیرقابل لمس و یک سلحشور میپردازد که میخواد خود را به او اثبات کند و ارزشهایش را در میدان جنگ به نمایش بگذارد اما در زیر سایهی یک سلحشور دیگر قرار میگیرد.
چیزی که فضای فاکسکچر را تراژدیتر میکند، لحن سیاه و غمانگیزی است که بنت میلر برای فیلم انتخاب کرده است؛ موسیقی متن «راب سیمونسن» و فیلمبرداری «گرگ فریزر» هم در این زمینه تاثیرگذار بودهاند. با بازتر شدن داستان، مخاطب، لایههای زیرین روابط شخصیتها و درونیات آنها را به شکل عمیقتری تجربه میکند.
فاکسکچر اگرچه یک درام ورزشی به حساب میآید اما در تمامی دقایق با تعلیق خاصی پیش میرود و هرگز نمیدانید شخصیتها چه تصمیمی میگیرند یا چه واکنشی نشان میدهند. از نمایی که جان دو پون در سالن ورزشی، با اسلحه شلیک میکند تا روزهای باقیمانده به المپیک را اعلام کند تا لحظاتی که مارک شولتز به شکلی افراطی در تلاش است تا وزنش را در ۹۰ دقیقه کاهش دهد؛ فضای این فیلم کمنظیر، شما را به تئاترهای قدیمی میبرد.
۸- تشییع جنازهی گلهای رز (Funeral Parade of Roses)
- سال انتشار: 1969
- کارگردان: توشیو ماتسوموتو
- بازیگران: شینوسوکه ایکهاتا، یوشیئو تسوچییا
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 7.۹ از ۱۰
چگونه یک فیلم آوانگارد مهجور از موج نوی ژاپن در دههی ۶۰ میلادی که «استنلی کوبریک» در ساخت «پرتغال کوکی» از آن الهام گرفت، یادآور تراژدیهای یونان است؟ توشیو ماتسوموتو از ایدههای ادیپ شهریارِ سوفوکل استفاده کرده و همین رویکرد او باعث شده تا فیلم به یک پدیدهی عجیب تبدیل شود.
تشییع جنازهی گلهای رز، یک تجربهی سینمایی بیمانند است که اِلمانهای فیلم مستند، سینمای تجربی، هنری و تئاتر را با یکدیگر تلفیق میکند. داستان ادیپ شهریار، که در آن شخصیت اصلی پدر خود را به قتل میرساند و با مادر خود همبستر میشود، اینجا به شکل دیگری پیادهسازی شده است.
توشیو ماتسوموتو هرگز اجازه نمیدهد تا بتوانید دقیقا پیشبینی کنید چه اتفاقی در داستان رخ خواهد داد و باید هوشمندیهای او را تحسین کرد. البته اگر با ادیپ شهریار آشنا باشید، تا حد زیادی میتوانید حدس بزنید رویدادهای فیلم در نهایت به کجا ختم میشود.
توشیو ماتسوموتو با تشییع جنازهی گلهای رز نشان داد که لزومی ندارد یک تراژدی یونانی با همان ساختار سنتی ارائه شود؛ میتوان آن ایدهها را در قالبهای تازهای ارائه داد، بدون اینکه به نوشتههای بزرگانی همچون سوفوکل خدشهای وارد شود.
حتی اگر از منبع الهام فیلم آگاه باشید، در هنگام تماشای آن احساس نمیکنید با یک تراژدی روبرو هستید. در عوض، یک فیلم ژاپنی غافلگیرکننده به شما عرضه میشود که بدون شک یکی از بهترین آثار سینمای هنری این کشور است.
۹- اولدبوی (Oldboy)
- سال انتشار: 2003
- کارگردان: پارک چان-ووک
- بازیگران: چویی مین-سیک، یو جی-ته، کانگ هیه-جونگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 8.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 81 از ۱۰۰
پارک چان-ووک با اولدبوی، سینمای جهان را تحتتاثیر قرار داد و ثابت کرد که سینمای کره جنوبی را باید جدی بگیریم. او در رابطه با انتقام و خانوادههایی که در آستانهی فروپاشی هستند، آثار دیگری هم ساخته است اما اولدبوی را باید یک فیلم استثنایی بدانیم. چان-ووک از زئوس و هرا، آپولون، ادیپ شهریار و همچنین «ادیپ در کولونوس» الهام گرفته است تا یک شاهکار مسلم از خود به یادگار بگذارد.
داستان فیلم جزئیات زیادی دارد که نمیتوان همهی آنها را توضیح داد؛ ما با «او ته-سا» همراه میشویم که ۱۵ سال را در اتاق یک هتل زندانی شده و پس از آزادی، در جستجوی یافتن دلایل حبس شدن و انتقام است. «لی وو-جین»، مردی که باعثوبانی این اتفاق است و دخترک بیگناهی به نام «می-دو»، دو قطعهی دیگر این پازل هستند. این شخصیتها، هرآنچه که در تراژدیهای یونان وجود دارد را عرضه میکنند، از غرور، مجازات و اندوه تا عشق، ترحم و معصیت.
قبل از اینکه آشکارسازی دیوانهوارِ پایانی از راه برسد، چان-ووک، عناصر نمایشنامههای کلاسیک را در تلفیق با ژانر معمایی، نئو-نوآر و اکشن-تریلر ارائه میدهد. نمای بلند او را هم نمیتوان فراموش کرد؛ جایی که شخصیت اصلی همراه با چکش نمادینش، مسیر خود را بهسوی آزادی هموار میکند.
اولدبوی برای خشونتی که ارائه میدهد، مورد انتقاد قرار گرفت اما از آنجایی که این خشونتها، در تراژدیهای یونان ریشه دارند، بیشتر در مخاطب تاثیر میگذارند و وجود آنها در فیلم ضروری است.
۱۰- فدرا (Phaedra)
- سال انتشار: 1962
- کارگردان: جولز دسین
- بازیگران: ملینا مرکوری، آنتونی پرکینز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: 6.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 20 از ۱۰۰
در سالهای اولیهی جنگ سرد، تعدادی از فیلمسازان، نویسندگان و هنرمندانی که به نظر میآمد کمونیست باشند، در لیست سیاه هالیوود قرار گرفتند و اجازهی کار نداشتند؛ جولز دسین یکی از این کارگردانان بود که مجبور شد از ایالات متحده به کشورهای دیگر برود تا فیلم بسازد. او پس از ازدواج با ملینا مرکوری، چند فیلم در یونان ساخت و فدرا محصول همان دوره است.
فیلم اقتباسی آزاد از نمایشنامهی «هیپولیت» نوشتهی اورپید است و ملینا مرکوری نقش فدرا را برعهده دارد؛ فدرا با مردی ازدواج میکند که صاحب یک پسر از رابطهی قبلیاش است. او به تدریج، به این پسرک علاقهمند میشود.
فیلم نگاه جامعی نسبت به یونان دارد و فرهنگ پیرامون خانوادههای بورژوازی را مورد بررسی قرار میدهد؛ با توجه به الهام گرفتن جولز دسین از نوشتههای اورپید، بدیهی است که اِلمانهای تراژدی هم در فیلم حضوری پررنگ داشته باشند. برگ برندهی اثر، شیمی رابطهی ملینا مرکوری و آنتونی پرکینز است که عالی از کار درآمده و مخاطب حسی که آنها نسبت به یکدیگر دارند را درک میکند.
با وجود این، ما به خوبی میدانیم که رابطهی ممنوعهی فدرا و «الکسیس» به کجا ختم خواهد شد. پس از نزدیک شدن این دو شخصیت به یکدیگر، لحن فیلم هم تغییر میکند و عناصر عاشقانه و درام، جای خود را به تراژدی میدهند. کاملا مشخص است که این رابطه با یک پایان ناگوار همراه خواهد بود.
این فیلم خوشساخت، یکی از بهترین بازیگران زن یونانی تاریخ سینما را در محیطی یونانی و در داستانی از قلب تراژدیهای یونان قرار میدهد تا نهایتِ چیزی باشد که از چنین نمایشنامههایی انتظار داریم. فیلم با اینکه امتیازات خوبی دریافت نکرد و از سوی منتقدان کوبیده شد اما یک برداشت مدرن خوب از تراژدیهای یونان است.
منبع: Taste of Cinema