همه چیز درباره‌ی کتاب «بربادرفته» مارگارت میچل که خوب است بدانید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه

آثار ادبی شایان توجه دو دسته‌اند؛ یا معمولی‌اند و ارزش خواندن دارند، یا شاهکارند و به دلیل تاثیر دامنه‌داری که بر ادبیات و فرهنگ عامه گذاشته‌اند، نه تنها ارزش خواندن دارند بلکه خواندنشان از واجبات است. بدون شک رمان «بربادرفته‌» نوشته‌ی مارگارت میچل به دسته‌ی دوم تعلق دارد…

زندگینامه‌ی مارگارت میچل

مارگارت میچل در ۸ نوامبر ۱۹۰۰ در آتلانتای جورجیا به دنیا آمد. پدرش وکیل و رئیس انجمن تاریخی آتلانتا بود و مادرش مدافع حقوق زنان از جمله حق رای بود. هر دو والدین از یک خانواده‌ی بسیار بزرگ با اصل و نسب ایرلندی بودند که در زندگی اجتماعی آتلانتا ثروتمند و برجسته شده بودند. میچل در کودکی عاشق داستان‌‌پردازی بود. او همچنین از خاله‌های مسنش داستان‌های زیادی در مورد جنگ داخلی شنیده بود.

در تابستان ۱۹۱۸ میچل از مدرسه علوم دینی واشنگتن فارغ التحصیل شد و در مجلس رقصی که به افتخار سربازان جنگ جهانی اول مستقر در منطقه ترتیب داده شده بود، با کلیفورد هنری ملاقات کرد. آنها قبل از اینکه هنری برای جنگ در فرانسه به خارج از کشور فرستاده شود، نامزد کردند. هنری در یکی از نبردها کشته شد و میچل تا آخر عمرش هنری را عشق بزرگ گمشده‌‌اش می‌نامید، البته نه به شکلی پرشور. از هنری اغلب به عنوان الگوی اشلی ویلکس در رمان یاد می‌شود. در همین حال، میچل شروع به تحصیل در کالج اسمیت در نورث همپتون، ماساچوست کرد. چهار ماه بعد، مادرش قربانی اپیدمی آنفلوانزای جهانی شد و یک روز قبل از اینکه میچل بتواند به بالین او برسد درگذشت. میچل سال اول کالج خود را به پایان رساند و سپس به خانه بازگشت و در دبیوتانت (مجموعه‌ای از رویدادهای اجتماعی برای معرفی زنان جوان به جامعه) شرکت کرد. در این دوره، او با برین کینارد آپشاو، که عضو یک خانواده‌ی مرفه در کارولینای شمالی بود، آشنا شد. آن دو در سال ۱۹۲۲ ازدواج کردند. با این حال، طبق گزارش‌ها، آپشاو یک الکلی خشن بود و چهار ماه پس از ازدواجشان به غرب میانه رفت و دیگر برنگشت. ازدواج دو ماه بعد فسخ شد.

در همان سال میچل به عنوان روزنامه‌نگار در مجله‌یAtlanta Journal Sunday Magazine  مشغول به کار شد. او در طول مدتی که کارمند آنجا بود، بیش از ۱۰۰ مقاله‌ی سیاسی و اجتماعی نوشت. در سال ۱۹۲۵ با جان رابرت مارش که در اولین مراسم عروسی‌اش، همراه داماد بود ازدواج کرد. همه چیز از لحاظ شخصی و حرفه‌ای خوب پیش می‌رفت تا اینکه یک سال بعد پایش شکست. عوارض ناشی از شکستگی پا او را مجبور به ترک شغل روزنامه‌نگاری و استراحت طولانی‌مدت در رختخواب کرد. شوهرش یک ماشین تحریر برای او آورد و اصرار کرد بنویسد. بنابراین او فراغتی یافت تا روی رمانی که از آن به عنوان «رمان بزرگ آمریکایی» یاد می‌کرد، کار کند. یعنی شاهکار بی‌تکرارش «بر باد رفته». او با آخرین فصل شروع کرد و سپس به طور تصادفی به نوشتن بقیه‌ی فصول پرداخت. میچل بیشتر کتاب را تا سال ۱۹۲۹ به پایان رساند. پس از موافقت او با برخی از تغییرات درخواستی ناشر، مانند ترتیب مجدد برخی از فصول و تغییر نام شخصیت اصلی از پانسی همیلتون به اسکارلت اوهارا، سرانجام رمان در سال ۱۹۳۶ منتشر شد.

«بربادرفته» در عرض یک سال، بیش از یک میلیون نسخه فروخت و میچل در سال ۱۹۳۷ برنده‌ی جایزه پولیتزر برای داستان شد.

بر اساس این رمان فیلمی هم به کارگردانی ویکتور فلمینگ در سال ۱۹۳۹ ساخته شد که در آن ویوین لی در نقش اسکارلت اوهارا و کلارک گیبل در نقش رت باتلر ظاهر شده‌اند. همچنین هتی مک دانیل برای بازی در نقش مامی برنده‌ی اسکار زن مکمل شد. او اولین آمریکایی آفریقایی تباری بود که جایزه‌ی اسکار را به خانه می‌برد. این فیلم همچنین اسکار بهترین فیلم را هم گرفت. اما موفقیت فیلم تنها به این جوایز ختم نشد‌؛ اکنون و پس از گذشت دهه‌ها همچنان فیلم «بربادرفته» یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تاریخ سینماست.

میچل، پس از  «بر باد رفته»، دیگر مجال رمان نوشتن نیافت. او در طول جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹-۱۹۴۵) به طور فعال در صلیب سرخ آمریکا خدمت می‌کرد. در ۱۱ آگوست ۱۹۴۹ هنگام عبور از یک خیابان با یک ماشین تصادف کرد و پنج روز بعد جان باخت و در آتلانتا به خاک سپرده شد.

درباره‌ی رمان «بربادرفته»

«بربادرفته» داستان زنی جوان به نام اسکارلت اوهارا را روایت می‌کند که در ایالت زادگاهش جورجیا بزرگ شده. دختری ذاتاً لوس و بازیگوش که خیال می‌کند زندگی همیشه بر وفق مرادش خواهد گذشت. غافل از اینکه سرنوشت خواب‌های وحشتناکی برای او و خانواده‌اش دیده…

آوریل ۱۸۶۱، اختلاف نظرات سیاسی میان دولت‌های پشتیبان اتحادیه‌ی فدرال شمال و ایالات جنوبی که رأی به جدایی از ایالات متحده و تشکیل کنفدراسیون ایالات مؤتلفه‌ی آمریکا داده‌بودند بالا می‌گیرد و جنگی تمام عیار بین شمال و جنوب آمریکا به راه می‌افتد. رمان «بربادرفته»، زندگی شخصی و حرفه‌ای اسکارلت اوهارا در طول جنگ داخلی و چگونگی برخاستن او از خاکستر جنگ در دوران بازسازی را روایت می‌کند.

اسکارلت اوهارا، دختر دم بخت لوسی است که در دوران جنگ و بازسازی پس از آن با چالش‌ها و مصائبی روبرو می‌شود که از او زنی سلطه‌جو و مقاوم می‌سازند.

جنبه‌ها، جریانات و عناصر کلیدی رمان «بربادرفته»

در بسیاری از موارد، جنبه‌های خاصی وجود دارد که یک رمان را می‌سازند. در مورد «بربادرفته» ،این جنبه‌ی خاص شخصیت اصلی، یعنی اسکارلت اوهارا است. داستان با او شروع می‌شود و با او هم به پایان می‌رسد. بسیاری از جنبه‌های مهم داستان حول او و انتخاب‌هایش شکل می‌گیرند. شخصیت اسکارلت تقریباً نیمی از داستان را تشکیل می‌دهد. میچل در خلق شخصیتی که بتواند طیف وسیعی از واکنش‌ها را در خوانندگان برانگیزد استادانه عمل کرده. میچل موفق شده کهن الگوی دختر خوشگل جنوبی را در قالب شخصیت اسکارلت به گونه‌ای منحصربه‌فرد به تصویر بکشد: دختری جذاب اما در عین حال باهوش و باعرضه.

در حالی که بلوغ اسکارلت بخش بزرگی از رمان را تشکیل می‌دهد، جریان‌های تاریخی نیز پس‌زمینه‌‌ای جذاب برای آن فراهم می‌کنند؛ دو عنصر تعیین کننده از تاریخ جنوب آمریکا در داستان گنجانده شده؛ اولین عنصر، جنگ داخلی آمریکا و دوره‌ی بازسازی پس از آن است. عناصر جنگ به داستان عاشقانه رنگ و بویی شبیه به جنگ و صلح لئو تولستوی داده‌اند.

یکی دیگر از عناصر کلیدی در تاریخ جنوب، برده‌داری است، موضوعی که در همه جا حاضر است و در بسیاری از داستان‌ها مطرح شده. سیستم طبقاتی مبتنی بر نژادپرستی جنوب به طور کامل در این رمان به تصویر کشیده شده. مهمتر از آن، صدایی است که میچل در این داستان به بردگان داده. او نقش آنها را در جامعه و تاریخ جنوب برجسته کرده. او با برده‌ها مثل شخصیت‌های فرعی رفتار نکرده بلکه با آنها مثل شخصیت‌هایی مهم که جریان داستان را تحت تأثیر قرار می‌دهند، برخورد کرده. به ویژه با مامی، ندیمه‌ی اسکارلت.

مضمون اصلی

در میان انبوه مضامین و تاکیدات متفاوت، یک عنصر بیش از بقیه به چشم می‌آید: بقا. حتی خود میچل هم اذعان داشته که مضمون بقا در قلب رمان قرار دارد. از او نقل شده که:

چه چیزی باعث می‌شود برخی از مردم از بلایا جان سالم به در ببرند و برخی دیگر که به همان اندازه توانا، قوی و شجاع به نظر می‌رسند از بین بروند؟ این اتفاق با هر تحولی رخ می‌دهد. برخی از مردم زنده می‌مانند و برخی نه. آنها که پیروز می‌شوند چه ویژگی‌هایی دارند و کسانی که از بین می‌روند چه چیزی کم دارند؟ تنها چیزی که می‌دانم این است که بازماندگان از این ویژگی به عنوان «ظرفیت» یاد کردند. بنابراین من در مورد افرادی که ظرفیت داشتند و افرادی که  ظرفیت نداشتند نوشتم.

اما اسکارلت بیش از اینکه فقط یک نماد بقا باشد، نمود آرمان‌های زنان در جامعه‌ای است که برای زنان نقشی در اجتماع قائل نیست و آنها را جدی نمی‌گیرد. اسکارلت با این تعصبات جنسیتی مبارزه می‌کند. او با وقار و گاهی غرور جلوی دیگران می‌ایستد و به بدخواهانش ثابت می‌کند که می‌تواند از پس کارها بربیاید. با این حال، استقلال و اراده‌ی قوی هم دردسر های خودش را دارد.

اگرچه اسکارلت به خاطر تجربیات سختی که از سر گذرانده از نظر عاطفی محکم می‌شود اما هنوز نقطه‌ضعف‌هایی دارد. او بخصوص در برابر عشق رمانتیک شکننده است. میچل با خلق شخصیت رت باتلر که به همان اندازه‌ی اسکارلت مستقل است تعادل کاملی در شخصیت‌های رمان برقرار کرده و رابطه‌ی عاشقانه‌ی این دو شخصیت، تبدیل به بزرگترین جاذبه‌ و برگ برنده‌ی رمان شده.

نمادها و نشانه‌ها در رمان

تارا: مزرعه خانوادگی اوهارا، نمادی از شیوه‌ی زندگی سنتی جنوبی است. شیوه‌ای که در طول رمان از دست می‌رود و محو می‌شود. مارگارت میچل در اوایل کتاب شرح می‌دهد که چگونه جرالد تارا را به دست آورد و آن را به یک نماد تبدیل کرد. تارا، همراه با الن، همسر جرالد؛ و خدمتکارش، سه عنصری هستند که جرالد برای تبدیل شدن به یک مالک و رهبر ثروتمند و محترم در جامعه‌ نیاز دارد.

پوست: در صفحه اول رمان، خواننده متوجه می‌شود که اسکارلت «پوست سفید ماگنولیا» دارد، پوستی که از نظر زنان جنوبی بسیار ارزشمند است و با دقت از آن مراقبت می‌کنند. مامی مدام به اسکارلت یادآوری می‌کند که کلاه آفتاب‌گیرش را روی سرش تنظیم کند تا کک و مک نگیرد. پوست نرم و سفید نشانه‌ی یک بانوی واقعی است.

بعدها پوست اسکارلت دیگر نرم یا سفید نیست. جنگ داخلی یعنی او باید در مزارع کار کند و شکم خودش و اطرافیان را سیر نگه دارد. توصیه‌های مامی برای مراقبت از پوست در این دنیای جدید، که در آن چیزی بیش از یک پوست صاف در خطر است، بی‌معنی به نظر می‌رسد. با این حال، قضاوت‌های جامعه همچنان پابرجاست: وقتی اسکارلت سعی می‌کند رت را اغوا کند، رت پینه‌های دستش را لمس می‌کند و می‌گوید: «اینها دست‌های یک خانم نیستند.»

لباس‌ها: در زمان اسکارلت – مانند اکثر زمان‌ها – پوشیدن لباس‌های خوب نشانه‌ی ثروت بوده. برای زنان مقادیر فراوان پارچه چنین نقشی داشته. در اول رمان، میچل جزئیاتی در مورد لباس‌های اسکارلت می‌دهد. قبل از باربیکیو در Twelve Oaks، اسکارلت زمان زیادی را صرف تصمیم‌گیری در مورد لباسی می‌کند که باید بپوشد، که نشان‌دهنده‌ی سبک زندگی خاص اوست. در طول جنگ داخلی، رت برای تولید لباس‌های جدید به قاچاق  پارچه روی می‌آورد. پس از جنگ، زمانی که جوناس ویلکرسون و همسر جدیدش به قصد خرید تارا از آن دیدن می‌کنند، اسکارلت با حسادت لباس‌های پرزرق‌وبرق و مد روز امی را برانداز می‌کند. او احساس می‌کند باید لباس مناسب بپوشد و رت را فریب دهد تا او خیال کند حال و روزش خوب است.

در مجموع، رمان «بربادرفته» یک اثر ادبی چندوجهی است که موضوعات مختلفی را در بر می‌گیرد. با این حال، نبوغ واقعی میچل منحصر به این جنبه‌ها نیست. نبوغ واقعی او در اصل سبک و توانایی‌‌ به هم بافتن مضامین و عناصر متنوع برای ساخت یک اثر منسجم است.

خواندن یک کتاب ۱۰۰۰ صفحه‌ای دشوار است ولی نوشتن و راضی نگهداشتن مخاطبان آن میلیون‌ها بار دشوارتر است؛ اما میچل از پس این کار برآمده. او با خلق شخصیت‌ها و داستان‌های فرعی‌ جالب، هم خوانندگانش را در سراسر رمان مشتاق نگه می‌دارد و هم جایگاه خود را به عنوان یکی از بهترین رمان‌نویسان تاریخ آمریکا تثبیت می‌کند.

در بخشی از رمان «بربادرفته» که با ترجمه‌ی حسن شهباز توسط نشر علمی و فرهنگی در دو جلد منتشر شده می‌خوانیم:

جنگ همچنان ادامه داشت. در اکثر نقاط، پیروزی با جنوبی‌ها بود، ولی مردم همان طور که کم‌کم تکرار جمله‌ی «شمالی‌ها ترسو هستند!» را متوقف کرده بودند، دیگر صحبتی از اینکه «یک پیروزی دیگر کافی است تا جنگ خاتمه پیدا کند!» را به میان نمی‌آورند. حالا برای عموم مردم، این حقیقت مسلم شده بود که شمالی‌ها با ترس و بزدلی خیلی فاصله داشتند و جنگ هم با یکی دو پیروزی پایان نمی‌یافت. گرچه در جبهه‌ی تنسی، پیروزی‌هایی نصیب ژنرال مورگان و ژنرال فورست شده بود و حتی فتحی که در نبرد دوم گردنه‌ی بول رن نصیب جنوب شده بود، مثل سر تراشیده‌ی سربازان شمالی که از دور برق می‌زد، مشخص و متمایز بود، ولی برای همین موفقیت، جنوب تاوان سنگینی پرداخته بود. بیمارستان‌ها و خانه‌های آتلانتا از سربازان بیمار و زخمی موج می‌زد. تعداد زنان سیاه پوش روزبه روز زیادتر می‌شد و ردیف قبرهای سربازان در گورستان اوکلاند، هر روز طویل‌تر می‌گردید. ارزش پول حکومت ائتلافی به میزان دهشتناکی سقوط کرده و قیمت خواربار و پوشاک به همان نسبت افزایش یافته بود. ادار‌ه‌ی خواربار عمومی چنان مالیات سنگینی روی مواد غذایی بسته بود که رفته‌رفته میزها خالی می‌شد. آرد سفید به قدری کمیاب و گران بود که همه جا، به جای نان سفید و بیسکویت و شیرینی، نان ذرت معمول شده بود. در دکان‌های قصابی گوشت گاو تقریبا پیدا نمی‌شد.

کتاب بر باد رفته اثر مارگارت میچل نشر علمی فرهنگی دو جلدی
راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما