همه چیز دربارهی فیلم بلک باتم ما رینی؛ آخرین نقشآفرینی چادویک بوزمن
همکاری ولف و ویلسون به دههها قبل برمیگردد. جورج سی ولف، که در آثار تحسینبرانگیز نویسندگان درخشانی، از تونی کوشنر تا نورا افرون همکاری داشته، میگوید اواسط دهه ۱۹۹۰ بود که آگوست ویلسون نمایشنامهنویس برای اولین بار به وی پیشنهاد همکاری داد.
با توجه به اینکه هر دو از هنرمندان افسانهای تیاتر هستند، عجیب است که مدت زمانی طول کشیده تا ولف و ویلسون به هم برسند و همکاری دیر هنگام آنها نه در رسانهی آشناتر صحنهی تیاتر بلکه در فیلم به وقوع پیوست. ولف نمایش اقتباسی دوم ویلسون، بلک باتم ما رینی را کارگردانی میکند که ۱۸ دسامبر از نتفلیکس پخش میشود و انتظار میرود یکی از گزینههای اصلی فصل جوایز باشد.
در این فیلم «ویولا دیویس» نقش اصلی را بهعنوان افسانهی برجستهی سبک بلوز (با دندانهای سرتاسر طلا) بر عهده دارد و آخرین نقشآفرینی چادویک بوزمن تازه درگذشته را شاهد خواهیم بود. وقتی نوبت به نویسنده و کارگردان میرسد، این پروژه نمایانگر نقاط قوت هر دو هنرمند است. برای ویلسون، که در سال ۲۰۰۵ درگذشت این ویژگیها شامل کلام زیبا، عمیق و نگاهی دقیق به تجربهای تاریک است. ولف در این فیلم تخصصهایش را به ارمغان میآورد، نمایش خیرهکنندهای از رهبری و ارائهی تفسیری از نمایشنامه که هم به شکل طعنه آمیزی نژادپرستی را به زیبایی و ملموس به تصویر میکشد.
تولد و تحصیلات جورج سی ولف
ولف در سال ۱۹۵۴ در فرانکفورت، ایالت کوی، به دور از خیابانهای روشن برادوی متولد شد، اما او هیچوقت به خاطر نمیآورد که به تیاتر علاقه نداشته باشد. وولف همیشه نسبت به کار و هنرش علاقهای وسواسگونه داشت. او تیاتر را از مدرسه و در حدود ۱۵ سالگی، با یک نمایش تابستانی که در واقع دروازهی ورود این هنرمند تازهکار به این حرفه محسوب میشد، شروع کرد. از آنجا به کالج پومونا در شهر لسآنجلس رفت و لیسانس تیاتر گرفت و بعدها در دانشگاه نیویورک موفق به کسب مدرک MFA (بالاترین درجهی علمی) در زمینهی نویسندگی دراماتیک و تیاتر موزیکال شد.
روند فعالیتهای ولف
ولف از ابتدا در کارها و ژانرهایی که اجرا میکرد، دید وسیعی داشت. از درامهای مبهم تا نمایشهای موزیکال را هم مینوشت و هم کارگردانی میکرد، و این امتناع از قرار گرفتن در محدودهای خاص همچنان ادامه دارد. او در سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹، ابتدا برای کارگردانی نمایش تراژیک یوجین اونیل به نام «مرد یخی میآید» (The Iceman Cometh) و سپس برای نمایشی از ناتان لین با عنوان «گری: دنبالهای بر تیتوس آندرونیکوس» (Gary: A Sequel to Titus Andronicus) که یک کمدی سرشار از شوخیهای مبتذل و حرفهای دوپهلو بود نامزد دریافت جایزهی تونی شد.
ولف در سالهای اولیهی فعالیتش سعی داشت خود را در شرایطی قرار دهد که قوانین خاصی در آن تعریف نشده باشد. معتقد بود اگر این کار را انجام دهد، در نهایت با تواناییهایی از خود مواجه میشود که از وجودشان بیخبر است. او دائم سعی داشت آثارش کاملا متفاوت از قبلیها باشد.
ولف معتقد بود که از جمله فعالیتهایی که یک نفر بهعنوان هنرمند میتواند انجام دهد تا احساس رهایی از تکرار و تثبیت را تجربه کند، این است که وارد شرایطی شود که از قبل قوانینی برایش تعریف نشده و خودش خالق آن باشد. اینگونه است که به رشد ادامه میدهد.
ولف پس از نوشتن «موزهی رنگی» (The Colored Museum) 1986 برای اجرا در خارج از برادوی و برنده شدن یک ابی برای کارگردانی (Spunk) 1990، برای اولین بار در سال ۱۹۹۱ نمایشنامهای برای اجرا در برادوی به نام جلی (Jelly’s Last Jam) دربارهی زندگی نوازندهی جاز، فردیناند جوزف لاموت، معروف به جلی رول مورتون نوشت و کارگردانی کرد.
پس از موفقیت در نمایش جلی، تمام کارهای بعدی که به او پیشنهاد میشد دربارهی سیاهپوستان بود. اما از آنجایی که همیشه میخواست کاری متفاوت از قبل انجام دهد، ترجیح داد خودش را با نمایشی هفت ساعته محک بزند که همچنان به عنوان یک شاهکار از آن یاد میشود. نمایشی در برادوی که حماسهای دو بخشی از تونی کوشنر به نام «فرشتگان در آمریکا» (Angels in America) بود. ولف اظهار داشت که او مجال ارعاب نداشت. تهیه کننده به شوخی گفته بود که اگر کار خوب از آب در نیاید او مقصر است و ولف بسیار درگیر این موضوع شده بود. اما از دید او این تجربهای بود که تنها یک بار رخ میداد پس باید به بهترین شکل اجرا میشد. این نمایش البته با استقبال گسترده و اجرای چندباره روبرو شد و برای ولف اولین بار سه جایزهی تونی برای کارگردانی قسمت اول با نام «هزاره نزدیک میشود» (Millennium Approaches) به ارمغان آورد.
کوشنر همچنین کتاب و شعری برای نمایش موزیکال «کارولین، یا تغییر» (Caroline, or Change) نوشت که ولف در سال ۲۰۰۳ در خارج از برادوی و ۲۰۰۴ در برادوی کارگردانی کرد. کوشنر دربارهی او میگوید: «دیدن ولف در حین کار حیرت انگیز است. یکی از نکات جالب دربارهی نمایشنامهنویس بودن این است که وقتی در حال تمرین هستید، بازیگران آنچه شما نوشتید را بر زبان میآورند و چیزهایی به آن اضافه میکنند، همینجاست که با خود میگویید، درست است؛ این همان چیزی است که به دنبالش هستم. دقیقا کاراکتر همین است. وقتی جورج با شما دربارهی جهانی که میخواهید در خلق آن به او کمک کنید صحبت میکند، جملات نفسگیری میگوید. من برخی از آنها را در متنهایی که با او کار کردهام وارد میکنم زیرا او یکی از باهوشترین افراد روی کره زمین است که به شیوایی سخن میگوید.»
در نمایش کارولین شخصیت اصلی یک خدمتکار سیاه پوست در سال ۱۹۶۳ است که به نوعی با وسایل مختلف ( ماشینلباسشویی، خشککن، رادیو) ارتباط برقرار میکند، گویی که انسان هستند. هنگامی که یک بازیگر از ولف پرسید چگونه نقش یک شی بی جان را بازی کنیم؟ میگفت: «قبل از وجود ماشینها، بردهها وجود داشتند و آنها کاری را انجام میدادند که اکنون ماشینها در زندگی ما انجام میدهند. بنابراین ارواح بردگان در ماشینها رسوخ کردهاند.» این برداشتی بسیار هوشمندانه است، و به بازیگران فضای ذهنی بازتری برای اجرای نقش میدهد.
ولف کارگردانی است که همیشه با شور و هیجان دربارهی بازیگرانی که با آنها کار کرده صحبت میکند. او، که در فیلمهایی مانند «شیطان پرادا میپوشد» (The Devil Wears Prada) سابقهی حضور داشت، میگفت که عاشق کار با بازیگران است. کارش را بهعنوان یک بازیگر شروع کرد، اما بیش از حد مشکل کنترل داشت، بنابراین بازیگری هرگز برایش موثر واقع نمیشد. او معتقد است بازیگران افراد شجاعی هستند که خود را تماما در اختیار نقشی که به آنها محول شده قرار میدهند و لباس و پوشش و تمام دارایی ظاهری شخصی خود را در هنگام اجرای نقش کنار میگذارند. ویولا دیویس، بازیگر نقش ما رینی میگوید: «جورج نگاه خارقالعادهای به بازیگران دارد و میداند چه موقع به آنها اعتماد کند و چه موقع وارد شود و مسیرشان را تغییر دهد. همچنین میتواند کلمهای را بیان کند که شکوفا کنندهی احساساتی است که ذهنتان را کاملا آزاد میکند. او یک هنرمند واقعی است.»
دیویس برای بازی در فیلم حصارها (Fences)، اقتباس دیگری از ویلسون به کارگردانی و بازیگری دنزل واشنگتن برندهی جایزهی اسکار شد. بیوهی ویلسون و قیم املاک وی، کنستانزا رومرو، از واشنگتن خواسته بود ۱۰ تا از نمایشنامههای ویلسون که عموما «چرخهی قرن آگوست ویلسون» یا «چرخهی پیتسبورگ» نامیده میشود را به روی صحنه بیاورد. ولف در حال کارگردانی نمایش مرد یخی میآید با بازی واشنگتن در سال ۲۰۱۸ در برادوی بود که بحث دربارهی کارگردانی ما رینی را آغاز کردند.
ولف برای نوشتن فیلمنامه روبن سانتیاگو-هادسون را به میدان آورد. سانتیاگو-هادسون سابقهی طولانی همکاری با ولف را داشت، که شروعش با حضور در جلی بود. این ولف بود که در طول ۱۱ سال مسؤولیت خود بهعنوان مدیر هنری تیاتر عمومی، سانتیاگو-هادسون را مأمور نوشتن شرح حالی با نام «آبیهای لاکاوانا» (Lackawanna Blues) کرد و این ولف بود که فیلم اقتباسی آن را در HBO در سال ۲۰۰۵ کارگردانی کرد. سانتیاگو-هادسون دربارهی او میگوید: «ولف کارگردانی عالی بود. من میدانستم که او فیلم قابل توجهی میسازد. همچنین میدانستم که او یادداشتها و راهنماییهای عالی دربارهی فیلمنامه خواهد داشت. ویژگیهای منحصربهفرد او، مانند دیدگاه و حساسیتهای هنری، عشق به زندگی آمریکایی آفریقایی، رهبری و نظمش، به اندازهی مهارتهای آمادگی و همکاریش، بی عیب و نقص است.»
بلک باتم ما رینی
نسخهی آمادهی پخش بلک باتم ما رینی به طور کل نمایانگر یک روز از سال ۱۹۲۷ در شیکاگو است که اعضای گروه در یک استودیوی ضبط منتظر ستارهی نمایش هستند. با گذشت زمان، مردان در انتظار، خاطرات زیادی را به یاد میآورند و با هم با غرور به اشتراک میگذارند، بهخصوص نوازندهی شیپور لوی (بوزمن) که با گستاخی و وقاحت دربارهی گذشتهی دردناکش دروغ میگوید. حتی وقتی ما رینی از راه میرسد، شرایط آرام نمیشود. ما رینی وارد نبردی برای دفاع از هنرش در مقابل کارگردان و تهیهکنندهی سفیدپوستش میشود. تنشها به مرور افزایش مییابد و برای بهتر حس شدن این شرایط، ولف صحنهی نمایش را از زمستان به تابستان منتقل کرد، زیرا او معتقد بود که گرما به یک کاراکتر در این فیلم تبدیل شده است و به درک بهتر شرایط کمک میکند.
دیویس، که برای این نقش ۲۰ پوند وزن اضافه کرده و چهرهای آشفته با آرایشی به هم ریخته دارد، ما رینی را یک شخصیت بزرگ مینامد.
ولف فیلمنامه را حسابی بررسی کرد. او جالب دانست که این تنها نمایشنامهی ویلسون است که نه در پیتسبورگ بلکه در شیکاگو به نمایش درمیآید، آن هم زمانی که هزاران سیاه پوست راهی شمال میشدند. ولف معتقد بود که ویلسون این متن را دربارهی موضوع نامطلوب مهاجرت بزرگ و عواقب آنچه وقتی مردم جنوب، روستا را به سمت شمال شهر ترک میکنند، نوشت. آیا در جنوب، آنها به خاطر سختگیریهایی که در آن زمان وجود داشت، قادر به ساخت جامعهای مختص خودشان نبودند؟ میتوانستند ساختارهای اقتصادی و معنوی و فرهنگی خود را برای بقا خلق کنند. آنها به نیویورک مهاجرت میکنند، جایی که برای دستیابی به سطح بالاتری از فرصتها، باید با سفیدپوستان روبهرو شوند.
اغلب از اجرا شدن نمایشنامههای اقتباسی اجتناب میشود. گرچه ولف مطمئنا فیلمی ساخته است که به طرز چشمگیری رنگارنگ و سرزنده به نظر میرسد. او تصمیم گرفت محدودیتهای واقعی اتاق نوازندگان را بهمنظور تقویت استعارهها بیشتر نمایان کند. او دربارهی این موضوع میگوید از بعضی جهات، اتاقی که گروه در آن کار میکنند شبیه به زندان است. بنابراین، دیوارها اهمیت پیدا میکنند. گروه از پلهها پایین میروند و داستانهای خود را دربارهی مسائل خوب و بدی که برایشان اتفاق افتاده است، روایت میکنند. در واقع او توانست قدرت این سلول را در تاثیرگذاری بیشتر سکانسها بهخوبی درک کند.
تجربهی ولف بهعنوان کارگردان همچنین شامل «زندگی جاودانهی هنریتا لکس» (The Immortal Lives of Henrietta Lacks) برای HBO و فیلمهای «شبها در رودانته» (Nights in Rodanthe) و «تو خودت نیستی» (You’re Not You) میشود، اما درخشش ما رینی کار یک نویسندهی تمام عیار است. کوشنر، که بسیار از بازیگران تعریف و تمجید میکند، دربارهی ویولا دیویس گفت که تاکنون هرگز چنین اجرایی ندیده بود. این بازیگر توانمند توانست لایههای غم و غضب را بهخوبی نشان دهد و بسیار ملموس اجرا کند. هیچ کارگردانی بهتر از جورج برای بازیگران وجود ندارد. او واقعا نقش را از بازیگر بیرون میکشد.
ما رینی یکی دیگر از ویژگیهای بارز ولف را نشان میدهد. او یک گروه بیعیب و نقص تشکیل داد که عمدتا متشکل از بازیگرانی بود که در تیاتر با آنها کار کرده، مانند مایکل پاتس، کلمن دومینگو و گلین تورمن، که نقش دیگر اعضای گروه را بازی میکنند. برای نقش لوی، ولف به کسی احتیاج داشت که بتواند کاریزماتیک و باهوش باشد اما از نظر احساسی نابالغ بازی کند. ولف معتقد بود کاراکتر لوی با اینکه کارهای درخشانی در کارنامه دارد اما در گذشتهاش گرفتار شده. در انتخاب بوزمن، او میدانست که بازیگر مناسبی است. از نظر او بوزمن بازیگری بسیار ماهر، متفکر و کاملا مسلط به کار بود.
فیلم در تابستان ۲۰۱۹ در یک دورهی ۳۰ روزه فیلمبرداری شد و از نظر ولف این پروژه با همهی سختیهایش، بسیار رضایتبخش بود. او هنوز در حال تدوین فیلم بود که بوزمن در ۲۸ آگوست بر اثر سرطان رودهی بزرگ در سن ۴۳ سالگی درگذشت. ولف متحیر شد. او هیچ تصوری از بیماری بوزمن نداشت و میگوید به حدی مرگ برای او و حتی خود بوزمن دور از ذهن بود و در او امید به زندگی دیده میشد که حتی با دیگر بازیگران دربارهی پیشنهاد دیگر فیلمنامهها صحبت میکردند.
بوزمن برای بازی بینظیرش در نقش لوی بسیار ستایش شد؛ بسیاری از منتقدان میگویند آخرین اجرای وی بهترین عملکرد او بود. در حالی که ولف از درگذشت این بازیگر جوان بهشدت ناراحت است، میگوید از زمانی که با هم گذراندهاند، گفتگوها و همکاریشان خدا را شاکر است. ولف از این نمایش احساس رضایت دارد، با شناخت بوزمن و اجرای زیبایش در این نمایش شگفتانگیز احساس سعادت میکند. ولف دربارهی بوزمن میگوید: «بله، غم و اندوه وجود دارد، اما همهی اینها در کنار ویژگیهای دیگر، مانند احساس قدرت، ناچیز است. تجربهی کار با او به من احساس قدرت میدهد و نمایشی که روی صحنه است یک قدرتنمایی تمام عیار است. »
منبع: Veriety