جین هاکمن درگذشت؛ یکی از نمادهای سینمای عصیانگر دهه هفتاد

به نظر ماجرا جنایی است؛ خبر درگذشتش گویی از دل همان فیلم نئونوآرهایی که زمانی بازی میکرد، درآمده. فیلمی مانند «حرکات شبانه» به کارگردانی آرتور پن. همان اثری که خودش در آن نقش یک کارآگاه خصوصی را بازی میکرد و دنبال توطئهای میافتاد و ناگهان در هزارتویی از نیرنگ و ریا غرق میشد. احتمالا باید خودش هم شال و کلاه کند و چون کارآگاه سمج فیلم «ارتباط فرانسوی» ویلیام فردیکین به دل ماجرا بزند تا سره از ناسره تشخیص داده شود و همه چیز در نهایت مشخص گردد. یا شاید هم نه، همهی خانوادهاش حتی آن سگ زبان بسته هم قربانی خانوادهی قدرتمند فیلم «مکالمه» شدهاند. همان خانوادهای که ترسیدن از آنها کسی چون هری کاول همه فن حریف با بازی او را دیوانه میکرد تا در انتهای فیلم تمام خانه را زیر و زبر کند و مطمئن شود که کسی خانهاش را، حریم مثلا امنش را زیر نظر نگرفته است.
اواسط دههی 1960 بود که در «لیلیث» را بازی و نامی دست و پا کرد. بعدا یکی از بزرگان سینمای موسوم به دههی هفتادی سراغش آمد و کاری کرد که همگان جین هاکمن را با آن روزگار به یاد آورند. آرتور پن بزرگ از او خواست در فیلم نمادین «بانی و کلاید» در قالب یکی از شخصیتهای فرعی مهمش بازی کند. از آن پس او تبدیل شد به نمادی از دههی هفتاد و سینمای ویژهاش. همان سینمایی که دوست نداشت شبیه به سینمای گذشته باشد. همان سینمایی که عصیان را به قصهگویی ترجیح میداد، همان سینمایی که حتی کارآگاهانش برخلاف کارآگاههای سینمای کلاسیک ظاهری چندان اتوکشیده نداشتند. اتفاقا جین هاکمن با بازی در فیلم «ارتباط فرانسوی» در نقش کارآگاهی به نام جیمی دویل یا همان «پاپا» تبدیل به نمادی از همین کارآگاهان سمجی شد که در دل شهری بحرانزده تلاش میکردند کار خود را درست انجام دهند. اسکار بالاخره تسلیم شد و جایزهی بهترین بازیگر نقش اول مردش را به خاطر همین فیلم به او داد.
همان روزها بود که جری شاتزبرگ سراغش آمد و یکی از آن شاه نقشهای روزگار را به وی پیشنهاد کرد. فیلم «مترسک» بر پرده افتاد و جین هاکمن به همراه آل پاچینو به نقش آدمهایی آواره جان داد که هیچ چیزی برایشان درست پیش نمیرفت. آن لباس بلند و بدقواره در کنار آن ظاهر ژولیده درست همان چیزی بود که سینمای عصیانگر دههی 1970 به آن نیاز داشت. اما جین هاکمن هنوز هم دوست داشت فراتر رود. او هنوز آن نقش مهم را بازی نکرده بود؛ همان نقشی که او را یک راست به دل تاریخ سینما سنجاق کرد. همان نقشی که جین هاکمن را به یکی از مهمترین نمادهای سینمای دههی 1970 تبدیل کرد؛ نقش «هری کاول» در فیلم «مکالمه» ساخته فرانسیس فورد کوپولا.
در بسیاری از کتابهای سینمایی وقتی صحبت از سینمای دههی 1970 میشود، از دو نقش به عنوان نقشهای نمادین آن دهه یاد میکنند. به این معنا که سینمای عصیانگر دههی 1970 را بیش از همه در وجود این دو مرد میتوان دید؛ اولینش هری کاول فیلم «مکالمه» است که همین جین هاکمن به آن جان داده و دیگری تراویس بیکل فیلم «راننده تاکسی» مارتین اسکورسیزی با بازی رابرت دنیرو. سینمای دههی 1970 پر است از شخصیتهای عصیانگر و واداده. اما کمتر نقشهایی این چنین هم پارانویای آن روزگار را بازتاب میدهند و هم از دورانی میگویند که در آن خانه دیگر مامن نبود و فقط به خوابگاه میمانست، از دورانی که پلشتیهای کف جامعه خیابان را به مکانی ترسناک تبدیل کرده بود. دیگر هیچ رستوران یا پارکی محلی برای آشنایی و وقت گذراندن نبود. چشماندازی هم مبنی بر بهتر شدن اوضاع وجود نداشت.
زمان گذشت و جین هاکمن یکی دو جین نقش این چنینی دیگر بازی کرد. در «سیسکو پایک» درخشید، «آرتور پن» را با بازی در قالب یک کارآگاه خصوصی در فیلم «حرکات شبانه» روسفید کرد. برای مل بروکس در «فرانکشتاین جوان» حاضر شد تا در پارودی او که همان سینمای کلاسیک گذشته را دست میانداخت حضور داشته باشد. سینمای دههی هفتاد داشت افول می کرد و با آغاز ریاست جمهوری رونالد ریگان نفسهای آخر خود را کشید. زمانه رو به تغییر بود و حال بدبینی جایش را به خوش بینی میداد. در چنین قابی او هم رختش را عوض کرد و در قالب ضدقهرمان معروفترین نسخهی سینمایی «سوپرمن» ظاهر شد و در برابر کریستوفر ریو و در قالب نقش لکس لوتر درخشید.
«سرخها» را برای وارن بیتی بازی کرد؛ درست همان بود که باید باشد. همان شمایل عصیانگر در زمانهای که دیگر او را نمیخواست. روزگار گذشت و جین هاکمن هم مانند بزرگان دههی هفتاد تغییر کرد. گاهی نقشی درجه یک نصیبش میشد و گاهی فقط فیلمی را با نامش به اثری قابل توجه تبدیل میکرد. تا این که کلینت ایستوود سراغش را گرفت. اوایل دههی 1990 میلادی بود. تب و تاب خوش باوری دوران رونالد ریگان در حال فروکش بود. کلینت ایستوود در این زمانه قصد داشت پروندهی سینمای وسترن را یک بار برای همیشه ببندد. برای این کار نیاز به بازیگری کاربلد و جاافتاده داشت که بتواند به نقشی درست نقطه مقابل آن کلانترهای خوش قلب وسترنهای کلاسیک جان دهد.
«نابخشوده» بالاخره ساخته شد. نتیجهاش حضور جین هاکمن در قالب کلانتری سنگدل و پولپرست بود که نگاهها را میدزدید و حتی اجازه نمیداد قهرمان فیلم با بازی خود کلینت ایستوود چندان به چشم بیاید. در چنین قابی این حضور و این درخشش چنان همه را مدهوش کرد که بالاخره پس از دو دهه، مجمسهی اسکاری دیگر، این بار اسکار نقش مکمل مرد را به او بدهند تا آکادمی علوم و هنرهای سینمایی از این بیشتر خجالتزده نباشد. پس از آن دوران تازه چیز چندانی برای هاکمن نداشت. گرچه در آستانهی کهنسالی با بازی در فیلم «خانواده اشرافی تننباتم» ساختهی وس اندرسون توانست گلدن گلوبی از آن خود کند و نشان دهد که در قالب نقشهای کمدی هم توانا است. او در نهایت در سال 2004 برای همیشه بازنشسته شد و سینما را کنار گذاشت.
اما جین هاکمن فقط به خاطر بازی در قالب نقشهای مردان واداده دههی هفتاد چنین ماندگار نشد. او چنان بازیگر توانایی بود که توانست علیرغم عدم برخورداری از چهرهای جذاب به یک ستارهی بینالمللی تبدیل شود. این دستاورد کمی برای هیچ بازیگری نیست. این درست که دههی هفتاد دوران متفاوتی در سینما است و بسیاری از بازیگران بزرگش چنین هستند، اما جین هاکمن با آن قد و قامت بلند و کشیده و با آن شیوهی حرف زدن تو دماغی و ظاهر نه چندان جذاب، باید دو برابر دیگران زحمت میکشید. در چنین قابی است که وقتی امروز مورخ 9 اسفند سال 1403 خبر میرسد «جسد جین هاکمن، به همراه همسر پیانیستش و البته سگش در منزل او در سانتافه پیدا شد»، دل هم سینمادوستی به درد میآید.
منبع: theguardian
فکر نمیکردم تا الان زنده باشه. خیلی خوشم میومد ازش بخصوص تو ارتباط فرانسوی.