گری کاسپاروف بزرگ از سریال گامبی وزیر، نقشش در آن، شطرنج و مخدر میگوید
استاد بزرگ شطرنج روسی، گری کاسپاروف در این گفتوگو توضیح میدهد که در موفقیت سریال «گامبی وزیر» چه نقشی داشته است. گری کاسپاروف سیزده عنوان قهرمانی شطرنج جهان را در کارنامهاش دارد. مینیسریال محبوب گامبی وزیر داستان یک اعجوبهی نوجوان شطرنج را روایت میکند و اینکه چطور او قدم به قدم در آمریکا و بعد در تورنمنتهای قهرمانی جهان صعود میکند.
گری کاسپاروف: وقتی به اسکات گفتم که سریال «بیخدا» (Godless) را دیدهام و دوستش داشتهام، تحتتاثیر قرار گرفت. ایدهی اصلی اسکات این بود که از من دعوت کند نقش واسیلی بورگوف، حریف روسی بث هارمن را بازی کنم. به علاوه گفت: «گری فقط برای اینکه احساس راحتی بیشتری بکنی تو همسر زیبایی داری. میتوانی او را هم بیاوری که در سریال واقعا نقش همسرت را بازی کند».
این مینیسریال تحسینهای زیادی از سوی دوستداران شطرنج، مورخان و حتی حرفهایهای شطرنج به خاطر تصویر دقیق تکاندهندهاش از بازی شطرنج و رقابتهای سطح بالای جهان دریافت کرده است. یکی از دلایلی که «گامبی وزیر» مثل تصویر سایر سریالها و فیلمها از بازیها و ورزشها مضحک از کار درنیامده این است که خالقان سریال دائم از بازیکنان قوی شطرنج از جمله استاد بروس پاندولفینی (که مشاور اقتباس فیلمنامه از رمان «گامبی وزیر» بوده است) و استاد بزرگ شطرنج گری کاسپاروف مشاوره گرفتهاند. گری کاسپاروف قهرمان سابق جهان یکی از بزرگترین بازیکنان شطرنج تاریخ شناخته میشود.
با کاسپاروف گفتوگویی کردیم تا بیشتر دربارهی کارش در سریال «گامبی وزیر» و اینکه چقدر تصویر سریال از مسابقات شطرنج دههی ۶۰ درست است صحبت کنیم. به علاوه سریال را با سایر فیلمهای و سریالهایی که این بازی را به تصویر کشیدهاند مقایسه کردهایم.
چهطور شما به سریال «گامبی وزیر» نزدیک شدید و در نهایت قرار شد چه نقشی در این سریال داشته باشید و چه کردید؟
ماجرا از دو منبع شروع شد. اول تماسی که از بروس پاندولفینی دریافت کردم (که مشاور شطرنج سریال بود). او را خیلی خوب میشناختم. بروس گفت که قرار است در این پروژه حضور داشته باشد و اسکات فرانک (خالق سریال) میخواهد گفتوگویی با من داشته باشد. حول و حوش همان موقع که مطمئن هم نیستم کدام تماس اول گرفته شد از دوستانم که خالق سریال «بازی تاج و تخت» (Game of thrones) بودند یعنی دیوید بنیوف و دی.بی وایس هم پیامی گرفتم که آنها هم دوستان خیلی خوب فرانک اسکات هستند.
آنها هم به من گفتند: «اسکات دارد کار بسیار جالبی در شطرنج انجام میدهد و میخواهد با تو صحبت کند.» جریان به اینجا ختم شد که من و همسرم به رستورانی در وستساید رفتیم که اسکات و بروس و یک سری آدم دیگر که با اسکات کار میکردند آنجا بودند و گپ و گفت خوبی با هم داشتیم.
وقتی به اسکات گفتم که سریال «بیخدا» (Godless) را دیدهام و دوستش داشتهام، تحتتاثیر قرار گرفت. ایدهی اصلی اسکات این بود که از من دعوت کند نقش واسیلی بورگوف، حریف روسی بث هارمن را بازی کنم. به علاوه گفت: «گری فقط برای اینکه احساس راحتی بیشتری بکنی تو همسر زیبایی داری. میتوانی او را هم بیاوری که در سریال واقعا نقش همسرت را بازی کند».
پیشنهاد وسوسهکنندهای بود ولی من گفتم: «نگرانم که برنامههایم به من اجازه ندهند که این همه وقت بگذارم. چون شما دربارهی ۲-۳ ماه کار صحبت میکنید.» مسئولیت واقعا زیادی بود. بورگوف در سریال یکی از کاراکترهای کلیدی بود. اما گفتم: «ببین چرا دربارهی سریال با یکدیگر حرف نزنیم؟ شاید بتوانم با تجربهام کمکی به شما بکنم تا سندیت و صحت اتفاقات شطرنجی که در سریال میافتد حفظ شود.» چون فیلمهای زیادی دربارهی شطرنج ساخته شده بودند که مردم میتوانستند حس کنند که این هالیوود است نه شطرنج. چیزی در آنها گم شده بود: سینرژی و روانشناسی و زبان بدن در آنها درست نبود.
باید اعتراف کنم که قبل از آن کتاب والتر تویس را نخوانده بودم. فورا وقتی برگشتم کتاب را خواندم و بعد دوباره پیش اسکات رفتم و گفتم: «فکر میکنم میتوانم این کار را انجام بدهم درنتیجه به فیلمنامه نیاز دارم.» ما چند مکالمهی محدود با هم داشتیم اما ملاقات بزرگ و اصلی در برلین بود. همهی فیلمنامه را آنجا خواندیم. گفتم: «ببین تو سه عنصر در فیلمنامهات داری که گمانم من میتوانم در آنها کمک کنم. اولی طبیعتا این است که میتوانم در توضیح اینکه شطرنج چطور بازی میشود کمک کنم. منظور از این ماجرا فقط حرکت مهرهها نیست بلکه مربوط به زبان بدن، لمس مهرهها و همهی چیزهایی است که به مخاطبان این حس را میدهد که آنها بازیکن واقعی هستند.»
ادامه دادم: «دومی هم این است که تو مجبوری بازیهایی را که در فیلم اتفاق میافتند ضمانت کنی. آنها باید جوری به نظر برسند که واقعی هستند. ما تعداد زیادی بازیکن شطرنج خواهیم داشت که سریال را نگاه میکنند و میگویند: «اینها چرنده». خیلی از فیلمها دربارهی شطرنج یا فیلمهایی که در بخشی از آنها بازی شطرنج نشان داده میشود نمیتوانند درست حرکت دادن مهره را تصویر کنند یا حتی صفحهی شطرنج در آنها ۹۰ درجه چرخیده است. فیلمی که دربارهی بازیکن شطرنج و شطرنج است باید در آن شطرنج واقعی بازی شود. و مردم، اگر این قابلیت را دارند، باید تشخیص بدهند که این یک بازی واقعی است. تو این مشکل را داری چون والتر تویس در کتابش بازیها را توصیف کرده و باید بازیهایی پیدا کنی که تا حد امکان به توصیف کتاب نزدیک باشند. اما همزمان شرح والتر تویس از بازی اجازه بدهید بگویم آماتوری است.»
درنتیجه گفتم: «من با بروس صحبت میکنم. ما بازیهای کلیدی را انتخاب میکنیم. من برخی از بازیها را جمع خواهم کرد و در اصل آنها را ارتقا میدهم. جوری آنها را تغییر میدهم که مطمئن شویم بازیهای واقعی هستند و در عین حال همانطور به نظر برسند که در کتاب آمده.» این دومین جزیی بود که من میتوانستم کمک کنم.
سومین قسمتی که میتوانستم کمک حالشان باشم دربارهی شطرنج شوروی بود. ما کاگب را داشتیم. این آدمها در کتاب نبودند. گفتم: «قهرمانان شوروی که در دههی ۶۰ به غرب سفر میکردند باید توسط افراد کاگب همراهی میشدند.»
بیشتر بازیها دشوار نبود اما بزرگترین چالش بازی آخر بود چون بازی آخر یک بازی کامل بود. مشکل اینجا بود که بازی آخر باید به روش گشایش وزیر (گامبی وزیر) بازی میشد. البته میتوانستم بازیهایی با افتتاحیههای دیگر هم بردارم اما خلاف روح کتاب بود. چطور میتوانستم بازی پیدا کنم که در چهل حرکت یا همان حدود به موقعیت پیچیدهای برسد که به زمان دیگری موکول شود؟ و بعد شما این عنصر خیلی مهم بنی و تیمش را دارید که از نیویورک تماس میگیرند. این ماجرا به این معناست که موقعیت باید پیچیده باشد. من تعداد کمی بازی پیدا کردم و یکی از آنها را انتخاب کردم: بازی پاتریک وولف مقابل واسیلی ایوانچک در سال ۱۹۹۳. وولف برای من چند روز بعد از پخش سریال یادداشتی فرستاد: «من بازی را شناختم». با اینکه بازی کاملا محو بود. وولف گفت: «گری به خاطر خدا تو چطور این بازی رو پیدا کردی؟»
گفتم: «من یک سری پارامترهای مشخص داشتم. باید گشایش وزیر میبود و تعداد مهرههایی که باقی مانده بود. در نتیجه فقط ۷۰۰ بازی برایم ماند که بررسیشان کنم!»
البته بینقص نیست چون به آن پیچیدگی که من میخواستم از کار درنیامد اما با توصیفات کتاب جور بود: موقعیت پیچیده، به تعویق انداختن بازی. و اینکه به هر حال بورگوف رخ را حرکت میدهد. رخ آن وسط گیر افتاده است. بیشتر توصیفات بازی را حفظ کردم و فکر میکنم کمک کرد چون این نقطهی اوج بود و مردم همیشه نقطهی اوج را به خاطر میآورند.
تلفنی که بنی میزند در قلمروی منطق میگنجد؟ در چنین تورنمنت بینالمللی با ریسک بالا ممکن است چنین چیزی اتفاق بیفتد؟
فکر کردم مهم است که به آن نظری که به بث داده وصل شویم. اینکه قدرت شوروی در این است که به عنوان یک تیم بازی را تحلیل میکنند. این دقیقا اتفاقی است که افتاد. جایی که الیزابت هارمن از بابی فیشر جدا میشود چون فیشر هیچوقت به کسی اعتماد نمیکرد و همیشه خودش به تنهایی بازی میکرد. (کاراکتر بنی الهام گرفته از بابی فیشر است).
اسکات گفت که از دوستانش تماسهایی دریافت کرده که گفتهاند: «گری کار فوقالعادهای انجام داده اما این غیرممکن بوده که سال ۱۹۶۸ کسی از نیویورک زنگ بزند و بدون اینکه کاگب همهی اطلاعات را جمعآوری کند با بازیکن آمریکایی حرف بزند». من همچنان پای سندیت این ماجرا میایستم.
چون اگر تصور کنیم این بازی در مسکو در سال ۱۹۶۸ اتفاق افتاده بود و ناگهان کسی از نیویورک تماس میگرفت و از طریق خط هتل با بازیکن آمریکایی صحبت میکرد هر کلمهای که میگفت تا حتی ویرگول جملهاش توسط کاگب ضبط میشد اما قبل از اینکه اطلاعات به بورگوف برسد زمان زیادی طول میکشید چون افسران کاگب باید به بالادستیهایشان گزارش میدادند و با توجه به اینکه بین زمان تلفن و بازی فقط چند ساعت وقت بوده است هیچ روشی نبوده که اطلاعات به این سرعت به بورگوف برسند. درنتیجه باز هم فکر میکنم ما تا حد ممکن آن را نزدیک به زندگی واقعی کردهایم.
در حالت مشابه وقتی الیزابت هارمن استراق سمع میکند و میشنود که بازیکن روسی با بقیه مشورت میکند آیا واقعا چنین اتفاقی هم در واقعیت میتوانست صحت داشته باشد؟
قطعا. آنها میتوانستند با هم مشورت کنند. بازی ناتمام مانده و به تعویق افتاده بود. نقطهی اوج در کتاب روی این ماجرا متمرکز نیست اما فکر میکنم این قسمت خیلی مهمی است چون اینجاست که ما دربارهی رقیبمان یاد میگیریم. تمام کتاب دربارهی فائق آمدن بر چالشها و یاد گرفتن از رقبا و این کار تیمی است. چیزی که برای آمریکاییها مرسوم نیست. من فکر میکنم این یکی از عوامل پیروزی بث در بازی آخر بوده است.
یکی از همکاران من که عضو باشگاه شطرنج مدرسهشان بوده و عادت داشته که سفر کند و در تورنمنتهای مختلف حضور داشته باشد میگفت که بسیار از نکات بازیها که در سریال دیده از جمله رفتارهای جزیی بازیکنان، نگاهها خیره، تیکهای کوچک و جوری که مهرهها را حرکت میدهند، طبق تجربهی او کاملا درست است. آیا شما هم در بازآفرینی این اتمسفر دستی داشتید؟
من بخش تورنمنتهای آمریکا را به بروس واگذار کردم. توصیهی من فقط در مورد مسابقات سطح بالا بود اما تلاش کردم تا جای ممکن دربارهی واکنشهای متفاوت بازیکنان شطرنج به او توصیههایی بکنم. او درواقع کارش را در خلق اتمسفر تورنمنتهای آمریکا خیلی خوب انجام داد. دوستانی دارم که سریال را نگاه کردند و حتی نسبت به تجربهی امروزشان بسیار نزدیک بوده است. البته امروز ما کامپیوترها و تلفنهای موبایل را داریم و همه چیز فرق کرده است. اما هنوز اتمسفر مسابقات، آن هیجان، بچهها و شاگردها آنجا هستند.
اگر به جنبهی تکنولوژی ماجرا توجه کنیم خب سریال «گامبی وزیر» یک سریال تاریخی است و در بازهی زمانی دههی ۶۰ و جنگ سرد اتفاق میافتد. فکر میکنید داستان متقاعدکنندهی مشابهی دربارهی بازی شطرنج در دوران مدرن میتواند اتفاق بیفتد؟
نه. شطرنج تغییر کرده است. این زیبایی داستان است که به آمریکای دههی ۶۰ مربوط است. مثل فیلمهای جیمز باند است. شما میتوانید جیمز باند را مدرن کنید اما اگر به فیلمهای اخیرش نگاه کنید میبینید که شباهت خیلی کمی با نمونههای اریجینال اولیه دارند.
درواقع داستان الیزابت هارمن نسخهی زنانهی داستان بابی فیشر است. شما مخدر و الکل را دارید اما خیلی سخت است که آن را از دههی ۶۰ جدا کنید و قصه را در دوران دیگری روایت کنید. آدمهای زیادی هستند که دربارهی فصل بعدی سریال صحبت میکنند. من در این رابطه با اسکات حرف نزدهام اما چالش بزرگی است به این دلیل که اولا دیگر کتابی در کار نیست که منبع اقتباس باشد و دوما او سال ۱۹۶۸ بعد از مسکو به کجا میرود؟ بعدش چه اتفاقی میافتد؟ ممکن است فشارهایی برای ساختن دنبالهای در کار باشد و اگر آنها تصمیم بگیرند که این مسیر را بروند مطمئنم میتوانم کمکی برایشان باشم.
آیا چیزی شبیه به وابستگی هارمن به قرصها و اینکه چطور روی بازی تاثیر میگذارند دیدهاید؟
این اواخر نه اما در دهههای ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ چیز غیرمعمولی نبوده است. حداقل دو نفر از قهرمانان جهان وابستگی جدی به الکل داشتند: الکساندر الخاین و میخاییل تال. امروز غیرممکن است چون به سطح بالایی از تمرکز نه فقط برای بازی که برای آمادهسازی نیاز دارید.
گری کاسپاروف: درواقع داستان الیزابت هارمن نسخهی زنانهی داستان بابی فیشر است. شما مخدر و الکل را دارید اما خیلی سخت است که آن را از دههی ۶۰ جدا کنید و قصه را در دوران دیگری روایت کنید. آدمهای زیادی هستند که دربارهی فصل بعدی سریال صحبت میکنند. من در این رابطه با اسکات حرف نزدهام اما چالش بزرگی است به این دلیل که اولا دیگر کتابی در کار نیست که منبع اقتباس باشد و دوما او سال ۱۹۶۸ بعد از مسکو به کجا میرود؟ بعدش چه اتفاقی میافتد؟ ممکن است فشارهایی برای ساختن دنبالهای در کار باشد و اگر آنها تصمیم بگیرند که این مسیر را بروند مطمئنم میتوانم کمکی برایشان باشم.
دربارهی تصویری که از شوروی، بازیکنان و سلطهی آنها بر شطرنج در آن دوران در سریال ارائه میشود چه فکر میکنید؟
این نزدیکترین تصویری است که کسی ممکن بود ارائه بدهد. ممکن است در این رابطه بحث کنید که بازیکنان خوددارتر و محتاطتر بودهاند اما با این حال اگر بورگوف را با یک بازیکن شطرنج واقعی آن دوران مثل بوریس اسپاسکی مقایسه کنید میبینید که این رفتارهای دوستانه حتی نسبت به بازیکنان غربی و این تب شطرنج کاملا طبیعی است. و این راهروها و آن سقفهای بلند دقیقا اتحاد جماهیر شوروی است. من مسابقهی قهرمانی جهان را مقابل کارپوف در سالنهای تئاتر بازی کردم. حتی گزارشگرها و تفسیرگرهایی که میبینید خیلی شبیه رسم و رسوم آن زمان هستند. سال ۱۹۷۲ شبکهی PBS یک گزارش روزانه داشت که آدمهای به سن و سال من میتوانند به شما بگویند یکی از محبوبترین برنامههای تلویزیونی بود. اگر نگوییم محبوبترینشان بود وقتی فیشر با اسپاسکی بازی میکرد.
و آن لحظات آخر سریال وقتی الیزابت به پارک میرود رسم معمول در شوروی است.
آیا یک قهرمان جهان میتواند شبیه هارمن همزمان با سه بازیکن آمریکایی بازی کند و آنها را شکست بدهد؟
درواقع ممکن است. چالشبرانگیز است. امکانش هست. وقتی من قهرمان جهان بودم میتوانستم این کار را بکنم؟ نمیتوانم رویش شرط ببندم. نمیگویم خیلی محتمل است اما در قلمروی واقعیت است. یک فاکتور روانشناسانه در آن وجود دارد. شما میتوانید ببینید که بث خیلی جسور و تهاجمی است و آنها شوکه شدهاند. او خیلی سریع است. با توجه به میزان تمرکز و سرعت او و درندهخوییاش میشود گفت عادلانه است. در مقابل او بقیه مردد هستند درنتیجه به نظرم کاملا امکانپذیر است.
سکانسهای زیادی هستند که الیزابت بازی را در ذهنش تصویر میکند در حالی که به سقف خیره شده است. آیا در میان بازیکنان شطرنج چنین چیزی مرسوم است؟
مرسوم نیست اما من میتوانم تعداد کمی از بازیکنان تراز اول را نام ببرم که این کار را میکردند. منظورم از میان ده بازیکن برتر جهان است. بعضی بازیکنان این کار را همیشه به خصوص در نقطهی اوج بازی انجام میدهند. یکجورهایی شبیه ریبوت کردن کامپیوترتان است.
منبع: slate
فوق العاده بود
با اینکه عاشق بازیهای باز و گشایش جناح شاه هستم ولی گامبی وزیر جذبم کرد
سپاس بابت مطلب جالب شما.
من سریال را دیدم و بسیار ارتباط خوبی با
آن برقرار کردم.
کامپیوتر ؛ دیگر شطرنج را مات کرد.