از «فلی‌بگ» تا «خدمتکار»؛ چرا قهرمان زن این سریال‌ها را دوست داریم؟

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۱ دقیقه
قهرمانان زن قدرتمند سریالها

اگر سریال‌های امریکایی و بعضاً بریتانیایی چند سال اخیر را مرور کنیم، متوجه تغییر مهمی در آن‌ها می‌شویم و آن تغییر جنسیت قهرمان است. اگر از سریال‌هایی که گروه بازیگران آنسامبل دارند بگذریم و بر آن‌ها که قهرمان‌محور هستند تمرکز کنیم متوجه می‌شویم که گرایش، دیگر بیشتر به سمت قهرمان زن است، و بالطبع پرداختن به مسائل مربوط به زنان. نه اینکه در گذشته سریال‌های انگلیسی‌زبان قهرمان زن نداشته‌اند یا اگر سریالی قهرمان مرد داشت به مسائل زنان نمی‌پرداخت، اما به طور ویژه، در همین حافظه‌ی اخیرمان که جست‌وجو کنیم متوجه می‌شویم مسئله‌ی زنان الویت پیدا کرده است.

روشن است که سیاست‌های جهانی از یک‌سو و دغدغه‌ی تولیدکنندگان محتوا و ترویج‌دهندگان فکر و فرهنگ از سوی دیگر به سمت توانمندسازی زنان و به تصویر کشیدن قهرمان زنی رفته که دیگر از کلیشه‌های زن صرفاً مادر/معشوقه فاصله گرفته است. حالا ما با زنانی مواجهیم که یا اغلب تنها و مستقل هستند یا برای رسیدن به استقلال یا اهداف خود به تنهایی تلاش می‌کنند و روی پای خودشان می‌ایستند. این اهداف می‌تواند فردی یا جمعی در راستای بهبود جامعه و رستگاری اعضایش باشد یا صرفاً بهبود زندگی شخصی.

این قهرمانان، اغلب زنانی هستند که سرنوشت آن‌ها را در موقعیت‌های حساسی قرار داده است؛ موقعیت‌هایی که باید در آن برای بقا و ادامه‌ی زندگی خود تصمیمات مهم بگیرند و زندگی‌شان را از نو بسازند، و طبیعی است که برای این مهم باید قوی باشند، ذهنی باز داشته باشند، هوشمند باشند، پشتکار داشته باشند و تلاش کنند که از پا ننشینند. این‌ها معمولاً دوستان خوبی هستند که می‌توانند برای سایرین و مخاطبان‌شان الگو باشند و حس همذات‌پنداری را در آن‌ها بیدار کنند؛ زنانی از دل جامعه که تا پیش از این فرصتی برای به تصویر کشیدن‌شان وجود نداشت، اما امروز خوشبختانه قدرت‌های اصلی تولید فکر از طریق محتوای سرگرم‌کننده، زمان را برای تزریق این‌ شخصیت‌ها به دل جامعه مناسب دانستند تا زنان دیگر را توانمند سازند و‌ منبع الهام‌شان باشند.

و ما این قهرمانان زن را که شبیه‌مان هستند و گاه خودمان را در آن‌ها می‌بینیم، یا به دفعات آرزو داشته‌ایم همچون آن‌ها باشم، دوست داریم. همین زن‌ها که یا زنی مستقل، باهوش و جذاب در سریالی کمدی درام بوده‌اند که با وجود حس قوی رفاقت، خیانتی در حق دوستش کرده و حالا با عذاب وجدان حاصل از آن دست و پنجه نرم می‌کند؛ یا زنی رنج‌کشیده در سریالی درام اسیر در زندانی بزرگ بوده‌ است که باید به کمک زنان دیگر از آن زندان مخوف فرار کنند؛ یا نابغه‌ای در ورزش که با وجود تمام ناملایمات زندگی در راه هدفش گام برمی‌دارد و سرانجام پیروز می‌شود؛ یا زنی جاه‌طلب در سیستم سیاسی امریکا که در برابر جنبش فمنیستی می‌ایستد؛ یا زنی خانه‌دار و شوخ‌طبع که بعد از جدایی از همسرش متوجه می‌شود کمدینی بااستعداد است و تصمیم می‌گیرد بر خلاف تمام سنت‌ها در این مسیر قدم بردارد. با شش قهرمان زن قوی و دوست‌داشتنی این سریال‌ها که برای آگاه‌سازی و پیشرفت بیشتر جامعه به‌شان نیاز داریم و بازیگرانی درخشان نقش آن‌ها را هنرمندانه و ماهرانه به تصویر کشیده‌اند، آشنا شوید.

۱. قهرمان زن در مینی‌سریال «فلی‌بگ» (Fleabag)

قهرمان زن در مینی‌سریال «فلی‌بگ»

  • تاریخ انتشار: ۲۰۱۶- ۲۰۱۹
  • خالق: فیبی والر-بریج
  • بازیگران: فیبی والر-بریج، هیو اسکینر، شان کلیفورد، برت گلمن، بیل پترسون، الیویا کلمن، کریستین اسکات توماس، فیونا شو، اندرو اسکات
  • امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۱۰۰ از ۱۰۰

اگر ادعا کنیم تقریباً هر کس که سریال محبوب و پرسر و صدای «فلیبگ» را دیده است، قهرمان بی‌نام آن با بازی فیبی والر-بریج، این پدیده‌ی تازه‌ی هنر هفتم را که از بریتانیا سربرآورده است، عاشقانه دوست دارد، بیراه نگفته‌ایم. سریال محبوبی که از یک نمایش تک‌نفره که خود والر-بریج آن را اجرا می‌کرد، شکل گرفت، یکی از مهم‌ترین و بهترین سریال‌های انگلیسی‌زبان چند سال اخیر بوده است. البته سریال‌های بی‌بی‌سی همیشه تحسین‌برانگیز بوده‌اند اما نقش آمازون استودیوز در پخش آن به جهانی‌شدنش کمک و آن را تبدیل به پدیده‌ی نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۲۰۱۰ کرد. به طوری که سازندگانش را وادار به ایده‌پردازی بیشتر و ساخت فصل دوم سریال کرد که هیچ، کم از فصل اول نداشت.

جدای خط داستانی، کارگردانی و شیوه‌ی روایی هوشمندانه‌ی این سریال و البته موسیقی قوی و تأثیرگذارش که خواهر والر-بریج آن را ساخته است، آنچه به محبوبیت این سریال افزود، بدون شک شخصیت قهرمان زن آن است که با نام فلیبگ از او یاد می‌شود (فلیبگ در زبان انگلیسی به آدم کثیف و شلخته گفته می‌شود). این زن سی ساله که دوست صمیمی و شریکش را از دست داده است، به خاطر همین فقدان و البته خطایی که ازش سر زده و در پایان فصل اول از آن رمزگشایی می‌شود، پریشان‌احوال و ورشکسته شده و تنها مانده است.

او نه خدایی دارد که برای اعتراف به گناهش به درگاه او پناه ببرد و نه خانواده‌ای که بتواند برای حل مشکلاتش از آن‌ها کمک بگیرد. البته پیوند خانوادگی آن‌ها از بین نرفته، اما مادر خانواده از دنیا رفته، یک نامادری خبیث (از جمله محبوب‌ترین شخصیت‌های منفی سریالی) جایش را گرفته است؛ و تک‌خواهر موفق و ثروتمند او که مشکلات خانوادگی خودش را با همسر و پسرخوانده‌اش دارد، و همین‌طور پدر خانواده، هیچ‌یک با وجود آگاهی از مشکلات فلیبگ کمک خاصی به او نمی‌کنند. و قهرمان تنهای قصه‌ی ما هم به این شکنجه راضی است؛ تو گویی خودش را لایق آن می‌داند.

در واقع، تک‌تک اعضای خانواده‌ی نابهنجار او، از جمله خودش، با تمام علاقه‌ی معمولی که اعضای یک خانواده‌ به طور طبیعی به هم دارند، به گونه‌ای در ابراز احساسات به هم دچار مشکل‌اند. و البته فلیبگ مرتکب خطایی نابخشودنی شده و آنچه خودش بر سر خودش آورده است، از نگاه سایرین قابل درک نیست و سزاوار سرزنش است. او با یک‌جور خودویرانگری صادقانه‌ای درگیر است که نتیجه‌ی عذاب وجدان و از دست دادن تنها و مهم‌ترین تکیه‌گاه زندگی‌اش، بعد از مادرش، است که خودش باعث از دست رفتنش شده است. آنچه از گذشته و رابطه‌ی عاشقانه‌ی او با بو، دوست از دست‌رفته، به ما نشان داده می‌شود، چنان زیباست که حتی به دل ما هم حسرت باقی می‌گذارد، چه برسد به دل چندپاره‌ی فلیبگ که در از بین رفتن این عشق نقش غیرمستقیم داشته است.

شکستن دیوار چهارم و گفت‌وگوی قهرمان این سریال با مخاطب، انتخاب هوشمندانه‌ای برای تبدیل کردن یک نمایش تک‌نفره به سریال بوده و میزان تأثیرگذاری و هم‌ذات‌پنداری مخاطب را با قهرمانی که قاعدتاً باید دوستش نداشته باشد، بیشتر کرده است. او گناهکار است اما چون صادق و خوش‌ذات است و آشکارا از گناه خودش در عذاب، ما نه تنها او را می‌بخشیم بلکه دوستش داریم، با احساسات عمیق او درگیر و با غم فقدان‌های بزرگش رنج می‌کشیم و بی‌صبرانه منتظریم به رستگاری برسد.

نماهای نزدیکی که ما از چهره‌ی درهم‌شکسته‌ی او در موقعیت‌های حساس می‌بینیم، و اعتراف‌ها و رفتار صادقانه‌ی او با خودش، ما و اطرافیانش، در کنار حس شوخ‌طبعی از جنس بریتانیایی منحصربه‌فردش با آن تند حرف زدن‌ها و شیطنت‌ها، او را به انسانی صمیمی تبدیل و ما را به او نزدیک‌تر می‌کند؛ به گونه‌ای که هم فکر می‌کنیم این خود ماییم که روی صفحه‌ی تلویزیون در هم می‌شکند و با خودش سر شوخی دارد و هم فکر می‌کنیم خود فیبی والر-بریج است که دارد بخشی از زندگی‌اش و خودش را برای ما تعریف می‌کند.

قصه‌‌ی عاشقانه‌ای که والر-بریج برای فصل دوم که دست‌کمی از فصل اول ندارد، انتخاب کرده است در واقع همان رستگاری‌ قهرمان است که ما منتظرش هستیم. دیلمای اعتیاد به رابطه‌ی جنسی که اختلال بعد از آسیب روانی، و البته معضل انسان مدرن امروزی است، در فصل دوم در برابر عشق به یک کشیش قرار می‌گیرد. والر-بریج باز هم هوشمندانه دست روی موضوعی، که در عالم سینما و سریال چیز تازه‌ای هم نیست، گذاشته است که یک بار دیگر ما شاهد تنهایی قهرمان تازه از رنج سرافراز بیرون‌آمده‌مان باشیم اما سرنوشت محتومش را بپذیریم و نگرانش هم نباشیم. آن نگاه آخر رو به دوربین فصل دوم برای همین است؛ که زندگی است دیگر، چه می‌شود کرد.

۲. میج میزل در سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز» (The Marvelous Mrs. Maisel)

میج میزل قهرمان زن در سریال «خانم میزل شگفت‌انگیز»

  • تاریخ انتشار: 2017-
  • خالق: ایمی شرمن-پالادینو
  • بازیگران: ریچل بروزناهان، الکس بورستین، مایکل زیگن، مارین هینکل، تونی شالهوب، کوین پولاک
  • امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۸۹ از ۱۰۰

میج میزل (ریچل بروزناهان) انگار هیچی غمی در این جهان ندارد. البته او هم همچون هر انسانی مصائبی دارد، دچار احساس اندوه یا خشم می‌شود، به اتفاق ناگواری مثل خیانت در ازدواج واکنش خارج از شخصیت نشان می‌دهد؛ اما حتی همین واکنش‌اش هم طوری است که انگار هیچ چیز در این جهان خم به ابروی او نمی‌آورد. او می‌تواند با چنین اتفاق و سوژه‌ی دردناکی شوخی کند و مردم را بخنداند و حتی تبدیل به کمدین شود. البته سریال کمدی است و جهانی که خانم ایمی شرمن پالادینو ساخته، رنگارنگ و شکلاتی است. جهانی که با همه‌چیز در آن شوخی می‌شود، از فقر گرفته تا طلاق تا اعتیاد. اما به هر حال، نمی‌توان قدرت و عزت نفس خانم میزل شگفت‌انگیز را صرف‌نظر از کمدی بودن سریال نادیده گرفت. بی‌خود نیست که نامش پسوند شگفت‌انگیز را یدک می‌کشد.

او قرار است شگفت‌انگیز باشد تا آینه‌ای در برابر تمام زن‌های، البته قوی و باهوشی، باشد که در زندگی زناشویی خود خیانت می‌بینند، طلاق می‌گیرند، تنها می‌شوند و باید زندگی خود را به تنهایی دوباره از سر بگیرند. و راز تبدیل شدن از زنی سنتی که فقط به امور خانه رسیدگی می‌کند، رؤیاهای شوهرش را رؤیای خودش می‌داند، هدف و سرمقصد نهایی‌اش در زندگی ازدواج و حفظ زندگی زناشویی است، به زنی مدرن که باید روی پاهای خودش بایستند و به تنهایی امور خودش و بچه‌هایش را بگذراند، کار کردن و مستقل شدن به لحاظ اقتصادی است. البته میج به همین سادگی زندگی‌اش را رها نمی‌کند و برای برگرداندن همسرش تلاش می‌کند. اما وقتی می‌بیند قرار نیست خانه‌اش دوباره خانه شود، زانوی غم بغل نمی‌گیرد. با حفظ همان ظاهر زیبا و آراسته و شیک به دل جامعه می‌رود و با کمترین دستمزد شروع به کار می‌کند. او حمایت اقتصادی خانواده را دارد اما همین را هم خیلی زود از دست می‌دهد.

اما ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. میج فقط قرار نیست روزمزد باشد و شغلی معمولی داشته باشد. جز اینکه حتی شغل روزمزدی‎‌اش را جدی می‌گیرد و توانایی و ذوق و سلیقه‌اش را در آن به کار می‌گیرد، به دنبال هدف بزرگ‌ترش که استندآپ کمدینی است هم می‌رود و تمام سختی‌های مسیرش را به جان می‌خرد. خوشبختانه هم شانس دارد و هم حلقه‌ی اطرافیانی امن و حمایتگر که به پیشبرد مسیر و هدفش به او کمک می‌کند. اما این میج است که در هر شرایطی ایمان و قدرت وجودی‌اش را از دست نمی‌دهد.

اعتماد به نفس و ذهن باز میج در کنار روحیه‌ی شاد و ذات شیرین و مهربانش در جلب توجه و اعتماد دیگران به کمکش می‌آید، و زبان و روحیه‌ی طنز و رندانه‌اش هم به کار شغلش می‌آید، هم ما که به عنوان قهرمان این قصه‌ی شیرین و جذاب، مخاطب او هستیم، در سریالی که درباره‌ی کمدی استندآپ دهه‌ی ۱۹۵۰ امریکا و جامعه‌ای است که هنوز زن را به عنوان هویتی مستقل به‌خصوص در عرصه‌ی سرگرمی تحت سلطه‌ی مردانه نمی‌پذیرد، جز هر آنکه همچون خود میج ذهنی باز دارد و تفکری رو به جلو.

میج میزل نمونه‌ی بسیار خوبی برای تمام زنانی است که هدفی در زندگی ندارند و نمی‌دانند چگونه باید از بحران‎‌های فردی عبور کنند و در صورت به بن‌بست رسیدن ازدواج چه باید بکنند؛ یا زنانی که توانایی بروز استعدادهایشان و رسیدن به خودشکوفایی را ندارند. جز این‌ها، میج ترکیب بسیار خوبی از هوش، شوخ‌طبعی، زیبایی، عزت نفس، اعتماد به نفس، انرژی و شادابی است؛ چیزی که در زنان اطراف‌مان کم می‌بینیم و نیاز داریم بیشتر ببینیم. او تنها عروسکی زیبا برای همسرش و کدبانویی خانه‌دار نیست، توانایی‌ها و استعدادهایی دارد که اگر تا به امروز آن‌ها را کشف نکرده، جامعه این فرصت را به او نداده است. جامعه‌ای تحت سلطه‌ی مردان که مردان ضعیفش، همچون همسر میج، زنی چون او را برنمی‌تابند. بنابراین شاید محکوم به تنهایی است یا دست‌کم شریکی که او را با تمام نقاط قوتش، نه فقط تاب بیاورد که تحسین کند و در راه رسیدن به اهداف و آرزوهایش کمکش کند.

۳. فیلیس شلفلی در مینی‌سریال «خانم امریکا» (Mrs. America)

فیلیس شلفلی در مینی‌سریال «خانم امریکا»

  • تاریخ انتشار: ۲۰۲۰
  • خالق: داهوی والر
  • بازیگران: کیت بلانشت، رز بیرن، اوزو ادوبا، الیزابت بنکس، کایلی کارتر، آری گرینر، ملانی لینسکی، مارگو مارتیندال، جان اسلتری، جین تریپل‌هورن، تریسی آلمن، سارا پلسون
  • امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۶ از ۱۰۰

شاید انتخاب این قهرمان زن برای این فهرست که بیشتر شخصیت‌هایش مدافع حقوق و برابری زنان هستند، کمی عجیب به نظر بیاید. اما شخصیت فیلیس شلفلی با بازی همچون همیشه درخشان کیت بلانشت نمونه‌ی بارز اراده‌ی قوی، هدفگرایی، پشتکار، ایمان و عزم راسخ است، حتی با اینکه در مقابل زنانی قرار می‌گیرد که برای آزادی و حقوق برابر زنان مبارزه می‌کنند. قصه‌ی او که بر اساس یک شخصیت و رویداد تاریخی واقعی در ایالات متحده شکل گرفته است، قصه‌ی قهرمان مصمم، زنی از طبقه‌ی سیاسی و رده‌بالای جنوب امریکاست که همچون تمام جنوبی‌ها به ارزش‌های خانواده ایمان دارد و جنبش فمنیستی دهه‌ی ۱۹۷۰ امریکا، مصادف با ریاست‌جمهوری رونالد ریگان، را به خاطر سست کردن بنیان خانواده تقبیح می‌کند.

این فعال سیاسی، وکیل و لابی‌گر محافظه‌کار که به تفکرات جمهوری‌خواهانه نزدیک بود، باور داشت زنان فمنیست حق مسلم زنانی را که دوست دارند خانه‌دار باشند و در چارچوب خانواده بمانند، زائل می‌کنند. و با همین باور، و متقاعد کردن زنان معمولی خانه‌دار توانست در برابر جنبش سیاسی برای تصویب «اصلاحیه‌ی حقوق برابر» بایستد و فعالیت‌های زنان موج دوم فمنیسم از جمله گلوریا استاینم و بتی فریدان را خنثی کند.

او که با حقوق دگرباش‌ها و حق سقط جنین هم مخالف بود، با استفاده از نفوذ سیاسی خانوادگی‌اش و لابی با صاحبان قدرت وقت، کمپین «مقابله با اصلاحیه‌ی حقوق برابر» را راه انداخت و با تصویر بدترین سناریوهای ممکن در صورت تصویب این قانون و وضع برابری میان زن و مرد برای زنان محافظه‌کار و سنتی آن زمان جامعه‌ی امریکایی در نهایت موفق شد هم به این زنان بقبولاند که نابرابری حقوق زن و مرد چندان چیز بدی هم نیست و هم جلو تصویب لایحه‌ی مطرح‌شده از سوی فمنیست‌ها را بگیرد.

اگرچه شاید جنبش او و باور او امروز چندان مورد پسند تفکر عمومی قرار نگیرد، اما آنچه این قهرمان زن را تبدیل به شخصیتی جذاب می‌کند، در وهله‌ی نخست مبارزه برای اعتقاد است و بعد تلاشی که برای رسیدن به هدفش می‌کند، حتی اگر ما هدف او را دوست نداشته باشیم. اعتماد به نفس و عزت نفس او، قدرتش در گفت‌وگو با مردان، بی آنکه به آن‌ها باج بدهد یا از موضع ضعف در برابرشان برآید، (البته طبعاً مردانِ قدرت با زنی که برای منافع آن‌ها بجنگد، سر دشمنی که ندارند هیچ، طبیعی است که برای رسیدن به هدفش به او کمک هم بکنند)، هوش اجتماعی و دانش‌ سیاسی‌اش، همه و همه می‌تواند الگوی مناسبی برای تمام زنانی باشد که اهدافی بزرگ، هر چند مغایر با هدف خانم شلفلی، دارند. همیشه اهداف زنان فردی و مرتبط با زندگی خصوصی‌شان نیست، گاهی آن‌ها اهداف بلندپروازانه دارند. می‌خواهند برای جامعه مؤثر و مفید واقع شوند. و فیلیس شلفلی می‌تواند به لحاظ شخصیتی و رفتاری نمونه‌ی خوبی باشد. بدیهی است که خانم بلانشت در جذاب بودن این شخصیت نقش بسیار مهمی را ایفا می‌کند.

۴. الکس، قهرمان زن در مینی‌سریال «خدمتکار» (Maid)

الکس در مینی‌سریال «خدمتکار»

  • تاریخ انتشار: ۲۰۲۱
  • خالق: مولی اسمیت متزلر
  • بازیگران: مارگارت کوالی، نیک رابینسون، آنیکا نونی رز، تریسی ویلار، بیلی برک، اندی مک‌داول
  • امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۴ از ۱۰۰

الکس (مارگارت کوالی) از آن دسته قهرمان‌های معصوم اما قوی در برابر ناملایمات زندگی است. هرچه زندگی بی‌رحم‌تر می‌شود الکس معصومانه‌تر از قبل به جنگش می‌رود. اینجا لزوماً بحث هدف فردی و پیدا کردن خود در جامعه مطرح نیست. الکس به تنهایی خود محکوم‌ است. او در این جهان کسی را ندارد که بخواهد به او‌ تکیه کند یا از حمایت‌هایش بهره‌مند شود. و چون مادر است، فرصتی برای فکر کردن به خود را هم ندارد. این غریزه‌ی مادری است که او را از محیط ناامن زندگی‌اش می‌راند و تنها، بی‌کس و بی‌پول به دل جامعه می‌فرستد.

پیش‌زمینه‌ی تربیتی درستی هم ندارد که بخواهد بر اساس آن درست و غلط زندگی‌اش را تشخیص دهد. به غریزه وارد رابطه شده است و به غریزه از همان رابطه فرار می‌کند و به غریزه می‌داند که باید از فرزندش محافظت کند. و تنها چون قربانی خشونت خانگی است می‌تواند یارانی را در اجتماع پیدا کند.
الکس تمام شرایط ناگوار و ناعادلانه‌ای که ممکن است یک انسان و نه فقط یک زن را که در جامعه آسیب‌پذیرتر است، به نابودی کامل بکشاند دارد. با یک الکلی متعرض که از او بچه‌ای دارد در کانتینر زندگی می‌کند، شغلی ندارد و شغل پارتنرش به دلیل الکلی بودن همیشه در معرض خطر است. سواد ندارد، هیچ تخصصی ندارد و مادری بی‌مسئولیت و پریشان‌احوال دارد که هنرمندی بیکار است و دراگ و الکل را بی‌مهابا مصرف می‌کند.

در چنین شرایطی مجبور است ارزان‌ترین شغل را که نظافت خانه‌ها آن هم به صورت دولتی‌ است، قبول کند تا او و بچه‌اش فقط از گرسنگی نمیرند.
الکس آواره می‌شود اما غرورش را فراموش نمی‌کند. و چه قوی، صبور و شریف در بدترین موقعیت‌ها در دل می‌گرید اما خم نمی‌شود. او می‌خواهد مسئولیت زندگی‌ و فرزندی را که به این جهان آورده اما در قبالش مسئولانه عمل‌ نکرده است بپذیرد، و به این خاطر حاضر است هر کاری بکند. صبر او البته به انداز‌ه‌ای می‌رسد که گاهی حتی تو را عصبانی می‌کند. با خودت می‌گویی هر کس جای او بود دیگر در چنین شرایطی از کوره در می‌رفت و انتقام‌جویی می‌کرد، اما الکس فرشته‌وار در برابر رفتارهای خصمانه‌ی دیگران صبوری می‌کند، چرا که محتاج است و محتاج طلبکاری هم نیست. او درک خاصی نسبت به اطرافیانش که همه به نوعی چون خودش قربانی ظلم دیگری هستند دارد. البته جز پدرش که گویا او را عامل اصلی از هم پاشیدن خانواده می‌داند.

بنابرین مسئله‌ی الکس در ابتدا فقط بقاست که او برایش سخت می‌جنگد. تازه بعد از آنکه کمی روی پای خودش می‌ایستد و از خطر دور می‌شود، می‌تواند روی هدف فردی‌اش که نویسندگی است، تمرکز کند. او در خانه‌های دیگران کار می‌کند، خطاهایی مرتکب می‌شود، به دلیل عادت به چرخه‌ی خشونت دوباره به همان خانه‌ی ناامن اولیه برمی‌گردد اما این‌بار مصمم‌تر از قبل از آن خانه بیرون می‌زند و نه فقط سخت کار می‌کند، بلکه تصمیم می‌گیرد هدفش را هم به طور جدی پیگیری کند.
قهرمان زن سریال «خدمتکار» الگوی خوبی برای تمام کسانی است که قربانی خشونت خانگی‌اند و به دلیل شرطی شدن هیچ روزنه‌ی امیدی برای خروج از این وضعیت ندارند. او نمایند‌ه‌ی زنان از طبقه‌ای است که به جز مشکلات اقتصادی، با اختلالات و آسیب‌های متعدد روانی که خود نتیجه‌ی فقر و فقدان آموزش درست است، عمدتاً در محیط و وضعیتی ناامن و متزلزل زندگی می‌کنند که جان‌شان را در معرض خطر قرار می‌دهد. و الکس در چنین شرایطی به محض آنکه احساس خطر می‌کند، آن‌قدر سالم و آگاه است که از آن فرار کند و آن‌قدر قدرت و اراده دارد که تلاش کند و برای فرار از آن مخمصه خودش را از منجلاب بیرون بکشاند؛ که لازمه‌اش کار کردن و مستقل شدن به لحاظ اقتصادی و البته نترسیدن و کم نیاوردن.

از آنجا که سریال بر اساس زندگی واقعی و خاطرات یک نویسنده ساخته شده است، می‌توان باور کرد که حتی در شرایط ناگواری همچون الکس می‌توان امید داشت، حرکت کرد و شرایط را تغییر داد. البته طبعاً کمک لازم است که در این مورد، نهادهای حامی خشونت خانگی و زن‌هایی که با الکس هم‌ذات‌پنداری می‌کنند و توانایی و اتوریته‌ی کمک به او را دارند، نیروهای کمکی او هستند.

۵. جون آزبورن، قهرمان زن در سریال «سرگذشت ندیمه» (Handmaid’s Tale)

جون آزبورن در سریال «سرگذشت ندیمه»

  • تاریخ انتشار:
  • خالق: بروس میلر
  • بازیگران: الیزابت ماس، جوزف فاینز، ایوان استراهافسکی، الکسیز بلدل، آن داود، مکس مینگلا، سمیرا وایلی، او.تی. فاگبنلی، مدلین بروئر، آماندا بروگل، اور کارادین، تاتیانا جونز، کریستن گوتاسکی
  • امتیاز راتن تومیتوز به سریال: 83 از ۱۰۰

جون آزبورن (الیزابت ماس) یک انقلابی است. شرایط او با تمام قهرمانان زن این فهرست فرق دارد. او ناخواسته در شرایط جنگی قرار گرفته و مجبور است در طرفی که قدرت را در دست ندارد، مبارزه کند. جون در جنگی نابرابر در برابر ظالمانی که زن و گناهانش را عامل بلاهایی، مثل مشکلات زیست‌محیطی و کاهش نرخ بارداری، می‌دانند که بر سر زمین آمده است، جانش را در دستانش می‌گیرد و به مبارزه با این غول‌ها می‌رود.

کار او از تمام زن‌های دیگری که می‌خواهند برای استقلال و هویت فردی و انسانی خود بجنگند، سخت‌تر است. چرا که او همه‌ی این‌ها را در جامعه‌ای مدرن و پیشرفته داشته و ناجوانمردانه اسیر یک حکومت افراطی تمامیت‌خواه شده است که به نام خدا و کتاب مقدس قوانین بی‌رحمانه‌اش را با توسل به زور و وحشیگری به مردم و به طور ویژه زن‌ها تحمیل می‌کند.

ماجرا از این قرار است که حکومت گیلیاد با کودتا علیه دولت ایالات متحده، پس از جنگ داخلی، قدرت می‌گیرد و رهبران تشنه‌ی قدرتش، جامعه را به سمت یک نظم جدید نظامی و سلسله‌مراتبی می‌برند که طبقات جدیدی را به وجود آورده است. در این نظام جدید زنان از بسیاری موقعیت‌های شهروندی خود محروم مانده‌اند. طبق قانون گیلیاد، زنان از حق مالکیت، حفظ پول، مطالعه و بسیاری از حقوق خود منع شده‌اند. پیروان ادیان و فرقه‌های مسیحی غیر از «پسران یعقوب»، همجنسگرایان (به‌عنوان خائنان جنسی) و مخالفان حکومت هم در میدان‌های شهر اعدام می‌شوند.

فرقه‌ی سیاسی-مذهبی محافظه‌کار و بنیادگرا «پسران یعقوب» که قدرت را در دست دارد با استناد به تفسیری افراطی از کتاب مقدس، زنانی را که توانایی باروری دارند به بردگی گرفته است، این گروه که ندیمه نام گرفته‌اند به خانه فرماندهان فرستاده می‌شوند، جایی که در مراسمی آیینی در حضور همسر فرمانده، توسط فرمانده مورد تجاوز قرار می‌گیرند. آن‌ها تا زمانی که یک فرمانده را صاحب فرزند کنند در خانه‌ی آن فرمانده اقامت دارند و پس از آن به خانه‌ی فرمانده دیگری منتقل می‌شوند.

جون آزبورن در این فضای مخوف ساخته‌ی ذهن مارگارت اتوود، نویسنده‌ی کانادایی، باید برای نجات و پیدا کردن دخترش، که مأموران حکومتی موقع دستگیری او، از او جدا کرده‌اند و به خانواده‌ای از طبقه‌ی بالا در گیلیاد منتقل کرده‌اند، تلاش کند. او هم همچون الکس تنها یک فکر دارد و آن محافظت از آینده‌ی در خطر دخترش است. او هم نمی‌خواهد دخترش در چنین محیط خشن و تاریکی بزرگ شود.

بر خلاف سایر قهرمان‌های زن این فهرست، جون باید رهبری چندین و چند زن دیگر را به دست بگیرد که همچون او نمی‌توانند شرایط جدید را بپذیرند و حاضر نیستند تن به این ظلم و خشونت بدهند، ولی همچون او قدرت و شهامت پیشروی را ندارند. بسیاری از این زنان در میانه‌ی راه کم می‌آورند و خودشان را ار بین می‌برند، بسیاری تن به ذلت می‌دهند و به خاطر آسیب روانی‌ای که به‌شان وارد شده، ترس وجودشان را فرا می‌گیرد و می‌مانند، چند نفری موفق به فرار می‌شوند اما جون به خاطر دخترش و زنان دیگر می‌ماند تا به مبارزه ادامه دهد.

بارها در این مسیر شکست می‌خورد، دوباره اسیر می‌شود، شکنجه می‌شود، عاشق می‌شود و باز مادر می‌شود، یارانی پیدا می‌کند، اما تا آزادی کامل از پا نمی‌نشیند. ابتدا عشق و غریزه‌ی مادری، بعد میل به آزادی طبیعی انسانی، و در نهایت خشم از ظلم متجاوزگران جلاد او را تبدیل به یک مبارز انقلابی افراطی می‌کند که به جز رهایی به انتقام هم می‌اندیشد. بدیهی است که مظلوم در نهایت خود ظالم بعدی است. اما ما این قهرمان زن را دوست داریم، چرا که جسور است و انسان. این حس انتقام‌جویی هم از زیاده انسان بودن او نشأت می‌گیرد. قصه‌ی جون با اینکه آزاد شده و به کانادا پناه برده است، هنوز ادامه دارد، چرا که هنوز دخترش را نجات نداده و هنوز انتقامش را از ظالمان نگرفته است.

۶. بث هارمون، قهرمان زن در مینی‌سریال «گامبی وزیر» (Queen’s Gambit)

قهرمان زن در مینی‌سریال «گامبی وزیر»

  • تاریخ انتشار: ۲۰۲۰
  • خالق: اسکات فرانک، آلن اسکات
  • بازیگران: آنیا تیلور-جوی، بیل کمپ، .موزس اینگرام، ایسلا جانستون، کریستین سیدل، ربکا روت، کلوئی پیری، اکمنجی ندیفورنین، ماریل هلر، هری ملینگ، پاتریک کندی، جیکوب فورچون-لوید، توماس برودی سنگستر، مارچین دوروچینسکی
  • امتیاز راتن تومیتوز به سریال: ۹۶ از ۱۰۰

بث هارمون (آنیا تیلور-جوی) نه مبارز است، نه فمنیست و نه زنی در پی استقلال فردی. او نابغه است، و چه کسی است که نابغه‌ها را دوست نداشته باشد. این قهرمانِ باز هم بی‌کس زندگی سختی را هم پشت سر گذاشته است اما نبوغش از زندگی بالاتر قرار می‌گیرد و او را با خودش به هر جا که باید، حتی به بزرگ‌ترین صحنه‌ی رقابت شطرنج می‌کشاند. این همین قدرت ناشی از نبوغ اوست که نمی‌گذارد آسیب‌های روانی حاصل از مرگ دلخراش مادر، بزرگ شدن در یتیم‌خانه، اعتیاد به مواد و الکل- که در واقع نتیجه‌ی داروهای آرام‌بخشی است که در یتیم‌خانه به او و همتایانش می‌دادند تا از میزان شیطنت‌شان کاسته شود، و او برای راحت‌تر تاب آوردن شرایط به پیشنهاد دوست از خود بزرگ‌ترش در مصرف آن‌ها زیاده‌روی می‌کند- سد راهش شود.

او حتی این توانایی را دارد که مادرخوانده‌ی افسرده و پریشان‌حالش را با خودش در سفرهایی که برای مسابقات می‌رود، همراه کند. البته رابطه‌ی این دو، دوطرفه است؛ چرا که مادرخوانده که نوازنده‌ی پیانوی خوبی است اما آرزوهایش را همچون بسیاری از زنان دهه‌ی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ امریکا که هنوز زن را موجودی مناسب خانه و خانه‌داری می‌دانست، دنبال نکرده و به خاطر زندگی با مردی بی‌عشق به دام افسردگی و اعتیاد گرفتار شده است. اما همین زن است که در واقع مشوق اوست و می‌خواهد تا جایی که می‌تواند نگذارد آرزوی بث به گور برود.

در نهایت نبوغ بث است که نیروی محرکه‌ی اوست و البته قدرتی که برای شکست دادن و کنار گذاشتن اعتیاد دارد. او شخصیت درونگرایی است؛ از غم‌ها و تراماهایش چیزی نمی‌گوید. ما از مکنونات قلبی او چیزی نمی‌دانیم. همه‌چیز برای او در حد تجربه باقی می‌ماند؛ حتی رابطه با جنس مخالف و عشق که البته نیروهای کمکی او هستند اما بر خلاف شخصیت ضعیف مادرخوانده که در پی محبت به آغوش مردان طبعاً پلید روزگار پناه می‌برد و دقیقاً به همین خاطر از بین می‌رود، هدف و مأمنش نیستند. نبوغ به بت جاه‌طلبی مثبتی داده است که می‌تواند بر وجه منفی شخصیت آسیب‌دیده‌اش غلبه و او را به قهرمان تبدیل کند. ما او را دقیقاً به خاطر همین از دست نرفتن نبوغش دوست داریم. البته همچون جون آزبورن این دستاوردها در خیال است که نصیب او می‌شود؛ اما چرا خیال نباید الگویی برای حقیقت باشد؟

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X