شاعر پیانو؛ چرا موسیقی شوپن به قلبها نفوذ میکند؟
دورانی وجود داشت که فردریک شوپن «نوازندهی سالن» در نظر گرفته میشد؛ آهنگسازی خوشقریحه با تعدادی مازورکا، والس و نوکتورنِ شنیدنی اما نهچندان کافی تا او در معبد بزرگان موسیقی کلاسیک قرار بگیرد. برای منتقدان آن دوران تعریفشده نبود که بهطور مثال، یک پرلودِ کوچک هم بتواند تأثیرگذاری موسیقیاییِ کوارتت زهیِ آهنگساز صاحبسبکی همچون «لوئیجی بوکرینی» را داشته باشد. این دیدگاهها حالا تغییر پیدا کرده و شوپن در معبد بزرگان حاضر است اما او چگونه به چنین جایگاه والایی رسید؟
موسیقیِ شوپن اغلب آشنا به نظر میرسد و با صمیمیت همراه است، شاید به این دلیل که آن را میشناسید. پیانیست مشهور لهستانی-آمریکایی، «آرتور روبینشتاین» دراینباره میگوید: «همهی مردان و زنان جهان، موسیقی او را میشناسند، عاشقش هستند و تحتتأثیر آن قرار دارند. هنگامی که شوپن مینوازم، میدانم که مستقیماً با قلب آدمها صحبت میکنم». در میان پیانیستهای بزرگ تاریخ، شوپن کوتاهترین دورهی فعالیت را داشته است؛ او اجراهای زندهی عمومی زیادی هم نداشت زیرا از این کار متنفر بود و ترجیح میداد تا برای دوستان نزدیکش بنوازد؛ با وجود این، ساختههای وی در فرهنگ عامه به محبوبیت بالایی رسید.
شوپن از ملیگرایی و تبعید برای شکوفایی استفاده کرد
سبک زندگی شوپن با خروج از زادگاهش تغییر پیدا کرد اما همانطور که نویسندهی آمریکایی «جرمی سیپمن» میگوید، موسیقی او تا پایان لهستانی باقی ماند. مادرش لهستانی و پدرش فرانسوی بود؛ ۲۱ سال اول زندگیاش را در وَرشو، پایتخت لهستان سپری کرد و ۱۸ سال بعدی – و پایانی – را در پاریس گذراند. شوپن بیگمان بهترین پیانیست لهستانی تاریخ و پدر پیانوی فرانسه است و با اینکه متولد لهستان به حساب میآید اما هر دو کشور او را منتسب به خود میدانند (اگرچه شوپن همیشه خود را یک لهستانی اصیل میدانست). مازورکاها، پولونزها و موسیقیهای لهستانی، بخش عمدهای از ساختههای او را شامل میشوند؛ ضمن اینکه ردپای موسیقی لهستان در دیگر آثار وی هم به چشم میخورد (همانند بخش اختتامیهی «کنسرتو می مینور» و همچنین در نوکتورنهایش).
این عناصر لهستانی اما متکی به فرمولهای رایج نیستند؛ هارمونیها، ریتمها، ملودیها، کروماتیسمها و سَنکُپهای متعددی را در آثار شوپن پیدا میکنید که با اندکی دقت متوجه میشوید اساساً لهستانی هستند و از موسیقی فولکلور این کشور ریشه گرفتهاند. گاهی ارجاعات او واضحتر میشود، همانند بخش میانی «اسکرتسو سی مینور» (The Scherzo No. 1 in B minor, Op. 20) که براساس نغمهای محبوب از محل تولدش ساخته شده است و شنوندگان بومی لهستانی لذت بیشتری از آن خواهند برد.
علاقهی شوپن به لهستان از ابتدا با وی همراه بود؛ نه به سبب زندگی در این کشور بلکه بهدلیل تأثیری که از پدر و معلم موسیقیاش «جوزف اِلسنر» پذیرفت. البته او یک فعال و داعی سیاسی نبود و موسیقی لهستانیاش در حقیقت از شخصیت، پتانسیل و تنوعِ «موسیقی این کشور» نشئت میگرفت؛ بهخصوص از مبهم بودن آنها و ریتمهای هیپنوتیزمکنندهای که داشتند. اگر «ضرورت» را مادر «نوآوری» بدانیم، پس مازورکا هم مادر و عامل اصلی خلاقیتهای شوپن است. موسیقی او زادهی مازورکا بود و حتی آهنگسازانی همچون «ریشارد واگنر»، «کلود دبوسی» و «آرنولد شونبرگ» که سبک هنری کاملاً متفاوتی داشتند را تحتتأثیر قرار داد.
منطقی است که ادعا کنیم شوپن مازورکا را به علاقهمندان موسیقی در سراسر جهان معرفی کرد و با کیفیت بالای قطعههایش، مطمئن شد کسی آن را فراموش نمیکند. در سوی دیگر، پولونز (که آن هم لهستانی است) حتی پیش از تولد شوپن محبوب بود («یوهان سباستیان باخ» و پسرش «ویلهلم فریدمان باخ» هر دو پولونز مینوشتند) و او کارنامهی هنری خود را با این رقص آغاز کرد. هنگامی که ۲۱ ساله بود، روسیه در یک حملهی نظامی، وَرشو را تسخیر کرد (۱۸۳۱) و شوپن که برای مسافرت از کشورش خارج شده بود، به یک تبعیدی تبدیل شد. او پاریس را برای زندگی انتخاب کرد و این تغییر باعث شد تا قدرت او موسیقی افزایش چشمگیری داشته باشد. در نتیجه میتوان گفت که تبعید برای این هنرمند اتفاق مثبتی بوده و دستکمی از معجزه نداشته است.
شوپن صرفاً یک آهنگساز رمانتیک نیست
شوپن در دورهی موسیقی رمانتیک زندگی کرده است و اغلب یکی از نوازندگان شاخص این دوره به حساب میآید اما به عقیدهی تحلیلگر حوزهی موسیقی، «جسیکا داچن» او بیشتر تحتتأثیر فرمهای کلاسیک و باروک قرار داشته است. ما تاریخچهی موسیقی را به چند دورهی مختلف همانند باروک، کلاسیک، رمانتیک و… تقسیم میکنیم اما باید به خاطر بسپارید که برای آهنگسازان هر دوره، موسیقیِ آنها در زمانهی خویش، معاصر و آوانگارد محسوب میشد. مرز میان این دورهها کمرنگ است و گاهی این سوال بهوجود میآید که آیا اصلا مرزی وجود دارد؟ برای مثال، هنوز در رابطه با اینکه «لودویگ فان بتهوون» کلاسیک است یا رمانتیک، گمانهزنی وجود دارد اما این سوالها برای پیانیست تازهواردی که میخواهد از باخ یا «یوزف هایدن» الهام بگیرد شاید اهمیت چندانی نداشته باشد.
اما وقتی میپرسیم که آیا شوپن یک رمانتیک است، منظورمان چیست؟ شاید بهتر باشد ابتدا تعریف دورهی رمانتیک را یادآوری کنیم: «یک نهضت هنرمندانه و روشنفکرانه که از اواخر قرن هجدهم در اروپا آغاز شد؛ و ویژگی بارز آن گرایش به طبیعت، پافشاری روی خیالپردازی و احساسات فرد، جدایی از تفکرات و فرمهای کلاسیک و قیام علیه قوانین و قراردادهای اجتماعی است». با این تعریف، نمیتوان بهطور دقیق مشخص کرد که شوپن در کدام دوره قرار میگیرد. هنگامی که بتهوون از جهان رفت، شوپن ۱۷ ساله بود اما به موسیقیِ «وینچنتزو بلینی»، باخ و «ولفگانگ آمادئوس موتزارت» علاقهی بیشتری داشت. او برای پرلودها و اِتودهایش از ساختارهای مشابه باخ استفاده میکرد اما بعدتر تحتتأثیر «فرانتس لیست» قرار گرفت (شوپن همواره فرانتس لیست را نوازندهی بهتری میدانست و او را ستایش میکرد).
ساختههای شوپن بهدلیل خیالپردازیهای تمامنشدنی این هنرمند و علاقهی شخصیاش به طبیعت، بیشک به رمانتیک نزدیک است. شاید نقطهی اوج این مسئله در «سونات پیانو شماره ۲» به گوش برسد اما بیرونریزیهای پرشور او در «پولونز-فانتزی»، ملاحتِ اپراگونهی برخی از نوکتورنها و نوآوریهایش در والسها، ارتباطی با رمانتیک ندارد و آنها را باید ساختهی ذهن خلاق وی بدانیم. بنابراین، شاید بهترین توصیف از شوپن «رمانتیکترین کلاسیک» یا «کلاسیکِ رمانتیک» باشد که اگرچه هر دو توصیف درست است اما کافی نیست. از یک زاویه دیگر هم میتوانید به کارها و زندگی شخصی او نگاه کنید: مردی که هم میخواند و هم مینوازد، به تنهایی در مقابل جهانِ بیرحم ایستاده، تبعیدی اما آرمانگرا، مشهور اما خلوتنشین است. دستکم از این نظر، شاید رمانتیک خطاب کردن این آهنگساز معقول باشد.
آیا شوپن پیانیست خوبی بود؟
پاسخ این سوال بدیهی به نظر میرسد اما شوپن بهندرت در مقابل مردم عادی پیانو مینواخت، بنابراین افراد زیادی شاهد هنرنماییهای او نبودهاند. «اصیل، بیمانند، منحصربهفرد»؛ منتقدان در دهههای اخیر بارها از این واژهها برای توصیف شوپن استفاده کردهاند اما شاید ادعا کنید که ساختههای یک هنرمند میتواند اصیل، بیمانند و منحصربهفرد باشد اما او لزوما به یک نوازندهی فوقالعاده تبدیل نمیشود. این ادعا صحت دارد اما هرچه که تحقیق کنید، هیچ تردیدی وجود ندارد که شوپن در کنار فرانتس لیست، یکی از دو پیانیست عالیمرتبهی قرن نوزدهم است و کمتر کسی میتواند به آنها نزدیک شود. شوپن و لیست دوست بودند و لیست که نوازندگی شوپن را زنده تماشا کرده، دراینباره نوشته است: «بهندرت به خود اجازه میداد که توده مردم او را بشنوند. شوپن هرگز برای قرارگیری در جایگاه اول یا دوم میان پیانیستهای بزرگ رقابت نکرد. ماهیتِ شاعرانهی استعداد او با چنین چیزهایی سازگار نبود. او به آرامش مطلق و تعادل نیاز دارد تا گنجهای آهنگینِ درونش را فاش کند. موسیقی، زبان او است و آدمهای معدودی میتوانند احساساتی که ابراز میکند را درک کنند».
چرا قطعههای کلاسیک بتهوون بعد از ۲۵۰ سال همچنان ما را شگفتزده میکند؟
پیانو زدن شوپن هم در زمانهاش کمنظیر به حساب میآمد و مهارتهای نوازندگیاش مبتنی بر سونوریته بود. او با آرامش ویژهای مینواخت و شعارش «انعطافپذیری قبل از هرچیزی» بود. نمایشنامهنویس مشهور فرانسوی «ارنست لگووه» در توصیف شوپن میگوید: «شخصیت، نواختن و آهنگسازیهای شوپن چنان متوازن هستند که همانند اجزای صورت، نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد». کافی است «نوکتورنهای اپوس ۲۷» (Nocturnes, Op. 27) او را با سنجیدگی گوش دهید. اگر فقط یک قطعهی موسیقی وجود داشته باشد که باعث شود شما ناخودآگاه چهرهی نوازنده را «بهوضوح ببینید»، آن اپوس ۲۷ است. ظرافت، احساسات، عمق و نوآوریهایی که در این دو نوکتورن وجود دارد شما را قادر میسازد تا در زمان سفر کنید و به همان لحظهای بروید که شوپن سرگرم نواختن آنها بود.
میراث یک آهنگساز مولفِ بزرگ
تأثیرگذاری فردریک شوپن بر پیانیستهای سرشناسی همچون «الکساندر اسکریابین»، «سرگئی پروکفیف» و کلود دبوسی بر کسی پوشیده نیست؛ کسانی که اظهار داشتهاند موسیقی خود را با الهام از شوپن خلق کردهاند. بدون اِتودهای شوپن، قطعهی «ر دیز مینور، اپوس ۸» الکساندر اسکریابین هرگز ساخته نمیشد و دبوسی «۱۲ اِتود» مشهور خود را به شوپن تقدیم کرده است. پروکفیف هم اعتراف کرده است که اسکرتسوی عجیبوغریب «سمفونی شماره ۳» خود را با الهام از بخش پایانی سونات پیانو شماره ۲ شوپن ساخته است. علاوهبر این، نباید فراموش کنیم که صدها پیانیست مدرن با بررسی آثار شوپن، موفق شدهاند تا قطعههای نوآورانهای خلق کنند که ادامهدهندهی همان مسیر این هنرمند بزرگ است، همانند «فلیکس بلومنفلد» (معلمِ «هاینریش نویهاوس» و «ولادیمیر هوروویتس») که قطعههای درخشان وی را نمیتوان فراموش کرد و به او لقب «شوپنِ روسیه» را دادهاند.
اما برای دیگران، کسانی که نوازنده نیستند اما میخواهند شنوندگان خوبی باشند، موسیقی شوپن جادویی است و نیازی به دانش ویژهای ندارید تا از ساختههای او لذت ببرید. آثار شوپن در مقایسه با بسیاری از همدورههایش، مدرنتر است و نوع نگاه او به موسیقی را هم نباید نادیده گرفت. برای شوپن موسیقی حرف اول و آخر را میزد؛ شهرت، ماندگاری و ثروت اهمیتی نداشت. برخلاف دیگر آهنگسازان دورهی رمانتیک، بهویژه فرانتس لیست، «روبرت شومان» و «هکتور برلیوز»، شوپن علاقهای به «موسیقی برنامهای» (نوعی موسیقی که میخواهد تداعیگر یک تصویر یا رویداد باشد) نداشت. نمیتوان ساختههای شوپن را به یک محتوای تاریخی یا شاعرانه مرتبط کرد و آنها به یک مکان و زمان خاص محدود نیستند. در قطعههای وی یک ریاضتطلبی هنرمندانه به چشم میخورد و رویکرد او به خلق موسیقی تفاوتهای ملموسی با دیگر رمانتیکها دارد؛ به همین دلیل است که ساختههای او حس متفاوتی را به شما منتقل میکنند. روبرت شومان در توصیف موسیقی شوپن نوشته است «یک توپ جنگی که در گلها دفن شده است» و این همان حسی است که هنگام گوش سپردن به او تجربه میکنید: یک آرامشِ متلاطم.
منبع: Classical Music Magazine
.
اجراهای شوپن بیشتر شبیه وز وز مگس می مونه تا موسیقی ، مثلاً عظمت اجرای سمفونی ۵ بتهوون کجا و وز وز شوپن کجا ، اجراهای ویوالدی و یا مثل ۴۰ موتزارت هم بد نیستن
.