کتاب فرنی و زویی، روایتی از فرزندان خانواده گلس
شاید تا به حال در داستانها و فیلمها با لحظهای مواجه شده باشید که در آن قهرمان داستان باید میان دانستن و ندانستن انتخاب میکرد؛ میان رنج و آسودگی. همواره افرادی که دانستن را ترجیح میدادند باید با رنج تمایز از بقیهی افراد جامعه، تنهایی و مسائل پر شمار دیگری کنار میآمدند. کتاب «فرنی و زویی» یکی از کتابهایی است که به تعارضها، افکار و شیوهی زندگی این افراد میپردازد.
اگر به دنبال کتابی پر از فراز و فرود و ماجرا میگردید، فرنی و زویی انتخاب خوبی برای شما نیست. این کتاب در خانهی خانوادهی گلس در نیویورک میگذرد و بخش عمدهی داستان این کتاب را گفتوگوهای اعضای خانواده با یکدیگر و نظرات و عقایدشان میسازد.
خانواده گلس دارای ۷ فرزند است که در این کتاب تا حدی به ۴ فرزند از این خانواده پرداخته میشود.
«سیمور» که مظهر خرد و کمال است و خودکشی کرده. در هر گوشه از کتاب که اشارهای به سیمور میشود از حرفها و جملاتش مانند جملات یک قدیس یا یک پیشوا یاد میشود. سیمور جواب همه چیز را میدانسته و در لحظهای که همراه زویی به اتاق او و بادی سر میزنیم از خواندن جملاتی که بر تخته سفید پشت در اتاق نوشته بود شگفتزده میشویم. مانند بخش زیر به تقسیمبندی در رابطه با اعتقاد به خدا میپردازد.
در مورد خدایان کسانی هستند که وجود خدا را انکار میکنند، دیگران میگویند وجود دارد، ولی نه خود را به چیزی مشغول میکنند و نه چیزی را پیشبینی میکنند. گروه سومی به وجود و دوراندیشی او اعتقاد دارند، ولی تنها برای مسائل بزرگ و آسمانی، نه برای چیزهای روی زمین. گروه چهارمی میپذیرند که مسائل زمینی هم به اندازه مسائل آسمانی اهمیت دارند، ولی تنها به طور کلی و نه مسائلی که به اشخاص مربوط باشند. گروه پنجم که اولیس و سقراط از آن دسته بودند، از آنهایی هستند که اعلام میکنند: «هیچ حرکت من بر تو پوشیده نیست!»
«بادی» فرزند دیگر این خانواده است که از نظر سنی به سیمور نزدیکتر است و جملات نقل شده از سیمور را بیشتر از زبان بادی میشنویم. او دور از خانواده، در خانهای کوچک که برقکشی نشده در نزدیکی یک پیست اسکی زندگی میکند.
«فرانسیس» یا همان فرنی، دختر بیست سالهی خانواده است. دختری که علاقهمند به فلسفه و عرفان است و دچار بحرانی معنوی شده.
«زویی» برادر بزرگتر فرنی است. او بازیگر است؛ بازیگری که فیلمنامههایی که به او پیشنهاد میشود را به سخره میگیرد. زویی که قبلا بحرانی مشابه بحران فرنی را تجربه کرده سعی دارد به او کمک کند.
هوش زیاد؛ مشکل بزرگ فرزندان خانواده گلس
همهی فرزندان این خانواده از کودکی دارای دانش و معلومات زیادی بودند. آنها پایهی ثابت و برنده همیشگی برنامه کودک دانا بودند؛ البته این هوش فراوان و نوع نگاه متفاوت، هر یک از آنها را به گونهای با جامعهای که در آن زندگی میکردند غریبه میکرد. غریبگی که در گوشه گوشهی صحبتهای زویی و فرنی خود را نشان میدهد:
«من حتی نمیتونم بشینم با یک نفر ناهار بخورم و مثل آدم حرف بزنم یا این قدر حوصلهام سر میره یا اینقدر موعظه میکنم که یارو اگه یه جو شعور داشته باشه، صندلیش رو تو سرم خورد میکنه.»
فرنی از اهداف و انگیزههای افراد حتی در محیطهای دانشگاهی بیزار شده و با خواندن کتابی به نام سلوک زائر به عرفان روی آورده است. او در توصیف علت بیزاری خود از دانشگاه میگوید:
«دانشگاه فقط یه جای آشغال و مزخرف دیگه توی دنیاست که برای گنجینه جمع کردن و اینها ساخته شده. منظورم اینه که آخه گنجینه، گنجینه است. فرقش چیه که پول باشه یا ملک باشه یا حتی فرهنگ باشه یا حتی علم ساده؟ … بعضی وقتها فکر میکنم علم، یعنی وقتی که علم به خاطر علم باشه، از همشون بدتره… فکر نمیکنم همه اینها این جور پدرم رو در میآورد اگه هرچند وقت یکبار، فقط هرچند وقت یکبار، حداقل یک اشاره مؤدبانه کوچک فرمالیته میشد که علم باید به خرد منتهی بشه و اگه نشه فقط یه وقت تلف کردن چندش آوره. ولی هیچ وقت نمیشه! توی دانشگاه کوچکترین نشانهای از این نمیشنوی که قراره خرد هدف نهایی علم باشه. به زور میشنوی اصلا اسمی از خرد برده بشه!
دربارهی نویسنده
زندگی سلینجر نویسنده کتاب فرنی و زویی هم دستکمی از شخصیتهای رمانش ندارد. او از سال ۱۹۵۳ تا سال ۲۰۱۰ را در گوشهگیری و سکوت گذراند؛ بدون این که هیچ اثری از خود برجای بگذارد.
سلینجر در آثارش دو خانوادهی معروف دارد.
- خانواده گلس که در رمانهای فرنی و زویی، تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران و سیمور: پیشگفتار، شانزدهم هاپورث ۱۹۲۴به آنها پرداخته میشود.
- خانواده کالفیلد که در ناتوردشت با آنها آشنا میشویم.
شخصیتهای هردو خانواده در گوشه و کنار دیگر آثار سلینجر نیز حضور دارند و در داستانهای دیگر سلینجر به ابعاد دیگر زندگی آنها پرداخته میشود.
خانوادهی گلس را شاید بتوان آینهی شخصیت و افکار سلینجر دانست. سلینجر زندگی مرموزی داشت. با این وجود و با گذر سالیان فراوان همچنان کتاب ناتوردشت و دیگر آثار او محبوب هستند. و این مسأله شاید خود گواهی بر این باشد که در زندگی امروز ما که بسیار بیشتر از زیست هولدن کالفید و زویی گلس درگیر نمایش و تظاهر شده است، جستوجوی اصالت و بیزاری از این همه رنگ و لعاب تبدیل به نیاز درونی عمیقتری برای انسانها شده است.
کتاب فرنی و زویی با توصیهی استعاری زویی به فرنی که از سیمور نقل میکرد، به پایان میرسد:
«یه شب پیش از برنامه شروع کردم به نق زدن. داشتم با ویکر از در میرفتم بیرون که سیمور بهم گفت کفشمو واکس بزنم. آتیش گرفتم. تماشاگرای تو استودیو کودن بودن٬ مجری کودن بود٬ تهیه کنندهها کودن بودن٬ منم نمیخواستم به خاطر اونا کفش مو واکس بزنم. گفتم اون جایی که ما میشینیم پامون از چشم همه دوره. سیمور گفت به هرحال واکسشون بزن. گفت به خاطر خانوم چاقه واکسشون بزن. هیچ وقت بهم نگفت خانم چاقه کیه اما بعد از اون هروقت برنامه داشتم کفشمو به خاطر خانم چاقه واکس زدم. بذار برات یه راز وحشتناک بگم. گوش میکنی؟ همهی تماشاگرا همون خانم چاقهی سیمورن. نمیدونیم خانم چاقه واقعا کیه؟ ای بابا… ای بابا… مسیحه دیگه. خود مسیح رفیق.»
اگر از علاقهمندان به هنر هفتم هستید و میخواهید نسخهی ایرانی شده فرنی و زویی را ببینید، فیلم پری داریوش مهرجویی برداشتی از این کتاب و با تمرکز به فصل اول آن «فرنی» است.