ولادیمیر ناباکوف؛ نویسنده تبعیدی روسیه و کتابهای مهمش
ولادیمیر ناباکوف یکی از مهمترین نویسندگان و منتقدان ادبی نیمه اول قرن بیستم ادبیات روسیه است. او با وجود تبعید اجباری از محل زندگی خود بسیاری از آثار و یادداشتهای خود را به زبان روسی نوشته و تعدادی از کتابهای مشهور آمریکایی و اروپایی را به زبان روسی برگردانده است. نگرش سیاسی خاص ولادیمیر سبب شد تا آثار و نوشتههای او کمتر مورد توجهه قرار بگیرد و او شانس چاپ شدن کتابهایش در زادگاه خود را از دست بدهد. دوری از زادگاه میتواند موجب مشکلاتی برای نویسنده شود اما ناباکوف به علت نبوغ بالا و استعداد ادبی منحصر بفرد خود توانست کیفیت آثار ادبی خود را حفظ کند بدون شک او یکی از مهمترین نویسندگان در تبعید ادبیات جهان است. در این یادداشت پس از آشنایی با زندگی ناباکوف تعدادی از آثار ناباکوف را معرفی میکنیم. برخی از این آثار شهرتی جهانی دارند و تعدادی دیگر برای مخاطبان ایرانی کمتر شناخته شدهاند.
ولادیمیر ناباکوف در کودکی و نوجوانی
ولادیمیر ناباکوف در ۲۲ آوریل سال ۱۸۹۹ در محله مورسکایای شهر سن پطرزبورگ دیده به جهان گشود. این شهر کانون اجتماع فرهیختگان روسی و محل اقامت تزار بود. ناباکوف به خانوادهای اشرافی تعلق داشت با این حال خانواده او طرفدار شکلگیری یک نظام سیاسی مشروطه بودند به همین دلیل از جانب تزار تحت فشار قرار میگرفتند.
زندگی ناباکوف از همان دوران کودکی با سیاست عجین شده بود. زیرا پدر او دمیترویچ ، از پایه گذاران حزب مشروطه دمکراتیک بود. این حزب از کاهش اختیارات تزار حمایت میکرد و نظام سیاسیای مشابه ساختار حکومتی بریتانیا را برای روسیه مناسب میدانست. دمیترویچ حقوقدانی زبردست و توانا محسوب میشد که رسالههایش در آگاهیبخشی به مردم و دمیدن در آتش انقلاب روسیه، نقش فراوانی داشت. وقتی ولادیمیر ۷ سال داشت پدرش به زندان افتاد زیرا تزار تصمیم گرفته بود تا حزب مشروطه دمکراتیک را منحل کند و وقتی بنیانگذاران این حزب به تصمیم تزار اعتراض کردند، با سرکوبی شدید روبرو شدند. البته بهرهمندی از عناوین اشرافی به پدر ولادیمیر کمک میکرد و تزار اجازه نداشت تا او به قتل برساند. اما با همه اینها کودکی ولادیمیر در التهاب و نگرانی گذشت. سرنوشت او نیز بی شباهت به سرنوشت کشورش نبود.
آموزش مقدماتی ناباکوف و آشنایی او با ادبیات
ناباکوف استعداد عجیبی در یادگیری علوم مختلف داشت و در عین حال از آموزشی باکیفیت و ممتاز نیز برخوردار بود زیرا عضویت او و خانوادهاش در طبقهای فرادست سبب میشد تا امکانات ویژهای داشته باشد. ولادیمیر در فرهنگی جهان وطنی بزرگ شد و مدام در بین منزل دایی اش در فرانسه و سن پطرزبورگ در حرکت بود. به همین دلیل خیلی زود و در سن هفت سالگی به سه زبان روسی، انگلیسی و فرانسوی میتوانست کتاب بخواند. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی زیر نظر دایی و معلمان خصوصیاش در سن یازده سالگی وارد مدرسه شد او در آن زمان توانایی درک آثار شکسپیر، تولستوی و فلوبر را داشت، البته معلم خانگی خصوصی ناباکوف تا سال ۱۹۱۲ با این خانواده زندگی کرد. با وجود درگیریهای سیاسی فراوان در روسیه، ولادیمیر کودکی خود را دورانی شگفتانگیز و به یاد ماندنی میدانست.
انقلاب روسیه و رنج تبعید
در حالی که ناباکوف نوجوان به دانستن درباره پروانهها علاقه خاصی نشان میداد اوضاع روسیه ملتهب بود با شروع جنگ جهانی اول و دگرگونیهای بنیادینی که در روسیه پدید آمد، شورشهای گستردهای در کشور شکل گرفت و با سرنگونی دولت تزار نیکلای دوم، دولت موقتی در روسیه کنترل اوضاع را در دست گرفت. دمیترویچ ناباکوف پدر ولادیمیر در این دولت موقت حضور داشت و در عین حال به دوما ( مجلس ملی روسیه) نیز راه پیدا کرد. اما با تشدید اختلاف میان انقلابیون و وقوع جنگ داخلی در روسیه، ناباکوفها به شبه جزیره کریمه میروند و پس از اقامتی کوتاه مدت در استانبول، لندن را به عنوان تبعیدگاه خود برمیگزینند. هر چند خانواده پس از مدت کوتاهی به برلین میروند اما ولادیمیر و برادرش سرگئی در دانشگاه کمبریج مشغول به تحصیل میشود. همزمان با تحصیل ناباکوف در کمبریج پدر آنها در برلین مجلهای برای مهاجران و تبعیدیهای روس منتشر میکند، ولادیمیر نیز در این مجله آثار ادبی و مقاله سیاسی کوتاهی با نام مستعار سیرین دارد اما از همان موقع تلاش دارد تا خودش را مستقل از پسرش نشان دهد. در سال ۱۹۲۲ دمیترویچ به وسیله دو تروریست راست افراطی در یک میتینگ سیاسی کشته میشود. برخی میگویند که این ترور به صورت اشتباه صورت گرفته است. اما تمامی منتقدان ادبی باور دارند که این ترور بر روی آثار و افکار ولادیمیر ناباکوف اثر چشمگیری گذاشته است.
اقامت در برلین و شروع فعالیت حرفهای
یک سال پس از فوت دمیترویچ، تحصیل ولادیمیر در دانشگاه کمبریج به پایان میرسد و او به آلمان بازمیگردد. در سال ۱۹۲۳ او اثر آلیس در سرزمین عجایب را به روسی ترجمه میکند. تعدادی از ترجمهها و نقدهای ادبی این نویسنده به همین دوره تعلق دارد. در سال ۱۹۲۶ اولین رمان روسی این نویسنده به نام مانشکا چاپ شد. کتابهای تاریک خانه، شاه، بی بی، سرباز، فخر و نومیدی در این زمان منتشر شدهاند.
ازدواج و مهاجرت از آلمان
در سال ۱۹۲۵، ناباکوف با ورا اوسنا اسلونیم ازدواج میکند. اولین فرزند آنها دمیتری نه سال پس از ازدواج و در سال ۱۹۳۴ به دنیا میآید. اما با قدرت گرفتن حزب نازی در آلمان، ناباکوف نیز ترجیح میدهد تا این کشور را ترک کند زیرا افکار لیبرال او برای نیروهای آلمان نازی نگرانکننده است و علاوه بر افکار او، همسرش نیز اصالتی یهودی دارد. تا زمان وقوع جنگ جهانی دوم ناباکوف در کشور فرانسه اقامت دارد و به فعالیتهای ادبی خود ادامه میدهد. بیشتر فعالیتهای ناباکوف هنگام اقامت در فرانسه به چاپ نمایشنامهها و انتشار تعدادی نقد ادبی منحصر میشود.
در سال ۱۹۴۰ و پس از شدت گرفتن جنگ جهانی دوم فرانسه نیز برای پناهجویان ناامن شد. بسیاری از نویسندگان روس تبار از جمله ناباکوف به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. البته برادر ناباکوف رگئی نمیتواند خود را نجات دهد و در سال ۱۹۴۵ و در اردوگاه نازیها فوت میکند. این رویداد هولناک تاثیر بسیار بدی بر روی ولادیمیر میگذارد. با ان وجود اقامت این نویسنده در آمریکا برای وی فرصتهای زیادی را نیز فراهم میکند. ناباکوف در این زمان فرصت آن را مییابد تا به علاقه خود درباره پروانهها بپردازد. او در موزه تاریخ طبیعی نیویورک مشغول به کار میشود و به صورت علمی درباره پروانهها مطالعه میکند. حاصل این فعالیت چاپ دهها مقاله علمی مرتبط با پروانههاست. اقامت ناباکوف در ایالات متحده آمریکا تا سال ۱۹۶۰ و به مدت بیست سال به طول میانجامد او در این مدت اولین رمان خود به زبان انگلیسی و پس از آن رمان لولیتا را به چاپ میرساند. در ابتدا بسیاری از انتشاراتها کتاب لولیتا را نامناسب تشخیص میدهند و چاپ آن را قبول نمیکردند. نهایتا با وقوع یک جنجال رسانهای انتشارات پوتنام به چاپ این کتاب راضی میشود. خیلی زود لولیتا عنوان پرفروش ترین رمان را به دست میآورد و کویریک با اقتباس از آن یک فیلم میسازد. دو سال پس از آن ناباکوف ترجیح میدهد تا آمریکا را به مقصد سوئیس ترک کند.
زندگی در سوئیس و پایان حیات
همانگونه که اشاره شد ناباکوف به خانواده ثروتمندی تعلق داشت اما دولت اتحاد جماهیر شوروی تصمیم میگیرد تا تمامی اموال این خانواده را توقیف و مصادره کند. تحت تاثیر همین اتفاق ناباکوف دوست نداشت تا مالک هیچ ملک و زمینی در خارج از کشور زادگاه خود باشد. او پس از ترک آمریکا، به سوئیس میرود اما هیچ گاه برای خود خانهای تهیه نمیکند و ترجیح میدهد در هتل پالاس دو مونترو اقامت کند. سالهای پایانی عمر ناباکوف با آرامش و شهرت فزاینده ناشی از موفق بودن آثارش میگذرد. او این مدت نقدهای ادبی گوناگونی را منتشر میکند که با استقبال فراوانی روبرو میشود. نهایتا ولادیمیر ناباکوف در دوم ژوئیه سال ۱۹۷۷ و در سن ۷۸ سالگی در شهر مونترو سوئیس فوت میکند. خانه ابدی او در کلارنس قرار دارد. تعدادی از آثار روسی این نویسنده تحت نظارت پسرش، پس از فوت او به زبان انگلیسی چاپ میشود. از آنجاییکه تجربه دوران کودکی و نوجوانی ناباکوف بر زندگی و آثار او تاثیری چشمگیر داشته است. در ادامه به صورت مختصر به تحولات روسیه در آستانه انقلاب اکتبر و رویدادهای پس از آن اشاره میکنیم.
شرایط اجتماعی و سیاسی روسیه در زمان وقوع انقلاب
خانواده ناباکوف به اقلیتی ممتاز از روسیه تعلق داشتند که به دنبال برقراری حکومتی مشروطه و دمکراتیک در این کشور بودند اما روسیه با دیگر کشورهای اروپایی تفاوتهای بسیاری داشت. کلیسای ارتودکس روسیه در عرصه سیاست به شکلی جدی دخالت میکرد در حالیکه در بقیه اروپا، سلطه کلیسا بر حکومتها به پایان رسیده بود. از سوی دیگر این سلطه فقط در سیاست خلاصه نمیشد بلکه جامعه روسیه نیز سکولار نبود.
از سوی دیگر بسیاری از کشورهای اروپایی، تجربه صنعتی شدن، رشد شهرنشینی، شکل گیری طبقه بورژوا و گسترش یافتن طبقه متوسط را داشتند ولی روسیه اقتصادی بر پایه کشاورزی داشت و بیشتر جمعیت آن روستانشین بودند. سلسله مراتب طبقاتی حاکم بر آن کشور نیز مانع از پیشرفت بسیاری از گروههای اجتماعی میشد و بسیاری از شهروندان به آموزش پایه دسترسی نداشتند در حالیکه در اروپای ابتدای قرن بیستم، بی سوادی به میزان قابل قبولی کاهش یافته بود. علاوه بر همه اینها خاندان سلطنتی و دربار روسیه تمایلی نداشتند تا اقلیت مشروطهخواه را در قدرت شریک کنند. تداوم انسداد سیاسی نهایتا به شکل گیری انقلابی قهرآمیز انجامید که منجر به برکناری تزار از سلطنت و زندانی شدن خانوادهاش شد.
سقوط دولت موقت و وقوع جنگ داخلی
دولت موقت نتوانست انتظارات گروههای گوناگون انقلابی را برطرف کند. بسیاری باور داشتند این دولت به اندازه کافی رادیکال نیست و به انقلاب دلبستگی ندارد. علاوه بر این اختلال در زنجیره تولید و تامین کالاها وضعیت هولناکی را در روسیه ایجاد کرده بود و دولت نمیتوانست کاری از پیش ببرد با این حال جنگ را ادامه میداد. بسیاری حضور روسیه در جنگ جهانی اول را در کاتالیزورهای اصلی وقوع انقلاب میدانند زیرا حضور گسترده جوانان در میدان جنگ تولید کشاورزی را کاهش داده بود که چنین اتفاقی در روسیه معنایی غیر از قحطی و گرسنگی نداشت. سربازان دوست داشتند که هر چه سریعتر به خانههایشان بازگردند اما تداوم جنگ آنها را خشمگین میکرد. به همین دلیل موجی از اعتصاب از جانب کارگران راهآهن به راه افتاد و خیلی زود به صنایع دیگر رسید به طوری که نزدیک به یک میلیون تن از کارگران درگیر اعتصاب شدند. نیروهای نظامی نیز تمایلی به سرکوب اعتصاب کنندگان نداشتند و خیلی زود تجمعاتی فراگیر در شهرهای مختلف روسیه شکل گرفت. معترضان با شعار نان، صلح و آزادی خواستار پایان جنگ بودند. این شعار تمامی خواستههای آنها را نمایندگی میکرد.
در چنین شرایطی کمیته مرکزی بلشوییکها با اقدام مسلحانه علیه دولت موقت موافقت کرد و خیلی زود توانست مراکز حکومتی را تصرف کند. در تاریخ روسیه، از چنین رویدادی به عنوان انقلاب اکتبر یاد شده است.
بلافاصله پس از وقوع انقلاب اکتبر، جنگ داخلی در روسیه شکل میگیرد. مجموعهای از نیروهای مختلف سوسیالیست، سلطنتطلب و لیبرال تحت ائتلافی که به نام ارتش سفید شناخته میشود. رو در روی نیروهای ارتش سرخ قرار میگیرند و روسیه نزدیک به چهار سال با جنگ داخلی هولناکی مواجه میشود. مورخان درباره رو در رویی بیرحمانه ارتش سرخ و سفید روایتهای تاریخی فراوانی دارند یکی از دلایلی که اعضای خانواده ناباکوف به سرعت از کریمه خارج میشوند و خود را به خارج از روسیه میرسانند نگرانی از ورود ارتش سرخ به کریمه و ترس از انتقام گرفتن است. تخمینهای گونگونی نسبت به تعداد کشته شدگان ناشی از این جنگ داخلی یا «جنگ میهنی» وجود دارد که بیشتر آنها را غیرنظامیان تشکیل میدهند.
کتاب خنده در تاریکی
داستان خنده در تاریکی در برلین دهه سی رقم میخورد. شخصیت اصلی داستان مردی به نام آلوبینوس است که ثروت قابل توجهی دارد و به شکلی محترمانه زندگی میکند او تهیه کننده فیلم و تئاتر و علاوه بر آن منتقدی صاحب نفوذ است که با همسرش الیزابت و دختر هشتساله خود زندگی شاد و آرامی را پشت سر میگذارد. در محافل هنری، همگان این خانواده را تحسین میکنند و میتوان گفت اخلاقیات حاکم بر طبقه فرادست آلمان در زندگی آلوبینوس وجود دارد.اما وارد شدن فرد دیگری به زندگی آلوبینوس، سرنوشت خاصی برای او رقم میزند. همه ما انسانها حق انتخاب داریم اما برخی تصمیمات به دلیل ماهیت نادرست خود، تبعات ناخوشایندی را به ما تحمیل میکنند.
آلوبینوس با دختری به نام مارگو آشنا میشود، مارگو به خانوادهای فقیر تعلق دارد و مجبور است برای گذران امور خود به عنوان یک کارگر در سینما کار میکند. این دختر ظاهر زیبا و جذابی دارد و بسیار بلندپرواز است.
آلوبینوس پس از دیدن مارگو به او علاقهمند میشود و به بهانههای مختلف به محل کارش میرود تا با او ملاقات کند. مارگو و آلوبینوس با یکدیگر وارد رابطه میشوند و این ارتباط عاطفی سبب جدایی آلوبینوس و همسرش میشود. اما او به جای آنکه از چنین اتفاقی احساس گناه کند روز به روز به مارگو نزدیکتر میشود.
کتاب خنده در تاریکی سبک جالب و خاصی دارد، نویسنده در ابتدای داستان، روند فلاکتبار زندگی آلوبینوس را به مخاطبان میگوید اما آنچه که در کتاب اهمیت دارد نتیجه داستان نیست بلکه مسیر و جزئیاتی است که چنین سرنوشتی را برای شخصیت اول داستان رقم میزند. به عبارت دیگر آنچه که در این کتاب اهمیت دارد، تعیین موقعیتها و پرداختن به انتخابهای افراد است. گفتوگوی درونی و تنش درونی شخصیتهای داستان جایگاه بسیار مهمی در روند کتاب دارد.
خنده در تاریکی از زبان سوم شخص مفرد روایت میشود و درونمایه اصلی آن عشق و مسئله وابستگی است. مارگو در این داستان به عنوان یک شخصیتی که حیات انگلوار دارد ظاهر میشود. او زندگی یک خانواده را نابود میکند و پس از دست یافتن به هدف اصلی خود که همان کسب شهرت است، نوع برخوردش با آلوبینوس را تغییر میدهد.
خنده در تاریکی فقط یک داستان عاشقانه نیست بلکه در خلال آن به انتخابها و دوگانگیهای بسیاری اشاره میشود که آن را به یک اثر فلسفی تبدیل میکند. با این حال روند داستان خطی و به دور از پیچیدهگویی است. اما در آن پرشهای زمانی فراوانی مشاهده میشود که میتواند ذهنتان را فعال کند. هر چند نویسنده اشاره کرده است که این پرشها در کجا اتفاق میافتند. یکی دیگر از نکات اساسی خنده در تاریکی عدم قضاوت اخلاقی نویسنده نسبت به تصمیمات شخصیتهای داستان است او همه چیز را به خواننده واگذار میکند تا خود آنها را مورد قضاوت اخلاقی قرار دهد.
این کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۳۳ و در آلمان منتشر شد. انتشارات مروارید این کتاب را توسط امیر نیک فرجام و در سال ۱۳۸۳ به فارسی برگردانده است. علاوه بر این ترجمه دیگری از خنده در تاریکی توسط مهدی سجودی مقدم و انتشارات مهر اندیش نیز وجود دارد.
در بخشی از کتاب خنده در تاریکی میخوانیم:
اسمش مارگو پیترز بود. پدرش دربان بود و در جنگ دچار موج گرفتگی شدید شده بود: سر خاکستری اش گویی در تأیید مدام غم و بدبختی بی وقفه بالا و پایین می رفت و با کوچکترین بحثی بسیار هیجان زده و خشمگین می شد. مادرش هنوز جوان بوده اما خرد و فرسوده شده بود -زنی بی عاطفه و خشن که کف سرخ دست هایش نشان از فراوانی ضرباتی داشت که بر دیگران فرود آورده بود. همیشه دستمالی به سرش می پیچید تا هنگام کار گرد و خاک بر موهایش ننشیند. اما پس از مراسم بزرگ نظافت روزهای شنبه – که عمدتا به وسیله ی جاروبرقی ای انجام می شد که مبتکرانه به آسانسور خانه وصل می کرد – لباس تمیز و مرتبی می پوشید و راهی سر زدن به آشنایان می شد. به خاطر بی حیایی و دریدگی و روش آمرانه و بی ادبانه اش برای واداشتن مردم که کفش های شان را روی پادری پاک کنند مستأجران ساختمان از او خوش شان نمی آمد. پلکان خانه بت اصلی هستی و زندگی او بود. البته نه به عنوان نماد صعودی پرشکوه. بلکه به عنوان چیزی که باید همیشه از تمیزی برق می زد. و از همین رو بدترین کابوس او( پس از خوردن مقدار قابل توجهی سیب زمینی و ترشی کلم) دیدن رد سیاه چکمه ای روی پله های سفید بود. ردی در سمت راست. بعد در سمت چپ. بعد راست. بعد چپ. و همین طور الی آخر تا بالاترین پاگرد ساختمان. به واقع زنی بیچاره بود» نه اسباب خنده.اتو برادر مارگو سه سال از او بزرگ تر بود. در کارخانه ی دوچرخه سازی کار می کرد. از جمهوریخواهی بی خاصیت پدرش متنفر بود. در بار محله در مورد سیاست داد سخن می داد و درحالی که مشتی بر میز می کوبید فریاد می زد:« اولین چیزی که آدم باید داشته باشه شیک lپره.»او این اصل را سرمشق خود قرار داده بود که صد البته پربیراه هم نبود.
مارگو در کودکی به مدرسه رفت و در آنجا خیلی کمتر از خانه مشت بر صورتش فرود آمد. معمول ترین حرکت بچه گربه ها پرش هایی ظریف و مکرر و ناگهانی است. و معمول ترین حرکت او بلند کردن سریع دست چپ برای محافظت از صورتش. با این وجود پس از چند سال شد دختری باهوش و سرزنده و شاد. وقتی فقط هشت سال داشت با شور و حرارت به پسرهایی می پیوست که با توپی پلاستیکی به اندازه ی پرتقال وسط کوچه فوتبال بازی می کردند و به همراه آنها جیغ و داد می کرد. در ده سالگی یاد گرفت دوچرخه ی برادرش را براند. با بازوهای لخت و موهای دم اسبی که پشت سرش به پرواز درمی آمدند. در پیاده رو مثل برق میرفت و می آمد؛ بعد غرق در فکریک پا روی سنگ جدول می گذاشت و توقف می کرد.
کتاب شاه بی بی سرباز
شاه بی بی سرباز یکی از مهمترین و از اولین رمانهای نوشته شده ناباکوف است. او این کتاب را به زبان روسی نوشته است. این داستان در شهر برلین به وقوع میپیوند و نویسنده درباره انتخاب فضا میگوید که تنها آشنایی کمی با چند خیابان این شهر داشته اما رنگ و بوی برلین در داستان فوق را به خوبی احساس میکنیم.
انتخاب نام این کتاب از اهمیت بالایی برخوردار است و به خوانندگان میگوید که با وجود استراتژیهای گوناگون بازیکنان باز هم قدرت شاه از بیبی و سرباز بیشتر خواهد بود.
این داستان سه شخصیت اصلی دارد، درایر مردی متمول و ثروتمند است که فروشگاهی مشهور و بزرگ را اداره میکند. درایر هویتی بسیار خودخواه و خودپسند دارد. علاوه بر این بسیار مال اندوز است و به خانواده خود توجه چندانی ندارد. شخصیت دیگر داستان مارتا است. مارتا به عنوان زنی زیبا و جذاب از همسر خود انتظاراتی دارد و نیازمند توجه عاطفی و احترام بیشتری است. به همین این زوج روابط پرتنش و ازاردهندهای را پشت سر میگذارند. پس از جلو رفتن داستان متوجه میشویم که مارتا نیز بیشتر جذب ثروت و شهرت همسرش شده تا اخلاق و رفتار او.
مارتا در چنین شرایطی به برادرزاده ساده لوح درایر ابزار علاقه میکند و میگوید که او را دوست دارد. فرانتس به علت این ابزار علاقه از جامعه مارتا با مشکلات گوناگونی روبرو میشود و به طور ناخواسته باید تاوان درگیری میان این زن و شوهر را بپردازد.
این داستان تراژیک یک مثلث عشقی است اما مضامین اخلاقی قویای در آن وجود دارد. به تدریج خود فرانتس به زن عموی خود علاقه مند میشود و ممکن است برای دستیابی به او، هر کاری را انجام دهد. در حقیقت عشق شکلی مانند جنون پیدا میکند.
شاه، بی بی، سرباز از اولین کارهای ناباکوف است. این اثر در بستر آلمان پس از جنگ جهانی اول رقم میخورد که در آن گروههای ثروتمند جدیدی شکل گرفتهاند ولی اخلاقیات بورژوایی متداول را ندارند. برخی میگویند که اثر فوق یک نسخه پارودی از آناکارنیا و مادام بووآری است. در این دو کتاب شخصیتهای اصلی زن تنها عاشق هستند اما کار اشتباهی انجام نمیدهند اما شخصیت مارتا به وضوع طعمکار و خیانتکار است و تلاش دارد تا از سادهلوحی معشوق خود برای خلاص شدن از دست شوهرش استفاده کند. جالب اینجاست که خود فرانتس نیز دلباختگی رمانتیکی نسبت به زن عموی خود ندارد. مارتا جذابیت زنانه خاصی دارد و او نیز تحت تاثیرش قرار گرفته است. نباید فراموش کرد که فرانتس به مارتا در هنگام ثروت و زیبایی خود علاقهمند شده است. او هیچ گاه توقع ندارد تا مارتا راضی به فرار با او شود. فرانتس به منطقهای دورافتاده تعلق دارد و بدیهی اس که شهر باشکوهی همچون برلین با زرق و برقهای خاصش برای او جذاب باشد. به عبارت بهتر، برادر زاده درایر جذب هر چیز باشکوه، گرانقیمت و زیبایی میشود.
روایت این داستان نیز جالب است. هر یک از بخشهای داستان به صورت یک در میان و از زبان شخصیتهای مختلف گفته میشود. شخصیت پردازی اثر فوق، کم نظیر است و ما با صفات تک تک کاراکترها و آرزوها و اهدافشان آشنا میشویم. از پیشینه و گذشتهشان نیز اطلاعاتی دقیق و مهم کسب میکنیم.
ناباکوف این اثر جذاب و دوست داشتنی را در سال ۱۹۲۸ و هنگام اقامت در آلمان منتشر کرده است. در چنین سالهایی آلمان با تورمی افسارگسیخته دست و پنجه نرم میکند و بسیاری از افراد متمول، جایگاه خود را از دست دادهاند اما طبقه جدیدی از ثروتمندان نیز شکل گرفته است که عمدتا ماهیتی رانتی دارند.
کتاب فوق در سال ۱۳۹۵ توسط رضا رضایی و به همت نشر چشمه به فارسی برگردانده شده است.
در بخشی از کتاب شاه، بی بی، سرباز میخوانیم:
یک بیدار شدن دیگر ولی نه هنوز آخرین بیدار شدن. کم پیش نمیآید یهو به خودتان میآیید و میبینید درون یک کوپه شیک درجه دو نشستهاید با دو غریبه شیک. البته این یک بیدار شدن کاذب است فقط لایه دیگری از رویای کاذب شماست. انگار داشتهاید از لایهای به لایه دیگر بالا میرفتید ولی هیچ وقت به سطح آخر نمیرسیدید و هیچ وقت وارد واقعیت نمیشدید. با این حال فکر طلسم شده تان هر لایه جدیدی از رویا را با واقعیت اشتباه میگیرد. باورش میکنید، نفستان را حبس میکنید ایستگاه راهآهنی را که در وهم و خیال عهد دقیانوس خود به آن رفتهاید، ترک میکنید و از میدان مقابل ایستگاه رد میشوید. تقریبا چیزی نمیبینید چون شب را باران در هم و بر هم کرده. عینکتان بخار گرفته و میخواهید هر چه زودتر برسید به هتل شبح واری که آن طرف میدان است تا دست و صورتتان را بشویید، سر استینهای پیراهنتان را عوض کنید و بعد بروید ول بگردید توی خیابانهای پر نوری که چشم را میزند. اما پیش میآید، یک بد بیاری مسخره و چیزی که انگار واقعیت داشته ناگهان رنگ و بوی واقعیت را از دست میدهد. ضمیر هوشیارتان گول خورده هنوز خواب خواب هستید، خواب اشفته ذهنتان را کند میکند. بعد نوبت میرسد به لحظه جدیدی از هشیاری غلطانداز. این غبار طلایی و اتاقتان توی هتلی که اسمش مونته دئو است. مغازه داری که در ولایت او را میشناختید، بچه برلینی که غم برلین روی دلش سنگینی میکند روی یک تکه کاغذ این اسم را تند تند برایتان نوشته است:« باز چه کسی میداند آیا این واقعیت است؟ واقعیت نهایی یا فقط یک رویای گول زننده دیگر؟»
فرانتس طاق باز دراز کشیده بود وبا چشمهای نزدیک بینش که حسابی باریکشان کرده بود به غبار آبی رنگ سقف نگاه میکرد و بعد کجکی به لکه درخشانی که لابد پنجره بود. برای این که خودش را از این ابهام طلایی رنگ خارج کند که هنوز بدجوری شبیه رویا بود، دستش را دراز کرد طرف میز کنار تخت و کورمال کورمال دنبال عینکش گشت. موقعی که دستش خورد به عینک یا دقیق تر بگویم به دستمالی که عینکش را در آن کفن پیچ کرده بود، بله فقط در این موقع فرانتس آن بدبیاری مسخره یک لایه پایین تر رویا به یادش آمد.
کتاب ناامیدی
کتاب ناامیدی یکی از داستانهای مهم ولادیمیر ناباکوف است که در سال ۱۹۳۴ و به زبان روسی در کشور آلمان منتشر شد.
این کتاب داستان مردی به نام هرمان با عادات رفتاری نامناسب و عجیب است. او در عین حال خودشیفتگی خاصی نیز دارد. در داستان یک مواجهه غیر منتظره اتفاق میافتد و او با شخصی به نام فلیکس روبرو میشود. به باور هرمان، فلیکس همزاد اوست. برای همین او به سراغ نقشهای هولناک میرود تا به کمک همزادش به ثروت و قدرت فراوانی دست پیدا کند و به اهدافش جامه عمل بپوشاند. ناامیدی سرشار از اتفاقات بد و ناراحتکننده است با این حال حس ترحمی نیز نسبت به هرمان در دل مخاطبان ایجاد میکند.
در این رمان مضامینی مانند خودشیفتگی و طمع مورد بررسی عمیقی قرار میگیرند. گاهی اوقات در این اثر مرز واقعیت و خیال کمرنگ میشود. بسیاری اعتقاد دارند که رمان فوق اثری روان شناسانه محسوب میشود. این داستان به شکل اول شخص روایت میشود و شخصیت اصلی خود را فردی نابغه میداند، او صاحب یک کارخانه شکلات سازی است و در سفری که به پراگ دارد با بیخانمانی به نام فنیکس که به او شباهت بالایی دارد، آشنا میشود. اما باید توجه کنیم که هرمان راوی قابل اطمینانی نیست.
تراژدی فوق با لحن و زبانی طنزآمیز روایت میشود و به همین دلیل است که طرفداران قابل توجهی دارد.
در بخشی از کتاب ناامیدی میخوانیم:
«فلیکس عزیز, برایت کاری پیدا کرده ام. اول از همه باید رو در رو تک گویی کنیم و به وضعیت سرو صورت بدهیم. چون قرار است برای انجام کاری به ساکسونی بروم. گمان می کنم بهتر است مرا در تارنیتز ببینی که امیدوارم از محل کنونی ات زیاد دور نباشد. اگر موافقی فورا خبر بده. در این صورت روز ساعت و محل دقیق وملاقات را مشخص می کنم و همراه با خرج سفرت به آن جا می فرستم. چون زندگیم در سفر می گذرد نشانی ثابتی ندارم. بنا براین بهتراست جوابت را به اداره ی پست بفرستی (در این جا آدرس یکی از ادارات پست برلن آمده است) و روی پاکت بنویسی «آردالیون». فعلا خداحافظ. منتظر جوابت هستم.» (بدون امضاء)
نامه ای که عاقبت روز نهم سپتامبر ۱۹۳۰ نوشتم این جا در مقابلم است. یادم نمی آید واژه«تک گویی»اشتباه بود یا شوخی. نامه روی کاغذ خوب پوست تخم مرغی آبی رنگ ماشین شده بود. اما حالا گوشه هایش به طرز غم انگیزی چروکیده و چرک شده اند؛ شاید آثار مبهم انگشتانش باشد. به این ترتیب به نظر می آید که من گیرنده ی نامه هستم. نه نویسنده اش. خب. در دراز
مدت باید چنین باشد. زیرا مگر نه این که من و او با هم جا عوض کرده ایم؟ دو نامه ی دیگری که روی کاغذهای مشابه نوشته شده اند را هم دارم. اما همه ی جواب ها نابود شده اند. اگر آن ها را هنوز داشتم -مثلاً اگر آن نامه ی احمقانه اش را که در زیباترین موقعیت با تظاهر به بی تفاوتی به اورلویوس نشان دادم (و بعد مثل بقیه نابود کردم می شد روایت را به
شیوه ی نامه نگاری ادامه داد. شیوه ای که زمان را محترم می شمارد و در گذشته دستاوردهای بزرگی داشته. از ایکس به ایگرگ: «ایگرگ عزیز» – و تاریخ روز را حتما بالای نامه می بینید. نامه ها می آیند و می روند. درست مثل توپ پینگ پونگ از بالای تور. خواننده دیگر کمترین توجهی به تاریخ ها نمی کند؛ و در واقع برایش چه اهمیتی دارد که آن نامه ی کذایی روز نهم سپتامبر نوشته شده باشد یا شانزدهم؟ با این حال گذاشتن تاریخ لازم است. زیرا باید توهم واقعیت باقی بماند.
کتاب سرزمین دروغین
بسیاری از ما ناباکوف را به عنوان یک رمان نویس توانمند میشناسبم اما او در حوزه نوشتن داستانهای کوتاه نیز صاحب سبکی ویژه بود. مجموعه سرزمین دروغین شامل سه داستان کوتاه است، بهار در فییلتا و زنگ در از دیگر داستانهای این مجموعه هستند اما اصلی ترین داستان اثر فوق همان سرزمین دروغین است در این داستانها عشق، وهم، جنون و جنایت به شکلی وجود دارد که میتواند ذهن خواننده را به خوبی به خود مشغول کند. این مجموعه داستان در اوایل دهه سی و در برلین توسط ناباکوف نوشته شده است. ترجمه آن به فارسی نیز توسط نشر روزگار نو و به همت پرستو عراقی در سال ۱۳۹۲ انجام شد. این ترجمه در عین سادگی و روان بودن به متن اصلی وفادار است.
در بخشی از کتاب سرزمین دروغین میخوانیم:
هفت سال از وقتی که آنها در پطرزبورگ از هم جدا شده بودند می گذشت. خدای من اینجا در ایستگاه نیکلاوسکی چه ازدحامی هست! خیلی نزدیک نایست. قطار آماده ی حرکته. خب وقته رفتنه. خداحافظ عزیزم… دوشادوش او همراهی اش می کرد قد بلند. لاغ یک بارانی به تن داشت. با یک روسری سیاه و سفید که دور گردنش بود. یک جریان هوای آهسته او را به عقب برد. نیکلای یک عضو جدید ارتش سرخ بود. که با بی میلی و سردرگمی در جنگ داخلی شرکت کرده بود. بعد از آن یک شب زیبای که جیرجیر، جیرجیرک های چمنزار انسان را به وجدرمی آورد نیکلای در یکشنبه ی سفید (هفتمین یکشنبه بعد از عید پاک) رفت. یک سال بعد. سال ۱۹۲۰ کمی قبل از ترک روشیا، در سراشیبی پوشیده از سنگ خیابان چینایا آیلتا آدره اتفاقی عمویش را که یک وکیل اهل مسکو بود. دیده بود. اوه. بله, دو نامه ی تازه رسیده. روشیا می خواست به آلمان برود و تا حالا باید پاسپورت گرفته باشد. خوب به نظر میرسی مرد جوان، و بالاخره روشیا بر طبق چند چیز به او اجازه ی رفتن داد. روشیا مدتی طولانی مانع رفتنش شدهربود. به تدریج افت کرده بود و از شمال به جنوب آمده بود. روشیا تلاش کرده بود با بردن او به تور، خرک، بلگراد و چند تا دهکده ی کوچک دلچسب او را پیش خودش نگه دارد. اما بی فایده بود.
درباره ناباکوف مینویسید بعد بهترین اثرش لولیتا رو معرفی نمیکنید؟چجوری میشه؟؟