۴ کتاب نیکلای گوگول؛ پایهگذار رئالیسم انتقادی در ادبیات روسیه
«نیکلای واسیلیویچ گوگول» به عنوان بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسیه، یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان این کشور به شمار میرود. آثار او الهامبخش بسیاری از نویسندگان متاخر روسیه شد و آنها شکوفایی استعدادها خود را متاثر از خواندن آثار «نیکلای گوگول» میدانستند. قلم زیبای این شاعر قرن نوزدهمی باعث شده است تا خوانندگان با آثارش به خوبی ارتباط برقرار کنند. گوگول نویسندهای است که درباره واقعیات زندگی مینویسد و از روابط عادی انسانی برای آفرینش داستانهای خود الهام میگیرد. در این یادداشت با تعدادی از کتابهای شاخص این نویسنده آشنا خواهیم شد. اما پیش از آن مختصری درباره زندگی «نیکلای گوگول» خواهیم آموخت.
درباره کودکی و نوجوانی «نیکلای گوگول»
گوگول در یکم آوریل سال ۱۸۰۹ در روستای بالشیه سوروچینستی واقعا در شرق اوکراین دیده به جهان گشود. آنزمان اوکراین استقلال پیدا نکرده بود و یکی از مهمترین قطبهای فرهنگی کشور روسیه تزاری به شمار میآمد. خانواده نیکلای به طبقه متوسط دهقانی تعلق داشتند. مادر او لهستانیالاصل و پدرش اهل همان روستای اوکراینی بود. نیکلای از دوران کودکی به نوشتن علاقه بسیاری داشت، یکی از دلایل آشنایی او با نوشتن به شغل پدرش بازمیگشت. پدر او نمایشنامهنویس بود و نیکلای از وی تاثیر زیادی پذیرفت. کودکی نیکلای در املاک پدریاش گذشت. او تحت تاثیر مادرش که زنی مذهبی و معتقد بود با قدیسان و کلیسای ارتودکس آشنا شد و درباره اسطورههای فولکلور روسی بیشتر آموخت. با قاطعیت میتوان گفت که این آموزههای مذهبی، نگرانیهای همیشگی مادرش از آخرت و زندگی در محیطی روستایی بر روی افکار و اندیشههای نیکلای اثری مهم گذاشته است و آن را میتوان در داستانهای نویسنده مشاهده کرد.
همانطور که گفتیم گوگول از کودکی عاشق نوشتن بود و در تئاتر خانگی عمویش کار میکرد. پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در خانه و به کمک مادرش، به مدرسه عالی هنر در شهر نیویورک رفت. او ۸ سال از دوران زندگی خود را در آن مدرسه سپری کرد و پس از فراغت از تحصیل در آنجا به سنپطرزبورگ رفت.
جوانی «نیکلای گوگول» و ورود به جهان نویسندگی
این نویسنده در دوران تحصیل خود، توانست استعدادش در عرصه هنر و ادبیات را شکوفا کند. اما او مجبور بود که برای پیدا کردن کار مناسب به شهری بزرگتر برود. «نیکلای گوگول» به امید کسب موقعیت شغلی دولتی مناسب، عازم سنپطرزبورگ، پایتخت روسیه تزاری شد. در روسیه آن دوران، تنها امکان برای موفقیت مالی به دست آوردن شغل دولتی بود و امکان دیگری برای رشد وجود نداشت.
اما او متوجه شد که آشنایانش چندان صاحبنفوذ نیستند تا بتواند شغل مناسبی به دست آورد. زندگی گوگول به سختی میگذشت و او حتی یکبار قسط وام مادرش را سرقت کرد تا به آلمان برود. اما پس از اتمام آن پول، دوباره به سنپطرزبورگ رفت و شغلی کماهمیت در وزارت داخله روسیه به دست آورد.او در سال ۱۸۳۱ و سه سال پس از پایان تحصیلاتش، به عنوان یک معلم در مدرسه شبانهروزی دخترانهای واقع در سن پطرزبورگ مشغول به کار شد. این کار برایش به هیچ عنوان جذاب نبود و دست آخر در سال ۱۸۳۴ از آن شغل استعفا داد.
پس از آن در همان سال به عنوان استادیار تاریخ قرون وسطی در دانشگاه سن پترزبورگ منصوب شد، او این موقعیت را به لطف نفوذ دوستان مهم بدست آورد و از نظر سوابق و خلق و خوی، فاقد صلاحیت در این شغل بود. وی که احساس میکرد برای این حرفه مناسب نیست، پس از یک سال (در سال ۱۸۳۵) آن حرفه را نیز ترک کرد.
«نیکلای گوگول» در سال ۱۸۲۹ دو قطعه شعر با نام مستعار منتشر کرد اما آثارش با اقبال چندانی روبرو نشدند و او سرخورده شد. در سال ۱۸۳۲ او مجموعه داستانهایی را به نام شبها کنار دهکده دیکانکا منتشر کرد، «الکساندر پوشکین» نویسنده برجسته روسی بر این کتاب نقد مثبتی نوشت و همین امر سبب شد تا به گوگول توجه ویژهای شود. دوستی «الکساندر پوشکین» و گوگول تا پایان حیاتشان باقی ماند.
درخشش ادبی «نیکلای گوگول»
این نویسنده در سال ۱۸۳۶ درخشی تمامعیار داشت و داستانها و نمایشنامههایی مانند «پرتره»، «کالسکه»، «بلوار» و «یادداشتهای یک دیوانه» را منتشر کرد. این آثار با استقلال بسیار زیاد و نقدهای تند و تیزی مواجه شدند. روسیه فضای محافظهکارانهای داشت و نمایشنامههای انتقادی گوگول، روی او فشارهای زیادی را میآورد. به همین خاطر این نویسنده تصمیم به ترک روسیه گرفت و با اقامت در ایتالیا، کتاب نفوس مرده و چند قطعه شعر را منتشر کرد.
«نیکلای گوگول» در یک دهه پایانی عمرش با بیماریهای گوناگونی دست به گریبان بود و گاهی برای ساعتها بیهوش میشد. او نهایتا در ۲۱ فوریه سال ۱۸۵۲ و در سن ۴۲ سالگی درگذشت.
سبک نگارش و درونمایه آثار «نیکلای گوگول»
بدون شک «نیکلای گوگول» به عنوان یکی از بنیانگذاران سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسیه جایگاهی ویژه را در بین نویسندگان این کشور پیدا کرده است.
در این سبک نگارش داستان، رویکردهای مختلف فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعی در کنار یکدیگر قرار میگیرند. بسیاری از نویسندگان بزرگ اروپایی، به واسطه درونمایه و فرم جذاب داستانهای این نویسنده، خود را وامدار گوگول میدانند.
در آثار نیکلای میتوان توصیفی از فرهنگ حاکم بر روسیه را مشاهده کرد و دید که اشراف و مالکان خرد محلی چگونه رفتار میکنند و حامل چه ارزشهایی هستند. تعلیمات مذهبی این نویسنده در کودکیاش، تاثیری مهم بر روی آثار وی دارند و میتوان رنگ و بوی کلیسای ارتودکس در داستانهایش را مشاهده کرد. بیشتر داستانهای او نیز در فضایی روستایی اتفاق میافتند که متاثر از زندگی دوران کودکی اوست.
در آثار «نیکلای گوگول» به مسائل و دردسرهای اجتماعی اشاره میشود و قلم طنز این نویسنده، واقعیات موجود بر روسیه تزاری را به شکلی عریان و مضحک نشان میدهد.
در ادامه این یادداشت با تعدادی از آثار برجسته «نیکلای گوگول» آشنا خواهیم شد.
کتاب «ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ»
کتاب «ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ» داستانی مملوء از طنز و مربوط به دو ارباب روستایی در منطقهای از روسیه است. آقایان ایوانویچ و نیکیفورویچ رابطه حسنهای با یکدیگر دارند و دوستیشان به زعم نویسنده شهره آفاق است.بسیاری این رابطه دوستانه در عالم همسایگی را مورد تحسین قرار میدهند. اما این دوستی صمیمانه بر سر یک موضوع پیشپاافتاده به مخاطره میآفند و حوادث داستان به شکلی پیش میرود که به نزاعی پرسروصدا در روستا تبدیل میشود و کار تا جایی بالا میگیرد که آن دو خطاب به شخص تزار نامه مینویسند. این کتاب به وسیله دانای کل سوم شخص روایت میشود. راوی لحنی همراه با چاپلوسی دارد و گویی مقهور زندگی این دو ارباب شده است و با ادبیاتی چاکرصفتانه این زندگی را روایت میکند. لحن او باعث شده تا داستان خندهدارتر به نظر برسد.
کتاب فوق درباره فرهنگ حاکم بر روسیه قرن نوزدهم به ما چیزهای زیادی میآموزد. در این فرهنگ، ریاکاری، طمع و یهودستیزی وجود دارد و این هجویه طنزآمیز آن را به چالش میکشد.
یکی دیگر از چیزهایی که در این داستان وجود دارد، خساست و سنگدلی شخصیتهای اصلی آن است. نزاع بر سر یک وسیله معمولی کار را به جایی میرساند که رفاقتی چندین ساله نابود شود و همه تلاشها برای رفع کدورت نیز به هیچ نتیجهای نیانجامد. این کتاب در سال ۱۸۳۵ نوشته و منتشر شده است.
ترجمه آن به زبان فارسی توسط «بابک شهاب» صورت گرفته و نشر بیدگل آن را در سال ۱۴۰۰ به چاپ رسانده است.
داستان «ماجرای نزاع ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ» لحنی ساده و قابل فهم دارد و شما میتوانید خواندن آن را ظرف دو ساعت به پایان برسانید.
در بخشی از کتاب «ماجرای نزاع ایوان ایوانوویچ و ایوان نیکیفوریچ» میخوانیم:
ایوان ایوانویچ انسان فوقالعادهای است! نمیدانید چه خانهای در میر گورود دارد! دورتادورش سایهبانهایی تعبیه کرده با پایههایی از چوب بلوط، زبر سایهبانها هم نیمکت کار گذاشته است. وقتی هوا خیلی گرم میشود. ایوان ایوانویج پوستین و زیرپوستینی اش را میکند و با یکتا پیراهن زیر سایهبانها لم میدهد و حباط و خیابان را تماشا میکند.چه درختهای گلابی و سیبی جلوی پنجرههایش دارد! کافی است پنجره را باز کنید تا شاخههایشان یکباره سر بکشند توی اتاق. این حالا جلوی خانهاش است. بیایید ببینید داخل باغش چه خبر است!
چیزی نیست که آنجا پیدا نشود! آلو، آلبالو، گیلاس، انواع و اقسام سبزیجات، آفتاب گردان، خیار، خربزه، نخودفرنگی و لوبیا آنجا حتی انبار گندم و کارگاه آهنگری هم دارد.
ایوان نیکیفورویج هم انسان بسیار خوبی است. خانهاش نزدیک خانه ایوان ایوانویچ است. این دو از آن دوستانیاند که نظیرشان در کل دنیا پیدا نمیشود. آنتون پراکوفیویچ پوپاپوز، که هنوز هم فراک قهوهای با آستینهای آبی روشن تن میکند و روزهای یکشنبه در خانه قاضی ناهار میخورد. معمولاً میگوید که ایوان نیکیفورویج و ایوا میرود، آنیکی هم دنبالش راه میافتد.
ایوان نیکیفورویج هرگز ازدواج نکرده، هرچند شایعاتی بوده مبنی بر اینکه ازدواج کرده. ام این یک دروغ محض است. من ایوان نیکیفورویج را خیلی خوب میشناسم و میتوانم بگویم که او هیچوقت حتی قصد ازدواج هم نداشته است. معلوم نیست کی همه این شایعات را درست میکند؟ مثلاً سر زبانها افتاده بود که ایوان نیکیفورویچ, وقتی متولد شده، دم داشته است. اما این شایعه بهقدری نابخردانه و درعین حال بیشرمانه و دور از نزاکت است که من حتی انکار آن را هم در محضر خوانندگان فرهیخته لازم نمیدانم. خوانندگانی که بدون کوچکترین تردیدی مستحضرند که فقط جادوگرها آنهم تعدادی اندک، که البته بیشترشان هم موئثاند تا مذکر دم دارند.
کتاب «تاراس بولبا»
کتاب «تاراس بولبا»ی «نیکلای گوگول» داستانی درباره زندگی قزاقها در قرن شانزدهم است. در این قرن، شمشیر و جنگ احترام بسیار بالایی را دارد. قزاقها با توسل به این نیرو، مغولان، ترکهای عثمانی و کاتولیکهای لهستانی را کنار زدهاند و حکومتی نسبتا مستقل برای خود دارند. «تاراس بولبا» که مردی ۵۰ ساله و صاحب مکنت است رویای این را دارد تا دوباره به اردوگاه قزاقها راه پیدا کند. وقتی پسران او به تازگی از دانشگاه بازمیگردد از آنها میخواهد تا محل سکونتشان به قصد اردوگاه قزاقها ترک کنند. این درخواست آمرانه است اما هر دو پسر نه با رغبتی یکسان، اما راضی از این خواست پدرشان، خانه را به مقصد اردوگاه ترک میکنند.
مادر این خانواده از دست شوهرش بسیار ناراضی است و او دوست ندارد که فرزندانش در جنگی بیهوده جان خود را از دست دهند اما در فضای قرن شانزدهم آنهم در اروپای شرقی شانس چندانی برای قانع کردن همسرش ندارد و به تقدیر رضایت میدهد. هر چند نمیتواند غم و غصهاش را فراموش کند.
در نهایت این سه نفر به اردوگاه قزاقها میرسند. نثر نویسنده به گونهای است که ما را در فضای اروپای شرقی و حال و هوای حاکم بر اردوگاه قرار میدهد. تاراس بولبا وقتی به اردوگاه میآید متوجه میشود که مدتهاست جنگ به پایان رسیده است و قزاقها با سلطان عثمانی صلح کردهاند. اما او دوست دارد که حتما در جنگی شرکت داشته باشد و فرزندانش با حضور در جنگ، برای خود عزت و افتخاری را به دست بیاورند. او برای اینکار با رهبر قزاقان صحبت میکند تا رضایتش برای جنگ را جلب کند. اما بزرگ قزاقان به او میگوید که به پیمان صلح وفادار است. دست آخر تاراس بولبا با طراحی یک دسیسه، موجب عزل رهبر قزاقان میشود و رهبر جدید را وادار به جنگ میکند. مرگ و ویرانی هولناکی سراسر اروپای شرقی را در برمیگردد و دژها، شهرها و صومعهها یک به یک سقوط میکنند. در حین یکی از این جنگهاست که یکی از فرزندان تاراس بولبا عاشق میشود و به فردی اشرافی از نیروهای دشمن دل میبندد. داستان از این پس، مسیری تاریک و غمناک پیدا میکند. در این کتاب تعصب مذهبی، موتور محرکه قدرتمندی برای وقوف جنگ و جنابت است.
این رمان روسی در سال ۱۸۳۵ نوشته شده است و نخستین ترجمه آن در سال ۱۳۳۷ صورت گرفته است. ترجمه پیش رو به همت «قازار سیمونیان» و انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است. تاراس بولبا ۲۳۱ صفحه است و خواندن آن حدودا در چهار ساعت به پایان میرسد.
در داستان فوق، عشق و انواع تعصبات به مجادله با یکدیگر برمیخیزند اما هیچ پیروزیای در این نزاع وجود ندارد.
در بخشی از داستان «تاراس بولبا» میخوانیم:
آه و ناله کافی است. پیرزن! آدم وقتی قزاق است نمیتواند وقتش را کنار زنها تلف کند. تو اگر میتوانستی، آنها را مانند مرغی که روی تخمهایش میخوابد؛ زیر دامنت پنهانشان می کردی. برو، زود باش. هرچه زودتر میز را برایمان بچین و چیزی را هم از قلم نینداز. نه نان روغن جوشی، نه نان عسلی و نه نان شیرینی کنجددار. برایمان گوسفند یا بز بریانشده درستهای بیاور آب عسل تخمیرشده چهلساله و ودکا بهاندازه کافی، نه از آن عرقهای کشمش تفننی و آبکی که به درد بچهها میخورد، از آن عرقهای ناب که مانند آدم هاری رقص کنان میجوشد و کف میکند.
بولبا پسرانش را برد توی اتاق بزرگ. به محض ورودشان دو دختر خدمتکار زیبا با گردنبندهای ارغوانی که مشغول آماده کردن میز بودند. بهسرعت گریختند. بیشک به علت آمدن پسرهایجوان خانواده وحشت کرده و رمیده بودند. چون میترسیدند با آنها بدرفتاری شود یا خیلی ساده خواسته بودند به وظیفه زنبودنشان که نباید در جمع مردها حضور داشته باشند عمل کنند. قاعده براین بود که به مجرد دیدن مردی. هراسان فریاد بکشند. صورتشان را با شرمندگی با آستین پیراهنشان بپوشانند و بگریزند. اثاث اتاق به سبک و سلیقه آن زمان بودند که خاطرهشان فقط در ترانهها و تصنیفهای عامیانهای که از سوی خوانندگانی نابینا با ریش بلند در سراسر او کراین اجرا میشدند. باقی مانده است. این خوانندگان آوازشان را با سازهای زهی به صدای بلند و میان جمعیتی که دایرهوار دورشان گرد میآمدند. میخواندند. این ترانهها و آوازها مطابق ذوق و سلیقه زمانی بود که کلیساها در او کراین با هم متحد شده و شروع کرده بودند به برپاکردن درگیریها و جنگها در آن سرزمین.
کتاب «مردگان زرخرید»
کتاب «مردگان زرخرید» یا «نفوس مرده » یکی از مهمترین آثار «نیکلای گوگول» است. او کار بر روی این داستان را از سال ۱۸۳۵ شروع کرد و نسخه اول آن در سال ۱۸۴۲ به چاپ رسید. به نظر میآید که «پوشکین» ایده داستان را به نویسندهاش داده باشد. او هنگام نوشتن این کتاب در روسیه نبود و تحت تاثیر فرهنگ ایتالیایی، این داستان را نوشت. باورهای مذهبی و جهانبینی گوگول در این دوره دستخوش تعدیل قرار گرفته بود و او نگاه انتقادیتری به فرهنگ روسیه داشت. در این اثر ارزشمند ضعفها و کاستیهای فرهنگ روسیه به نمایش گذاشته میشود.
این رمان به طور کامل نوشته نشد و به دلیل مرگ نویسندهاش ناتمام ماند. بخش اول داستان که در زمان حیات گوگول انتشار یافت، دارای دوازده فصل است و ۹ فصل دیگر آن با ویرایش دستنوشتههای نویسنده در آخرین روزهای عمرش، نگارش شده است. گوگول بخشهایی از صفحات این کتاب را سوزانده است و به آنها دسترسیای وجود ندارد، هر چند پس از انجام این کار، از سوزاندن آن، پشیمان شد و گفت که شیطان به جلدش رفته است.
کتاب «نفوس مرده»، داستان زندگی شخصی است که چیچیکوف نام دارد. در روسیه تزاری نوعی نظام ارباب رعیتی در جریان است و به رعایای آنجا سرف میگویند. وضعیت آنها اندکی از بردگان بهتر است اما سرفها شهروندانی درجه دو هستند که برای اربابانشان کار میکنند.
چیچیکوف یک کارمند متعلق به طبقه متوسط است و دوست دارد که به ثروتی زیاد دسترسی پیدا کند. اما این کار، چندان راحت نیست. برای همین او به حقهای عجیب دست میزند. در روسیه تزاری سرشماری هر ده سال یکبار صورت میگیرد و سیستمهای ثبتی بسیار ضعیف هستند. چیچیکوف از این ضعف استفاده میکند و به روستاها و شهرهای مختلف میرود تا از اربابان، سرفهای تازه درگذشتهتان را خریداری کند! این افراد در آمار رسمی ثبت نمیشوند و از آنها میتوان برای وثیقهگذاری و گرفتن وام استفاده کرد. چیچیکوف به همین ترتیب املاک و خدمهای را به دست میآورد.
این کتاب قرار است تا تنآسایی را نقد کند و مالکیت انسان بر انسان را به چالش بکشد. اما هسته اصلی آن انتقاد به ذات کسب ثروت است که افراد را میتواند به راههای ناصواب بکشاند.
البته اینجا با شکل دیگری از بردهداری روبرو هستیم، این بردگی بر روی نفس فیزیکی انسانها اعمال نمیشود و صورت پیچیدهتری دارد.
«مردگان زرخرید» در ۳۵۲ صفحه نوشته شده است و برای خواندن آن به ۶ ساعت زمان نیاز دارید. ترجمه «فریدون مجلسی» از این کتاب که توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است؛ به عنوان یکی از برترین ترجمههای این کتاب محسوب میشود.
در بخشی از کتاب «مردگان زرخرید» میخوانیم:
کالسکه کوچک نسبتا قشنگی از میان در بزرگ میهانسرای شهری دورافتاده وارد شد. از آن نوع کالسکههایی بود که معمولا مورد استفاده مجردها قرار میگیرد- سرهنگهای بازنشسته، سروانها، ملاکینی که صدها یا در این خدود رعیت دارند- در واقع کسانی که اعیان میان حال نامیده میشوند. سرنشین این کالسکه جنتملی بود که مطمئنا به زیبایی آدونیس نبود، ولی ظاهرش چندان نامقبول هم نبود. نه حیلی چاق بود نه لاغر. نه میشد او را پیر به حساب آورد و نه جوان. ورودش جز رد و بدل چند اشاره میان دو دهاتی که در کنار میخانهای روبروی میهانسرا ایستاده بودند نه شور و هیجانی در شهر ایجاد کرد و نه هیچ چیز دیگر، و در حقیقت توجه آن دو دهاتی هم بیشتر معطوف به کالسکه بود تا سرنشین آن.
یکی از دهاتیها گفت :« اونجا رو ببین، چرخاشو! فکر میکنی بتونه تا مسکو بره»
دهاتی دیگر گفت:« تا اوجا میتونه بره. تا غازان چطور؟ فکر نمیکنم تا اونجا بتونه بره.»
دهاتی دیگر تایید کرد:« تا غازان نمیتونه بره»
کتاب «یادداشتهای یک دیوانه»
کتاب «یادداشت های یک دیوانه»، تعدادی از داستان های کوتاه جذاب نوشته ی «نیکلای گوگول» است که برای بار اول در سال ۱۸۳۵ منتشر شد. این مجموعه داستان کوتاه جذاب شروعی مناسب برای ورود به دنیای آثار گوگول است. داستان یادداشت های یک دیوانه که عنوان کتاب را نیز به خود اختصاص داده است، ذهن ما را به روی جهان عجیب کمدی، فانتزی و تحلیل های اجتماعی این نویسنده ی بزرگ باز میکند و باورهای او را با ما به اشتراک میگذارد. این داستان، زوال عقل یک کارمند معمولی و پایینرتبه را همزمان با تلاش های این شخصیت برای جلب توجه زن مورد علاقه اش به تصویر میکشد. داستان که در دوره ی حاکمیت سرکوب گرانه ی تزار قدرتمند روس نیکلای اول می گذرد را میتوان هجویهای گزنده و تند و تیز بر کاغذبازی های افراطی و قوانین نه چندان کارآمد زمانه ی خود نویسنده دانست. «نیکلای گوگول» در داستان های کتاب یادداشت های یک دیوانه، بر روی موضوعاتی نظیر روند و سرعت پرشتاب زندگی در کوچه و خیابانهای سن پترزبورگ و همچنین سقوط روح انسان به تاریکی و تباهی تمرکز کرده است. این کتاب توسط «خشایار دیهیمی» به فارسی برگردانده شده است.
در بخشی از «داستان یادداشتهای یک دیوانه» میخوانیم:
سرگرد کاوالیوف برای گرفتن پستی مناسب شأنش به پترزبورگ آمده بود. اگر خوش شانسی می آورد، می توانست معاونت یک اداره ی دولتی را به دست آورد، اما اگر چنین توفیقی نصیبش نمی شد، شغلی نظیر منشی وزارتخانه در یکی از ادارات مهم دولتی به او واگذار می شد.
لعنت! بیش از این دیگر نمی توانم تحمل کنم… همیشه اشراف زاده ها یا ژنرال ها. تمام چیزهای خوب این دنیا همیشه نصیب اشراف زاده ها یا ژنرال ها می شود. مردم طبقه ی ما به زحمت مایه ی دلخوشی کوچکی فراهم می کنند و درست هنگامی که می خواهند از این شادی نصیب ببرند، یک اشراف زاده یا ژنرال از راه می رسد و این شادی کوچک را هم از دستشان می قاپد. به جهنم!