فلسفه‌ی ایمانوئل کانت؛ به جای پیروی از دیگران، به افکار خود اعتماد کنید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۰ دقیقه
ایمانوئل کانت

از ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی قرن ۱۸، نقل است: «روشن‌گری یعنی بیرون آمدن انسان از ناپختگی‌ای که خودش به خودش تحمیل کرده است. ناپختگی یعنی ناتوانی انسان در استفاده از قوه‌ی ادراک خود بدون راهنمایی اشخاص دیگر.»

کانت در دوره‌ای به دنیا آمد که درک علمی و خودمختاری انسان‌ها رو به افزایش بود و خودش هم نقشی مهم در رشد فکری دنیای مدرن و ترکیب دانش جدید با باورهای اخلاقی ایفا کرد. از این نظر کانت یکی از تاثیرگذارترین اندیشمندان تاریخ مدرن است.

کانت در سال ۱۷۲۴ در کونیگسبرگ (Königsberg)، پروس شرقی به دنیا آمد که اکنون کالینینگراد (Kaliningrad) نام دارد و در روسیه واقع شده است. او در خانواده‌ای ساده، سخت‌گیر و مذهبی به دنیا آمد و از بین ۹ فرزند خانواده، چهارمین‌شان بود. در دوران جوانی، ایمانوئل کانت در دانشگاه کونیگسبرگ مشغول به تحصیل شد و در آنجا به علوم طبیعی، ریاضیات و فلسفه علاقه پیدا کرد. او با دستاوردهای اخیر انقلاب علمی و عصر روشن‌گری آشنا شد و به‌لطف این آشنایی، هرچه بیشتر ارزش عقل انسان و تفکر مستقل را درک کرد.

کانت نسبت به تربیت مذهبی‌اش از جانب والدین‌اش و به‌طور کلی تمام قدرت‌های مذهبی و سیاسی رویکردی انتقادی پیدا کرد. او احساس کرد که دنیای مدرن پا به پای او در حال تغییر و فاصله گرفتن از ایمان کورکورانه به اولیاء امور دینی و سیاسی و نزدیک شدن به اندیشه‌ی سکولار، مستقل و منطقی است.

با این حال، کانت دیده بود که دین در زندگی آدم‌هایی که می‌شناخت از چه اهمیت و ارزشی برخوردار است. او می‌دانست که دین می‌تواند مبلغ و مروج رفتار اخلاقی و درستکاری باشد و از این نظر برای آن احترام قائل بود. او نگران عاقبت دور شدن انسان‌ها از دین و مذهب بود. در نظر کانت، انسانیت اکنون در حدی بالغ شده بود که بتواند خانه را ترک کند، ولی هنوز در حدی بالغ نشده بود که بداند چطور زندگی مستقل خوبی داشته باشد.

ایمانوئل کانت در طول دوران تحصل خود و پس از پایان آن، آثار زیادی منتشر کرد که در آن‌ها به مفاهیمی چون متافیزیک، اخلاقیات، معرفت‌شناسی، سیاست و زیبایی‌شناسی پرداخته بود. او کل عمر کاری خود را صرف کمک به جهان غرب کرد تا شرایط ورود موفقیت‌آمیزش به یک عصر روشن‌گری جدید فراهم شود.

او در شاهکار خود با نام «نقد عقل محض» (Critique of Pure Reason)، و همچنین تعدادی از آثار دیگرش، سعی کرد این کار را با بررسی کردن درکی که انسانیت در دوران او از دانش و واقعیت داشت، انجام دهد. او چندین الگوی ادراکی جدید را با هم ترکیب کرد و عقل و منطق را به‌عنوان بزرگ‌ترین سرچشمه‌ی خوبی معرفی کرد. کانت نوشته است:

عصر ما عصر انتقاد است و از همه‌چیز باید انتقاد کرد. در نظر عده‌ی بسیاری، ادیان مقدس و قوانین وضع‌شده باید از وارسی موشکافانه‌ی این دادگاه محکمه مبرا باشند، ولی اگر آن‌ها را از نقد شدن مبرا کنیم، به عناصری مشکوک تبدیل خواهند شد که دیگر نمی‌توانند خود را سزاوار احترام بدانند؛ عقل فقط برای آنچه احترام قائل است که از آزمون موشکافی در فضایی عمومی و آزاد سربلند بیرون بیاید.

کتاب نقد عقل محض اثر ایمانوئل کانت

در نهایت، تلاش کانت در آثارش این بود که بستری برایمان فراهم کند تا با کمک آن، درک کنیم که چگونه دنیا را درک می‌کنیم و در تعامل با آن چه رفتاری باید از خود نشان دهیم. به‌عبارت دیگر، او سعی کرد پاسخ دهد که ما چگونه آشوب دنیای طبیعی را درک می‌کنیم، در ذهن خود به آن نظم و ترتیب می‌بخشیم، برای آن معنا می‌آفرینیم و آن را به رفتار اخلاقی تبدیل می‌کنیم. کانت سعی نداشت ارزش‌هایی را که مذهب در طول تاریخ فراهم کرده بود نابود کند، بلکه سعی داشت این ارزش‌ها را برای وضعیت عصر مدرن به‌روزرسانی کند و بهبود ببخشد.

در «نقد عقل محض»، ایمانوئل کانت پروسه‌ای را که باور دارد از راه آن به دانش می‌رسیم توصیف می‌کند. در آن دوران، دو مکتب فکری اصلی وجود داشتند: ۱. تجربه‌گرایی (Empiricism) ۲. عقل‌گرایی (Rationalism)

ایمانوئل کانت

استدلال تجربه‌گرایان این بود که کل دانش ما از راه حواس پنج‌گانه به دست می‌آید. استدلال عقل‌گرایان این بود که دانش عمدتاً از راه عقل به دست می‌آید. خود کانت احساس کرد که حقیقت جایی میان این دو رویکرد نهفته است. او بر این باور بود که دانش بر اثر ترکیبی از حواس پنج‌گانه و عقل به دست می‌آید و شرایط پیشینی (A Priori) نیز رسیدن به دانش را تسهیل می‌کند. یکی از جملات معروف او این است: «اندیشه بدون محتوا خالی است؛ شهود بدون مفهوم کور است.»

به‌عبارت دیگر، ما به داده‌هایی برای پردازش نیاز داریم، ولی به شرایط پیشینی نیز نیاز داریم تا آن داده‌ها را پردازش و از دلشان معنا تولید کنیم. وقتی از شرایط پیشینی حرف می‌زنیم، منظورمان چیزی است که کاملاً مستقل از تجربه به دست می‌آید. کانت در اشاره به ذهن و دانش، شرایط پیشینی را «فضا»، «زمان»، «عقل» و «خودآگاهی» توصیف کرد. ما به فضا و زمان نیاز داریم تا تجربه‌های بیرونی را دریافت کنیم، ما به عقل نیاز داریم تا تجربه‌ها را پردازش و به بازنمایی‌ها (Representation) یا ایده‌ها تبدیل کنیم. ما به خودآگاهی مداوم – یا همان هویت – نیاز داریم تا از یک موقعیت ثابت، این فرآیند را یکپارچه کنیم.

پیش از این‌که تجربه یا مشاهده‌ای صورت بگیرد، همه‌ی این عوامل باید وجود داشته باشند. از کانت نقل است:

خودآگاهی از راه همراه کردن هر بازنمایی با آگاهی حاصل نمی‌شود، بلکه برای رسیدن به آن باید یک بازنمایی را به بازنمایی دیگر اضافه کرد و نسبت به ترکیب‌شان آگاه بود. بنابراین فقط به‌خاطر این‌که می‌توانم تعدادی بازنمایی را در ذهنی واحد جمع کنم، برایم ممکن است تا هویت ذهن در این بازنمایی‌ها را بازنمایی کنم.

(توضیح مترجم: شاید درک این جمله سخت باشد، برای همین نسخه‌ی ساده‌سازی‌شده‌ی آن را در ادامه می‌آورم:

«آگاهی داشتن از هر تجربه‌ای که به‌صورت جداگانه دارید، باعث ایجاد خودآگاهی نمی‌شود. خودآگاهی موقعی به دست می‌آید که همه‌ی این تجربه‌ها را با ترکیب کردنشان به کلیتی واحد تبدیل کنید و نسبت به این ترکیب شدن آگاه باشید. فقط با ترکیب کردن تجربه‌های مختلف در ذهنی یکسان است که می‌توانیم درک کنیم «خودیت»ی یکسان است که دارد همه‌ی این تجربه‌ها را تجربه می‌کند.»)

در نهایت، نتیجه‌ای که کانت به آن می‌رسد، ترکیب تجربه‌گرایی و عقل‌گرایی است که در آن، می‌توان از راه عقل انسان، به‌شکلی منحصربفرد به دانشی محدود درباره‌ی دنیا دست پیدا کرد. کانت نوشته است:

کل دانش ما با حواس [پنج‌گانه] شروع می‌شود، بعد به ادراک ختم می‌شود و در نهایت با عقل به پایان می‌رسد. چیزی بالاتر از عقل وجود ندارد.

به‌خاطر همین، کانت بر این باور بود که رفتار ما در دنیا نیز باید بر پایه‌ی عقل تنظیم شود. در نظر کانت، برای اخلاق‌مدار بودن در مقام موجودی عاقل، باید عاقلانه رفتار کرد. بدین ترتیب کل نظریه‌ی اخلاقی کانت بر پایه‌ی یکی از معروف‌ترین مفاهیم در فلسفه‌ی او بنا شده است: امر مطلق (Categorical Imperative).

ایمانوئل کانت امر مطلق را در شکل اولیه‌ی خود این‌گونه توصیف کرد: «طوری رفتار کنید که حاضر باشید رفتارتان را به یک قانون جهان‌شمول تبدیل کنید.» به‌عبارت دیگر، اگر دلتان نمی‌خواهد بقیه هم آن کاری را که انجام می‌دهید انجام دهند، یعنی دارید یک کار غیراخلاقی انجام می‌دهید. برای پی بردن به این مسئله، می‌توانیم یک سوال ساده از خود بپرسیم: اگر کل مردم دنیا فلان کار را انجام دهند، آیا دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود؟ یا حداقل، دنیا برای شما به مکانی بدتر تبدیل می‌شود؟ اگر جواب مثبت است، این یعنی با انجام این کار در حال نقض کردن خود و آسیب زدن به خود هستید.

به‌عنوان مثال، اگر همه دزدی انجام دهند، شما نیز قربانی دزدی خواهید شد و دنیا به هم می‌ریزد. بنابراین هیچ فرد عاقلی دزدیدن را جایز نمی‌بیند و انجام این کار به معنای زیرپا گذاشتن قوانین اخلاقی است، کاری شبیه به زیرپا گذاشتن قوانین ریاضی.

البته همه‌ی این صحبت‌ها صرفاً بازسازی صوری (Formal) قانون طلایی (The Golden Rule) هستند که از دیرباز وجود داشته است: با دیگران طوری رفتار کن که انتظار داری با خودت رفتار شود. با این حال، کانت سعی دارد با قرار دادن این قانون در یک بستر فلسفی و سکولار، آن را یک قدم فراتر ببرد و نشان دهد که غیراخلاقی بودن منطقی نیست و تعیین کردن آنچه اخلاقی است، فقط از راه عقل ممکن است.

(توضیح مترجم: همان‌طور که یک نفر در بخش نظرات ویدیوی اصلی اشاره کرده است، امر مطلق ایمانوئل کانت یک تفاوت دیگر با قانون طلایی دارد و آن هم این است که در آن علاوه بر آسیب زدن به دیگران، آسیب زدن به خود هم کاری غیراخلاقی به شمار می‌آید. مثلاً اگر شما به دور از انسان‌های دیگر و بدون این‌که خانواده‌ای داشته باشید، در خلوت بنشنید و صبح تا شب مواد مخدر مصرف کنید، به شخص خاصی آسیب نمی‌رسانید و بنابراین طبق قانون طلایی کاری غیراخلاقی انجام نداده‌اید، ولی اگر کل مردم دنیا راه‌وروش شما را در پیش بگیرند، دنیا به جایی بدتر تبدیل خواهد شد و به اصطلاح دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. بنابراین طبق فلسفه‌ی امر مطلق کانت، این کار هم غیراخلاقی به شمار می‌آید.)

با این حال، پیروی بی‌چون‌وچرا از امر مطلق به مشکلی احتمالی منجر می‌شود: در شرایطی که انجام کار در ظاهر عقلانی‌تر با امر مطلق در تضاد است، چه اتفاقی می‌افتد؟ در شرایطی که اگر یک نفر به اصول اخلاقی انعطاف‌ناپذیر پایبند بماند، باعث ایجاد آسیب، یا آسیب بیشتر می‌شود، چه‌کار باید کرد؟ مثلاً اگر یک نفر در معرض حمله به گروهی از انسان‌ها با یک اسلحه باشد و شما اسلحه‌اش را بدزدید، آیا این «دزدی» کاری غیراخلاقی است؟ آیا صرفاً چون اصل اخلاقی «دزدی بد است» را زیر پا گذاشته‌اید، کاری غیراخلاقی مرتکب شده‌اید؟ آیا کار عقلانی‌تر این نیست که اسلحه را بدزدید، تا این‌که به اصل انعطاف‌ناپذیر «هیچ‌گاه دزدی نکن» پایبند بمانید؟

کتاب نقد عقل محض

شاید اشخاصی که از نظریه‌ی اخلاقی فایده‌گرایی (Utilitarianism) پیروی می‌کنند، استدلال کنند که کار عقلانی‌تر و اخلاقی‌تر، دزدیدن اسلحه است. بنابراین در نظر آن‌ها قوانین اخلاقی انعطاف‌پذیر و وابسته به موقعیت هستند. به‌طور کلی‌تر، در صورت استفاده از عقل، حکم‌های اخلاقی از لحاظ عینی بر پایه‌ی چه چیزی بنا شده‌اند؟ رونق یافتن انسان؟ ولی آیا رونق یافتن انسان امری ذهنی نیست؟ آیا تعریف انسان‌ها از آن چیزی که «رونق» محسوب می‌شود فرق ندارد؟ چطور می‌توانیم یک سیستم اخلاقی عینی را بر پایه‌‌ی مفهومی بنا کنیم که به‌طور کامل به ذهنیت انسان وابسته است؟ ‌آیا اصلاً ما انسان‌ها موجوداتی عقل‌محور هستیم؟ چگونه می‌توانیم فرآیند اندیشیدن خود را بر پایه‌ی عاملی که خارج از فرآیند اندیشیدن‌مان است بنا کنیم؟ ما چه دلیلی از عقل پیروی کنیم، جز آنچه خود عقل به ما می‌گوید؟‌ به نظر می‌رسد عقل والاترین شکل اندیشه و ادراک باشد، ولی آیا معنی‌اش این است که پایه و اساس آن مفهومی عینی است؟ آیا ریشه در مفهومی ثابت و غیرقابل‌تغییر دارد؟ به نظر می‌رسد که خود مفهوم عقل فقط از راه استدلال مدور (Circular Reasoning) قابل‌دفاع باشد.

کتاب نقد عقل عملی اثر ایمانوئل کانت نشر سوفیا

در نهایت، با این‌که ایمانوئل کانت در بعضی زمینه‌ها اشتباه کرد و بعضی مسائل را نیز حل‌نشده باقی گذاشت، در بعضی از زمینه‌های بسیار مهم حق با او بود. از آن مهم‌تر، او یک سری مشکل را فاش کرد که نیاز به حل شدن داشتند و آیندگان به راه‌حل‌شان اندیشیدند. از این نظر، او الهام‌بخش اندیشمندان انقلابی دیگر در آینده همچون هگل، شوپنهاور، نیچه، فروید، ویتگنشتاین و… شد. در واقع می‌توان ادعا کرد که اثر کانت روی تفکر غرب تا به امروز به قوت خود باقی است. او به بشریت کمک کرد تا تصمیم جسورانه‌ی خود برای بیرون آمدن از پناهگاه‌اش – یعنی همان لاک جوانی– و ورود به دنیا را با اعتماد به نفس بیشتری بگیرد و جستجویش برای پیدا کردن زندگی‌ای جدید، مستقل و بهتر، یا به‌عبارت دیگر، فصلی جدید از بشریت و جایی جدید که بتوان آن را خانه حساب کرد، با افکاری در همان سطح همراه باشد.

این مکان هرچه که باشد و هرکجا که باشد، ظاهراً موهبتی در اختیار ما قرار داده شده که ما را وادار می‌کند که درک‌مان را بهتر کنیم، به ذهن‌مان نظم بیشتری ببخشیم، بهتر زندگی کنیم و با دیگران با مهربانی و درک متقابل رفتار کنیم تا به آن‌ها اجازه دهیم آن‌ها نیز رفتاری مشابه با ما داشته باشند.

در طول تاریخ، ما انسان‌ها ایده‌های مختلفی را به شکل‌های مختلف اجرا کردیم: از شکل دادن روابط قوم و خویشی در دوران پارینه‌سنگی گرفته تا امتحان کردن مذهب‌های مختلف و توسل به عقل و علم. در تمام این مدت، هیچ‌گاه به‌طور کامل درک نکردیم که ریشه‌ی اخلاقیات دقیقاً چیست. آیا اخلاقیات مفهومی عینی است که خارج از ذهن بشر وجود دارد؟ اگر اینطور است، چطور می‌توانیم آن را تعریف کنیم و توضیح دهیم؟

با این حال، در همه‌ی دوران‌ها، با وجود تمام ایرادها و آشفتگی‌ها، چرخ دنیا در حال چرخیدن بوده است. همه روزه، بیشتر ما انسان‌ها در تلاشیم تا با کسانی که بهشان برخورد می‌کنیم و می‌شناسیم، رفتاری توام با عشق و مهربانی داشته باشیم. شاید همین کافی باشد.

به قول ایمانوئل کانت: «دو چیز هستند که هرچه بیشتر و عمیق‌تر درباره‌یشان فکر می‌کنم، شگفتی‌ام نسبت بهشان بیشتر می‌شود: آسمان پرستاره‌ی بالای سرم، و قانون اخلاقی درون وجودم.»

منبع: Pursuit of Wonder

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X