۵ کلیشه‌ی سینمایی که دوست داشتیم واقع‌گرایانه‌تر بودند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸ دقیقه
فیلم خون به پا خواهد شد

خوب یادم می‌آید. انگار درست همین دیروز بود. جلوی تلویزیون نشسته بودم و جدیدترین فیلم «تبدیل‌شوندگان» را با چند نفر از دوستانم تماشا می‌کردم. «چقدر غیرواقعی است». ناگهان یکی از دوستانم این حرف را به زبان آورد و فیلم را مسخره کرد. وقتی آپتیموس پرایم هلیکوپتر در حال پرواز را در دستش گرفت و از پره‌ی چرخان آن استفاده کرد تا شاید ریش ابرشرور ماجرا را بتراشد یا بعضی کار‌های غیرممکن دیگر را انجام دهد. بعد از آن روز دیگر احترامی برای او قائل نبودم. برای من نحوه‌ی عملکرد مغز او و ظرفیتش برای پذیرش کار‌های خلق‌الساعه جای سوال بود. جایی که او به علم موجود در هالیوود که ماشین‌ها به موجودات رباتیک فضایی بسیار قدرتمند تبدیل می‌شوند، می‌خندید و آن‌ها را دست می‌انداخت.

از آن روز تا به الان در کنار زندگی با جیب خالی و پز عالی، به این نتیجه رسیدم که باید برای او احترام زیادی قائل باشم، خصوصا برای نظراتش درباره‌ی مرز‌های امکان‌پذیری در سینما. البته این اعتراف به این معنی نیست که من فکر می‌کنم هر داستان غیرقابل باوری باید از اوج قله‌ی خیال به زیر کشیده شود تا فیلمی مثل «تبدیل‌شوندگان» به فیلمی به کارگردانی کن لوچ تبدیل شود که درباره‌ی از کار‌افتادگی نوع بشر در برابر ماشین‌‌های هوشمند است. اما این موضوع غیرقابل انکار است که دور‌شدن از کلیشه برخی امکان‌های شناخته‌نشده را فراهم می‌کند تا اصالت اثر و سرگرم‌کننده بودن آن تضمین شود. به نظر من یک اثر سینمایی  وقتی می‌تواند به یک فیلم سرگرم‌کننده تبدیل شود که از استعاره‌های منسوخ و کهنه فاصله بگیرد و آن‌ها را به یک اکتشاف بی‌پایان در قلب حقایق غیرمعمول تبدیل بکند.

محض رضای تعلق خاطر و جست‌وجوی ایده‌ها و اندیشه‌های تازه، باید برخی تکرار مکرات و بی‌مزگی‌های احمقانه در سینما را زیر تل بزرگی از خاکستر دفن کرد و آن‌ها را به یک چیز نو و بدیع تبدیل کرد. در این فهرست با ۵ کلیشه مواجه می‌شویم که دوست داریم تا دگرگون‌شدن آن‌ها را ببینیم. از دیدن خماری و مستی واقعی یک بازیگر تا قهرمان اکشنی که به سادگی از یک تصادف مهلک در عرض سه ثانیه بهبود نمی‌یابد. این‌ها قوانین جدیدی هستند که طبیعت غیرحقیقی کلیشه‌های چرند را از بین می‌برند.

کتاب زائر سینما اثر واکر پرسی انتشارات خزه

۱. کاراکتری که می‌تواند زخم خودش را درمان کند

خون به پا خواهد شد دنیل دی لوئیس

این بار هم ژانر اکشن. طبیعتا نمی‌توانید تام کروز را پنج دقیقه بعد از صحنه‌ی بزن بزن و اکشن نفس‌گیر فیلم از آن خارج کنید و پشت میز بنشانید. با این حال شاید بتوانید او را سر او را به کشمکش با یک دررفتگی جزئی قوزک پا گرم کنید که به هنگام پریدن از آسمان‌خراش برایش پیش آمده یا به دردی که بعد از یک تصادف مرگبار می‌کشیده و رمز‌عبور‌های مهم و حیاتی را فراموش می‌کرده.

منظورم این است که دیگر به اندازه‌ی کافی جنگ و دعوا روی واگن قطار را دیده‌ایم و بهتر نیست دنبال یک سکانس جدید برویم؟ کوئنتین تارانتینو درباره‌ی «فیلم خون به پا خواهد شد» می‌گوید: «وقتی دنیل پلین‌ویو (با بازی دنیل دی لوئیس) در انتهای لوله‌ی اسخراج نفت با قوزک شکسته تکیه داده و فرسنگ‌‌ها از تمدن و حتی یک موجود زنده دور است، داستان جان‌به‌در بردن و تلاش او برای بقا خود یک فیلم است». در حالی که نمی‌بینیم او خودش را به سمت زمین پرتاب کند و به داخل شهر بخزد، اقلا در ادامه‌ی فیلم می‌لنگد و این کار پیامی را به مخاطب منتقل می‌کند که وقوع این حادثه، مانع بزرگی را بر سر راه او قرار داده است.

کتاب روزی روزگاری هالیوود اثر کوئنتین تارانتینو نشر ثالث

اما با این حال بیشتر وقت‌ها کاراکتر می‌تواند خودش را از هلیکوپتری که تصادف کرده یا با مانعی برخورد کرده است، بیرون بکشد و در سکانس بعدی تنها چیزی که ما نیاز داریم نشان دهیم، چند خراش کوچک است و آن‌ها حتی به خود زحمت نمی‌دهند که از پرواز بعدی بترسند. اینجاست که جای خالی چنین نکات ظریفی حس می‌شود: استقامت و شخصیت‌پردازی درست با نادیده‌گرفتن وجه انسانی زخم‌هایی که در نبرد‌ها بر بدنمان نقش می‌بندند.

۲. مشکلات تلفنی

لیام نیسون ربوده‌شده

هیچ کاراکتری در تاریخ سینما مکالمه‌ی تلفنی را با خداحافظی تمام نکرده یا حتی با سلام و درود شروع نکرده است چه برسد به اینکه بگوید: «صدای من را خوب می‌شنوی؟ با این ترافیک، ۲۵ دقیقه طول می‌کشه تا خودمو به صندوق برسونم. پس شاید تو رو دور و بر ساعت سه ببینم». اما بدتر از آن وجود این حقیقت است که عمر باتری تمامی وسایل و میزان آنتن‌دهی آن‌ها در حد گوشی‌های نوکیا و به میزان بی‌نهایت است.

به عنوان آدم‌های معمولی همه‌ی ما می‌دانیم که برخی از دراماتیک‌ترین لحظه‌های زندگی‌مان زمانی اتفاق می‌افتد که تلفنمان را گم می‌کنیم یا شارژ باتری آن تمام می‌شود. ناگهان حس می‌کنید که ارتباطتان با جهان هستی قطع شده و تنها و درمانده شده‌اید که مثل یک نمایش تیاتر، ناب و تماشایی است اما با تمامی این اوصاف، فیلم‌های اندکی هستند که سراغ این حقایق نقل‌کردنی رفته‌اند. اصلا فرض کنیم مرد جاسوس ماجرا یک باتری اضافی همراه خود دارد و وسیله‌ای هم دارد که می‌تواند آنتن‌دهی را با آن تقویت کند اما درباره‌ی آدمی که تنها ۱۰ درصد از شارژ باتری‌اش باقی مانده و مدام دارد هشدار دریافت می‌کند و سر قرار می‌رود چه؟

در حالی که مکالمه‌های پیش پا افتاده‌ی تلفنی که صرفا درباره‌ی کار است و هیچ صحبت عادی در خلال حرف‌ها پیش نمی‌آید، به اندازه‌ی کافی کلیشه شده است، اجتناب از لذایذ ریز و اندک مشکلاتی که تنها بر پایه‌ی منطق تلفن همراه است، به همان اندازه احمقانه است. موبایلی که شارژ باتری‌اش تمام شده یا آنتن ندارد، فرصت مغتنمی دم دست کارگردان است که می‌تواند بر شدت درام فیلم بیفزاید.

۳. کاراکتری که واقعا آثار خماری در او هویدا است

جیمز باند دنیل کریگ

هیچ دوگانگی درباره‌ی او وجود ندارد. جیمز باند واقعا مشکل اعتیاد به الکل دارد. او دائما سر کار می‌نوشد و مثل این هم نیست که نگهبان یک ساختمان در وقت ناهارش برای سرخوشی این کار را بکند. او تا خرخره‌ می‌نوشد، در حالی که جلوی تروریست‌ها را می‌گیرد تا اینترنت را به کلی منهدم نکنند یا شاید هم جلوی یک فاجعه‌ی تهدید‌آمیز دیگر را. پس چرا او هیچ وقت خمار نیست؟

۴. بومیان آمریکایی وراج

دیوانه از قفس پرید جک نیکلسون

خیلی دور از ذهن نیست که بگوییم هالیوود یکی از معدود جاهای باقی‌مانده است که نماد‌های نژادی نه تنها به حیات خود ادامه داده‌اند، بلکه حتی شکوفا نیز شده‌اند. مردم اهل اروپای شرقی، هنوز هم خشن، شرور و فاسد هستند. بومیان آمریکا هنوز هم وحشی‌اند و لب به سخن نمی‌گشایند. آسیایی‌ها خشن و نفوذ‌ناپذیراند و این قضیه سر دراز دارد. این موضوع نه تها خسته‌کننده است، بلکه مشکل‌آفرین نیز است.

در حقیقت این موضوع بازتابی از نژاد‌پرستی ناخودآگاه است و همیشه اینگونه بوده. این کلیشه‌ها می‌خواهند بگویند که چگونه غرب بدون داشتن آگاهی، بزهکاری‌های خود را در کاراکتر‌ها و دیگر موارد فیلم آشکار می‌سازد. برای مثال جدا از بحث نژاد، هر ویژگی ویران‌شهری در فیلم‌ها همیشه کمی به شهر توکیو شباهت دارد. این موضوع نتیجه‌ی پدیده‌ای به نام «خطر زرد» (Yellow Peril) است و آمریکایی‌ها بر اساس این موضوع، از تلافی ژاپنی‌ها به خاطر بمباران اتمی واهمه دارند. بنابراین در تمامی تصاویر ارائه‌شده از آینده که در آن اوضاع بر وفق مراد نیست، جریانی پنهان این موضوع را مطرح می‌کند که شاید ژاپن بالاخره انتقام گرفته و بر اوضاع مسلط شده است.

آلبوم موسیقی دیوانه‌ای از قفس پرید اثر مجید انتظامی

تلاش برای دگرگون کردن این نماد‌ها یک ضرورت است و جلوگیری از استمرار باور‌های غلط و رایج درباره‌ی نژاد بیش از گذشته حیاتی به نظر می‌رسد، فارغ از اینکه برآمده از ناخودآگاه بوده و غیرعمدی به نظر برسد، این تغییر می‌تواند با طنز آغاز شود تا زمین بازی در دو طرف یکسان شود و نشان دهد که چقدر تیپ‌سالاری مسخره‌ی کنونی پوچ و بیهوده است.

۵. پلیسی که یک روز از کار خود مرخصی می‌گیرد

سکوت بره‌ها جودی فاستر

در حالی که در فیلم «نگهبان» به کارگردانی جان مایکل مک‌دانای‌ باهوش، به شکلی خنده‌دار، آن هم وسط بازجویی، به مامور پلیس پیشنهاد یک روز مرخصی داده می‌شود، دیگر در سایر فیلم‌ها شاهد بهره‌گرفتن از این موضوع نیستیم. علاوه بر این اگر هم به شکل یک نمایش کوتاه به کار گرفته نشود، یک روز مرخصی در حقیقت یک ضرورت برای ماموران مجری قانون است و به بازجویان اجازه می‌دهد تا از سوگیری‌های سرسختانه امتناع کنند و با چشمانی باز مجددا سراغ پرونده بروند.

طبیعتا این موضوع نباید این چنین در سینما بازی شود، با یک کناره‌‌گیری شوکه‌کننده از پیرنگی وحشتناک تا ساندرا بولاک را در حالی نشان دهد که به یک مسافرت برای بازدید از نمایشگاه می‌رود تا آن‌هایی را که با ماشین‌برقی بازی می‌کنند، بترساند. اما یک قدردانی خشک و خالی هم می‌تواند کار خودش را بکند. به مامور خودت بگویی که برای سلامتی مضر است که هر لحظه از ماه‌‌ها و یا حتی سال‌های زندگی خودت را صرف به نتیجه‌رساندن پرونده بکنی. شاید این حرف بتواند روحیه‌ی تازه‌ای به او بدهد. این کار حتی کمک می‌کند تا پریشانی درونی خودش را به شکل انسانی رفع کند.

کتاب یک فیلم، یک جهان: سکوت بره‌‌ها اثر ایوون تاسکر نشر خوب

در حقیقت بهتر است که در کوچه پس‌کوچه‌های هالیوود پلیسی را نشان‌ بدهی که در یک کافه، قهوه می‌نوشد و استراحت می‌کند و خودش را از پرونده برای چند روز هم که شده دور می‌کند و سرنخ مهمی را لحظه‌ای که دارد از اوقات فراغت خود لذت می‌برد، پیدا می‌‌کند. شایدخواهرزاده‌ی جدیدی که پایش به پرونده باز شده است،‌ یک رد مهم پرونده را بدون غرض خاصی در باربیکیو انداخته و ناگهان او با همکارش به این فکر می‌کنند که شاید خون روی انبر مال استیک نباشد.

منبع: Far Out



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X